خبرگزاری فارس- پریسا چیذری: از سپیده دم حیات بشر پیوند میان آسمان و زمین از طریق پیامبران الهی برقرار شده است. هدف ارسال این رسولان شکوفاسازی فطرت حق جو و خداخواه انسان در راستای کسب آرامش حقیقی از طریق مانوس شدن با خداوند است از این رو به راحتی میتوان دریافت یهودی، مسیحی، زرتشتی و مسلمان همه و همه در عمق جان خویش در پی آنند که در ذیل ایمان به خالق هستی آفرین و عمل به دستورات وی به حقیقت الهی خویش نزدیک شوند.
توسعه و پیشرفت جامعه بشری، به ویژه توسعه و گسترش حیرت آور وسایل ارتباط جمعی و انتقال و مدیریت اطلاعات، انسانها را در سطح جهانی به یکدیگر نزدیک کرده و آنان را کنار هم قرار داده است. زندگی مسالمت آمیز در عصر حاضر بسی بیش از گذشته، به شناخت و فهم متقابل نیاز دارد.
ارامنه در تاریخ ایران نقش فعالی داشتند. چنانکه در دوران هخامنشیان ارمنستان ساتراپ نشین ایران بود. شاهزادههای اشکانی سالیان سال در این کشور حکومت کردند. در سال 301 میلادی، ارامنه مسیحیت را بعنوان کیش رسمی خود پذیرفتند و بدین ترتیب ارمنستان اولین کشوری بود که مسیحیت را دین رسمی خود اعلام کرد. حدود ده سال بعد کنستانتین، قیصر روم؛ مسیحی شد و در نتیجه امپراطوری روم مسیحیت را رسماً پذیرفت. نکته جالب اینکه شخصی که پادشاه ارمنستان (تیرداد) و به طبع کل ارمنستان را مسیحی کرد و گریگور نوربخش لقب گرفت، اصلیتی ایرانی و پارتی داشته است.
روابط میان ارمنیان و ایرانیان دارای تاریخی چند هزار ساله است. همسایگی این دو قوم کهن پیوندی عمیق میان آنان ایجاد کرده که ریشههایی بس محکم در مراودات فرهنگی آنها دارد. جامعه ارامنه ایران به عنوان شهروندان ایرانی در مقاطع گوناگون تاریخی خدمات ارزنده و مهمی در زمینههای هنری، صنعتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به ایران زمین نمودهاند.
علی رغم این پیوند تاریخی متأسفانه تا چند دهه اخیر ادبیات ارمنی به زبان فارسی ترجمه نشده بود و اندک فعالیتهایی نیز که در این خصوص صورت گرفته بود صرفاً مقطعی و حاصل ذوق و علاقه مترجم آن اثر بود وهیچگاه تبدیل به جریانی خاص نشده بود.
نویسندگان ارمنی فارسینویس این روزها تقریباً همه قصهنویس هستند یا تنها به ترجمه روی آوردهاند، امّا واهه آرمن به فارسی شعر مینویسد. واهه آرمن شاید هر روز شعر نگوید، اما همیشه شاعرانه زیسته است.
-چند روزیست چیزی ننوشتهای
-گاهی هر چیزی
حتی دیدن یک کرم خاکی
روی کاغذ
شعر میشود
و گاهی هیچ چیز
حتی عشقی آسمانی
بدل به شعر نمیشود.
زندگی شاعرانهای به همراه موتسارت، ون گوگ، چارلز دیکنز، تومانیان، شاملو، فرانسیسکو گویا، لوکاچ، بورخس و هنرمندان و اندیشمندان دیگری دارد که در جای جای دفترهای شعر این شاعر جای گرفتهاند. آرمن حتی با موتسارت نامه نگاری میکند و این نامهها را در «باران بگیرد، میرویم» میخوانیم. جای گرفتن این افراد در اشعار آرمن تنها به دلیل علاقه وی به این شخصیتها نیست. قرار نیست افراد همدوره باشند تا با هم زندگی کنند، آرمن با این شخصیتها زندگی میکند و از آنها چیزهای زیادی را آموخته است. وی با پطرسِ حواری زندگی میکند و با پُل الوار و دیگران نفس میکشد.
جنگ است و
دشمن
شهر را بمباران میکند ولفگانگ
پیش از پناه برده به گوشهای
که نمیدانم امن است
یا ناامن
آخرین شعرم را
به پای کبوتری
که با هم آب و نان خوردهایم میبندم
و برای آخرین بار
پروازش میدهم....
