چکیده
تحقیر با گفتار و عمل، برای استهزاء است و استهزاکننده با انجام کاری که دلالت بر سبکسری دیگری میکند، در طلب تحقیر اوست. شاید مشکل بتوان پذیرفت که «تحقیر و استهزا» به عنوان یک رفتار اجتماعی ارزشی و عمل مثبت، دارای وجه مقبول و مشروعی باشد؛ زیرا از آنجا که تحقیر و استهزا به معنای سبک کردن شخص میباشد و با توجّه به نوع کارکردها و انگیزههایی که در آن وجود دارد، رفتاری ناپسند و ناهنجار، مخالف حکم عقلایی و کرامت انسانی به دلیل استهزا و تحقیر است، ولی میتواند احکام متضاد و متقابلی داشته باشد. با نگاهی به آموزههای قرآنی، این عمل نه تنها میتواند وجه مثبتی نیز داشته باشد، بلکه در مقام بازدارندگی یا مجازات بعضی افراد باید به کار گرفته شود تا تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشد.
یکی از عوامل این تأثیر مثبت از نظر قرآن، ترور شخصیّت برخی افراد، از طریق «استهزا و تحقیر» میباشد؛ از جمله همردیف قرار دادن با چهارپایان در رابطه با کسانی که ویژگیهای زیر را دارند: عدم تعقّل نسبت به آیات الهی، استفاده نکردن از علوم برای رسیدن به خداوند، توجّه نکردن به فقرا، همنشینی با اهل باطل، غافل بودن از آیات انفسی و آفاقی، تکذیب پیامبران و ... استهزای خدا نیز بدون دلیل نیست و میتواند چند مفهوم و هدف داشته باشد که از آن جمله است: مجازات استهزاکنندگان با استهزای آنان، بیضرر نشان دادن استهزای منافقان، استهزا بر اساس سنّت املا و استدراج، تخطئه استهزاکنندگان، تفاوت نتیجه کردار منافقان با آنچه در دنیا داشتند و... که در این تحقیق، سعی بر آن است تا مشخّص شود، چه کسانی استحقاق این اهانت و استهزای الهی را دارند و مفهوم استهزای الهی چیست و چه تفاوتی با استهزای بشر دارد.
کلیدواژگان
آیات؛ اهانت؛ تحقیر؛ استهزاء؛ ترور شخصیّت
از آنجا که «استهزا و تحقیر» یک رفتار اجتماعی است، شاید مشکل بتوان آن را به عنوان یک هنجار اجتماعی پذیرفت و برای آن وجه مقبول یافت و به عنوان یک عمل مثبت مورد تأیید قرار داد. برای استهزا و تحقیر، به سبب نوع کارکردها و انگیزهای که در انجام آن وجود دارد، احکام متضاد و متقابلی را میتوان صادر کرد. بنا بر این دیدگاه،مسئله مرزها و شرایط و حدود جواز یا حرمت یا وجوب استهزا مطرح میشود و از آنجا که « استهزا و تحقیر» به معنای «سبک داشتن کسی، خوار گردانیدن و مسخره کردن» میباشد، پس اهانت کردن یا استهزا نمودن به معنای «سبک کردن شخص» است و هدف از استهزا و تحقیر، از میان بردن جایگاه، شخصیّت و اعتبار دیگری است که از آن به عنوان «ترور شخصیّت» نیز یاد میشود.
سؤال این است که آیا رواست که فردی را تحقیر و مورد استهزا قرار داد و «شخصیّت» آنها را ترور کرد؟ به این دلیل که ترور شخصیّت و حقیر کردن از نظر اجتماعی، عملی ناپسند و رفتاری ناهنجار است؛ زیرا این رفتاری است که کرامت انسانی را مخدوش میسازد و حکم عقلانی این است که هر کار و رفتاری که کرامت انسانی را مخدوش میکند، ناپسند و قبیح است و از آنجا که احکام اسلامی بر اساس فطرت و اصول عقلانی سامان یافته است و هیچ گونه مخالفت با احکام و مستقلاّت قطعی عقل را برنمیتابد، حکم عقل را تأیید و امضا میکند؛ زیرا بر اساس قاعده معروف و معتبر «کُلُّ مَا حَکَمَ بِهِ العَقلُ، حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ»، اسلام نیز حکم عقل به قباحت استهزا و اهانت به شخصیّت و کرامت انسانی را تأیید میکند و اگر عقل، حکم به قباحت استهزا و نحقیر شخصیّت و کرامت انسانی میکند، شریعت اسلام نیز آن را حرام دانسته است و این عمل را گناه برمیشمارد.
بنابراین، در هر موردی که درباره جواز و حرمت آن شکّ و تردید شود، اصل در قباحت عقلانی و حرمت شرعی استهزا و تحقیر است، چرا که اصل، تکریم انسان و حفظ شخصیّت اجتماعی اوست و تفاوتی میان افراد نیست و تنها زمانی از این اصل خارج میشویم که دلیل خاصّ عقلی یا شرعی داشته باشیم.
