اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

یادداشت  /  رادیو و تلویزیون

نويسنده:علي بيگدلي

انديشه‌هاي ميليتاريستي در دوره پهلوي اول (قسمت اول)

خبرگزاري فارس: در شهريور 1320، زماني كه كشور را متفقين تهديد و اشغال كردند، نه تنها پيكره ارتش به راحتي فرو ريخت، بلكه مردم بدون ابراز هيچ‌گونه واكنش دفاعي در خانه‌هاي خود ماندند و گويا از آنچه رخ مي‌داد، خشنود بودند. شاه نيز حقيرانه خاك وطن را ترك كرد. اين سرنوشت تمام رژيم‌هاي توتاليتاريستي و ميليتاريستي بوده و خواهد بود.

انديشه‌هاي ميليتاريستي در دوره پهلوي اول (قسمت اول)
درآميختگي و وابستگي روزافزون جامعه و سياست در قالب دولت ــ كشور موجب گرديده است تحليل اجتماعي تحولات سياسي بيش از پيش اهميت يابد؛ درواقع، تحولات سياسي ــ اجتماعي به مثابه متغير وابسته، معلول تعامل جامعه و حكومت در يك كشور است و همچنين با در نظر گرفتن محيط پيراموني‌شان، تجزيه و تحليل مي‌گردد. كودتاي سوم اسفند 1299 از جمله مصاديقي است كه چنانچه بدين‌صورت بررسي شود، مي‌تواند نقش هريك از عوامل داخلي و خارجي و حدود اثرگذاري آنها را، در اين رخداد اجتماعي ــ سياسي، آشكار سازد. اين مقاله با فرض و پذيرش نقش كليدي «عدم تعادل» در وقوع تحولات اجتماعي ــ سياسي در صور اصلاح، كودتا، انقلاب و... ، منش و روش نظامي‌گري را در دوره رضاشاه ارزيابي كرده است. كودتاي سوم اسفند 1299 محصول اراده توانمند رضاخان نبود، بلكه حاصل ناكامي‌هاي مشروطه، تغيير در نظام بين‌المللي در پي وقوع جنگ جهاني اول و جابجايي قدرتهاي بزرگ در رقابت‌هاي بين‌المللي، از هم پاشيدگي شيرازه نظم جامعه ايران به دليل بحران مشروعيت و فقدان قابليت سلطنت، و بالاخره متمركز نبودن قدرت به دليل دست‌نشاندگي قدرتهاي محلي بود كه هيچ‌كدام از اين شرايط با نظم نوظهور جهاني انطباق نداشت و بايد شكل جديدي از رژيم سياسي در ايران به‌وجود مي‌آمد كه با قدرت نظامي زمينه استقرار دولت مطلقه مدرن را فراهم مي‌كرد، زيرا وضعيت سنتي حاكم بر ايران ديگر پاسخگوي انتظارات داخلي و بين‌المللي نبود. بنابراين كودتا پاسخي بود به ناهنجاريهاي اجتماعي، و ضرورتي بود براي ساماندهي سياسي كشور در جهت تأمين منافع امپرياليسم. فقط ايران نبود كه در چنين اوضاعي دستخوش كودتا و تغيير رژيم سياسي شد، بلكه در تركيه آتاتورك، در عراق ملك فيصل، در افغانستان امان‌الله‌خان، در چين چيانكاي‌چك و در ايران رضاشاه، كه همگي نظامي بودند، قدرت را به دست گرفتند. اوضاع نابسامان اجتماعي هم بستر كودتا و ادامه سلطه نظامي و زمينه مداخله ميليتارسيتي بريتانيا را فراهم كرد. رضاخان در آستانه قدرت‌گيري از يك سياست دماگوژيستي بهره‌ گرفت و پس از استقرار بر سرير سلطنت عمل و انديشه ميليتاريستي را در تمام ابعاد به صحنه آورد. شايد اعمال و رفتار نظامي‌گري او براي مدت محدودي به منظور تسلط بر قدرت و حذف كانونهاي رقيب مورد قبول بود، ولي اشتباه رضاخان اين بود كه مباني نظري و رفتاري ميليتاريستي را افزايش و گسترش ‌داد و اين امر باعث شد هر روز سطح همبستگي و رغبت مردم نسبت به او كاهش يابد. شاه هر روز حوزه قدرت خود را افزايش مي‌داد و اجازه هر نوع مشاركت و حق هر گونه اظهار نظر را از مردم سلب مي‌كرد. در چنين وضعيتي، مردم فاقد هر گونه اختيار بودند و به همين دليل هيچ‌گونه مسئوليتي در برابر دولت احساس نمي‌كردند. بنابراين شاه با كمك اقليتي حكومت مي‌كرد و مردم هم زندگي مي‌كردند منتها زير سايه امنيت نظامي. طبيعي بود كه اين سلطه پليسي ــ امنيتي نمي‌توانست براي مدت طولاني ادامه پيدا كند. اين گونه رژيم‌ها فقط در برابر توفانهاي خارجي به راحتي فرو مي‌ريزند، زيرا بحرانهاي داخلي را به سرعت با قدرت نظامي سركوب مي‌كنند. حكومتهاي ميليتاريستي به دليل اتكاي بيش از حد به قدرت نظامي و اختصاص بيشترين سهم درآمد ملي به تقويت نهادهاي پليسي ــ امنيتي كاملاً از مردم خود بيگانه مي‌شوند و در رويارويي با تهديد خارجي حمايت ملي را از دست مي‌دهند و متأسفانه مردم در عين بي‌تفاوتي نسبت به تهديد، به عوامل تهديد نيز كمك مي‌كنند. در شهريور 1320، زماني كه كشور را متفقين تهديد و اشغال كردند، نه تنها پيكره ارتش به راحتي فرو ريخت، بلكه مردم بدون ابراز هيچ‌گونه واكنش دفاعي در خانه‌هاي خود ماندند و گويا از آنچه رخ مي‌داد، خشنود بودند. شاه نيز حقيرانه خاك وطن را ترك كرد. اين سرنوشت تمام رژيم‌هاي توتاليتاريستي و ميليتاريستي بوده و خواهد بود. مقاله در پاسخ به اين سؤال تهيه شده است كه كودتا در ايران برآيند چه فرآيند تاريخي بود؟ به‌هم‌ريختگي نظام اجتماعي ايران حاصل چه حوادثي بود كه انگلستان، به عنوان بزرگترين سهامدار منافع و درآمد نفتي اين كشور، توانست با بهره‌گيري از آن بستر مداخله خود را در كودتا فراهم آورد؟ اگر تاريخ را مجموعه‌اي از پديده‌هاي اجتماعي، مثل سياست، اقتصاد، فرهنگ، قانون و دين، بدانيم كه نسبت به يكديگر داراي كنش ديالتيكي و فلسفي هستند، تا زماني‌كه رابطه منطقي ميان پديده‌ها تابع قانون‌مداري و سازمان‌يافتگي منطقي باشد، تاريخ به حركت صعودي متمايل به تعالي و تكامل خود ادامه مي‌دهد و جامعه دستخوش بحران و ناسازگاريها نمي‌شود. اما هرگاه يكي از پديده‌هاي اجتماعي عمل خود و كنش متقابل با پديده‌هاي ديگر را به‌خوبي انجام ندهد، جامعه به بحران دچار خواهد شد و تعادل خود را از دست خواهد داد. در چنين شرايطي است كه بستر جامعه آماده تحول‌پذيري مي‌شود و قهرمانان ظهور مي‌كنند تا شايد تاريخ را به حركت طبيعي خود بازگردانند. بنابراين تاريخ مقهور و محصول اراده قهرمانان نيست، بلكه ظهور قهرمانان حاصل ناپايداري و به‌هم‌ريختگي سير منطقي تاريخ، و نتيجه اوضاع اجتماعي است. حال اگر اين قهرمانان نتوانند به تكليف خود، كه هدايت سير تاريخ به سوي تكامل است، عمل كنند، ضرورتاً قهرمانان ديگر از درون شرايط ديگر ظهور خواهند كرد. ظهور قهرمان به دو صورت تحقق مي‌يابد؛ يا به شكل انقلاب يا به صورت اصلاح؛ با اين تفاوت كه انقلاب حركتي قهرآميز با بار مردمي و خارج از سيستم حكومتي است كه براي تغيير نظام انجام مي‌شود، ولي اصلاح حركتي مسالمت‌آميز و از درون سيستم حكومتي است كه به منظور بقاي حكومت اجرا مي‌گردد. (كودتا وجهي از تغيير است، ولي بدون مشروعيت كه معمولاً تحت رهبري نظاميان انجام مي‌شود.) آنچه در سوم اسفند 1299 رخ داد، يك كودتاي تقريباً بدون خونريزي بود. اما كودتا ناشي از اراده مستقل رضاخان نبود، بلكه جامعه در آن زمان نيازمند تحول اجتماعي بود، زيرا پديده‌هاي اجتماعي تابع كنش و واكنش منطقي نبودند. بنابراين تازماني‌كه زمينه‌هاي اجتماعي مهيا نشود، امكان تحول‌پذيري وجود ندارد. قهرمانان خود نمي‌توانند منشأ تحول اجتماعي باشند، بلكه تغييرات اجتماعي، زمينه را براي برآمدن قهرمانان مهيا مي‌كنند. در سالهاي بعد از جنگ جهاني اول، ايران هنوز تحت سلطه نظام بين‌الملل و به‌ويژه زير نفوذ بريتانيا بود و اگر اين كشور در اجراي كودتا مداخله كرد، به اين جهت بود كه ابتدا بستر تحول‌پذيري داخلي فراهم گشت و سپس قدرت خارجي با درك آن مداخله خود را آغاز نمود. قدرت‌گيري رضاشاه در ايران صرف‌نظر از مهيابودن زمينه داخلي، محصول توافق بين‌المللي نيز بود: انگليس به اين باور رسيد كه اداره و ادامه حكومت ضعيف و سنتي قاجار پاسخگوي انتظارات عصر مدرنيسم نيست. زيرا جهاني‌شدنِ سرمايه‌داري مي‌طلبيد كه نظام سياسي و ساختارهاي اجتماعي شكل مدرن پيدا كند. براي پشت سر گذاشتن وضعيت سنتي جامعه و ورود به عصر مدرنيسم نياز به يك قدرت نظامي بود، زيرا فقط يك قدرت نظامي مي‌توانست دولت مطلقه مدرن را محقق سازد. انگليس ظاهراً از گسترش كمونيسم روسي در ايران نگران بود، زيرا گسترش و عمق تضاد طبقاتي و فقر توده‌ها زمينه مناسبي براي پذيرش كمونيسم فراهم كرده بود. يكي ديگر از سياستهاي انگليس، كه مورد حمايت امريكا نيز قرار گرفت و رضاخان مي‌بايستي با قدرت ميليتاريستي آن را تحقق مي‌بخشيد، برقراري دولت متمركز و مقتدر در ايران با هدف يكپارچگي و وحدت ملي بود. بنابراين، انگليس از حمايت قدرتهاي محلي، كه سيستم ملوك‌الطوايفي ايجاد كرده بودند، دست برداشت و رضاخان سياست كنترل و سامان‌دهي ايلات و عشاير را، كه مناطق نفوذ بيگانه بودند، اجرا كرد. موافقت شوروي با كودتاي رضاخاني بر اين اساس بود كه وي با نشان دادن گرايش مسلكي نسبت به رهبر حزب سوسياليست (ايرج‌‌ميرزا اسكندري) حمايت شوروي را كسب، و اين حزب در رسيدن او به پادشاهي مساعدت فراوان كرد. لنين تصور مي‌كرد دولت مطلقه مدرن رضاشاه به عصر اشرافيت زمينداري در ايران پايان خواهد داد و در نتيج? مهاجرت روستاييان، گسترش شهرنشيني و توسعه صنايع و رشد طبقه بورژوازي (به گفته و اعتقاد ماركسيستها)، طبقه كارگر صنعتي نيز به وجود خواهد آمد و تعارض كارگر و سرمايه‌دار به سرعت زمينه استقرار نظام سوسياليستي را فراهم خواهد نمود. رضاخان پس از كودتا با روتشتاين، اولين وزيرمختار شوروي و وابسته نظامي بلشويك‌ها در تهران، ملاقاتهاي مستقيم، ولي پنهاني و مكرر، انجام داد كه حتي از چشم نورمن، سفير انگليس، نيز دورمانده بود. اما ديدگاه امريكا در مورد روي كار آمدن رضاخان اين بود كه با تغيير نظام سياسي، قطعاً ساختارهاي اجتماعي و طبقاتي نيز جابجا خواهد شد و كانونهاي قدرت سنتي طرفدار بريتانيا‏، از جمله اشراف، ايلات و بازار، قدرت خود را از دست خواهند داد و قشر جديد و جوان روشنفكر، مناصب قدرت را به‌دست خواهد گرفت و با روي كار آمدن روشنفكران مدرن، فضا براي ورود امريكا به بازار ايران باز خواهد شد. ضمناً هم رضاخان و هم دولتمردان مدرن از سياست وارد كردن نيروي سوم به ايران براي برقراري نوعي موازنه قدرت حمايت مي‌كردند. تجربه ميلسپو نشان داد كه بريتانيا با ورود امريكا به بازار ايران مخالف است. گرچه رضاشاه از آلمان به‌عنوان نيروي سوم استفاده كرد، به‌نظر مي‌رسد كه اعطاي امتيازات به آلمان با موافقت پنهاني بريتانيا بوده است، زيرا در دوره قبل از قدرت‌گيري هيتلر، انگليس كوشش مي‌كرد موجبات احياي اقتصاد آلمان را فراهم كند. با روي كار آمدن هيتلر، اين كشور تلاش ‌كرد او را از دست زدن به يك جنگ جهاني ديگر برحذر دارد، زيرا جنگ جهاني اول بيش از هر كشور غربي به انگليس زيان وارد كرد. بنابراين با توجه به اوضاع نامساعد داخلي، تحول نظام بين‌المللي پس از جنگ جهاني اول، ظهور قدرتهاي جديد مثل امريكا و الزام حركت نظامهاي سياسي خاورميانه به سوي مدرنيسم (با توجه به درآمدهاي حاصل از فروش نفت) تغيير در نظام سياسي ايران يك الزام بود. به‌اين‌ترتيب رضاخان برآيند يك فرايند تاريخي بود نه محصول اراده پولادين خود. اگر اراده او تنها عامل قدرت‌گيري او بود، بايد همين اراده، سلطنت او را در زمان اشغال ايران (شهريور 1320) حفظ مي‌كرد. ويژگي عمده پهلوي اول، حس عميق ميليتاريستي او بود. وي طي دوره بيست‌ساله وزارت، صدارت و سلطنت خود بر تقويت ارتش و اشاعه انديشه ميليتاريستي اصرار مي‌ورزيد. شاه معتقد بود دولت مطلقه مدرن صرفاً با تاسيس دولت متمركز و مقتدر تحقق مي‌يابد و عملي‌شدن اين هدف فقط در گرو نظامي كردن دولت و جامعه است. از سوي ديگر دستيابي به يكپارچگي و وحدت ملي به تاسيس ارتش ملي و قدرتمندي وابسته است كه بتواند حكام محلي را حذف كند. از سوي ديگر، بيشترين هدف رضاخان از احياي ناسيوناليسم ايراني با تكيه بر باستان‌گرايي عبارت بود از ايجاد يك هويت ملي مدرن و سپس قرار دادن حس مليت‌خواهي به جاي علايق ديني. رضاخان براي جلوگيري از نفوذ روحانيت در حوزه مسائل عمومي تلاش كرد با رواج زبان و ادبيات فارسي و ارج‌نهادن به شاهنامه و برگزاري هزاره فردوسي، نامگذاريهاي شاهنامه‌‌اي، تاسيس فرهنگستان براي تصفيه زبان فارسي از واژه‌هاي عربي، تاسيس دانشگاه تهران و مدرنيزاسيون زندگي اجتماعي، گفتمان ملّي را جانشين گفتمان ديني كند. اين در حالي بود كه قبل از سلطنت، بارها مراتب چاكري خود را نسبت به علما اعلام كرده بود، به‌ويژه زماني‌كه علماي شيعه، با تحريك انگليس، از عراق به ايران تبعيد شدند. سياست سكولاريستي اعلام‌نشده و رفتارهاي ضدمذهبي او، كه نهايتاً به كشف حجاب منجر شد، بزرگ‌ترين اشتباهي بود كه وي در جامعه‌اي عميقاً ديني اعمال كرد و اين اقدام نفرت عمومي را نسبت به او برانگيخت. از اين مقدمه كوتاه مي‌توان نتيجه گرفت كه دلايل گرايش رضاشاه به نظامي‌گري يكي تربيت خانوادگي او بود، زيرا اكثر اعضاي خانواده‌اش در عصر قاجار به مشاغل پايين نظامي اشتغال داشتند. اين ميراث در او به روحيه‌اي افراطي تبديل شد. ديگر اينكه شرايط كشور و اوضاع بين‌المللي در آن زمان زمينه را براي انديشه‌هاي