آرمن که در مشهد دیده به جهان گشود، سالهاست به دلیل تصادف توان راه رفتن با پاهایش را از دست داده و تمام زندگی خود را وقف ادبیات کرده است.
باور میکنی
از روزی که با ویلچر
در خانه میگردم
بیشتر از زمانی که پیاده
این سو و آن سو میرفتم
کفش پاره کردهام....
آرمن از خانه خیلی کم بیرون میرود و یک خانه برای هنرمند بسی کوچک است اما خانهاش را دنیایی کرده تا بزرگترینها باشد.
-از بهار بگو
میگفت
گاهی شعرهایت را به دریا میریزی
-قایق را به آب بینداز پطرس
دوست دارم امشب
برویم دریا
شعر بخوانیم و
ماهی بگیریم
قایق را به آب بینداز پطرس
این شاعر که از کودکی به ادبیات علاقهمند بوده است، میگوید: «اوایل فکر نمیکردم روزی بنویسم، ولی گویا هر اتفاق ناخوشایندی میتواند به اتفاق خوشایندی تبدیل شود». آرمن در نوجوانی به انگلستان رفته و در رشته جامعهشناسی تحصیل میکند تا اینکه برای بیماری پدرش به ایران سفر میکند و پیش از بازگشت به انگلستان تصادف میکند و چهار سال تمام در رختخواب میخوابد و حتی توان نشستن پیدا نمیکند. همه زندگی او در رختخوابی میگذرد تا اینکه برای معالجه با آنت –خواهرش- به انگلیس سفر میکند و بعد از طی کردن دوره یکساله درمان، ویلچر بخشی از جسمش میشود.
در آن سالها، آرمن در واگویههایش با خود زمزمه میکند: «تو پاهایت را از دست دادهای، یا باید همینجا بمانی و یا پرواز کنی.»، به راستی که آرمن پرواز میکند، دستانش به همراه قلمی در فضای دل بسیاری سیر میکند و اشعار وی با بالهایی نامرئی در سراسر این کره خاکی سفر کرده است و به زبانهای مختلفی ترجمه شدهاند.
کودک گفته بود
میبینی واهه چه دستهای پر زوری دارد
دیشب خواب دیدم
مچ یک غول را
به راحتی خواباند
مادر گفته بود
میدانی چرا
او هر روز ساعتها ویلچر میراند
کودک گفته بود
میدانم
هر روز
ویلچر میراند و
شعر مینویسد
خوش به حالش
نه؟...
اولین شعر آرمن نامهای کوتاه به یک دوست بود. او بعد از بهبود نسبی و بازگشت به ایران، نامهای به زبان ارمنی و با سطرهای شاعرانه برای یکی از دوستانش در خارج از کشور مینویسد. دوستش با او تماس میگیرد و وی را بسیار تشویق میکند. آرمن از اینجا شعر نویسی و بازی با شعر را آغاز میکند.
دکتر «مسروب بالایان» استاد برجستۀ روانشناسی و از شاگردان ژان پیاژه، «لئونید سروریان» از اساتید زبان فارسی و ارمنی و عدهای از شخصیتهای ادبی و فرهنگی هفتهای چند بار به دیدن آرمن میروند و با او به شعرخوانی و بحثهای ادبی و تحلیل روانشناسانۀ اشعار شاعران بزرگ جهان میپردازند. با سروریان گاهی، اوقاتِ خود را با شعربازی میگذرانند؛ هر بار اشعار کمتر شنیده شده را بر روی تکه کاغذی مینویسند و به سنجش مهارتهای شعری خود میپردازند. شب و روز مطالعه میکند و در مدتی کوتاه در عرصه شعر پیشرفت زیادی میکند.
در این راه از بسیاری میآموزد و یاد میگیرد که هنرمند باید برهنه شود و جرات داشته باشد تا خالصانه روح خود را عریان کند و بر روی کاغذ بیاورد، موضوعی که امروز در کمتر فردی به خصوص جوانان میبینیم که خود را پشت حاجبهای زیادی پنهان میکنند و به تصنع میرسند و حرفی که از دل بر نیامده بر دل نیز نمینشیند.
واهه آرمن سعی نمیکند مورد استقبال و بازارگرمیهای رایج قرار گیرد، بلکه میخواهد اگر 10 نفر هم کتاب او را میخوانند بر آنها تاثیری عمیق بگذارد.