1ـ لزوم موردی استهزا و تحقیر شخصیّت افراد
با نگاهی به آموزههای قرآنی، گاهی تحقیر و استهزا میتواند وجه مثبتی نیز داشته باشد. پس نمیتوان استهزا و تحقیر را همواره به عنوان یک عمل ناهنجار اجتماعی تعریف کرد و آن را از رذایل اخلاقی برشمرد، بلکه به نظر میرسد که گاه به عنوان یک هنجار اجتماعی و ارزشی در مقام بازدارندگی یا مجازات باید به کار گرفته شود تا تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشد و با نگاه به آموزههای قرآنی روشن میشود که در مواردی مجاز دانسته شده که به شخصی اهانت شود یا مورد استهزا قرار گیرد (ر.ک؛ البقره/ 15؛ الأعراف/ 176؛ المؤمنون/ 108 و محمّد/ 12) و آن در مواردی است که افرادی، رفتاری خصمانه در پیش گیرند و یا به خدا و پیامبرش متعرّض شوند (ر.ک؛ الحجر/ 11؛ الرّوم/ 10؛ الأعراف/ 179؛ الجمعه/ 5؛ البقره/ 171؛ المدّثر/ 41ـ49 و التّوبه/ 65).
البتّه گاه این جواز به حدّ لزوم و وجوب میرسد؛ بدین معنا که باید اقدام به «ترور شخصیّت» کسی کرد که علیه اسلام موضعگیری منفی کرده است و به جنگ روانی علیه اسلام اقدام نموده است. در حقیقت، یکی از ابزارهای مهم در جنگ روانی، ترور شخصیّت است که از طریق «استهزا و تحقیر» دشمنان انجام میگیرد. عنوانهایی چون مغزهای الکلی، خَران باربر، سگان لَهلَه زن و مانند آن برای تحقیر، استهزا و ترور شخصیّت به کار میرود تا شخص از جایگاه اجتماعی خود سقوط کند و بیارزش و بیاعتبار گردد. با توجّه به این دلایل است که خداوند در بسیاری از آیات قرآن کریم دشمنان خود را با عباراتی تحقیرآمیز، ترور شخصیّت میکند تا در جامعه سرافکنده شوند. گاه گروههای اجتماعی و جریانهای ضدّ اسلامی را مورد هجوم قرار میدهد و افرادی را که مدّعی خِرَد و شعور هستند، به افرادی سفیه و بیخِرَد و بیشعور همانند میکند که در بیابان تاریک سرگردان هستند و واژگونه حرکت میکنند و میان حقّ و باطل همیشه در تذبذب و آمدوشد و نوسان هستند.
بنابراین، یکی از شیوههای جنگ روانی خدا در قرآن، ترور شخصیّت دشمنان عنود و لجوج اسلام و پیامبر(ص) از طریقِ «استهزا و تحقیر» میباشد که در این مقاله، سعی بر آن است که پس از بررسی لغوی و اصطلاحی به تحلیل این عوامل و کسانی پرداخته شود که مستحقّ «استهزا و تحقیر» از سوی خدا میباشند.
2ـ معناشناسی اهانت، تحقیر و استهزا
2ـ1) معنی لغوی اهانت و تحقیر
ابنمنظور در این باره میگوید: «اهانت یا توهین، واژهای عربی است که از ریشه «وهن» به معنای سُستی گرفته شده است» (ابنمنظور، 1414ق.، ج 13: 453). دهخدا نیز توهین را سُست کردن، سُست گردانیدن، سُست شمردن، حقیر و سبک داشتن معنا کرده است (ر.ک؛ دهخدا، 1373: مادّه وهن).
2ـ2) معنی لغوی استهزا
«هزء؛ مزاح و شوخی آرام و پنهانی، و به معنی ریشخند وتمسخر است. استهزاء به معنی طلب ریشخند و تمسخر است» (راغب اصفهانی، 1412ق.: مادّه هزو). «هَزُء و هُزُو به معنی مسخره کردن است که حکایت از استخفاف مسخرهشده دارد. استهزاء نیز به معنی مسخره کردن است ﴿قُل اَبِاللهِ وَ آیَاتِهِ و رَسُولِهِ تَستَهزِؤُنَ﴾ (التّوبه/ 65)؛ ﴿وَلاَ تَتَّخِذُوا آیَاتِ اللهِ هُزُواً﴾ (البقره/ 231). ﴿هُزُواً﴾ به ضمّ هاء و زاء، یازده بار در قرآن آمده است و همه مصدر به معنی مفعول هستند؛ یعنی مَهزوءٌ بِهِ و مسخره شده و به معنی بیارزشی است» (قرشی، 1361، ج 7: 154).
شیخ طوسی میگوید: «استهزاء طلب هزء به ایهام امری است که در کسی که در او غفلت است، حقیقتی ندارد و هُزء ضدّ جدّیّت است» (طوسی، بیتا، ج 1: 410).
2ـ3) معنای اصطلاحی اهانت و تحقیر
واژه «وهن» نیز در قرآن کریم به دو معنا به کار رفته است:
الف) ضعف و سُستی روحی و اخلاقی
قرآن در این باره میفرماید: ﴿...فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ...: ... در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى رسید، سُست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند)...﴾ (آلعمران/ 146) که راغب نیز در ذیل آیه میگوید: «وهن، ضعف در اخلاق میباشد» (راغب اصفهانی، 1412ق.: مادّه وهن).
ب) ضعف خلقتی
درباره این معنا میتوان به این دو آیه اشاره کرد: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی...: گفت: پروردگارا! استخوانم سست شده...﴾ (مریم/4) و ﴿...وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ...: در حالى که سُست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است...﴾ (العنکبوت/41) که منظور، ضعف خَلقی میباشد (ر.ک؛ قرشی، 1371، ج 6: 327).
در اصطلاح قرآنی، «وهن» به پدیدار شدن ضعف در اثر بروز علّتی در بدن یا عمل یا فکر و یا مقام گفته میشود (ر.ک؛ مصطفوی،1360: مادّه وهن). بنابراین، اهانت به معنای سُست کردن و هر گونه رفتاری، اعمّ از قول، فعل، کتابت و اشاره است که به گونهای موجب وهن حیثیّت مخاطب در نظر افراد متعارف و معمولی جامعه گردد. معنای حقوقی این واژه نیز با معنای لغوی آن سازگاری دارد و در اصطلاح به سُست گردانیدن و تحقیر وجود معنوی و حیثیّت مجنیعلیه گفته میشود؛ به عبارت دیگر، توهین (یا اهانت) کاری است که متضمّن اسناد و اخبار نیست و به نحوی از انحا در حیثیّت فرد متضرّر از این جُرم، نوعی وهـــن وارد کند (ر.ک؛ لنگرودی، 1388: 182). بنابراین، در توهین، الفاظی به کار میرود که به حیثیّت طرف لطمه وارد میکند.
2ـ4) معنای اصطلاحی استهزاء
اصطلاح قرآنی استهزا از معنی لغوی آن متمایز نیست، ولی هرگاه درباره خدا مطرح شود، معنی لغوی آن با توابع آن از خدا صادر نمیشود، چراکه استهزا مانند لهو و لعب از خدا صحیح نیست. خدا برتر از این امور است و در آیهای مثل آیه ﴿اللّهُ یَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾(البقره/ 15)، بدین معناست که خدا به پاداش همان استهزای ایشان، آنها را مجازات میکند؛ یعنی آنها را مهلت می دهد تا مدّتی و آنگاه ناگهانی آنها را فرومیگیرد. این مهلت دادن به ایشان، برای استهزای آنهاست. ازجایی که فریفته و مغرور به خود شده بودند و مغرور به استهزای خود، مثل استدراج است؛ یعنی آن گونه که خود نمی دانستند و یا به این معنی است که آن قدر استهزاء کردند که به این عمل شناخته شدند (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: مادّه هزو).
علاّمه طبرسی «یستهزئون» را به معنی «یَهزَئون» دانسته که مثل «یَستَسخِرُون» است که به معنی «یَسخَرون» میباشد (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 140).
3ـ استهزاء و ارتباط آن با تحقیر و اهانت
تحقیر و اهانت به دیگران، خواه با گفتار باشد یا عمل، استهزاء است و چون استهزاءکننده با انجام دادن کاری که دلالت بر خفّت و سبکسری دیگری میکند، در پی تحقیر اوست و حقیر شدن او را میخواهد، این معنا در قالب باب استفعال بیان میشود (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 282).
4ـ مراتب استهزای منافقان
استهزاء و تمسخر دیگران گرچه در همه موارد، ناروا و حرام است (لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ...) (الحجر/ 11)، امّا مراتب قُبح آن نسبت به موارد اِستهزاء متفاوت است. منافقان گاهی اولیای الهی، گاه امام و پیامبر(ع) و گاهی نیز آیات الهی را مسخره میکردند. استهزای مؤمنان گرچه فسق است، امّا استهزای خدا، رسول و آیات الهی، همتای کفر است: ﴿... قُلْ أَبِاللّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ کُنتُمْ تَسْتَهْزِؤُونَ * لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ کَفَرْتُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ...﴾ (التّوبه/ 65ـ65). البتّه استهزای مؤمنان هم اگر به دلیل وصف ایمان آنان باشد، همان کفر است؛ زیرا عُصاره چنین استهزای علمی و عمدی، همان استهزای وحی و رسالت است، نه اشخاص معیّن.
هدف منافقان از ابراز ایمان در نزد مؤمنان، تنها استهزای مؤمنان بود (إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ) و از این کار، هیچ غرض عُقَلایی برای خود یا دیگران نداشتند (وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ) (التّوبه/ 65) (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 285).
5ـ اعتراف منافقان به استهزای مؤمنان
منافقان تصریح میکنند که در برخورد ما با مؤمنان، تنها کار ما استهزای آنان است (إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ) (ر.ک؛ همان: 284).
6ـ تأویل استهزای الهی
جایز نیست که حقیقت اسهزاء از جانب خداوند انجام پذیرد، چراکه آن، مسخره کردن است و معنای استهزا از جانب خدا به گونههایی قابل تأویل است که از آن جمله موارد زیر است:
1ـ استهزای خدا به منزله جزای بر استهزاست؛ یعنی خدا به سبب استهزا کردن منافقان، آنها را مجازات میکند. گاهی یک چیزی به اسم جزای آن نامیده میشود، همانگونه که جزا به اسم آنچه مستحقّ آن است، نامیده میشود، آنگونه که خدای متعال فرمود: ﴿وَجَزَاء سَیِّئَه سَیِّئَهمِّثْلُهَا...﴾ (الشّوری/ 4)؛ ﴿ وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ اللّهُ...﴾ (آلعمران/ 54) و ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم...﴾ (النّحل/ 126) و اوّلی عقوبت نیست و عرب میگوید: «الجَزاءُ بِالجَزاءِ» و اوّلی جزا نیست (ر.ک؛ طوسی، بیتا، ج 1: 410) و این وجه جایز است، چراکه حکم جزا باید مساوی فعل باشد (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 141).
در این راستا است آنچه حسنبن علیّ بن فضّال از پدرش نقل میکند که از امام رضا(ع) درباره معنای استهزای الهی سؤال کردند و حضرت فرمود: «خدای متعال، مسخره و استهزاء نمیکند و مکر و خدعه نمیورزد، ولی منافقان را برای سُخریّه ایشان مجازات میکند. خدا خیلی برتر است از آنچه ظالمان دربارهاش میگویند» (حویزی، بیتا، ج 1: 35).
توضیح اینکه این صفات، صفات فعلی خداست، نه صفات ذاتی اوّل. اوصاف فعلی از مقام فعل خدا انتزاع میشود، نه از مقام ذات او. کارهای خدا درباره تبهکارانِ کفرپیشه و منافق، به عنوان کیفر است، نه آنکه ابتدا چنین اموری را درباره برخی انسانها روا دارد. آنگاه از کار خدا که نسبت به کافران و منافقان عنوانِ کیفر دارد، عناوین یادشده انتزاع میشود (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 292).
2ـ قول دیگر این است که وقتی استهزای آنها به خودشان بازگردد، جایز است که گفته شود: «خدا آنان را استهزا میکند». مقصود این است که استهزای ایشان جز خودشان به کسی ضرر نمیرساند و خدا آنها را هلاک میکند (ر.ک؛ طوسی، بیتا، ج 1: 410).
3ـ مقصود از استهزای خدا، تخطئه و جاهل دانستن آنها در کفرشان و اصرار بر ضلالت ایشان است. عرب یک چیز را در جای چیزی که نزدیک آن است، قرار میدهد (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 141).
4ـ قول دیگر این است که استهزا از جانب خدا، املاست که آن را اغفال میپندارند (ر.ک؛ همان؛ به نقل از امالی سیّد مرتضی، ج 2: 145)؛ یعنی به آنها استدراج کند و از جایی که نمیدانند، ایشان را هلاک سازد. از ابنعبّاس در این باب روایت شده است که در معنی استدراج میگوید: «هرگاه آنها خطایی کنند، خدا نعمت جدیدی بر ایشان بدهد و این عمل، استهزاء نامیده میشود، چراکه آن در ظاهر، نعمت است، ولی مقصود از آن، استدراج ایشان به سوی هلاکت و عقوبتی است که استحقاق آن را دارند، به دلیل آنچه از کفرشان گذشته است (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 141).
5ـ استهزای خدا به این معنا که خدا، ظاهر احکام آنان، مثل ارث بردن، ازدواج کردن، دفن شدن در قبرستان مسلمانان و غیره از احکام را مطابق اصل ایمان قرار داده است، هرچند در آخرت، عذاب دردناک را به دلیل آنچه از نفاق خود پنهان کردند، برایشان مهیّا کرده است. پس خدای سبحان مانند کسی است که آنها را استهزاء میکند، چراکه احکام مؤمنان را در ظاهر برایشان قرار داده است و آنگاه در آخرت، آنها را از مؤمنان جدا کرده است (ر.ک؛ همان و طوسی، بیتا، ج 1: 411؛ به نقل از: امالی سیّد مرتضی، ج 2: 146).
در اخبار آمده است که دَرِ جهنّم برای اینها گشوده میشود و گمان میکنند که از آن خارج میشوند. پس برای خارج شدن از آن ازدحام میکنند و وقتی که دَمِ دَر میرسند، ملائکه آنان را بازمیگردانند و این نوعی از عِقاب و مثل استهزاء است، همانگونه که خداوند میفرماید: ﴿کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا...: هر گاه بخواهند از غم و اندوه هاى دوزخ خارج شوند، آنها را به آن بازمى گردانند...﴾ (الحج/ 22) (ر.ک؛ طوسی، بیتا، ج 1: 411).
در تفسیر مجمعالبیان آمده است که ابنعبّاس در ادامه حدیث میگوید که وقتی در به سوی ایشان بسته میشود، مؤمنان بر ایشان میخندند و بدین دلیل است که خدای عزّوجلّ میفرماید: ﴿فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُواْ مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ: ولى امروز مؤمنان به کفار مى خندند﴾ (المطفّفین/ 34).
این وجوهی که گفته شد، میتواند در آیه ﴿... وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِین: ...آنها چاره مى اندیشیدند (و نقشه مى کشیدند)، و خداوند هم تدبیر مى کرد؛ و خدا بهترین چارهجویان و تدبیرکنندگان است!﴾ (الأنفال/30) و آیه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ...: منافقان مى خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالى که او آنها را فریب مى دهد...﴾ (النّساء/ 142) نیز ذکر شود (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 142).
7ـ فرق استهزای منافقان با استهزای الهی
استهزای منافقان نسبت به مؤمنان هیچ اثر واقعی ندارد، بلکه اعتباری محض است. افزون بر آنکه در برخی موارد، خدای سبحان دفع و رفع شرِّ مستهزئان را خود عهدهدار شده است: ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ: که ما [شرِّ]ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم کرد﴾ (الحجر/ 95). امّا استهزای نسبت به منافقان، تکوینی و واقعی است؛ بدین معنا که خدا آنان را سبکمغز و سبکقلب میکند: ﴿... وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ: دلهایشان (فرومى ریزد؛ و از اندیشه و امید،) خالى مى گردد!﴾ (ابراهیم/ 43). در قیامت که ظرف ظهور حقایق است و میزان در آن روز، حقیقت است: ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ...﴾ (الأعراف/ 8). اعمال ایشان به قدری سبک است که ترازویی برای سنجش آنان برپا نمیشود: ﴿... فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَه وَزْنًا: ... از این رو روز قیامت، میزانى براى آنها برپا نخواهیم کرد!﴾ (الکهف/ 105) (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 286).
8ـ کیفرهای منافقان استهزاکننده
منافقان به دلیل سرکشی و استهزای خود، از جانب خدا کیفر میشوند که از آن جمله است:
1ـ استهزای تکوینی خدا نسبت به منافقان که بر اثر اعمال ناروایشان به استهزای کیفری، سبکمغز و سفیه میکند.
2ـ ایشان را در سرکشی و کورباطنی خودشان رها میسازد ﴿... وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ: ... و آنها را در طغیان ایشان نگه مى دارد، تا سرگردان شوند﴾ (البقره/ 15).
3ـ منافقان همانگونه که در دنیا با شیاطین، قرین هستند و با آنان خلوت میکنند، در آخرت نیز با آنان محشور میشوند و همه با هم در جهنّم سقوط میکنند: ﴿فَوَرَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیَاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا: سوگند به پروردگارت که همه آنها را همراه با شیاطین در قیامت جمع مى کنیم. سپس همه را ـ در حالى که به زانو درآمده اندـ گرداگرد جهنّم حاضر مى سازیم﴾ (مریم/ 68) (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 291ـ 292).
9ـ عوامل استحقاق استهزا، تحقیر و ترور شخصیّت افراد
اصل اولی، عدم جواز تحقیر واستهزاء است و اگر توهینی انجام پذیرد، باید دلیل قانعکنندهای داشته باشد. حال با توجّه به اینکه گاهی قرآن برخی را تحقیر و استهزاء کرده است، باید بررسی کرد که چه عواملی باعث شده که خدا این اصل را کنار نهد و به این شیوه جنگ روانی بپردازد. ازآموزه ها و هشدارهای قرآنی روشن میشود که چه عواملی باعث میشود خدای متعال بعضی افراد را مورد استهزاء و تحقیر قرار دهد. آیات مرتبط با عوامل تحقیر در قرآن زیاد است، ولی آنچه مرتبط با استهزای خداست، آیه 15 سوره مبارکه بقره است که با استفاده از تفاسیر نقلشده در این باب و مطالب بیانشده درباره عوامل تحقیر به بررسی تحلیلی این آیات میپردازیم. از جمله عوامل استهزاء یا تحقیر در قرآن عبارتند از:
9ـ1) اطاعت از شیطان
قرآن کریم درباره «پیروی از شیطان» که عامل استحقاق اهانت خدای متعال است، میفرماید: ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ: و بر آنها بخوان سرگذشتِ آن کس را که آیات خود را به او دادیم، ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شیطان در پى او افتاد و از گمراهان شد!﴾ (الأعراف/ 175).
علاّمه طباطبائی میفرماید:
«اتباع مانند اتباع و تبع پیروی کردن و به دنبال جای پای کسی رفتن است و کلمات تبع، أتبع و اتبع هر سه به یک معنا است. غی و غوایه نیز ضلالت را گویند و گویا بیرون شدن از راه به خاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد. پس فرق میان غوایت و ضلالت این است که اولی، دلالت بر فراموش کردن مقصد و غرض هم میکند. پس کسی که در بین راه درباره مقصد خود متحیّر میشود، غویّ است و کسی که با حفظ مقصد از راه منحرف میشود، ضالّ است و تعبیر اولی نسبت به خبری که در آیه است، مناسبتر است، برای اینکه بلعم بعد از انسلاخ از آیات خدا و بعد از اینکه شیطان کنترل او را در دست گرفت، راه رشد را گم کرد و متحیّر شد و نتوانست خود را از ورطه هلاکت رهایی دهد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 8: 332).
با این بیان مشخّص میشود که علّت این گمراهی، «انسلاخ آیات خدا و اطاعت شیطان» میباشد و همین پیروی از شیطان، عامل اهانت خداوند شده است.
همچنین آیه مورد اشاره بیان میکند که دین به منزله وسیلهای است برای برانگیختن عزم و اراده بشر و تکامل او، و این هنگامی صورت میگیرد که انسان عهدی را که با خدای خود بسته است، به پایان ببرد. بنابراین، اگر آیات خدا را تکذیب کند و آنها را راهنمای خود قرار ندهد یا چون در معرض فشار مخالفان واقع شد، از میدان بگریزد. شیطان قلب او را که از آیات الهی خالی شده است، سراسر در تسخیر خود درمیآورد. همین پیروی از شیطان، اهانت از سوی خدا را به دنبال خواهد داشت که از آن به «ترور شخصیّت» نیز یاد میشود که در ادامه درباره این شخص میفرماید: ﴿... فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث...: ... مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز و زبانش را برون مى آورد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مى کند...﴾ (الأعراف/176).
در این آیه، خداوند چنین انسانی را همانند سگی مَثَل میزند که با تمام خصوصیّات خسّت و دنائت، با اندکچیزی که به سوی او میاندازند، در برابر دنیا و مردم دنیا دُم میجنباند. اگر هم زمانی از دین و آیات الهی دَم زند، جز از روی ریا و مردم فریبی نیست.
بنابراین، کسانی که تحت ولایت شیطان درآمدهاند، از انسانیّت بیرون شدهاند و میتوان ایشان را خوار و سبک کرد؛ از جمله، این افراد میتوان به خواصّ عالمان اشاره کرد که برای کسب قدرت و ثروت در خدمت دشمن درآیند و به جنگ اسلام و قرآن میآیند و علیه اسلام موضعگیری میکنند.
9ـ2) تکذیب آیات الهی
تکذیب آیات الهی یکی دیگر از عوامل استحقاق اهانت خداست که در این باره بعد از آنکه علّت گمراهی را در آیه 175 سوره اعراف، «اطاعت شیطان» دانسته، در ادامه و در آیه 176 همین سوره میفرماید: ﴿... فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا...: ... مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را برون مى آورد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مى کند. این مَثَلِ گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند﴾. همچنین در آیه دیگری چنین آمده است:﴿أَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ: (به آنها گفته مى شود:) آیا آیات من بر شما خوانده نمى شد، پس آن را تکذیب مى کردید؟!﴾ (المؤمنون/105). در ادامه خداوند به دلیل «تکذیب آیات» میفرماید: ﴿قَالَ اخْسَؤُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ: (خداوند) مى گوید: دور شوید در دوزخ، و با من سخن مگویید!﴾ (المؤمنون/108).
راغب در مفردات در باب واژه « اخْسَؤُا» میگوید:
«خسأت الکلب فخسأ؛ معنایش این است که سگ را از روی اهانت چَخ کردم، رفت و در گوشهای نشست. عرب وقتی میخواهد به سگ بگوید: چَخ، میگوید: اخسأ» (راغب اصفهانی، 1412ق.: 282). بنا به گفته راغب، در کلام استعاره کنایهای به کار رفته است و مراد از این کلام، زَجر و چَخ کردن اهل جهنّم و قطع کلام ایشان است (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 15: 75) و وقتی درباره انسان گفته شود، برای اهانت است و او مستحقّ عقوبت و استهزا میباشد و نیز جمله «لاَ تُکَلِّمُونِ» مبالغه برای ذلّت، اهانت و اظهار غضب بر ایشان است.
بنابراین، آیه تنبّه و عبرتی است برای متنبّهان و هشیاری غافلان که تأمّل و تفکّر نمایند. بیگمان این گونه برخورد، عبرتی خواهد بود برای مخالفان، چراکه انسانی که اشرف مخلوقات است و قابلیّت دارد سعادات عالیات را به سبب شقاوت کسبی در ارتکاب گناهان و تمرّد از فرمان حضرت سبحان، خود را از اوج رفعت انسانیّت به حضیض مرتبه حیوانیّت، آن هم به درجه سگ رساند که پَستترین و نجسترین حیوانات است و از سعادات ابدیّه محروم سازد، نهایت بدبختی و بیانصافی خواهد بود (ر.ک؛ حسینی، 1363، ج 9: 182). همچنین اینکه خدا از باب تحقیر، این کلمه را به آنها میگوید، در واقع، تحقیری است که آنها خود در دنیا بر خویشتن روا داشتهاند و در آخرت خوار و حقیرشان ساخته است؛ زیرا به سطح اجرای آیات خدا ارتقا نیافتند و در حضیض پیروی از شیطانِ رانده شده و تکذیب آیات الهی، از رحمت خدا محروم گشته، فروافتادند.
نتیجه اینکه این قبیل افراد در حالی که از توانایی درک و فهم بالایی برخوردار میباشند، از علم و توانایی خود نه تنها بهره نمیگیرند، بلکه آیات الهی را در خدمت کفر میگیرند و از قدرت و استعداد خداداد علیه اسلام، قرآن، دولت و ملّت اسلام بهره میبرند.
3ـ3) دنیا طلبی و دلبستگی به دنیا
ابتدا لازم است الگوهای مختلفی درباره «دنیا» ترسیم شود. سپس آیات قرآن درباره دنیا با یکی از این الگوها تطبیق داده شود. انسانها در برخورد با دنیا، اعتقادات متفاوتی دارند؛ از جمله آنها عبارتند از:
3ـ3ـ1) الگوی دنیاگریز
این الگو از جهانبینی صوفیانه بازسازی شده است.چنین بینشی از آنِ همه صوفیان نیست، بلکه برای این دیدگاه در درون این جبهه فکری، رگه و ریشههایی میتوان جستجو کرد(ر.ک؛ حلبی، 1376: 15). ابنجوزی رگه و ریشهای از افکار صوفیان یا بعضی از آنان را چنین ارزیابی میکند: «از فریبکاری شیطان این است که این پندار را در نظر زاهدان و صوفیان میآراید که زهد و پارسایی، ترک مباحات و دوری از چیزهای حلال است و از ایشان کسانی هستند که نان تهی میخورند و لب به میوه نمیزنند و طعام خود را چنان اندک میکنند که بدنشان خشک میشود، پوشاک پشمین بر تن میکنند و آب سرد نمینوشند» (همان: 18). بنابراین، در این الگو، اوّلاً منظور از دنیا، نعمتها و لذّتهای دنیوی است. ثانیاً چنین نعمتهایی منفی تلقّی شدهاند. در نتیجه، صاحبان این تفکّر، ترک تلاش و تدبیر دنیوی را توصیه کردهاند و همین امر را مایه راحتی انسان از یک سو و رستگاری اُخروی او از سوی دیگر دانستهاند. با این اندیشه، نمیتوان بین دنیا و آخرت به شکل ممکنی جمع کرد، بلکه مطلوب آن است که باید زندگی دنیوی را کنار گذاشت.
3ـ3ـ2) الگوی دنیای حدّاقل و حدّاکثر
الگوی دنیای حدّاقلی به گونهای است که همزمان به خصلتهای زندگی اُخروی و دنیوی باور دارد، امّا در این جهانبینی، زندگی اُخروی با زندگی دنیوی با توجّه به تفاوت بنیانی آنها و با تسلیم به مقتضیّات هر دو، ممکن نخواهد بود. هر گونه نگاه استقلالی و اصالتبخش به زندگی دنیوی، به معنای دست شستن و از دست دادن زندگی معنوی ـ اُخروی خواهد بود (ر.ک؛ شبستری، 1376: 65ـ66).
الگوی دنیای حدّاکثری نیز درباره بینشی است که به هر دو جهان ایمان آورده است؛ یعنی هم دنیای مادّی را پذیرفته است و هم جهان اُخروی ـ معنوی را و برای هر دو حساب باز کرده است. در عین حال، آن اندازه که به دنیا اصالت میدهد، به آخرت وقعی نمینهد (ر.ک؛ انصاری، 1371: 112). این دو الگو به صورت افراطی و تفریطی میباشد.
3ـ3ـ3) الگوی دنیاخواهی
طبق این الگو، مقتضیّات زندگی دنیوی، آخرین غایت اخلاقی تلقّی شده است.نظریّه اصالت زندگی دنیوی به طور انحصاری، ابتدا به صورت مبسوط در اندیشههای غرب جدید مورد پردازش قرار گرفته است. اصلاحگران اجتماعی افراطی قرن نوزدهم، فایدهگرایی دنیوی را اساس فلسفه سیاسی خود قرار دادند. جِرِمی بنتهام (یکی از حامیان این الگو) با اصالت دادن به زندگی دنیوی و بیرون راندن اصول ماورایی از سازوبرگهای اندیشه خود، به این فلسفه سیاسی پرداخت. وی در این باره میگوید: «انگیزه انسانها آرزوی دستیابی به شادمانی و نبود ناراحتی میباشد» (حاجی یوسفی، 1378: 53).
این نظریّه یکی از اساسیترین نظریّههایی است که بنیان مدرنیته بدان تکیه کرده است. از آثار طبیعی چنین دیدگاهی، مهندسی اجتماعی مبتنی بر لذایذ مورد پذیرش اکثریّت جامعه است (ر.ک؛ همان: 54). در قرآن نیز به این جهانبینی اشاره شده است. از موارد استعمال واژه «دنیا» در قرآن به دست میآید که خداوند کسانی را که شریعت را نادیده میگیرند و اعمالی انجام میدهند که حدود الهی شکسته میشود، چنین معرّفی میکند که دنیا را در مقابل از دست دادن آخرت میخرند (ر.ک؛ البقره/ 85ـ86).
قرآن کافران را کسانی میداند که زندگی دنیا برای آنها زینت داده شده است (ر.ک؛ البقره/ 212) و باز دنیاگرایان را کسانی میداند که به مظاهر دنیا بدون در نظر گرفتن زندگی اُخروی دل بستهاند: محبّت امور مادّی، از زنان، فرزندان و اموال هنگفت، اعمّ از طلا، نقره، اسبهای ممتاز، چهارپایان و زراعت در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند، ولی) اینها (در صورتی که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند) سرمایه زندگی پَست (مادّی) است و سرانجام نیک (و زندگی جاویدان) نزد خداست (ر.ک؛ آلعمران/14). خدای متعال حامیان این الگو را مورد «اهانت و تحقیر» قرار میدهد.
در آیه 175 سوره اعراف، خداوند پس از انحراف مزبور که شیطان به سرعت آن فرد (مورد اشاره آیه) را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسهگری پرداخت و سرانجام، او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد، در ادامه و در آیه بعد، این موضوع را چنین تکمیل میکند:
«اگر میخواستیم، میتوانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و بهوسیله آن آیات و علوم، مقام والا بدهیم: ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا...﴾، ولی مسلّم است که نگاهداری اجباری افراد در مسیر حق با سنّت پروردگار که سنّت اختیار و آزادی اراده است، سازگار نیست. لذا بلافاصله اضافه میفرماید: ما او را به اختیارش واگذاردیم و او به جای اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاتری را بپیماید، به پستی گرایید و بر اثر پیروی از هوی و هوس، مراحل سقوط را طی کرد: ﴿...وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ...﴾ (الأعراف/176).
«اَخلَدَ از مادّه اِخلاَد به معنی سکونت دائمی در یک جا اختیار کردن است. بنابراین، ﴿...أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ...﴾ یعنی برای همیشه به زمین چسبید که کنایه از زرق و برق و لذّات نامشروع زندگی مادّی است» (مکارم شیرزای و دیگران، 1374، ج 7: 13).
سپس در ادامه آیه، این شخص را به سگی تشبیه میکند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده است و میفرماید که او همانند سگ است که اگر به او حمله کنی، دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذاری، باز چنین است: ﴿... فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث...﴾ که آن فرد بر اثر شدّت هوا پرستی و چسبیدن به لذّات دنیا، عطش نامحدود به خود گرفته است که همواره دنبال دنیاپرستی میرود، نه به دلیل نیاز و احتیاج، بلکه به شکل بیمارگونهای همچون یک «سگِ هار» که بر اثر بیماری هاری، حالت عطش کاذب به او دست میدهد و سیراب نمیشود. این همان حالت دنیاپرستان و هواپرستان دونهمّت است که هر قدر بیندوزند، باز هم احساس سیری نمیکنند (ر.ک؛ همان: 14) و همین «دنیاطلبی» سبب میشود که خداوند وی را مورد اهانت و تحقیر خود قرار دهد و در هر دو جهان رسوا شود.
بنابراین، «دنیاپرستی» اختصاص به زمان موسی(ع) یا دیگر پیامبران نداشت و بعد از عصر پیامبر اسلام(ص) و تا امروز نیز ادامه دارد که «بلعم باعوراها» و «امیّه بن أبیالصّلتها» علم و دانش و نفوذ اجتماعی خود را در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به دلیل انگیزه حسد در اختیار گروههای منافق و دشمنان حق، فراعنه، بنیامیّهها و بنیعبّاسها و طاغوتها قرار دادهاند و میدهند.
همچنین با توجّه به اینکه مردم به دانشمندان ارج مینهند و رفتارهایشان را الگوی زندگی خود قرار میدهند، اگر دانشمندی در مقام یک دانشمند به گونهای رفتار کرد که مردم با الگوبرداری از وی، رفتارهای خود را تغییر دهند و رفتاری نابهنجار داشته باشند و یا از خواصّ جامعه باشد و با بصیرتی مردم را گمراه کند، در آنجا باید با تحقیر چنین شخصی، او را از جایگاه اجتماعی وی ساقط کرد تا مردم به پیروی و الگوبرداری از وی اقدام نکنند. خداوند چنین رفتاری را نسبت به بلعم باعورا (از دانشمندان یهود) و سامری (از خواصّ اصحاب حضرت موسی(ع)) در پیش گرفت و با تحقیر آنان، شوکت ایشان را شکست و آنها را خوار و ذلیل نمود تا به عنوان رهبران جامعه، الگوی رفتار مردم قرار نگیرند.
در تعالیم قرآن و ائمّه معصوم(ع)، متاع دنیا هرچند در مقایسه با آخرت کم است (ر.ک؛ التّوبه/ 38)، امّا با دنیاست که آخرت به دست میآید (ر.ک؛ نهجالبلاغه/ خ 156و 157) و در حدّ نیاز باید از آن بهره برد و نه باید دنیازده شد و نه تارک دنیا، نه باید دنیا را برای آخرت رها کرد و نه آخرت را برای دنیا ضایع ساخت.
مراجع
قرآن کریم.
نهجالبلاغه. (1386). ترجمه محمّد دشتی. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
ابنمنظور، محمّدبن مکرم. (1414ق.). لسانالعرب. بیروت: دار صادر.
جعفری، محمّدتقی. (1376). ترجمه و تفسیر نهج البلاغه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
جوادی آملی، عبدالله. (1378). تسنیم. چاپ اوّل. قم: اسراء.
حسینی شاهعبدالعظیمی، حسین بن محمّد. (1363). تفسیر اثنا عشری. تهران: انتشارات میقات.
حسینی همدانی، محمّدحسین. (1404ق.). انوار درخشان. تهران: کتابفروشی لطفی.
حرّ عاملی، محمّدبن حسن. (1414ق.).هدایهالأمّه إلی أحکام الأئمّه علیهمالسّلام. مشهد: انتشارات آستان قدس.
حلبی، علیاصغر. (1376). مبانی عرفان و احوال عارفان. تهران: انتشارات اساطیر.
خویی، حبیبالله بن محمّدهاشم. (بیتا). منهاج البراعه فی شرح نهجالبلاغه. تهران: مکتبه الإسلامیّه.
دهخدا، علیاکبر. (1373). لغتنامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
راغب اصفهانی، حسینبن محمّد. (1412ق.). مفردات الفاظ القرآن. بیروت: دارالقلم.
شاذلی، سیّد قطببن ابراهیم. (1412). فی ظلال القرآن. بیروت: دارالشّروق.
صادقی تهرانی، محمّد. (1367). الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و للسّنّه. قم: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
طباطبائی، محمّدحسین. (1417ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. ترجمه محمّدباقر موسوی. قم: جامعه مدرّسین قم.
طبرسی، فضل بن حسن. (1406ق.). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. الطبعه الأولی. بیروت؛ دارالمعرفه.
طبرسی، فضلبن حسن. (1360). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. تهران: انتشارات فراهانی.
طریحی، فخرالدّین بن محمّد. (1375). مجمعالبحرین. تهران: مرتضوی.
طوسی، محمّدبن حسن. (بیتا). التّبیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
طیّب، عبدالحسین. (1378). اطیب البیان فی تفسیر القرآن. تهران: انتشارات اسلام.
عروسی حویزی، عبدالعلیّ بن جمعه. (بیتا). تفسیر نورالثّقلین. تحقیق هاشم رسولی محلاّتی. چاپ دوم. قم: چاپ علمیّه.
فراهیدی، خلیلبن احمد. (1410ق.). العین. قم: نشر هجرت.
فضلالله، محمّدحسین. (1419ق.). تفسیر من وحی القرآن. بیروت: دارالملاک للطّباعه و النّشر.
قرشی، علیاکبر. (1371). قاموس قرآن. تهران: دارالکتب الإسلامیّه.
کلینی، محمّدبن یعقوب. (1369). الأصول من الکافی. ترجمه مصطفوی. تهران: کتابفروشی علمیّه اسلامی.
لنگرودی، جعفر. (1388). ترمینولوژی حقوق. تهران: انتشارات ابنسینا.
مارش، دیوید. (1378). روش و نظریّه در علوم سیاسی. ترجمه امیرمحمّد حاجی یوسفی. تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
مجتهد شبستری، محمّد. (1376). ایمان و آزادی. تهران: طرح نو.
مجلسی، محمّدباقر. (1403ق.). بحار الأنوار. بیروت: دار إحیاء التّراث العربی.
مراغی، احمد. (بیتا). تفسیر المراغی. بیروت: دار إحیاء التّراث العربی.
مصطفوی، سیّد حسن. (1360). التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
ـــــــــــــــــــــ . (1380). تفسیر روشن. تهران: مرکز نشر کتاب.
مکارم شیرازی، ناصر. (1386). پیام امیرالمؤمنین علیهالسّلام. تهران: دارالکتاب الإسلامیّه.
مکارم شیرازی، ناصر و دیگران. (1374). تفسیر نمونه. تهران: دارالکتب الإسلامیّه.
مغنیه، محمّدجواد. (1424ق.). تفسیر الکاشف. تهران: دارالکتاب الإسلامیّه.
وِبِر، ماکس. (1371). اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری. ترجمه عبدالمعبود انصاری. تهران: سمت.
فصلنامه معارف قرآنی شماره 20
ادامه دارد...