ميليتاريستي شاه فراهم كرد. اما وي در اعمال سياست نظامي‌گري خود جانب افراط را گرفت و همين تندروي زمين? بيگانگي مردم را از قدرت به بار آورد و در نتيج? اشغال كشور به دست متفقين در جنگ جهاني دوم، دستگاه نظامي او مفتضحانه سقوط كرد. پيشينه تاريخي ارتش نخستين اشكال ارتش در جوامع كشاورزي پيدا شد كه با جوامع پيراموني خود به منازعه برخاستند. در اواخر قرون وسطي با پيدايش دولتهاي مطلقه پادشاهان و توليد سلاحهاي جديد، ارتش شكلي نوين پيدا كرد. استاندارد كردن لباس و تجهيزات، سلسله‌مراتب فرماندهي و نشانهاي خاص در آن دوران پديد آمد. در گذشته قدرت نظامي اصولاً در انحصار حكومتها براي دفاع از كشور در مقابل تجاوزات خارجي و شورشها و خرابكاريهاي داخلي بوده است. همه امپراتوريهاي عصر باستان داراي سازمانهاي نظامي مشخصي بودند. در آن ادوار، ارتش به اشراف زميندار وابسته بود. نخستين هسته نظامي در امپراتوري روم «فالانژها»[1] يا «فالانكس‌ها» بودند. اين گروه نظامي شامل هشت‌هزار سرباز پياده‌نظام بود كه به دسته‌هاي صد نفري تقسيم مي‌شدند. افرادي كه جلوي سپاه حركت مي‌كردند از تجهيزاتي مثل زره برخوردار بودند و افرادي كه در عقب سپاه حركت مي‌كردند، سلاحهاي مختصرتري داشتند. سپس «لژيونها»[2] جانشين فالانژها شدند. هر لژيون شامل سه‌هزاروششصد نيرو بود كه به دسته‌هاي صدوبيست‌نفري تقسيم مي‌شدند. در جمهوري روم، براي نخستين‌بار در جهان، خدمت وظيفه عمومي براي مردان شهرنشين اجباري شد. از اين دوره انضباط و قوانين سختگيرانه‌اي براي نظاميان در نظر گرفتند. حتي براي سربازان فراري از جبهه جنگ حكم سنگسار اجرا مي‌شد. شهروندان مجبور بودند از شانزده‌سالگي تا شصت‌سالگي فنون نظامي را فراگيرند و آماده اعزام به جنگ به‌عنوان سرباز احتياط باشند. هيچ شهروندي حق نداشت به مقام سياسي برسد مگر اينكه ده سال خدمت سربازي انجام داده باشد. بنابراين وظايف نظامي با مسئوليت‌پذيري سياسي درهم آميخته بود. معمولاً دولتها، براي فرار از بحرانها و نارساييهاي داخلي، كوشش مي‌كنند در پشت مرزهاي خود، جنگي به راه اندازند كه موجب شود توجه مردم از مشكلات داخلي به درگيريهاي خارجي معطوف گردد. دولتها در پناه جنگ خارجي فرصت پيدا مي‌كنند مخالفان داخلي خود را سركوب، و كانونهاي تهديد را خاموش سازند، و سطح انتظارات و انتقادات مردم را از دولت زير پوشش جنگ خارجي كاهش دهند.[3] رومي‌ها، ناپلئون، بيسمارك، هيتلر و موسوليني از همين روش استفاده كردند. رضاخان در پرونده بيست‌ساله خود جنگ خارجي نداشت، اما گسترش روحيه نظامي در جامعه، گماردن نظاميان بر مناصب سياسي و اجتماعي، و تقويت روزافزون ارتش را به منظور سركوب كردن هرنوع مخالفت انجام مي‌داد. در اروپا تا قبل از انقلاب كبير فرانسه ارتشهاي غيردائمي معمولاً از نيروهاي مزدور تشكيل شده بود. بهترين نيروهاي مزدور شواليه‌هاي سوئيسي و ژرمني در انگليس و فرانسه بودند. ماكياول در رساله «شاهزاده» براي نخستين‌بار ضمن هشدار به شاهزادة مديچي از اينكه سپاهيان مركب از نيروهاي مزدور بودند انتقاد كرد، زيرا معتقد بود كه چون اين سربازان براي پول مي‌جنگند، هرگاه جانشان به‌خطر افتد، دست به فرار مي‌زنند. وي شاهزاده را تشويق كرد يك ارتش ملي مركب از جوانان وطن‌پرست فلورانسي تاسيس كند كه براي حفظ وطن و ناموس خود تا پاي جان با متجاوز مي‌جنگند و هيچ‌گاه براي دريافت پول به وطن و پادشاه خود خيانت نمي‌كنند. ماكياول ارتش ملي را ايجاد كرد و خود فرماندهي آن را به عهده گرفت.[4] اما تا انقلاب فرانسه اين موضوع شكل همگاني پيدا نكرد. ژرمن‌ها، پس از سرنگون‌كردن امپراتوري روم، به جاي پرداخت مواجب، به نيروهاي نظامي خود زمين واگذار كردند. تا قرن نهم، اعطاي زمين و امتياز بهره‌گيري از آن به فرماندهان نظامي فقط به شرط شركت در جنگ بود و اين واگذاري فقط در زمان حيات جنگجو اعتبار داشت، اما به دليل اعتراض فرماندهان، پادشاه طي صدور فرماني واگذاري زمين به فرماندهان را دائمي و موروثي كرد. به اين ترتيب نظام فئوداليسم به صورت نهادي قدرتمند پديدار شد و فئودالها بعداً قدرتي معارض عليه پادشاهان ژرمن شدند. نظام فئوداليسم تركيبي از قدرت نظامي (شواليه‌ها) و قدرت