اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

سیاسی  /  سایر حوزه ها

گزارشی از اولین روایت‌گری فتنه ۸۸

۵ ایستگاه برای بیان خیانت‌های فتنه‌گران به انقلاب/ کاروانی با حضور شاهدان و راویان زنده ماجرا

تعدادی از طلاب جوان حوزه علمیه قم بعد از ۵ سال و برای اولین بار در قم و تهران همراه کاروانی شدند که فتنه ۸۸ را با حضور شاهدان و راویان ماجرا روایت می‌کرد.

۵ ایستگاه برای بیان خیانت‌های فتنه‌گران به انقلاب/ کاروانی با حضور شاهدان و راویان زنده ماجرا

گروه سیاسی ،خبرگزاری فارس، امیر توانا؛  اسم کاری که به راه انداخته بودند در ابتدا عجیب و ناشناخته به نظر می رسید و بار اول حتما باید مسئول کاروان توضیح می داد تا متوجه شوی که قرار است چه کاری انجام دهند.کاروان «روایت فتنه»؛ عنوانی که شنیدنش آدم را به سال های 88 برمی گرداند و اتفاقاتی که روایتش برای کسانی که آنرا از نزدیک درک نکرده اند می تواند آموزنده باشد.

تعدادی طلبه جوان حوزه علمیه قم اما این کار را بعد از 5 سال و برای اولین بار در قم و تهران در روزهای پنجشنبه و جمعه گذشته اجرا کردند؛ آنهم با حضور شاهدان و راویان زنده ماجرا! کاری که سال هاست درباره 8 سال دفاع مقدس انجام می شود و ظاهرا قرار است از این به بعد برای 8 ماه جنگ نرم نیز سرو شکل اجرایی به خود بگیرد.

کاروان روایت فتنه روز جمعه به تهران رسید؛ کانون اصلی خودنمایی فتنه گران! و قطعا روایت کش و قوس ها و تنش های ایجاد شده از سوی حامیان فتنه در تهران برای کسانی که به هر دلیلی نبوده اند و ندیده اند،جالب است و به قول یکی از بچه های فعال دانشجویی که جز راویان کاروان بود، «بازخوانی این وقایع برای خود ما نیز آموزنده است»

 

نقطه شروع: لانه جاسوسی آمریکا

کاروان حرکت خود را در تهران از جای جالبی آغاز کرده؛ لانه جاسوسی سابق آمریکا جایی که سال های قبل مکان یکی از حامیان اصلی فتنه 88 در تهران محسوب می شده است.

نگاه کردن به درو دیوار سفارت برای اعضای کاروان جالب است؛ شاید آنها پیش خود فکر می کنند که «ای کاش می شد برخی دیگر از کشورها نیز در تهران سفارت نداشتند تا نمی‌توانستند خیلی از بخش های آشوب های 88 را هدایت و برنامه ریزی کنند.»

البته بعضی ها نیز فکر می کردند که: «وقتی که آمریکا در ایران سفارت ندارد، اینگونه از فتنه گران حمایت فکری و معنوی و مادی می کند، حالا ببین اگر در ایران سفارت داشت چه می کرد!»

کاروان طول دیوار آجری سفارت آمریکا را که از تقاطع مترو طالقانی تا کوچه کناری اتاق بازرگانی تهران کشیده شده، طی می کند و برخی اعضای کاروان محو شعارهایی هستند که روی دیوار های لانه نوشته شده. «وقتی بالای دیوارهای سفارت بودیم احساس کردم فرشتگان خدا مارا نگاه می کنند، با خود گفتم ما که این کار را کردیم (تسخیر سفارت) یا از اینجا به آسمان چنگ می زنیم و یا در قعر جهنم سقوط می کنیم» این جمله شهید محسن وزوایی از تسخیر کنندگان لانه جاسوسی و کسی است که اتفاقا در جنگ تحمیلی به آسمان چنگ زد؛ به مذاق بچه های کاروان خیلی خوش آمد.

کاروان قرار است به زیر پل کالج برود، جایی که یکی از مراکز مهم تجمع کنندگان در ایام فتنه و به ویژه روز عاشورا بود.

ایستگاه اول: پاتوق کتاب؛ روایتی از عمرو عاص های زمان

مغازه ای پر از کتاب که در میان اهل فن پاتوق کتاب خوانده می شود، نامی که هم اکنون دیگر بر سردر این مغازه نیز نصب شده.

زیلوهای تدارک دیده شده در کف مغازه پهن شده تا طلبه های جوان در زمان سخنرانی نسبتا طولانی راویان، روی زمین بنشینند؛ بماند که همین نشستن روی زمین نگاه های اعضای کاروان را به سمت کتاب های مرتبط با موضوع فتنه که در قفسه های پشتی بود جلب کرد و هر کدام از طلبه ها با اجازه مسئول مغازه کتابها را تورق می‌کردند.

محمد ذوقی فعال دانشجویی است که در زمان فتنه در بسیج دانشجویی دانشگاه تهران فعالیت می کرده؛ او قرار است اولین راوی کاروان باشد و برای حاضرین از وقایعی مانند روز عاشورا و 13 آبان و ... بگوید.

«در روز 13 آبان 88 چیزهای عجبی دیدیم» همین حرف راوی کافی است تا گوش های همه تیز شود «وقتی که چند نفر از فتنه گران را تعقیب می کردیم به جایی رسیدیم که چند خانم در انتهای بن بستی گیر افتاده بودند، همین قدر می گویم که آنها شروع کردند به انجام کاری مشابه حرکتی که عمر و عاص در زمان حمله حضرت علی (ع) به خود انجام داد»

راوی در ادامه از سنگ هایی می گوید که به صورت لوزی مانند تهیه شده بود تا سرو و صورت نیروی انتظامی و بسیجی را شکاف دهد و خود او نیز هنوز نمی داند که این سنگ های خوش تراش! از کجا آمده بود.

ذوقی  با بیان این جمله که «روایت عاشورای 88 خیلی برایم سخت است» حرف هایش را شروع می کند. «قرار بود صبح روز عاشورای 88 طبق روال هر سال در آشپزخانه دانشگاه تهران در خیابان 16 آذر برای هماهنگی تهیه غذا و کشیدن آن با دوستان بسیجی جمع شویم. حوالی ساعت 9 و نیم صبح بود که سرو صداهایی از بیرون شنیدیم و همه اینها در حالی بود که ذهنیت ما این بود که آنروز آرام خواهد بود»

ادامه روایت اما بیشتر روی بچه ها تاثیر می گذارد؛ «آقای پناهیان سخنران مراسم دانشگاه بودند، ابتدا قبول نمی کرد یا بهتر بگویم باورش نمی شد که چنین اتفاقی افتاده باشد؛ ما از شدت ناراحتی زدیم زیر گریه و آقای پناهیان وقتی این وضعیت را دید از چند نفر از افراد مسئولی که در هیئت بودند موضوع را استعلام کرد و بعد مشخص شد که چندین نقطه تهران نیز درگیری رخ داده.»

روای ادامه می دهد که بالاخره سعید حدادیان پشت میکفروفن ماجرا را برای جماعت گفت و همه هیاتی ها بیرون آمدند؛ اما این بیرون آمدن ضمن جمع کردن آتش فتنه، صحنه های دردناکی را مانند پاره شدن بنرهای زیارت عاشورا در برابر چشم آنها قرار داد.

کشیدن چادر از سر دختران محجبه و وقاحت فتنه گران در جنگ شهری یکی از نکاتی بود که راوی در بخش های مختلف صحبتش روی آن تاکید دارد.

رحیم مخدومی راوی دوم ایستگاه اول است که بیشتر بر روی غربت فرهنگی نه دی و هزینه هایی که انقلاب در 8 ماه فتنه داده تاکید می کند «ما جشنواره ای را برای جمع آوری خاطرات فتنه 88 برگزار کردیم و جالب است بدانید که حتی برخی جرات نمی کردند مجری گری این مراسم را بر عهده بگیرند.»

وی با بیان اینکه ما «امروز بیشتر از دیروز گرفتار تبعات فتنه هستیم» هشداری را به حاضران می دهد؛ هشدار درباره فتنه ای که اگر حواسمان نباشد دوباره ایجاد می شود، آنهم از راه فرهنگی»

مقصد بعدی کاروان نیز یک مکان فرهنگی است، جایی که سعید قاسمی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و البته 8 ماه مقابله با فتنه در آنجا به عنوان راوی بعدی، انتظار کاروان را می کشد.

حسینیه هنر؛ سعید قاسمی و روایت داغش از فتنه

سعید قاسمی همیشه با همین سبک روایت می کند، فرقی ندارد روایت عملیات مرصاد و فتح المبین را انجام دهد یا 8 ماه درگیری با فتنه گران! بلند کردن ناگهانی صدا و حرص خوردن از جفاهایی که بر انقلاب گذشت جز لاینفک روایت جذاب سعید قاسمی است.

«جریان فتنه 88 کم کم دارد کتاب نویسان و راویان خود را پیدا می کند» همه حاضران از لحن قاسمی فهمیده اند که او دارد به برخی چهره های سیاسی کنایه می اندازد. راوی ادامه می دهد «باور کنید که از اول انقلاب تا کنون وقایعی نظیر برخورد با نهضت آزادی، منافقین، و بنی صدر به تنهایی می توانستند یک کشور را نابود کنند»

قاسمی گریزی هم به نقش خیابان 16 آذر که حسینیه هنر در آن واقع شده می زند و می گوید که ظاهرا همه درگیری ها از اول انقلاب از همین خیابان شروع شده چه درگیری 31 خرداد سال 60 با منافقین و چه درگیری 6 دی ماه سال 88 یا همان روز عاشورا.

حاج سعید از نادیده گرفته شدن ارزش ها می گوید و اینکه «در دانشگاه تهران و در همین ترم گذشته یکی از اساتید از مسعود رجوی سرکرده منافقین تجلیل کرد» این حرف ها را که می گوید یکی دو دست هم روی میز می زند.

 

سعید قاسمی باز هم با طعنه نسبت به کسانی که دم از فراموش کردن ماجراهای 88 می زنند و آنها را سو تفاهم می دانند می گوید «یک عده مریخی آمده بودند  و فتنه به راه انداختند، الان هم رفته اند مریخی دیگر!» همین طعنه راوی، حضار را سر حال می آورد.

او 9 دی را فتح الفتوح جنگ نرم می داند و در آخرهای صحبتش هم چند انتقاد از دیپلماسی دولت می کند و باز هم هشدار نسبت به فتنه های آینده، که اگر حواسمان نباشد گریبانمان را خواهد گرفت.

مقصد بعدی به قول اعضای کاروان، «عملیاتی» تر است.

ناحیه مقداد؛ نماد مقاومت و امدادهای غیبی

با نزدیک شدن اتوبوس به ناحیه مقداد از نگاه های طلبه های جوان به دیوارها و تابلوهای ناحیه به راحتی می توان فهمید به چه چیزی فکر می کنند؛ فیلم هایی که از حمله به این پایگاه بسیج دیده اند. البته این ناحیه با حوزه 117 نینوا که فیلم های بیشتری از حمله به آن بر روی وب وجود دارد، متفاوت است.

آقای جعفری در مقبره الشهدای جنب ناحیه از اعضای کاروان استقبال می کند، جایی که در جریان حمله به پایگاه مقداد مدتی در تصرف کسانی بود که به مزار شهدا نیز بی احترامی کردند.

جعفری که یکی از مسئولان عملیاتی مقابله با فتنه گران بوده درباره وقایع آنروز ها جمله ای می گوید: «بارو کنید خیلی از وقایع آن روز را نمی توان بازگو کرد» حرفی که راوی اول کاروان نیز آن را بیان کرده بود.

او از امداد های غیبی می‌گوید که باعث شد ناحیه مقداد به عنوان نماد مقاومت شناخته شود، فتنه‌گران با هجوم به در ناحیه سعی داشتند در ورودی با بشکنندف تعداد نیروهای ما نیز در ناحیه به حدی نبود که بتوانیم با این افراد مقابله کنیم، اما باور کنید وقتی در شکست و آنها می خواستند وارد ناحیه شوند، هنوز یک متر هم داخل نیامده بودند که با دیدن بچه های ما که تعداد اندکی داشتند، به سمت بیرون ناحیه فرار کردند. در حالی که جمعیت آنها چندین برابر ما بود»

راوی بعدی آقای عمویی است؛ نام او با مسجد لولاگر و وقایع آن گره خود و خودش هم ترجیح می دهد در مقصد بعدی ماجراهای حمله به یک مسجد مظلوم در زمان فتنه را روایت کند.

مسجد لولاگر؛ مسجدی که با کینه از اسلام آتش گرفت

«مسجد لولاگر» این عنوان بر سردر مسجد حک شده و چشم های گرد شده اعضای کاروان به دنبال نشانه ای از آثار حمله به مسجد می گردد که البته عمویی خیال همه را راحت می کند و می گوید برخی از این آثار بعد از 5 سال مرمت شده است.

راوی ماجراهای مسجد را با شور و حرارت خاصی تعریف می کند «وقتی توانستم بعد از عبور از میان فتنه گران خود را به بچه های مسجد برسانم، دیدم تعدادی نوجوان کم سن و سال و ریز جثه در اطراف مسجد ایستاده اند و در برابر 5 هزار نفر جمعیت از آن حمایت می کنند.»

«حتی آب نداشتیم تا آتشی را که به جان مسجد افتاده بود خاموش کنیم» این جمله فرمانده وقت پایگاه بسیج مسجد لولاگر بچه های را منقلب می کند و این سوال را ایجاد می کند که چرا حمله به یک مسجد؟ مگر لولاگر و مساجد دیگر ربطی به مراکز حکومتی یا دولتی داشتند که فتنه گران به آن حمله می کنند؟

همین سوالات قطعا در ذهن دیگر کسانی که از واقعه مسجد لولاگر و آتش زدن بخشی از آن آگاهی دارند نیز پیش آمده.

وقتی کاروان به سمت صحن مسجد هدایت می شود، اعضا می فهمند که راوی بعدی شیخ علیرضا پناهیان است، سخنرانی که می خواهد برای جوانان این کاروان و ریشه کمتر دیده شده فتنه بگوید.

«دسته بندی هایی که توسط یک اتاق فکر ماهر از سال ها پیش شروع شده بود تا در بین جامعه دو دستگی ایجاد کند، یکی از ریشه های فتنه بود» این جمله شیخ گوش ها را تیز تر می کند تا ببینند منظور وی از این حرف دقیقا چیست؟ «فتنه تنها محدود به دروغ تقلب و نپذیرفتن نظر شورای نگهبان نیست، بلکه ریشه آن در اختلافات موهومی بود که هم اکنون نیز برخی سیاست مداران به آن دامن می زنند؛ همین الان هم اگر دولت محترم بگوید که عده ای نمی گذارند دولت کار کند و آنها را به عنوان یک جریان معرفی کند همین ریشه فتنه بعدی خواهد بود.»

دو قطبی کردن نابه جای جامعه یکی از انتقادات جدی است که پناهیان به جریان های سیاسی دارد و تاکید می کند که «9 دی پایان سو تفاهم ها و دو قطبی ها جامعه بود»

بعد از سخنرانی شیخ علیرضا پناهیان تعدادی از طلبه ها گرداگرد او جمع می شوند و سوالاتی دارند، سوالاتی که نشان می دهد پس از پنج سال از فتنه 88 هنوز شبهه های زیادی در ذهن ها از گوشه و کنار و زوایای دیده نشده فتنه باقی است.

ایستگاه آخر: منزل شهید ذوالعلی؛ جوان محجوب وحیدیه که شهید 9 دی شد

با افتخار تابلوی جوان شهیدشان را بر سر در خانه نصب کرده اند، جوانی که تازه 23 ساله شده بود ولی کینه فتنه گران از حضورش در 9 او را به شهادت رساند.

حاج عباس ذوالعلی دم در خانه ایستاده و به تک تک اعضای کاروان خوش آمد می گوید؛ برخی از طلبه های جوان سعی می کنند دست پدر شهید را ببوسند؛ شاید برای آنها بوسیدن دست پدر شهیدی که هنوز هم سرافزارانه می گوید «من دو پسر دیگر هم دارم برای انقلاب» ارزشمند باشد.

خانه شهید معمولی است، مثل خانه قبلی که در زمان شهادت امیر حسام در آن سکونت داشتند؛ به خوبی از همین خانه معمولی می توان فهمید که بر خلاف تبلیغات، آنها پسرشان را با خدا معامله کرده اند.

پدر شهید از دغدغه های امیر حسام می گوید و اینکه از بچگی می خواست بداند «ولایت فقیه»  چیست؟ البته پدر هم از همراهی خود با جوانش می گوید و جزوه هایی که برای شناخت ولایت در اختیار او می گذاشت.

«همیشه می گفت اگر نیت قرب الهی کنم خدا به وقتم برکت می دهد» این جمله را پدر شهید چندین بار تکرار می کند و از روزی می گوید که امام جماعت مسجد به دنبال فردی پیگیر برای انجام کاری سخت می گشته و امیر حسام داوطلب می شود؛ ظاهرا روحانی کمبود وقت شهید را به دلیل مسئولیتش، بهانه خوبی برای ندادن این ماموریت به وی می داند، اما امیر حسام می گوید «پدرم یادم داده برای هر کاری نیت قرب الهی داشته باشم و خدا نیز به کار و وقتم برکت می دهد»

مادر و پدر شهید حق دارند اینگونه از امیر حسام صحبت کنند؛ جوانی که وقتی پدر خود را زیر مشت و لگد های فتنه گران می بیند از مسیر حق و  انصاف خارج نمی شود و تنها با زور بازویی که داشته حمله کنندگان به پدر را یکی یکی بغل کرده و یک طرف می اندازد در حالی که همه می دانند امیر حسام یک رزمی کار حرفه ای بوده و به قول دوستانش «اگر یک مشت به کسی می زد دیگر بلند نمی شد»؛ پدرش هم این خصوصیت سر به زیری و افتادگی امیر حسام را می ستاید.

مادر شهید تا می خواهد از امیر حسام بگوید صدایش شروع می کند به لرزیدن؛ از دست دادن پسری که لباس ها پدر و مادر را به نیت برآورده شدن حاجاتش در حمام و با دست می شسته سخت است؛ مادرش می گوید: به او می گفتم حسام جان من لباس ها با ماشین لباسشویی می شویم دیگر نیازی نیست تو با دست این کار را انجام بدهی ولی امیر حسام به من جواب می داد که مادر جان من این لباس ها را با نیت برآورده شدن حاجت هایم می شورم»

امیر همیشه به برادرهایش توصیه می کرد که هرکاری می توانید برای مامان و بابا انجام دهید؛ شاید همین خصوصیات بود که وی را در دهه چهارم انقلاب به کاروان شهدا رساند؛ البته پدرش می گوید که «همیشه در آخر هیاتی که در آن مداحی می کرد سه دعا داشت، اول فرج امام زمان (عج)، دوم، سلامتی رهبر معظم انقلاب و در آخر نیز شهادت خودش.»

مسیر اولین کاروان «روایت فتنه» در ایستگاه آخر اردو در منزل شهید مقابله با فتنه گران 88 به پایان رسید، جایی که می تواند مبدا شروع حرکت هایی اینگونه باشد تا کسی نتواند روایت جعلی از وقایع سال 88 را به خورد جوانان و جامعه بدهد.

وقتی اعضای کاروان بیت شهید ذوالعلی را ترک می کنند حتما در فکر این هستند که چگونه و از کجا حرکت و کاروان بعدی را راه بیندازند، این را می شود از چشم های به فکر فرو رفته تک تک اعضای کاروان دید.

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول