به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، همزمان با سیویکمین سالگرد آزادسازی سوسنگرد میزگردی با حضور «احمد کاویانی» از رکن 2 ستاد جنگهای نامنطم، «حسن شاهحسینی» مسئول آموزش و از فرماندهان ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران، «نادر قربانی» از فرماندهان جوان در سوسنگرد ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران، «محمد نخستین» به عنوان مسئول ادوات در ستاد جنگهای نامنظم که بعد از سوسنگرد به عنوان «محمد خمپاره» معروف شد و «حسین غمگینمقدم» از فرماندهان ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران برگزار شد. در این میزگرد محورهای مختلفی همچون نقش رهبر معظم انقلاب، شهید چمران و ستاد جنگهای نامنظم در آزادسازی سوسنگرد و خیانت بنیصدر مورد بررسی قرار گرفت.
* نخستین مقاومت در جلوگیری از پیشروی عراق
در ابتدای میزگرد، احمد کاویانی اظهار داشت: نیروهای رژیم بعث عراق در ابتدای حمله به جنوب کشور تا نزدیکیهای حمیدیه آمدند؛ آن زمان ستاد جنگهای نامنظم با نیروهای محلی از طریق آب جلوی عراقیها را گرفتند به طوری که آب کرخه کور را در مزارع جاده اهواز ـ سوسنگرد انداختند و جلوی پیشروی عراقی گرفته شد.
وی ادامه داد: تعدادی از ماشینهای عراقی در آب ماندند. بعداً هم بچههای سپاه حمیدیه و اهواز و هستههای اولیه ستاد جنگهای نامنظم با آرپیجی عراقیها را تا پشت سوسنگرد فراری دادند و عراقیها در بستان مستقر شدند. در واقع میتوان گفت نخستین کار آبی در جبهه اهواز توسط بچههای حمیدیه صورت گرفت. عراقیها برای بار دوم سوسنگرد را با هدف گرفتن خوزستان محاصره کردند.
کاویانی خاطرنشان کرد: حماسه بزرگ شهید «سیدحسین علمالهدی» که در هویزه به شهادت رسید را باید در ماجرای آزادسازی سوسنگرد یاد کرد که مرد انقلابی و سپاهی بود که حماسهها آفرید.
* مظلومین زنان و کودکان سوسنگردی ما را به مقاومت وا داشت
نادر قربانی از فرماندهان جوان ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران در سوسنگرد، خاطرنشان کرد: خوزستان برای عراق خیلی مهم بود؛ زمانی که عراق تا پشت شهر اهواز آمد، هیچ مانعی از خاکریز و آهن ندیده بود و نیروها را در منطقه پراکنده کرده بود؛ در نتیجه برای دستیابی به اهدافش در 24 آبان ماه 1359 برای دومین بار به صورت گسترده به سوسنگرد حمله کرد.
وی بیان داشت: در روستایی بین منطقه «طراح» و «دب حردان» اهواز مستقر بودم، در آبان ماه از طریق ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران برای شکست حصر سوسنگرد مأموریت دادند تا به همراه 100 نفر از نیروهایم به سوسنگرد بروم و خود را به سرگرد فرتاش معرفی کنم. به همراه گروهها با اسلحههایی محدود اعزام شدیم که به سرلشکر شهبازی گفتم «آخر 4 ـ 5 قبضه آرپیجی به کی میرسه؟» گفت «شما بروید ما به هر طریق ممکن برایتان اسلحه میفرستیم».
قربانی گفت: تا حمیدیه با ماشین رفتیم اما از حمیدیه تا سوسنگرد که حدوداً فاصله 25 کیلومتر بود، پیاده عازم منطقه شدیم؛ از 100 نفر نیرو، 25 کلاش و 3 قبضه هم آرپیجی داشتیم؛ قرار بود که مابین ابوحمیظه و سبحانیه به ما اسلحه داده شود که این اتفاق نیفتاد؛ وقتی نزدیک سوسنگرد شدیم با زنان عربزبان که با صداها و ولولههای خاص به طرف ما میدویدند، مواجه شدیم؛ آنها با گریه به دست و پای بچهها میافتادند و میگفتند «شما کجایید عراقیها خیلی ما را اذیت کردند».