اقتصادي (اشراف زميندار) بود. اشرافيت نظامي ابتدا مسئول دفاع از روستاها (بورگ‌ها ــ مارش‌ها) و از قرن يازدهم به بعد مسئول دفاع از شهرهاي كوچك شدند. با شروع قرون جديد، دولتهاي مطلقه و طبقه بورژوازي، كه حامي دولت براي تضعيف كليسا و فئودالها بودند، ظاهر شدند. با كمك مالي اين طبقه نيروهاي متحدالشكل نظامي از بين نيروهاي شهري، جاي شواليه‌ها را گرفتند. از قرن شانزدهم با توليد سلاحهاي آتشين، ارتش دولتهاي مطلقه سلطنتي شكل و قوت تازه‌اي يافت. نخستين ارتش اروپايي با استاندارهاي نوين و تجهيزات مدرن، در پادشاهي پروس و در قرن هفدهم، به فرمان فردريك دوم تاسيس شد و به ارتش «پاتريمونيال» شهرت پيدا كرد كه در واقع فداييان امپراتور بودند. با تأسيس ارتشهاي نوين، خريد و فروش مناصب نظامي نيز رايج شد و همين امر موجب گرديد تا شمار افسران، بي‌رويه افزايش يابد. از جمله ارتش فرانسه در سال 1787 (دو سال قبل از انقلاب) 36هزار افسر داشت كه از آن رقم فقط سيزده‌‌هزار نفر عملاً در ارتش خدمت مي‌كردند. در زمان لويي چهاردهم فرانسه به‌عنوان بزرگ‌ترين و قدرتمندترين كشور اروپا صاحب ارتش چهارصدهزار نفري بود، درحالي‌كه حدوداً 23 ميليون جمعيت داشت. در انگلستان در همان دوران، قشر نظامي كوچك‌تري وجود داشت كه زير نظر پارلمان بود. در اين كشور نيز سنت خريد و فروش مشاغل نظامي تا سال تاسيس امپراتوري آلمان به دست بيسمارك (1871.م) ادامه داشت. از اين سال، بريتانيا به منظور مقابله احتمالي با ارتش نوين بيسمارك به تاسيس ارتش منضبط با تجهيزات نوين دست زد. ارتش مدرن، دائمي، حرفه‌اي و ملي، به معناي امروزي، با برقراري نظام‌وظيفه اجباري از قرن نوزدهم پيدا شد، زيرا عده‌اي از صاحب‌نظران، جنگ سالهاي 1870 تا 1871 ميان ارتشهاي فرانسه و آلمان را جنگ ارتشهاي ملي مي‌دانند كه به تاسيس امپراتوري ميليتاريستي آلمان منجر شد، درحالي‌كه احتمالاً تاسيس ارتش ملي به جنگهاي استقلال‌طلبانه امريكا در سالهاي 1775 تا 1783 و به جنگهاي انقلابي ناپلئون بازمي‌گردد. اما آنچه قطعي است در فرانسه در سال 1793، با وضع قانون نظام‌وظيفه عمومي، ارتش ملي تكوين يافت.[5] در فرانسه و طي سالهاي انقلاب، كه امپراتوري اتريش، به حمايت از لويي شانزدهم، مردم فرانسه را به حمله نظامي تهديد كرد، لازار كارنو[6] (Lazare Carnot)، يكي از انقلابيون، ارتش ملي را با علايق شديد ناسيوناليستي تاسيس نمود. تصويب قانون نظام‌وظيفه عمومي ارتباط ميان ارتش و ملت را تقويت كرد. اين روشي بود كه رضاخان در سالهاي اول سلطنت از آن استفاده كرد. در سال 1304 نخستين هيات نظامي ايران براي فراگيري فنون نوين نظامي عازم فرانسه شد. در ايران نطفه نخستين ارتش دائمي و سازمان‌يافته را داريوش اول و تحت نام گارد جاويدان ايجاد كرد. تعداد افسران گارد ده‌هزار نفر بود كه وظيفه اصلي آن محافظت از داريوش‌شاه، كاخهاي سلطنتي و شركت در مراسم رسمي بود. اين تعداد هميشه ثابت بود؛ يعني در صورت كشته شدن يك افسر بلافاصله افسر ديگري به جاي او قرار مي‌گرفت و به همين دليل عنوان جاويدان گرفته بود. در عصر ساسانيان، آرتشتاران به‌عنوان يك طبقه اجتماعي صاحب امتياز كه فرماندهان آن از ميان شاهزادگان انتخاب مي‌شدند از اهميت بالايي برخوردار بود. فرمانده آرتشتاران «سپهسالار» يا «ايران‌سپَهبَد» ناميده مي‌شد. فرماندهان نظامي به جاي مستمري، املاك وسيعي از شاهنشاه دريافت مي‌كردند كه موروثي بود.[7] نسب فرماندهان به هفت خانواده درجه اول مي‌رسيد كه بيشتر پارتي يا «پهلوْ» بودند (پهلوي نيز از همين كلمه گرفته شده است). در همين دوره، شاپور دوم معروف به شاپور ذوالاكتاف، براي نخستين‌بار، كشتي‌هاي جنگي كوچكي در خليج‌فارس براي سركوب كردن اعراب بحرين به آب انداخت. در دوره ساسانيان به دليل جنگهاي پي‌درپي و طولاني با امپراتوري روم، هونها و اعراب، ارتش از اهميت بسياري برخوردار بود و مستقيماً زير نظر شاه اداره مي‌شد. بعد از اسلام ارتش به‌عنوان جُندالله جايگاه رفيعي پيدا كرد، درحالي‌كه اغلب نيروهاي نظامي، ريشه ايلياتي داشتند. به همين دليل، ارتش دائمي نبود، بلكه هنگام جنگ، هر ايالتي به نسبت جمعيت و وسعت خود نيروي نظامي با تسليحات سنتي به پايتخت اعزام مي‌كرد. در دوره آق‌قويونلوها و در زمان اوزون‌حسن نخستين قرارداد خريد اسلحه ميان ايران و جمهوري ونيز امضا شد. محموله نظامي كه با چند كشتي جنگي و تحت حمايت دويست تفنگچي از ونيز به سوي ايران حمل مي‌شد، شامل شش توپ بزرگ، ششصد تپانچه و مقدار زيادي تفنگ و مهمات بود. اين محموله فقط تا قبرس آورده شد، زيرا در اين جزيره با نيروي دريايي عثماني روبرو گرديد و احتمالاً ناچار شد به ونيز بازگردد.