واهه آرمن توشه ادبی و اطلاعات زیادی را با خود به همراه دارد و در همان چهار سالی که خوردن، خوابیدن و همه زندگیاش در رختخواب میگذرد، بهترین و برجستهترین آثار ادبی دنیا را میخواند و از نویسندگان و مترجمان برتر هر کتابی که ترجمه میشود را مطالعه میکند. یاد میگیرد خواننده خود را دست کم نگیرد و با نوشتن اشعار سطحی به شعور آنها توهین نکند. او سطرها و مفاهیم پنهان زیادی را در اشعار خود جای میدهد. به گفته خودش نانوشتههای شعرش را هر خوانندهای با نگاه خود به شعرش خواهد افزود و آن را کامل خواهد کرد.
وی در کتاب «دوست دارم گاهی شاعر نباشم» که سال جاری منتشر شد، به نوعی زندگینامه خودنوشت خود را از کودکی تا امروز در ساختار نظم و نثر به تصویر میکشد و حتی درباره دورانی که در رختخواب گذرانده میگوید:
«پس از پیشامد تصادف و معلول شدن پاهایم، چهار سال از زندگیام در رختخواب گذشت. توان نشستن نداشتم. یکی دوبار در روز و هر بار چند دقیقهای به زحمت بر لبه تختخواب مینشستم. در آن سالها تنها سه بار سوار ویلچر شدم. چشمم که به ویلچر میافتاد حالم بد میشد.
عصر یک روز پاییزی
بنا بر عادت دراز کشیده بودم و
کتاب میخواندم
لحظهای چشم از کتاب برداشتم و
از پنجره به بیرون نگاه کردم
به دور دستها
به کشتزارهای سبز سن رمی
به دستهای پینه بسته «سیبزمینیخورها»
در خانه معدنچیها
به کافه تراس
و به نگاه دوشیزه گاشه
که تا نیمه شب
مرا وادار به نشستن و
زُل زدن به شب کرد
شبی به رنگ ماهیها
که با خاموش شدن هر چراغ شهر
رنگینتر و
زیباتر میشد.»
دو مجموعه شعر نخست واهه آرمن با عنوانهای «به سوی آغاز» و «جیغ» به زبان ارمنی نوشته شدهاند که مورد استقبال بسیار زیادی در ارمنستان واقع شد. در شهرهای مختلف و در برنامههای مختلف تلویزیونی برای این کتاب مراسمهایی برگزار کردند. این کتاب هیچگاه به فارسی ترجمه نشد اما مفاهیمی که در این کتابها هستند در اشعار دیگر واهه آرمن جای گرفتند. بعد از آن او به تدریج از طریق ترجمههایش به فارسی و سپس نگارش شعر به این زبان، زبان ادبی خود را تغییر داد.
اوایل گویی تکلیف خود میدانست که به زبان مادری شعر بسراید و از اساتید زبان ارمنی هم بهره میبرد ولی با همه اینها احساس میکند از درون در حال فروپاشی است. وی معتقد است شاعران و نویسندگانی که از سرزمین آبا و اجدادی خود بیرون میآیند دیگر نمیتوانند آن کسی باشند یا آن چیزی را بنویسند که در آن خاک میتوانستهاند.
خودش در این باره میگوید: «زمانی که به ارمنی شعر مینوشتم، همیشه دغدغهام این بود که آنچه را که در ذهن دارم چگونه بنویسم، در حالی که وقتی به فارسی شعر مینویسم، تنها به این موضوع میاندیشم که چه بنویسم. به نظر من شاعر باید به زبانی که به آن مینویسد تسلط کامل داشته باشد، طوری که هرگز نگران چگونه نوشتن نباشد، بلکه تمام فکر و ذکرش این باشد که چه بنویسد.».
آرمن زبان را وسیلهای میداند و شعر را وسیلهای برای بیان صدایش، صدای انسان ارمنی که دور از وطن آبا و اجدادی خود سالهاست که زندگی میکند. او میگوید: سالها در مشهد زندگی کرده است و سالها در تهران و در این مدت با هزاران ایرانی فارسی زبان در ارتباط بوده و تنها با چندین و چند خانواده ارمنی زبان هم صحبت شده است، به هر رو، عوض کردن زبان، برای او هرچند دردناک، امّا حیاتی بوده است.
به قول شاعر همیشه زنده ارمنی «واهان دِریان»، زندگی یعنی خلق کردن. آنجا که خلاقیت نیست، زندگی هم نیست. آرمن هم با سادهترین واژهها خلق میکند و در خاطرهها میماند. با زبانی ساده از مادر میگوید و شاید به پیچیدهترین شکل موضوع را به خواننده میفهماند:
لباسهای کودکی
آن روزها، مادر
در یک تشت پر آب
با کمی صابون و
چند تکه لباس
خورشید را میشست
آن روزها
همهٔ لباسهای من
بوی آفتاب میداد
بهره گیری زبان این شاعر و استفاده از توصیفات و تشبیهات آرمن به نوبه خود بسیار ارزشمند هستند.
کِی خسته خواهد شد
زمین
از این رقص
و برای این بالرین
چه کسی دست خواهد زد
در پایان...
شعر از نظر واهه آرمن سخنی است که در ناهشیاری شاعر نوشته میشود و خواننده را در هشیاری ویران میکند. از اینرو معتقد است نباید با اندیشیدن شعر نوشت، بلکه باید شعری نوشت که خواننده را به اندیشه وا داشت. او حتی روزهایی که شعر نمینویسد، شاعرانه زندگی میکند.
اگر شاعر به مرحله شاعرانه زیستن برسد و در محیط این چنینی زیست کند میتواند در ناهشیاری شعر بگوید.
پانویس یک سفرنامه
مسحور آواز مرغان دریایی
پارو میزدیم
در آن کشتی
که پیش میرفت در آبهای دور دست
پارو میزدیم
از سپیده دم
تا هنگام غروب
دریا جاری بود
در حنجرهٔ مرغان دریایی
و نیمه شبها
دریا
غرق میشد
در دهان والها
در آن کشتی
روزی صدها اتفاق میافتاد و
هیچ اتفاقی نمیافتاد...
واهه آرمن از تعلق خاطرش به مشهد میگوید: «هرچقدر هم تفکر جهانی داشته باشم، که دارم، اما به هر حال هر کسی به مکانی که در آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده دلبستگی دارد.» هر چند روزگاری در مشهد توان راه رفتن خود را از دست داد و در سن 21 سالگی بر بستر خوابید، اما مشهد را از همه نقاط جهان بیشتر دوست دارد و به زادگاهش و دیگر شهرهای خراسان مثل نیشابور و قوچان و بجنورد عشق میورزد.
به گفته وی در نوجوانی و جوانی یکی از به یادماندنیترین دلخوشیهایش، روزهای پنجشنبه با قطار به نیشابور رفتن و دیدار خیام و عطار و کمالالملک و تماشای سپیدارهای همیشه رقصان نیشابور بوده است.
او بنا بر عادت هر شب پیش از خواب کتاب میخوانَد. وی مدتی رُمانی از یک نویسنده نامدار را شروع میکند ولی داستان پیش نمیرود.
آن شب
حال و هوای نوشتن داشتم
اما ناخواسته کتاب را برداشتم و
شروع به خواندن کردم
در نیمههای داستان
اسب سواری بر بلندای تپه ایستاد
از اسب پیاده شد
نیم نگاهی به من انداخت و
با بیحوصلگی پرسید
تا پایان داستان
چهقدر راه مانده
حیرت زده نگاهش میکردم
که ادامه داد
اسب من تیزپاست
به سرزمین شعرها میروم
میآیی؟...
عاشقانه زیستن در جای جای خانه واهه آرمن دیده میشود. وی درخت یاسی را که خشک شده است را هم به درخت آرزوهایی تبدیل کرده که هر کسی که به خانهاش میرود میتواند آرزوهای خود را با رُبانهای رنگین بر این درخت ببندد. در این دودشهر هم باغچهای در ایوان خانه ایجاد کرده است که زندگی و دل سبز او به این سبزیها طراوت میبخشد.
واهه آرمن علاوه بر سرودن اشعار، تاکنون شعرهای زیادی را ترجمه کرده است. وی شعرهای برخی از شاعران معاصر ایران را به ارمنی ترجمه کرده و مجموعههای «کلید درم نور خورشید است» (کارهای شاعران معاصر ارمنی)، «شهد زردآلو و مثلث سیاه» (شعرهای ادوارد هاخوِردیان)، «پاییزی کاملاً متفاوت» (شعرهای هوانس گریگوریان) و «سطر اول را نمینویسم» (شعرهای کوتاه از شاعران معاصر ارمنستان) را از ارمنی به فارسی ترجمه کرده است.. شعرهای فارسی واهه آرمن در مجموعههایی به نامهای «بالهایش را کنار شعرم جا گذاشت و رفت» (1384)، «پس از عبور دُرناها» (1388)، «باران بگیرد، میرویم» (1391)، و «دوست دارم گاهی شاعر نباشم» (1392) منتشر شده است.
انتهای پیام/و