وی اظهار داشت: از جایی که نیروهایمان اسلحه نداشتند، نمیخواستم گوشت جلوی تانکهای عراقی بگذارم، قرار بود تا با نیروها به عقب برگردیم اما با دیدن وضعیت زنان و کودکان سوسنگردی تصمیم گرفتیم حتی با دستهای خالی بجنگیم چون که غیرت حسینی را مادرانمان از شیرخوارگی به ما آموخته بودند. بعد از این قضیه اسفبار، پیشروی کردیم که با عراقیها درگیر شدیم؛ شهید معصومی و سرگرد فرتاش را همان جا دیدیم؛ 30 نفر از بچههایی که اسلحه داشتند، جلوتر از سایر نیروهای حرکت کردند و 3 تانک عراق را منهدم کردند که یکی از نیروهایی که تانک عراقی را منهدم کرد، شهید «سیدحسن اسماعیلنژاد» بود.
قربانی افزود: درگیری ادامه داشت؛ حتی نیروهایی که اسلحه نداشتند، با ما آمدند و در خاکریز ماندند، به خاطر تاریکی هوا دیگر عراقیها جرأت پیشروی نداشتند و بین ما و عراقیها شاید 100 متر فاصله بود. با سرگرد فرتاش و شهید معصومی مشورت کردیم و نتیجه این شد که نیروها گروههای 10 نفره شوند و به عقب برگردند. 10 نفر از این نیروها نیز در خط مقدم ماندند که «سیدمهدی حسینی» و «یوسف ثابتی» جزو همین نیروها بودند که اسلحه هم نداشتند. 2 نفر از دوستان که یکی از آنها «ارشادی» بود، از ستاد برای بررسی وضعیت به خط مقدم آمدند؛ به آنها گفتیم «این افراد اصلاً بلد نیستند اسلحه دستشان بگیرند و ممکن است مسیر را اشتباهی بروند و گیر عراقیها بیفتند» که آنها هم هوای بچهها را داشتند.
وی یادآور شد: شهید اکبر آقابابایی و آقای حسین غمگینمقدم نیز در آنجا بودند، 4 تانک دشمن را منهدم کردیم؛ آن هم در شرایطی که نیروهایی که به جنگ آمده بودند، از نیروهای مردمی بوده و آموزش خوبی ندیده و حتی جنگ را به این فضا تجربه نکرده بودند.
قربانی افزود: ستون پنجم نیز در آنجا با اخبار دروغ به دنبال ایجاد جنگ روانی و تضعیف روحیه بچهها بود. شهید چمران هم دستور دادند «نیروها را جمع کنید و به طراح بروید» و آقای بختیاری و غمگینمقدم که از فرماندهان گروه بودند به سوسنگرد حرکت کردند.
* مقدم: با یک خمپاره 106 راه را باز کردیم
حسین غمگینمقدم بیان داشت: حدود 24 ساعت جلوتر از اجرای عملیات در روستای «گل بهار» مستقر شده بودیم. «ناصر فرجاللهی» با جیپ آمد. گفتیم «کجا میروی دیگر جلوتر از این نروی ما اینجا آخرین نفرات هستیم» گفت «صبر کنید دکتر چمران با افسران ارتش الان به اینجا میرسند» ارتش به شهید چمران گفته بود که «از ما جلوتر نیرویی نیست» اما دکتر چمران گفته بودند «بچههای ما جلوتر هستند» موقعی که ارتشیها آمدند و ما را دیدند تعجب کردند که چقدر به دشمن نزدیک شده بودیم. در شناساییهای منطقه چند تا از سنگرهای عراقی را در نزدیکیهای سوسنگرد دیدیم و خراب کردیم لذا دشمن پس از بازگشت به سنگرها و دیدن آن صحنهها، ترسیده و به سوسنگرد برگشته بود.
وی ادامه داد: شب به ما دستور دادند برای محاصره کردن سوسنگرد جلو برویم؛ با 100 نفر از بچهها به جلالیه رسیدیم که گفتند برویم عقب؛ حدوداً 15 کیلومتر عقبنشینی کردیم، در ادامه به ما دستور دادند 15 کیلومتر دیگر عقبنشینی کنیم؛ این کار را هم انجام دادیم که نزدیکیهای صبح اعلام کردند به سمت سوسنگرد حرکت کنیم.
این فرمانده ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران خاطرنشان کرد: برای رفتن به سمت سوسنگرد خانم «فاطمه نواب» هم با ما بود؛ جلالیه را رد کردیم و به ابوحمیظه رسیدیم؛ ما پایین دست جاده بودیم و بالای دست جاده سایر رزمندگان مستقر بودند؛ یک توپ 106 داشتیم که با آن راه را باز کردیم و با بچهها از جنوب سوسنگرد وارد شهر شدیم.
وی خاطرنشان کرد: در این بین خبر رسید که دکتر چمران شهید شده است؛ سوار ماشین شدم، برگشتم و به موقعیت دکتر رسیدم. دیدم که «علی ولیپور» بالا دست جاده از ناحیه پا مجروح شده و دست تکان میدهد؛ او را داخل ماشین گذاشتم؛ سراغ دکتر چمران را گرفتم؛ گفت «دکتر زیر پل رفته» پرسیدم «میتوانیم برویم» گفت «اگر بروی عراقیها میزنند». ولیپور را به آمبولانس رساندیم و دوباره برای پاکسازی خیابانها، مسجد و فرمانداری وارد سوسنگرد شدیم؛ نزدیکهای غروب به رودخانه رسیدیم؛ پس از 3 شب مستقر شدن در پشت مسجد به آن طرف سوسنگرد رفتیم.
*کاویانی: جنایت نیروهای عراقی؛ نخستین تصمیم برای آزادسازی سوسنگرد
در ادامه میزگرد کاویانی اظهار داشت: عراقیها برای اشغال سوسنگرد از جبهه بستان و هویزه وارد شدند، دشمن برای ورود از جبهه هویزه در روستای ابوحمیظه با تعرض به حریم زنان و کودکان، جنایت بزرگی کرد که بسیار ناراحتکننده بود و دکتر چمران و مقام معظم رهبری با شنیدن این خبر خیلی متأثر شدند. عراقیها زمانی که از جبهه بستان هم به طرف سوسنگرد میآمدند، خیلی از مردم را کشتند به طوری که از نهر شمالی سوسنگرد، عدهای از بچهها از آنجا فرار میکردند و جنازههای زیادی دیده بودند.
وی ادامه داد: با انتشار این اخبار تصمیم برای بازپسگیری سوسنگرد برای نخستین بار توسط آیتالله خامنهای و شهید چمران در ستاد جنگهای نامنظم گرفته شد. برای اینکه چنین کاری صورت گیرد، باید تمام نیروها اعم از سپاه، ارتش و نیروهای عشایر هماهنگ وارد عمل میشدند.
کاویانی گفت: سپاه مرکزی و سپاه حمیدیه در آن برهه از زمان فعالیت میکرد؛ سپاه حمیدیه متشکل از نیروهای عرب محلی به فرماندهی سردار شهید «علی هاشمی» بود که وی خیلی زحمت کشید و شاید درخشانترین سپاه اقوام سپاه حمیدیه به برکت وجود شهید علی هاشمی بود.
وی افزود: اوایل جنگ، حتی تفنگهای «برنو» لشکر اهواز را که میخواستند دور بریزند، میگرفتیم تا حداقل اسلحهای در دست نیروهای ستاد جنگهای نامنظم باشد؛ نخستین خمپارهای که به ستاد داده شد به «محمد نخستین» تحویل دادند؛ آن قدر مهم بود که از آن زمان به محمدآقا میگفتند، «محمد خمپاره».
*نخستین: از سوسنگرد تا حمیدیه، زخمیها را روی پتو به عقب برگرداندیم
محمد نخستین در ادامه این نشست خاطرنشان کرد: سرگرد فرتاش فرماندار نظامی سوسنگرد یکی از غیورمردان تأثیرگذار در آزادسازی سوسنگرد بود؛ در حمله آزادسازی سوسنگرد وقتی سرگرد فرتاش میخواست به سمت سوسنگرد برود، ما را همراه 400 - 300 نفر نیرو روانه کرد تا به کمک سوسنگرد برویم.
وی ادامه داد: به حمیدیه آمدیم و مشخص شد عراقیها سوسنگرد را محاصره کردهاند؛ از کنار رودخانه کرخه پیاده به سمت سوسنگرد رفتیم؛ خانههای سوسنگرد را دیدیم؛ گروهی ما را صدا زدند و راه را نشان دادند؛ سرگرد فرتاش گفت «اینها از نیروهای من هستند که در سوسنگرد مستقر شدند» او خواست خودش برود یکی از بچهها گفت «میروم تا ببینم اینها کی هستند» جلوتر رفت و فهمید آنها عراقی هستند؛ آن فرد با زبان عربی به عراقیها گفت «بگذارید بگردم الان ایرانیها را پیش شما میآورم» آنها هم میگذارند تا آن نیرو به طرف ما برگردد. بعد از برگشت بلافاصله خودش را به یال رودخانه پرت کرد و گفت «اینها عراقی هستند، بزنید!» نیروها به درازا کنار رودخانه حضور داشتند و به طرف عراقیها شلیک میکردند؛ دو نفر از نیروها که به آن طرف یال رفته بودند، شهید شدند.
نخستین یادآور شد: غروب شد؛ ستوان معصومی به سرگرد فرتاش گفت «چه کار کنیم؟» سرگرد فرتاش پاسخ داد «برگردیم» برای برگشت، زخمیها را روی پتو گذاشتیم با «محمد رجبی» 25 کیلومتر از سوسنگرد تا حمیدیه زخمیها را با پتو منتقل کردیم، سرگرد فرتاش ما را در نزدیکیهای یک روستا در حمیدیه گذاشت و گفت «شما اینجا بمانید تا عراق دوباره به این طرف نیاید».
* رزمندهها برای گرفتن ادوات قفل انبار ارتش را شکستند
وی اظهار داشت: تا صبح آنجا بودیم که 25 آبان ماه دکتر چمران آمد و سلام و احوالپرسی کرد که اولین همان روز خمپاره را در آنجا شلیک کردم. برای آغاز عملیات آزادسازی سوسنگرد 20 تانک خودی را دیدیم که به سمت سوسنگرد میرفت؛ از جایی که تا آن موقع فقط تانکهای عراقی را دیده بودیم از دیدن تانکها بسیار خوشحال شدیم.
نخستین اضافه کرد: به همراه آقای مقدم و معصومی به روستایی در ابوحمیظه رسیدیم؛ نیروها در کانال به سمت جلو میرفتند؛ از ابوحمیظه تا سوسنگرد حدود 5 کیلومتر بود؛ دکتر چمران چون از طرف ارتش احساس خطر کرده بود، در خارج از سوسنگرد به سروان معصومی دستور داد که همانجا بماند و مواظب عقبه جبهه باشید. ما همانجا ماندیم، دکتر چمران از سمت راست جاده با گروه 10ـ 15 نفره آمد و دوباره به معصومی تأکید کرد «هر اتفاقی افتاد از اینجا تکان نخورید» و رفت.