[8] در دوره شاه‌عباس صفوي، براي نخستين‌بار يك هيات نظامي انگليسي با مقداري سلاح و تعدادي كارشناس، زيرنظر برادران شرلي، به منظور آموزش افراد و نيروهاي نظامي ايران وارد اصفهان شد. آمدن اين هيات تاثير بسياري در پيروزي شاه‌عباس بر عثماني داشت. منتها اين هيات براساس امضاي قرارداد نظامي ميان انگليس و ايران به اصفهان نيامد. پس از شكست ايران از روسيه طي دو جنگي كه به دو عهدنامه مرارت‌بار گلستان و تركمنچاي منتهي شد، عباس‌ميرزا وليعهد، نخستين صاحب‌منصب حكومتي بود كه به ضعف و ناتواني و علل شكست ارتش ايران در مقابل روسيه پي برد. البته اين وليعهد بيشتر تلاش كرد كه ايران از پيشرفتهاي نظامي اروپا برخوردار شود. عباس‌ميرزا براي آموزش نيروهاي نظامي ايران به سبك اروپايي عده‌اي از مربيان و مستشاران نظامي فرانسه و انگليس را به تبريز دعوت كرد. وي حتي نامه‌اي به پرنس مترنيخ (Prince Metternich) صدراعظم معروف اتريش، نوشت و از او اسلحه تقاضا كرد. قبل از اين اقدامات و هنگام شروع جنگهاي ايران و روس، فتحعلي‌شاه ابتدا توسط نمايندگان انگليس در بغداد براي جلب كمك اين دولت به آنان متوسل شد و اين زماني بود كه نمايندگاني از جانب ناپلئون به ايران آمده و به شاه انعقاد قرارداد عليه روسيه را پيشنهاد كرده بودند. ناپلئون كه در اروپا حريف بريتانيا نشده بود، تصميم گرفت از طريق ايران و افغانستان به هند حمله كند. وي دو سفير، به‌نامهاي ژوبر (Joubert) و روميو (Remieu)، در اكتبر 1805 همراه نامه‌اي به تهران فرستاد. بالاخره ميان ايران و فرانسه در شهر «فين‌كنشتاين» (Finkenstein) واقع در لهستان قراردادي امضا شد (1807.م) كه مهم‌ترين فصل آن اصلاح و تقويت ارتش ايران به دست مهندسان و مستشاران فرانسوي بود. همچنين فرانسه ضمن فروش تعدادي توپ و تفنگ به ايران تعهد كرد دو كارخانه توپ‌ريزي در تهران و اصفهان و يك كارخانه اسلحه‌سازي در تبريز بسازد.[9] البته اين تعهدات و قراردادها به دليل برقراري دوستي ميان ناپلئون و الكساندر اول طي پيمان «تيلسيت» (Tilsit) از بين رفت و ژنرال گاردان، كه فرمانده مستشاران فرانسوي بود، خاك ايران را ترك كرد. در زمان ناصرالدين‌شاه، ابتدا اميركبير با تاسيس دارالفنون يك رشته تحصيلي تحت عنوان مهندسي نظامي تاسيس نمود، و از كارشناسان نظامي اروپايي براي تدريس دعوت كرد. بعد از مرگ اميركبير و در پي سفرهاي اروپايي شاه نيز سياست آموزش نظاميان ايران تحت نظر مربيان اروپايي به منظور مدرنيزاسيون استانداردهاي ارتش و تسليحات نظامي ادامه يافت. ناصرالدين‌شاه در دومين سفر خود به اروپا (1295.ق) قرارداد چهل‌ساله‌اي براي نوسازي ارتش خود با تزار امضا كرد، زيرا در روسيه تحت‌تاثير نمايش قدرت و انضباط نيروهاي نظامي و گارد سلطنتي تزار قرار گرفت و طي امضاي قراردادي، نيروي قزاق در ايران و زير نظر افسران روسيه تاسيس شد كه نخستين ارتش دائمي و منظم ايران در حجم محدود بود. همين قزاق‌خانه بود كه در آستانه كودتاي رضاخان مشكل بزرگي براي نظاميان انگليس به‌‌وجود آورد. زيرا احمد شاه و مشيرالدوله صدراعظم با انحلال قزاقخانه و اخراج استاروسلسكي، فرمانده آن، و تعيين فرد ديگري به جاي او مخالف بودند.[10] آنها مي‌دانستند كه غرض از بركناري فرمانده قزاق، واگذاري فرماندهي به رضاخان براي اجراي كودتاست. سير تاريخي شكل‌گيري ديويزيون قزاق در سال 1295 ناصرالدين‌شاه به دومين سفر اروپايي رفت. در سن‌پترزبورگ از رژه نيروهاي روسيه سان ديد و تحت‌تاثير انضباط اين نيرو تصميم گرفت تشكيلاتي مشابه آن در ايران راه‌اندازي كند.[11] در سال 1296 كلنل دومانتويچ در راس يك هيات نظامي و يك‌هزار قبضه تفنگ و دو توپ صحرايي، كه اهدايي تزار بود، به ايران وارد شد. كلنل سه فوج قزاق تشكيل داد كه هر فوج شامل ششصد نيرو بود. در اين ميان، يك سرهنگ، سه سروان، يك نايب و ده گروهبان صاحب‌منصبانان روسي بودند. واحدهاي قزاق در تبريز، رشت، اصفهان، مشهد و بارفروش تاسيس شد. در سال 1299.م چاركوفسكي به جاي دومانتويچ منصوب شد و واحدهاي قزاق را گسترش داد. در سال 1322.م چرنوزويوف گردان پياده قزاق را با نام «باتاليون» تاسيس كرد. سپس هنگ مختلط به نام «آترياد» ايجاد گشت و در سال 1916 بريگاد قزاق به ديويزيون تبديل شد كه فرماندهي آن را بارون مايدل به عهده داشت. پس از انقلاب 1917.م روسيه، ابتدا كلژره و بعد استاروسلسكي فرماندهي ديويزيون را به عهده گرفتند. دوره فرماندهي استاروسلسكي آخرين دوره تسلط روسها بر قزاق‌خانه ايران بود كه از سال 1918 تا 1921 به درازا كشيد.[12] در آستانه جنگ جهاني اول بخشي از قشون ايران را همين قزاقها تشكيل مي‌دادند. قزاقها با ژاندارمري، كه زير نظر افسران سوئدي بود ولي افسران انگليسي نيز در اداره آن مداخله مي‌نمودند، رقابت مي‌كردند.[13] نيروي ژاندارمري در دوره مجلس دوم سازماندهي شد و شامل هفت‌هزار ژاندارم و حدود دويست افسر بود. ژاندارمهاي سوئدي در طي جنگ جهاني اول تمايلات آلماني داشتند و به همين دليل با تحريك روس و انگليس تعداد آنان كاهش يافت، اما در دوره نخست‌وزيري سردارسپه بار ديگر افسران سوئدي به ايران بازگشتند. كودتا به جاي قرارداد 1919 رضاخان در جشن بزرگداشت سوم اسفند، در نطقي كه بين افسران برگزار كرد، انگيزه خود را از كودتا و تاسيس قشون جديد بدين‌گونه بيان نمود: «من نظر به عادت نظامي خود هرگز مايل نيستم خدماتي را كه برحسب وظيفه‌ مقدس سربازي انجام مي‌دهم، هر قدر مهم و به حال مملكت مفيد باشد، به زبان آورده و برخلاف عادت جاريه، آنها را در انظار جلوه‌گر سازم.»[14] «بالجمله سوم حوت (شب كودتا) كه امشب به پاس احترام آن در اينجا جمع شده‌ايم، درواقع مبدأ تاريخ حيات جديد قشون فعلي مي‌باشد. استخلاص قشون از دست خارجيان و استقلال بخشيدن به آن، ‌كه به منزله روح مملكت است، عبارت از فلسفه نهضت سوم حوت 1299، و آمال ديرينه ما بود كه فقط با توكل به خدا و اعتماد به نفس در آن دل شب با عده‌اي قليل قزاق به مركز وارد و اين تصميم قطعي را به موقع اجرا گذاشتيم.»[15] پس از وقوع انقلاب بلشويكي 1917 به لحاظ خلأ قدرت ناشي از روسيه، انگليس يكه‌تاز ميدان سياست ايران شد و بحث و انعقاد قرارداد 1919 ميان بريتانيا و نخست‌وزير وقت حسن وثوق‌الدوله عملي شد. اين قرارداد نه‌تنها در ايران بلكه در سطح بين‌المللي مورد انتقاد شديد قرار گرفت و مجلس از تصويب آن خودداري كرد. وثوق‌الدوله، با حبس و تبعيد مخالفان، فرستادن احمدشاه به اروپا و توقيف برخي از روزنامه‌ها، تلاش كرد آن را تصويب كند، ولي موفق نشد. لذا انگليس به فكر راه حل ديگر افتاد و آن كودتا بود. در اين زمان سردار استاروسلسكي، رئيس كل قزاق‌خانه ايران، با دسيسه انگليس از ايران اخراج شد. عزل او به اصرار انگليس انجام شد و با مساله قرارداد 1919 ارتباط داشت. سپس براي تزلزل حكومت سپهدار (فتح‌الله اكبر، ملقب به سردار منصور سپهدار اعظم دشتي كه چون گيلاني بود به رياست وزرايي انتخاب شد تا جنبش گيلان را سركوب كند، ولي موفق نشد) به همه اتباع انگليس دستور داده شد خاك ايران را ترك كنند. بانك شاهنشاهي نيز اعلام كرد به زودي هرگونه مبادله با پول ايراني متوقف مي‌شود و با اين شيوه به طور ساختگي ارزش اسكناس را پايين آوردند. بنا به پيشنهاد ژنرال آيرونسايد (Sir Edmond Ironside)، فرمانده سپاهيان انگليس در ايران، رضاخان فرمانده قزاق‌خانه شد. در آستانه كودتا و تصرف تهران، سفارت انگليس با ژاندارمري و شهرباني و ساير گروههاي مسلح تماس گرفت تا در مقابل كودتاچيان و تصرف تهران مقاومت نكنند. حتي ضامن توپهاي پادگانهاي تهران بسته شد. نورمان، سفير انگليس در ايران، ضمن ملاقات با احمدشاه و دادن خبر كودتا به او، ضرورت آن را براي تامين امنيت ايران يادآور شد.[16] آمدن آيرونسايد به ايران براي تهيه مقدمات كودتا در ماههاي قبل از كودتا، انگليس در ايران نسبت به دو موضوع نگران بود: يكي پيشروي نظامي شوروي در شمال ايران و ديگري قدرتمند شدن جنبش جنگلي‌ها و حركت آنان به سوي تهران براي به‌دست گرفتن قدرت مركزي. اين در حالي بود كه انگليس به تازگي نوعي خودمختاري به هندوستان داده و نگران از دست رفتن اين مستعمره ارزشمند نيز بود. از سوي ديگر وزارت دفاع انگليس بعد از جنگ شديداً تحت فشار بود تا نيروهاي خود را از ايران، به‌ويژه از مناطق شمالي، خارج كند. براي اينكه اين تصميم عملي شود مي‌بايست يك قدرت نظامي داخلي در ايران بر سركار مي‌آمد كه با هزينه ايران و با نيروهاي ايراني امنيت كشور را زيرنظر سفارت و مستشاران انگليس برقرار مي‌كرد. نهايتاً تصميم گرفته شد كه نيروهاي انگليس فقط مناطق نفتي خوزستان را نگهداري كنند و براي خروج نيروهاي بريتانيا از ساير مناطق ايران، آيرونسايد را به ايران اعزام نمايند تا جاي هيو بتمين چمپين (Hio Bithman Chempin) را بگيرد. آيرونسايد متخصص خارج‌كردن نيروهاي انگليسي از ميدان جنگ بود و در اين خصوص تجربياتي در روسيه و آسياي صغير نيز داشت. آيرونسايد فرستاده وزارت دفاع بود. در اين زمان، وزارت دفاع، كه متصدي آن چرچيل بود، با وزارت‌خارجه، كه مسئوليت آن را لرد كرزن به عهده داشت، اختلاف‌نظر پيدا كرد. زيرا كرزن راضي نبود نيروهاي انگليسي از شمال ايران خارج شوند و هنوز هم از قرارداد 1919 دفاع مي‌كرد كه در اين صورت انگليس باز هم در ايران تعهداتي براي خود به بار مي‌آورد و مجبور بود هزينه نگهداري سربازانشان را در ايران پرداخت كند، درحالي‌كه پارلمان بريتانيا زير بار تصويب اين اعتبارات نمي‌رفت. لرد كرزن شديداً نسبت به حمله شوروي به ايران و شيوع انديشه سوسياليستي در شمال آن و سپس سراسر كشور نگران بود. در صورتي كه وزارت جنگ، با اطلاعاتي كه از داخل شوروي به‌دست آورده بود، اطمينان داشت كه بلشويك‌ها توان نظامي براي حمله به ايران را ندارند. به اين ترتيب چرچيل با ادام? قرارداد 1919 مخالف بود.[17] اما آنچه در اين زمان اهميت داشت، اين بود كه احمدشاه، كه هم خبر كودتا را شنيده بود و هم ميلي به ادامه سلطنت نداشت، تصميم گرفت به اروپا سفر كند. ولي نه پولي براي هزينه سفر داشت و نه مي‌توانست موافقت نورمن، سفير انگليس، را به‌دست مي‌آورد. نورمن به شاه اجازه نمي‌داد سفر كند، زيرا غيبت شاه موجب مي‌شد تا برنامه كودتا به هم بخورد، زيرا وجود او در ايران مي‌توانست برنامه كودتا را با موفقيت به اجرا درآورد. از طرف ديگر نبود شاه ممكن بود باعث شود شورش و انقلاب در ايران به وجود آيد و اين انقلاب قطعاً به نفع بلشويك‌ها بود. درواقع انگليس بي‌ميل نبود مردم را از مداخله و انقلاب احتمالي شوروي در ايران نگران كند. براي وانمود كردن اين نگراني اعلام كرد كاركنان سفارت و كنسولگريهاي انگليس در ايران خاك اين كشور را ترك كنند. از سوي ديگر نورمن شاه را از حركت جنگلي‌ها به سوي تهران نيز نگران كرده بود. ضمناً مطبوعات تهران و در راس آنها روزنامه رعد، كه سيدضياء طباطبايي مدير آن بود، خطر گسترش بلشويك را در جهان به مخاطبان خود يادآور مي‌شدند.[18] عزل استاروسلسكي تقريباً همزمان بود با استعفاي مشيرالدوله پيرنيا، نخست‌وزير، و روي كار آمدن سپهدار اكبر و بسترسازي كودتا. سپهدار رشتي، كه اينك به مقام رياست وزرايي رسيده بود، دو سال قبل، در كابينه وثوق‌الدوله وزير جنگ بود (1297). وي از طريق سيدضياء و نورمن كاملاً از موضوع كودتا باخبر بود.[19] در اين اوضاع آيرونسايد به دنبال مرد مقتدر و نظامي مورد نظر خود بود كه نقشه كودتا را اجرا كند. ابتدا به سراغ سرلشكر عبدالله‌خان اميرطهماسبي رفت كه درجه‌اش از رضاخان سرتيپ بالاتر بود. اما او پيشنهاد كودتا را نپذيرفت و اين قرعه به نام ميرپنج افتاد. آيرونسايد در ملاقات با احمدشاه از او خواست رضاخان را به فرماندهي كل قوا منصوب كند. شاه در لحظات اوليه سكوت كرد، ولي سپس به دنبال تهديد آيرونسايد اين پيشنهاد را پذيرفت، البته به شرطي كه انگليس مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. آيرونسايد از تهران به قزوين، و سپس به بغداد رفت و هرگز به ايران بازنگشت، درحالي‌كه زمينه‌سازي كودتا را به كميته زرگنده به رهبري سيدضياء واگذار كرده بود.[20] ادامه دارد//
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول