اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

یادداشت  /  دین پژوهی

تحلیل تفسیری عبارات متضمّن استهزا در آیات قرآن - بخش دوم و پایانی

جاهلان عالم‌نما

تحقیر با گفتار و عمل، برای استهزاء است و استهزاکننده با انجام کاری که دلالت بر سبکسری دیگری می‌کند، در طلب تحقیر اوست.

جاهلان عالم‌نما

 

4ـ ظلم و ستم

ظلم و ستم از عوامل تجویزکننده اهانت از سوی خدا بر شخص ستمگر می‌باشد. خداوند در این باره می‌فرماید:﴿أَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا: خداوند دوست ندارد کسى با سخنان خود، بدیها(ى دیگران) را اظهار کند، مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست﴾ (النّساء/ 148).

اینکه می‌فرماید خداوند دوست ندارد(لا یُحِبُّ اللَّهُ)، اشاره به مبغوضیّت و حرمت است. کلام بَد (الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ) عبارت از غیبت و بدگویی شخص است که معصیت بسیار بزرگی است و خداوند در این باره می‌فرماید: ﴿... وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا...: ... و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند. آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟!...﴾ (الحجرات/ 12).

آیه مورد بحث مبتنی بر نهی از گفتار ناسزا درباره مردم است که مسلمان هرگز نباید درباره دیگران بدگویی کند و کسی را هتک نموده، سبک بشمرد و از رفتار ناپسند دیگری پرده‌دری کند تا چه رسد به عیب و نقصی که در او نباشد؛ زیرا شخص بذله‌گو که درباره مردم بدگویی می‌کند، خود را نیز سبک و بی‌ارزش معرّفی نموده است و اعتماد مردم را درباره خود سلب کرده است و نیز اشاعه فحشاء نموده، این گونه رفتار ناپسند و بازگویی به‌وسیله سخنان ناروا در میان مردم رواج خواهد یافت و بر حسب طبع مردم، بر اسرار و عیوب یکدیگر آگاه، و اطمینان خاطر و اعتماد آنان از یکدیگر سلب شده، نظام اجتماع گسیخته می‌شود و نیز شخصی که هتک احترام دیگری را نموده، ناگزیر اشخاصی با او دشمن می‌شوند و در معرض هتک و انتقام آنان قرار می‌گیرد (ر.ک؛ حسینی، 1404ق.، ج 4: 260).

امام صادق(ع) در حدیثی به نقل از پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «أَلاَ أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ؟ قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ الْمَشَّائُونَ بِالنَّمِیمَه الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّه الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِب: رسول خدا(ص) (به اصحاب) فرمود: آیا شما را به بدترینتان آگاه کنم؟ عرض کردند: بله، یا رسول‌اللَّه. فرمود: آنان که به سخن‌چینی روند و میانه دوستان جدایی افکنند و برای مردمان پاکدامن عیب‌جویی کنند» (کلینی، 1369، ج 4: 75).

علاّمه طباطبائی در این باره می‌فرماید:

«کلمه ﴿...السُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ...:زشت از سخن﴾ (النّساء/ 148) به معنای هر سخنی است که درباره هر کسی گفته شود، ناراحت می‌گردد؛ مثل نفرین و فحش، چه فحشی که مشتمل بر بدی‌ها و عیب‌های طرف باشد و چه فحشی که در آن بدی‌هایی به دروغ به وی نسبت داده شود. همه اینها سخنانی است که خدای تعالی اظهار آن را دوست نمی‌دارد و معلوم است که خدای تعالی منزّه است از دوستی و دشمنی به آن معنایی که در ما انسان‌ها و در حیوانات وجود دارد. چیزی که هست، از آنجا که امر و نهی در بین ما انسان‌ها به حسب طبع، ناشی از حبّ و بغض است، لذا به طور کنایه، امر و نهی خدا را اراده و کراهت (یا حبّ و بغض و یا رضا و سخط) او تعبیر کرده‌اند وگرنه در ساحت مقدّس او، این حالات که در نفس ما پیدا می‌شود، وجود ندارد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 5: 123).

بنابراین، مراد از «دوست نداشتن خدا بدگویی آشکار را» این است که در شریعت خود، آن را نکوهیده است و اینکه فرمود: «خدا سخن زشت به جهر گفتن را دوست نمی‌دارد» کنایه است از اینکه در شریعتی که تشریع فرموده، این عمل را نکوهیده شمرده است، حال چه نکوهیده به حدّ حرمت و چه اینکه زشتی آن به حدّ حرمت نرسد و از حدّ کراهت تجاوز نکند که همین «بدگویی به آشکارا» را که ظلم به افراد جامعه می‌باشد، خداوند این گونه عمل کردن را عاملی برای «توهین و تحقیر» این گونه افراد قرار داده است.

5ـ تعقّل و خِرَدوَرزی نکردن

قرآن در باب اینکه «تعقّل و خِرَدورزی نکردن» بعضی افراد، موجب استحقاق اهانت و سقوط در حدّ جانوران از طرف خداوند می‌شوند، می‌فرماید:

الف) ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ: به‌یقین، گروه بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم. آنها دل‌ها [= عقل‌ها]یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوشهایى که با آن نمى شنوند. آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چراکه با داشتن همه  گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!﴾ (الأعراف/179).

ب) ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ به ما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُون؛ و مَثَل [دعوت‌کننده] کافران چون مَثَل کسی است که حیوانی را که جز صدا و ندایی [مبهم، چیزی]نمی‌شنود بانگ می‌زند. [آری،] کَرَند، لالَ‌اَند، کورند؛ [و] درنمی‌یابند» (البقره/171).

ج) ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ: قطعاً بدترین جنبندگان نزد خداوند، افراد کَر و لالى هستند که اندیشه نمى کنند﴾ (الأنفال/22).

در این آیات، برای این افراد به طور جامع پنج خصوصیّت ذکر می‌شود که عبارتند از:

ـ ﴿... لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا...﴾: برای آنها قلوبی است که با آن قلوب چیزی نمی‌فهمند؛ یعنی با اینکه قلب، حاکم و مرکز حواسّ و قوای مدرکه است، ولی قلب آنها درک و فهمی ندارد و خیر و صلاح خود را تشخیص نمی‌دهد. در این صورت، حقیقت انسانیّت و ملکوتی بودن از او سلب خواهد شد و از مصادیق شیاطین خواهد بود.

ـ ﴿...وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا...﴾: چشم‌های ظاهری دارند، ولی آن بینایی ندارند که حقایق، مصالح و واقعیّت‌ها را ببینند و از دیدن خیر و حق محروم می‌باشند.

ـ ﴿... وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا...﴾: قوّه شنوایی دارند، ولی تنها صداهای ظاهری و اصوات را می‌شنوند، نه باطن صداها را.

ـ ﴿... أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ...﴾: اَنعام به بهایم از حیوانات اطلاق می‌شود که مورد استفاده انسان‌ها قرار می‌گیرند و موجب تنعّم و پاکیزگی عیش می‌شود و اَنعام از روح انسانی محروم هستند که موجب تعقّل و ادراک است و از لحاظ مورد استفاده بودن و بی‌آزار بودن آنها، بر انسان خالی از قلب روحانی برتری پیدا می‌کنند. همچنین جنبنده بی‌عقل را که از قوّه سمع و کلام حقیقی محروم است، «شرّ دوابّ» شمرده است.

ـ ﴿الْغافِلُونَ﴾: غفلت عبارت است از آگاه نبودن و در مقابل تذکّر و یاد داشتن است و غفلت داشتن بالاتر از مرتبه بهیمی بودن است؛ زیرا در صورت غفلت، توجّهی پیدا نمی‌شود تا برسد به تعقّل و تشخیص خیر و صلاح (ر.ک؛ مصطفوی، 1380، ج 9: 227).

جناب طیب می‌فرماید:

«خداوند برای این بدن عنصری، چشم قرار داده که محسوسات را مشاهده کند. برای روح انسانی هم چشم قرار داده که عقل باشد تا حقایق و معارف الهیّه را درک کند و مشرکان این چشم را ندارند و معارف و حقایق را درک نمی‌کنند و همین نحو که از برای این بدن، زبان قرار داده که اظهار ما فی‌الضّمیر کند، از برای روح هم زبان قرار داده که اقرار قلبی به عقاید و معارف الهیّه داشته باشند و اینها این زبان را ندارند و ایمان و اعتراف به توحید و سایر حقایق دینی نمی‌کنند (الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ). اینها فاقد عقل سلیم هستند؛ زیرا که عقل سالم، عبارت از قوّه‌ای است که خداوند به روح انسانی که عبارت از نفس ناطقه است، عنایت فرموده است و ممیّز بین حُسن و قبح، خیر و شرّ، سعادت و شقاوت، نجات و هلاکت باشد و این مشرکین هر یک را به جای دیگر گمان می‌برند؛ قبیح را به جای حَسَن، ضرر را به جای نَفع، شر را به جای خیر، شقاوت را به جای سعادت و هلاکت را به جای نجات و بالعکس توهّم می‌کنند. پس درحقیقت، عقل ندارند» (طیّب، 1378، ج 6: 96).

لذا از امام صادق(ع) از عقل سؤال کردند و آن حضرت فرمود: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. قِیلَ: فَمَا الَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَه؟ قَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ، تِلْکَ الشَّیْطَنَه، وَ هِیَ شَبِیهَه بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْل: عقل آن است که به‌وسیله آن، خدای عالم مورد پرستش قرار گیرد و به‌واسطه آن بهشت کسب شود. سؤال کردند: پس آنچه معاویه داشت، چه بود؟! فرمود: آن شیطنتی است شبیه به عقل» (حرّ عاملی، 1414ق.، ج 1: 4).