وی افزود: آن شب مرتضایی از بچههای دامغان بغل جاده ایستاده بود که 5تانک دشمن را منهدم کرد که بعدش مهمات تمام شد؛ با مرحوم «حاج صادق عبداللهزاده» یکی از گروههای بازار در ستاد جنگهای نامنظم که به جبهه کمکرسانی میکرد، به ارتش رفتیم تا مهمات بگیریم آنها ندادند و قفل انبار را شکستیم و مهمات گرفتیم؛ با این مهمات 11 تانک توسط مرتضایی منهدم شد و 8 تانک را هم یک پیرمرد رزمنده منهدم کرد.
* اگر دکتر چمران را تا بغداد بردند باید او را برگردانید
نخستین گفت: در این حین گروهی آمدند و گفتند «دکتر زخمی و اسیر شد»؛ حاج صادق عاشق شهید چمران بود؛ هر آرپیجی زن را میدید، یقهاش را میگرفت و به معصومی میگفت «تو فرمانده اینها هستی به اینها بگو اگر دکتر را تا بغداد هم بردند باید دنبالش بروند او را بیاورند» سروان معصومی گفت «من نظامی هستم دکتر چمران به من دستور داده اینجا بمانم» گفت «من معاون دکتر هستم به شما دستور میدهم، این کار را بکنید» بعد دوباره پیشنهاد داد سروان معصومی نصف نیروهایش را به دنبال دکتر چمران بفرستد؛ شهید معصومی، فرد محجوبی بود و قبول کرد؛ یک سری از نیروهایش را پیش آقای علیپور گذاشت و ما هم برای پیدا کردن دکتر چمران رفتیم.
وی ادامه داد: نزدیکیهای سوسنگرد دیدیم یک نفربر در جاده بلندی است. من و آقای سیفی از بچههای هوابرد از زیر پل رفتیم تا نفربر عراقی را بگیریم؛ عراقیها با دیدن ما بلافاصله نفربر را زدند؛ گروهی آمدند و گفتند «دکتر چمران زخمی شده بود و الان با یک ایفای عراقی رفت» ما میخواستیم به سوسنگرد برویم اما سروان معصومی میگفت «باید به پستم در ابوحمیظه برگردم» حدود یک کیلومتر تا سوسنگرد فاصله داشتیم که یکی از عراقیها گلولهای به طرف سروان معصومی شلیک کرد و او به شهادت رسید.
نخستین بیان داشت: پس از شهادت معصومی خودم را به سوسنگرد رساندم؛ شب توی جوی سیمانی خوابیده بودم؛ دیدم 2 ـ 3 نفر بالای سرم صحبت میکنند که یکی از آنها آقای کاویانی بود؛ از من سراغ بچهها را گرفت. گفتم «من کسی را نمیشناسم». بعد از آن خود را به سرگرد فرتاش معرفی کردم؛ در آنجا عراق ادوات جنگی را کار گذاشته بود و تمام سوسنگرد را زیر پوشش داشت؛ گفتم در این قسمت دیوار بکشیم تا بچهها احساس امنیت کنند؛ گروه 30 نفری از بچههای خرمآباد بسته گونی 3 هزارتایی آوردند که در همان نقطه دیوار کشیدند.
*کاویانی: شهید چمران نوشت «اگر میخواهید سوسنگرد آزاد شود به توپخانه بگویید، بزند»
کاویانی در ادامه به روز مقاومت و آزادسازی سوسنگرد اشاره کرد و گفت: ارتش در آنجا نیروهای بسیار خوبی داشت اما در ابتدا به دلیل عدم اجازه بنیصدر به فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز، نمیتوانست وارد عمل شود اما پس از نامههایی که از سوی رهبر معظم انقلاب و شهید چمران نوشته شد، سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز با واحدهای توپخانه وارد عمل شد.
وی خاطرنشان کرد: دکتر چمران ساعت 9 صبح قبل از اینکه محاصره شود، در زیر پل روی برگ کاغذ سیگار نوشته بود «اگر میخواهید ما زنده برگردیم و سوسنگرد آزاد شود به توپخانه بگویید، بزند» این نامه را به «حاجعلی بلوری» داد تا به دست شهید فلاحی برساند، بعد از آن بود که توپخانه شروع به کار کرد؛ در نتیجه این عملیات ساعت 10 صبح با شکست حصر سوسنگرد به پایان رسید.
کاویانی اظهار داشت: در این عملیات شهید چمران مجروح شد؛ زمانی که بالای سرش رسیدم، خون زیادی از شهید چمران رفته بود و رنگ به چهره نداشت؛ جویای اوضاع شد و توضیحاتی از پیشروی نیروها به او دادم؛ آقای عسگری ماشین را روشن کرد و میخواستیم که شهید چمران پشت ماشین بنشیند اما او به زحمت سوار ماشین شد و گفت جلو مینشینم اگر بخوابم روحیه افراد خراب میشود لذا در طول مسیر با افرادی از جمله شهید فلاحی و آقای غرضی استاندار که دید، احوالپرسی کرد تا اینکه به بیمارستان رفت.
* شاهحسینی: بنیصدر خائن به تمام معنا بود
حسن شاهحسینی در این میزگرد با اشاره به خیانت بنیصدر یادآور شد: خیانت بنیصدر در سوسنگرد محرز است که در نتیجه با نامه مقام معظم رهبری و شهید چمران به فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز توانستیم محاصره سوسنگرد را بشکنیم.
وی ادامه داد: بنیصدر با خیلی از مسائل مخالف بود؛ وی خارج از سوسنگرد در «طراح» در تاریخ 28 صفر، حملهای به نام حمله بزرگ ارتش تدارک دید و میخواست سپاه و نیروهای مردمی را بکوبد به همین دلیل هم مهمات نمیداد؛ اکثر مواقع میرفتیم در ارتش و با بچههای حزباللهی
هماهنگ میشدیم. کانتینرهای آنها را خالی میکردیم و میآوردیم میجنگیدیم؛ من 28 صفر آنجا بودم. آن روز، روز شکست بزرگ ارتش بود؛ بنیصدر ادعای فرماندهی نظامی میکرد و همیشه میگفت من مشاور نظامی دارم در حالی که هیچ وقت موفق نبود.
شاهحسینی یادآور شد: بنیصدر یک خائن به تمام معنا بود؛ چون از زمانی که پایش را در کاخ عبدالرضا گذاشت و بعد شد رئیس جمهور خیانت را شروع کرد و تا آخر همین گونه رفت.
وی در ادامه با اشاره به اینکه شهید چمران در آزادسازی سوسنگرد نقش مهمی ایفا کرد، گفت: هیچ وقت از شهید چمران نشنیدم که بگوید فلان سازمان یا قشر در جبهه کاری انجام داده یا خیر؛ اگر کسی هم گله میکرد، میگفت «عزیز! توان و فکرش تا این حد بوده».
انتهای پیام/
«سوسنگرد» از مقاومت تا آزادی به روایت مدافعان:
ستاد جنگهای نامنظم را با اسلحههای دور ریز لشکر اهواز تجهیز کردیم
خبرگزاری فارس: یکی از فرماندهان ستاد جنگهای نامنظم گفت: اوایل جنگ، تفنگهای «برنو» لشکر اهواز را که میخواستند دور بریزند، میگرفتیم تا حداقل اسلحهای در دست نیروهای ستاد جنگهای نامنظم باشد؛ نخستین خمپارهای که به ستاد داده شد به «محمد نخستین» تحویل دادند؛ آن قدر مهم بود که از آن زمان به محمدآقا میگفتند، «محمد خمپاره».
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
تازه های کتاب