علاّمه جعفری نیز در بابِ «اتّکا نکردن بر عقل سلیم، وجدان فعّال و فطرت» می‌فرماید:

«آنان که به خود طبیعی خویش واگذاشته شده‌اند، از یکی از اساسی‌ترین ارکان حیات معقول بی‌بهره‌اند. این رکن اساسی، عبارت است از عشق ‌متّکی به عقل سلیم و وجدان فعّال و فطرت که با قرار گرفتن آدمی رویاروی جمال و جلال مطلق به وجود می‌آید و تا رسیدن عاشق به معشوق حقیقی فرونمی‌نشیند. این همان عشق است که بدون آن درسی از کارگاه هستی خوانده نخواهد گشت. محرومیّت از این عشق، یکی دیگر از واگذاشته شدن‌های آدمی به خودِ طبیعی‌خویشتن است که با رخت بربستن از نهاد آدمی، جای خود را برای وسوسه‌ها و اندیشه‌های بی‌اساس و مستهلک‌کننده مغز و روان خالی می‌کند» (جعفری، 1376، ج 4: 186).

بنابراین، فاقد بودن روح انسانی از«تعقّل، تفکّر و تشخیص خیر و صلاح» که ملازم با آن است، انسان را به پرتگاه حیوانیّت و غفلت کلّی می‌رساند و از همه خیرات و سعادت بازمی‌دارد (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 6: 96).

به همین دلیل، خدای متعال در این آیات، مردمانی را که عقل خویش را به کار نمی‌گیرند و گوسفندوار در پَسِ بُزِ گلّه می‌روند و به درّه هلاکت فرو می‌افتند،‌ به عنوان چارپایانی معرّفی می‌کند تا ایشان را از جایگاه انسانیّت فروکشد و نشان دهد که شایسته و لایق چنین جایگاه رفیع و بزرگ انسانیّت نیستند تا با ایشان معامله انسانی شود و کرامت آنان حفظ شود. با «تحقیر و اهانت» به ایشان، جایگاه چنین افرادی را در میان موجودات هستی،‌ فروتر از چارپایان می‌داند و از درجه کرامت انسانی ساقط می‌کند.

6ـ عالم بی‌عمل

خداوند عالمان بدون عمل را مستحقّ «اهانت و تحقیر» دانسته است ومی‌فرماید:﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاه ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ: کسانى که مکلّف به تورات شدند، ولى حقّ آن را ادا نکردند، مانند درازگوشى هستند که کتاب‌هایى حمل مى کنند (و آن را بر دوش مى کشد، امّا چیزى از آن نمى فهمد)! گروهى که آیات خدا را انکار کردند، مثال بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى کند﴾ (جمعه/5).در این آیه، خداوند متعال یهود را به «حمار» که شعور و ادراک آن از همه حیوانات کمتر است، مَثَل می‌زند و از این نظر، افرادی از این قبیل را مورد «اهانت و تحقیر» قرار می‌دهد (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 13: 8).

حضرت علی(ع) نیز از «عالمان بی‌عمل» در خطبه 17 از نهج‌البلاغه تعبیر به «جاهلان عالم‌نما» می‌کند و پنج صفت از اثرات شوم را برای چنین کسانی بیان می‌کند که عبارتند از:

الف) جمع‌کننده انبوهی از جهل و نادانی (وَرَجُل قَمَشَ جَهْلاً)

با توجّه به تعبیرهایی که ارباب لغت در معنای «قَمْش» ذکر کرده‌اند، آن را به معنای جمع و جور کردن اشیای پراکنده و بدون تناسب و نیز اشیای بی‌ارزش یا کم‌ارزش دانسته‌اند (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 5: 47؛ طریحی، 1375، ج 4: 151 و ابن‌منظور، 1414ق.، ج 6: 338).

نکته این تعبیر در کلام حضرت(ع) به خوبی روشن می‌شود که این نادان‌های عالِم‌نما به دنبال شبه‌معلوماتی می‌روند که نه ارزشی دارد و نه تناسب منطقی در جمع آن دیده می‌شود.علاّمه خویی در شرح این جمله حضرت(ع) می‌فرماید:«منظور این است که مطالبی را از دهان این و آن و از روایات غیرمعتبر و از طریق قیاس، استحسان و منابعی از این قبیل، جمع‌آوری می‌کند که حجم آن زیاد، امّا ارزش آن بسیار کم یا بی‌ارزش است» (خویی، بی‌تا، ج 3: 255). بنابراین، نتیجه این می‌شود که عالِم بی‌عمل (جاهل عالِم‌نما) همیشه گرفتار شبهات و معلومات بی‌ارزش می‌باشد.

ب) جمع‌کننده مریدان جاهل به منظور رسیدن به مقام (مُوضِع فی جُهَّالِ الاُمَّه)

این افراد جاهل برای جلب توجّه مردم، همواره سراغ بی‌خِرَدان را می‌گیرند تا به اهداف خود برسند. هدف از چنین کاری، رسیدن به دو چیز است: «اوّل توجّه و حمایت مردم عامی. دوم به وجود آوردن رکود و افزودن بر بی‌خبری‌های مردم عامی» (جعفری، 1376، ج 4: 200).

ج) فرورفته در باتلاق و تاریکی‌های فتنه‌ها (عادٍ (غادرٍ) فی أَغْبَاشِ الفِتْنَه)

با توجّه به اینکه «غَبَش» مفردِ «اَغْباش» به معنای «شدّت ظلمت یا ظلمت آخر شب» می‌باشد (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج 6: 322) که بهترین موقع برای پیشرفت کار سارقان و دزدان است، لذا روشن می‌شود که این گونه افراد به دنبال آن هستند که از آب گل‌آلودِ فتنه‌ها ماهی بگیرند، همیشه از روشنایی می‌گریزند و به تاریکی‌ها که بهترین جا برای فریب مردم نادان است، پناه می‌برند، چراکه اگر ظلمت فتنه فرونشیند و آفتاب علم و دانش سَر بزند، چهره واقعی آنان نمایان می‌گردد و نزد خاصّ و عام رسوا می‌شوند (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1386، ج 1: 584).

د) درک نکردن صلح و صفا (عَمٍ بِمَا فِی عَقْدِ الهُدْنَه)

اصولاً این قبیل افراد جاهل، خواهان آن هستند که آتش اختلاف شعله‌ور باشد تا به نیّات و مقاصد شوم خود برسند، در حالی که اگر می‌دانستند آرامش و صلح در میان مردم به نفع همه افراد است و درگیری و نزاع برای هیچ کس سودی ندارد، به سراغ این امور نمی‌رفتند.

هـ) پنداشتن به ظاهرِ عالِم (قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالمِاً وَلَیْسَ بِهِ)

در این جمله، حضرت(ع) اینگونه افراد را با نداشتن شجاعت و غیرت مردانگی معرّفی می‌کند، چراکه تنها در چهره، مرد هستند و از صفات ویژه مردان در آنها خبری نیست.نتیجه اینکه در نگاه قرآن و علی(ع)، این افراد بی‌عمل و عالِم‌نما و نیز پیروان آنان همان عوام جاهل هستند که از حقیقت انسانّیت بویی نبرده‌اند که در ظاهر مانند انسان هستند، ولی در باطن همچون خران (کَمَثَلِ الْحِمَار) خود از معارف یقینیّه بویی نبرده‌اندو این عمل یکی از عوامل استحقاق اهانت الهی می‌باشد.

و) غفلت

غفلت از حق، یکی دیگر از عواملی می‌باشد که موجب استحقاق اهانت ازسوی خدای متعال می‌باشد. قرآن کریم در این باب می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ: به‌یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم. آنها دل‌ها [= عقل‌ها]یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند، و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوشهایى که با آن نمى شنوند. آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چراکه با داشتن همه  گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!﴾ (الأعراف/ 179).

علاّمه طباطبائی درباره جمله ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ﴾ می‌فرماید:

«این جمله نتیجه بیان سابق و شرح حال ایشان است. آنچه را که مایه امتیاز انسان از دیگر حیوانات است، از دست داده‌اند و آن تمییز میان خیر و شرّ و نافع و مضر در زندگی سعید انسان، به‌وسیله چشم، گوش و دل است و اگر در میان همه حیوانات بی‌زبان به انعام تشبیه شدند، با اینکه اینگونه اشخاص، خوی و خصال درندگان را نیز دارند، برای این است که در میان صفات حیوانیّت، تمتّع به خوردن و جهیدن که خوی انعام است، مقدّم‌تر نسبت به طبع حیوانی است، چون جلب نفع، مقدّم بر دفع ضرر است و اگر در انسان، قوای دافعه و غضبیّه نیز به ودیعه سپرده شده، باز به دلیل همان قوای جاذبه شهویّه است و غرض نوع انسان در زندگی حیوانی خود، اوّل به تغذّی و تولید مثل تعلّق می‌گیرد و پس از آن، برای حفظ و تحصیل این دو غرض، قوای دافعه را اعمال می‌کند. پس آیه مورد بحث از نظر مفاد، نظیر آیه ﴿...وَالَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ﴾ (محمّد/12) است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 8: 334).

ایشان در ادامه در باب جمله ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ می‌فرماید:

«و امّا جمله ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ که لازمه‌اش وجود گونه‌ای ضلالت در چارپایان است، بدین دلیل است که ضلالتی که در چارپایان هست، ضلالتی است نسبی و غیرحقیقی، برای اینکه چارپایان به حسب قوای مرکّبه‌ای که آنها را وادار می‌کند به اینکه همه همّت خود را در خوردن و جهیدن صرف کنند، در تحصیل سعادتِ آن زندگی که برایشان فراهم شده، گمراه نیستند و در اینکه قدمی فراتر نمی‌گذارند، هیچ مذمّتی بر آنها نیست و گمراه خواندنشان به مقایسه با سعادت زندگی انسانی است که آنها مجهّز به وسائل تحصیل آن نیستند، برخلاف کر و کورها از افراد انسان که با مجهّز بودن به وسائل تحصیل سعادت انسانی و با داشتن چشم، گوش و دلی که راهنمای آن سعادت است.

با این حال، آن وسائل را اعمال نکرده‌اند و چشم، گوش و دل خود را نظیر چشم، گوش و دل حیوانات، ضایع و معطّل گذارده‌اند و مانند حیوانات، تنها در تمتّع از لذائذ شکم و شهوت استعمال کرده‌اند. به همین دلیل، از چارپایان گمراه‌ترند و برخلاف چارپایان، استحقاق مذمّت را دارند» (همان).

نتیجه اینکه در این آیه، به این علّت افراد مورد «تحقیر»، همچون «الأَنْعامِ» یا بدتر از آن قرار می‌گیرند که با اینکه مجهّز به وسائل تحصیل هستند و چشم، گوش و دلی دارند که راهنمای سعادت است، آنها را اعمال نکرده‌اند و چشم، گوش و دل خود را نظیر چشم و گوش و دل حیوانات ضایع و معطّل گذارده‌اند. بنابراین، جمله ﴿أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون﴾ نتیجه کلام قبلی و بیان حال دیگری است برای آنان، و آن این است که حقیقتِ غفلت همان است که ایشان گرفتار آنند، غافل از آیات انفسی و آفاقی، غافل از به کار گیری عقل‌ها و شعور آنان در فضیلت آنچه خدا خلق کرده است و نیز غافل از ضروریّات حیات شخصی، قوم و دین خود (ر.ک؛ مراغی، بی‌تا، ج 9: 115 و شاذلی، 1412 ق.، ج 3: 1401). افزون بر این، غفلتی است که مشیّت خدای سبحان مساعد آن است و مشیّت خدا با مُهر زدن بر دل‌ها، چشم‌ها و گوش‌هایشان، ایشان را به آن مبتلا کرده است و معلوم است که غفلت، ریشه هر ضلالت و باطلی است.

7ـ کفر

در اینکه کفر به خدای متعال، اهانت و تحقیر خداوند را به دنبال دارد، شکّی نیست. قرآن کریمدر این باب می‌فرماید:﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ: مَثَل (تو در دعوت) کافران، بسان کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند. این کافران، در واقع،) کَر، لال و نابینا هستند. از این رو، چیزى نمى فهمند!﴾ (البقره/ 171).در آیه دیگر نیز می‌فرماید:﴿إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ: خداوند کسانى را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، وارد باغ‌هایى از بهشت مى کند که نهرها از زیر (درختانش) جارى است، در حالى که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره مى گیرند و همچون چهارپایان مى خورند و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست﴾ (محمّد/12).

«کفر» در لغت به معنی پوشاندن شیء است. شب را کافر گوییم، چون اشخاص را می‌پوشاند و زارع را کافر گوییم، چون تخم را در زمین می‌پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترکِ شُکر، و بزرگترین کفر، انکار وحدانیّت خدا، دین یا نبوّت است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 714). علاّمه طبرسی در مجمع‌البیان درباره «کفر در شریعت» می‌فرماید: «کفر در شریعت عبارت است از انکار آنچه خداوند متعال معرفتِ آن را واجب کرده است؛ از قبیل وحدانیّت، عدل خدا، معرفت پیغمبر او و آنچه پیغمبر از ارکان دین آورده است و هر که یکی از اینها را انکار کند، کافر است» (طبرسی، 1360، ج 1: 67).

علاّمه طباطبائی درباره آیه 12 سوره محمّد(ص) می‌فرماید: «در این آیه، بین دو طایفه مقایسه شده است و اثر ولایت خدا برای مؤمنین و نیز غیر ولایت او برای کفّار از حیث عاقبت بیان شده است و اگر خدای تعالی، داخل شدن مؤمنان را در بهشت به خود نسبت داده، امّا منزل کردن کفّار در آتش را به خود نسبت نداده، برای این است که حقّ ولایت مذکور چنین اقتضا می‌کند. آری، خدای تعالی عنایت خاصّی به اولیای خود دارد. امّا آنهایی که از تحت ولایت او بیرون شده‌اند، کاری به کارشان ندارد و در هر وادی هلاک می‌شوند، بشوند» (طباطبائی، 1417 ق.، ج 18: 231).

نتیجه اینکه خداوند در مقام تحقیر، کافران را افرادی معرّفی می‌فرماید که همچون حیوانات می‌خورند و درباره چیزی فکر نمی‌کنند که عاقبت مسیر آنان داخل شدن در جهنّم و خلود در آن می‌باشد (ر.ک؛ مغنیه، 1424 ق.، ج 7: 66) و به جای اینکه هدف آنان رضوان خدای متعال باشد، همچون حیوانات، در پی خوردن بدون توجّه به اهداف معنوی می‌باشد (ر.ک؛ فضل‌الله، 1419ق.، ج 21: 58).

حضرت علی(ع) در این باره می‌فرماید: «فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَه الْمَرْبُوطَه هَمّهَا عَلَفهَا أَوِ الْمُرْسَلَه شَغَلَهَا تَقَمُّمُهَا تکترش مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَکَ سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَه أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَه: برای آن آفریده نشدم که خوردن خوراک‌های پاکیزه ـ همچون چارپای بسته که همه همّ آن خوردن علوفه است یا چارپای نابسته که کارش پُر کردن شکم از این سوی و آن سوی است و غافل می‌چرد ـ مرا از انجام دادن آنچه از آفرینشم منظور بوده است، بازدارد یا اینکه بی‌حساب و کتابی رها باشم و برای خود بگردم، یا سلسله‌جنبان گمراهی و ضلال شوم و یا بر جادّه سرگردانی به راه افتم» (مجلسی، 1403ق.، ج 33: 474).

8ـ گمراهی

قرآن کریم پس از معرّفی کسانی که ترازوی اعمال آنان سنگین است و جزو رستگاران هستند (ر.ک؛ المؤمنون/ 102)، کسانی را معرّفی می‌فرماید که ترازوی اعمال آنان سبک است و جزو زیانکارانند (ر.ک؛ همان/ 103) و در ادامه، افراد زیانکار در مقام ندامت به خداوند عرض می‌کنند: ﴿قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ * رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ: مى گویند: «پروردگارا! بدبختى ما بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهى بودیم! * پروردگارا! ما را از این (دوزخ) بیرون آر. اگر بار دیگر تکرار کردیم، قطعاً ستمگریم (و مستحقّ عذاب)!﴾ (المؤمنون/ 106ـ107). خداوند هم در جواب این افراد می‌فرماید: ﴿قَالَ اخْسَؤُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ: (خداوند) مى فرماید: دور شوید در دوزخ، و با من سخن مگویید!﴾ (المؤمنون/ 108). جناب طیّب می‌فرماید:

«ضلالت مقابل هدایت است. هدایت به ایمان و اعتقاد به جمیع عقاید حقّه و مشی بر صراط مستقیم است، ولی ضلالت اقسام بسیاری دارد؛ زیرا اگر جمیع عقاید حقّه را داشته باشد و یکی از آنها را فاقد باشد، ضلالت است. از ابتدا گرفته تا انتها، منکر وجود حق، شرک به خدا، انکار رسالت، دشمنی با اوصیای رسول و انکار ولایت آنها، انکار معاد، انکار ضروریّات دین یا مذهب یا خصوصیّات ضروریّه معاد، بدعت در دین، غلوّ در حق انبیاء(ع) و ائمّه(ع) و هرچه موجب سلب ایمان می‌شود، ضلالت است» (طیّب، 1378، ج9: 475). علّت این گمراهی از راه مستقیم، غفلت دل‌ها از این راه‌های الهی (عقاید حقّه) می‌باشد (ر.ک؛ فضل‌الله، 1419 ق.، ج 16: 202).

جناب طیّب در پاسخ به این اشکال احتمالی که در جهنّم دار تکلیف نیست، امر «اخسئوا» و نهی «لا تکلمون» چه معنی دارد، می‌فرماید: «این امر و نهی برای «تخفیف و اهانت» است، نه برای تکلیف، چنان‌چه شما به کسی که حرف بیجا می‌زند، می‌گویید: خفه شو! پس بر او واجب می‌شود خفقان» (ر.ک: طیّب، 1378، ج 9: 477).

حضرت علی(ع) نیز یکی از آثار واگذاری به خویشتن را از طرف خدا، «انحراف از راه مستقیم و گام برداشتن در راه دعوت به ضلالت و خوشحالی بر آن» می‌داند. حضرت در این باب می‌فرماید: «رَجُلٌ وَکَلَهُ اللهُ إِلَی نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِکَلاَمٍ بِدْعَه وَ دُعَاءِ ضَلاَلَه: کسی که خدا او را به خود واگذارده است و از راه راست منحرف گشته، به سخنان ساختگی و دور از حقّ و حقیقت خویش سخت دل بسته است و به سرعت در راه گمراه ساختن مردم گام برمی‌دارد» (نهج‌البلاغه/ خ 17).

علاّمه طباطبائی نیز در این باره و ذیل آیه ﴿وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ﴾ (النّحل/ 9) می‌فرماید:

«و اینکه خدای سبحان «قصد السّبیل» را به خود نسبت داده، ولی «سبیل جائر» را نسبت نداده، علّت آن این است که راه جائر، راه ضلالت است و از ناحیه خدا جعل نشده است، بلکه راهی که خدا جعل کرده، راه قصد و هدایت است و راه جائر، به معنی انحراف از راه هدایت و نپیمودن آن است. پس در حقیقت، راه نیست، بلکه بیراهه است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 12: 212).

9ـ گناه

در سوره المدّثر، خداوند صفات مجرمان (گناهکاران) را به طور کامل از زبان خود آنان بیان می‌فرماید (ر.ک؛ المدّثر/ 41ـ49) و در پایان، گنهکاران را به سبب این صفات شوم آنان، در مقام اهانت و تحقیر، همچون «خران» ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَه﴾ (المدّثر/50) دانسته است که از شیری گریزان شده‌اند: ﴿فَرَّتْ مِن قَسْوَرَه﴾ (همان/ 51). قرآن در ادامه از زبان گنهکاران، علّت نتیجه نامطلوب اعمال خود را چنین معرّفی می‌فرماید:

الف) ﴿قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ: مى گویند: ما از نمازگزاران نبودیم﴾ (همان/ 43).

علاّمه طباطبائی درباره واژه «صلاه» می‌فرماید:

«مراد از صلاه نماز معمولی نیست، بلکه منظور از آن، عبادتی خاصّ است به درگاه خدای تعالی که با همه انحای عبادت‌ها در شرایع آسمانی که از حیث کمّ و کیف با هم مختلف‌ هستند، سازگار است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 20: 97). همچنین آیه دلالت دارد بر اینکه «اخلال به واجبات، استحقاق مذمّت و عِقاب می‌آورد؛ زیرا استحقاق عذاب آنها به اخلال و تقصیر در نماز معلّق شده است و در آن نیز دلالت است بر اینکه کفّار هم مخاطب به عبادت‌های شرعیّه هستند» (طوسی، بی‌تا، ج 10: 186 و طبرسی، 1360، ج 26: 84).

ب) ﴿وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ: و مستمند را اطعام نمى کردیم﴾ (همان/44).

علاّمه فضل‌الله درباره این صفت می‌فرماید:

«این همان بخل است که در وصف حالات کسی می‌باشد که هنگام برخورد در زندگی مردم، برای این فرد پیش می‌آید. هنگامی که مسکینی را مشاهده می‌کند و از کمک کردن به آنها روی برمی‌گرداند و در حالت بخل می‌گوید: ﴿أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ: آیا ما کسى را اطعام کنیم که اگر خدا مى خواست، او را اطعام مى کرد؟!﴾ (یس/47). این برای آن است که قلوب چنین افرادی از رحمت و لطف کردن، خالی و با قساوت و سنگدلی همراه می‌باشد و از انسانیّت نیز به دور می‌باشد» (فضل‌الله، 1419 ق.، ج 23: 226).

ج) ﴿وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ: و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا بودیم﴾ (المدّثر/45).

آیت‌الله مکارم شیرازی در این باب می‌فرماید:

«نخوض از مادّه خوض (بر وزن حَوض) در اصل به معنی ورود و حرکت در آب است و آنگاه به ورود و آلوده شدن به دیگر امور نیز گفته شده است، ولی در قرآن غالباً در باب ورود در مطالب باطل استعمال می‌شود. خوض در باطل، معنی گسترده‌ای دارد که هم شامل ورود در مجالس کسانی می‌شود که آیات خدا را به استهزا می‌گیرند، تبلیغات ضدّ اسلامی می‌کنند، یا ترویج بدعت می‌نمایند و یا شوخی‌های رکیک دارند، یا گناهانی را که انجام داده‌اند، نقل می‌کنند و همچنین شرکت در مجالس غیبت، تهمت، لهو و لعب و مانند آنها را، ولی در این آیه، نظر بر مجالسی است که برای تضعیف دین خدا و استهزای مقدّسات و ترویج کفر، شرک و بی‌دینی تشکیل می‌شود» (مکارم شیرازی، 1386، ج 25: 254).

د) ﴿وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ: و همواره روز جزا را انکار مى کردیم﴾ (المدّثر/46).

نتیجه اینکه کفار همان گونه که مکلّف به اصول و ایمان هستند، مکلّف به فروع هم هستند، بر ترک هر نماز فریضه عقوبت آن را دارند و بر ترک هر دانه و درهم زکات که ندادند و اینها از باب مثال است بر ترک هر واجبی (صوم، خُمس، حج، امر به معروف، نهی از منکر و دیگر واجبات الهی)که عقوبت آن را می‌چشند و نیز بر فعل هر معصیتی عقوبت دارند، علاوه بر عقوبتِ کفر و شرک (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 13: 285).

ادامه آیه، شفاعتِ شفاعت‌کنندگان را برای اینان غیرمفید دانسته است و می‌فرماید: ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَه الشَّافِعِین؛ و شفاعت شفاعتگران آن‌ها را سود نبخشد﴾ (المدّثر/48).

نتیجه‌گیری

بنا بر آنچه گفته شد، با نگاهی به آموزه‌های قرآنی‌ درمی‌یابیم که هرچند استهزا عمل ناپسندی است، ولی استهزای خدا بدون دلیل نیست و می‌تواند چند مفهوم و هدف داشته باشد که از آن جمله است: مجازات استهزاکنندگان با استهزای خودشان، بی‌ضرر نشان دادن استهزای منافقان، استهزا بر اساس سنّت املا و استدراج، تخطئه استهزاکنندگان، تفاوت نتیجه کردار منافقان با آنچه در دنیا داشتند و... .

تحقیر نیز هرچند پسندیده نیست، گاهی می‌تواند وجه مثبتی داشته باشد و به عنوان یک هنجار اجتماعی و ارزشی در مقام بازدارندگی یا مجازات به کار گرفته شود، تا تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشد. از عواملی که می‌تواند «تحقیر» را به دنبال داشته باشد، عبارتند از:

1) استهزای آیات الهی از طریق قرار گرفتن تحت ولایت شیطان و دشمنان اسلام.

2) در اختیار قرار دادن دین و علم در برابر درهم و دینار برای دنیا از سوی رهبران و دانشمندان بی‌ایمان.

3) در اختیار قرار دادن استعداد خدادای خود در خدمت دشمن بها تکذیب آیات الهی.

4) گمراهی از صراط مستقیم به سبب تکذیب پیامبران(ع).

5) تفکّر و تعقّل نکردن در آیات الهی.

6) غفلت از آیات انفسی و آفاقی.

7) کفر به آیات الهی و حقیقت وجود خود.

8) استفاده نکردن از علوم خدادای برای رسیدن به حقیقت.

9) ترم نماز، انفاق نکردن، انکار معاد و همنشینی با اهل باطل

با توجّه با این دلایل است که خدا در آیاتی، دشمنان خود را با عباراتی تحقیرآمیز، ترور شخصیّت می‌کند تا در جامعه سرافکنده شوند و عبرتی برای دیگران باشد تا خودشان را با این آیات و رفتارها بسنجند و در راستای خودسازی، از این کارکردها بهره‌ها بگیرند و نیز برای رسیدن به جامعه آرمانی خود بکوشند تا در معرض اهانت الهی قرار نگیرند.

مراجع

قرآن کریم.

نهج‌البلاغه. (1386). ترجمه محمّد دشتی. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.

ابن‌منظور، محمّدبن مکرم. (1414ق.). لسان‌العرب. بیروت: دار صادر.

جعفری، محمّدتقی. (1376). ترجمه و تفسیر نهج البلاغه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

جوادی آملی، عبدالله. (1378). تسنیم. چاپ اوّل. قم: اسراء.

حسینی شاه‌عبدالعظیمی، حسین بن محمّد. (1363). تفسیر اثنا عشری. تهران: انتشارات میقات.

حسینی همدانی، محمّدحسین. (1404ق.). انوار درخشان. تهران: کتاب‌فروشی لطفی.

حرّ عاملی، محمّدبن حسن. (1414ق.).هدایهالأمّه إلی أحکام الأئمّه علیهم‌السّلام. مشهد: انتشارات آستان قدس.

حلبی، علی‌اصغر. (1376). مبانی عرفان و احوال عارفان. تهران: انتشارات اساطیر.

خویی، حبیب‌الله بن محمّدهاشم. (بی‌تا). منهاج البراعه فی شرح نهج‌البلاغه. تهران: مکتبه الإسلامیّه.

دهخدا، علی‌اکبر. (1373). لغت‌نامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

راغب اصفهانی، حسین‌بن محمّد. (1412ق.). مفردات الفاظ القرآن. بیروت: دارالقلم.

شاذلی، سیّد قطب‌بن ابراهیم. (1412). فی ظلال القرآن. بیروت: دارالشّروق.

صادقی تهرانی، محمّد. (1367). الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و للسّنّه. قم: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

طباطبائی، محمّدحسین. (1417ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. ترجمه محمّدباقر موسوی. قم: جامعه مدرّسین قم.

طبرسی، فضل بن حسن. (1406ق.). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. الطبعه الأولی. بیروت؛ دارالمعرفه.

طبرسی، فضل‌بن حسن. (1360). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. تهران: انتشارات فراهانی.

طریحی، فخرالدّین بن محمّد. (1375). مجمع‌البحرین. تهران: مرتضوی.

طوسی، محمّدبن حسن. (بی‌تا). التّبیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.

طیّب، عبدالحسین. (1378). اطیب البیان فی تفسیر القرآن. تهران: انتشارات اسلام.

عروسی حویزی، عبدالعلیّ بن جمعه. (بی‌تا). تفسیر نورالثّقلین. تحقیق هاشم رسولی محلاّتی. چاپ دوم. قم: چاپ علمیّه.

فراهیدی، خلیل‌بن احمد. (1410ق.). العین. قم: نشر هجرت.

فضل‌الله، محمّدحسین. (1419ق.). تفسیر من وحی القرآن. بیروت: دارالملاک للطّباعه و النّشر.

قرشی، علی‌اکبر. (1371). قاموس قرآن. تهران: دارالکتب الإسلامیّه.

کلینی، محمّدبن یعقوب. (1369). الأصول من الکافی. ترجمه مصطفوی. تهران: کتاب‌فروشی علمیّه اسلامی.

لنگرودی، جعفر. (1388). ترمینولوژی حقوق. تهران: انتشارات ابن‌سینا.

مارش، دیوید. (1378). روش و نظریّه در علوم سیاسی. ترجمه امیرمحمّد حاجی یوسفی. تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.

مجتهد شبستری، محمّد. (1376). ایمان و آزادی. تهران: طرح نو.

مجلسی، محمّدباقر. (1403ق.). بحار الأنوار. بیروت: دار إحیاء التّراث العربی.

مراغی، احمد. (بی‌تا). تفسیر المراغی. بیروت: دار إحیاء التّراث العربی.

مصطفوی، سیّد حسن. (1360). التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

ـــــــــــــــــــــ . (1380). تفسیر روشن. تهران: مرکز نشر کتاب.

مکارم شیرازی، ناصر. (1386). پیام امیرالمؤمنین علیه‌السّلام. تهران: دارالکتاب الإسلامیّه.

مکارم شیرازی، ناصر و دیگران. (1374). تفسیر نمونه. تهران: دارالکتب الإسلامیّه.

مغنیه، محمّدجواد. (1424ق.). تفسیر الکاشف. تهران: دارالکتاب الإسلامیّه.

وِبِر، ماکس. (1371). اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری. ترجمه عبدالمعبود انصاری. تهران: سمت.

فصلنامه معارف قرآنی شماره 20

انتهای متن/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول