به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، در دنیای امروز که ارزشها رفته رفته در زیر غباری از فراموشی فرو میروند و ظواهر فریبنده دنیا در صدر جدول قرار میگیرد، ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگهداشتن یاد و خاطر شهدا بهترین راهی است که میتواند از انحراف جامعه و اضمحلال معنویتها جلوگیری کند.
در این میان رسالت همه آنهایی که به حفظ ارزشها و پاسداری از معنویتها میاندیشند آن است که به هر وسیله ممکن فرهنگ شهادت را که فرهنگ ارزشهاست، پاسداری و هدفی را که شهدا دنبال میکردند به سرمنزل مقصود برسانند.
با توجه به این مهم خبرگزاری فارس بنا به رسالت ذاتی خود در راستای معرفی این سرو قامتان سعی دارد گوشهای از زندگی این عزیزان را با زبان قلم بیان کند.
هفدهم اردیبهشت ماه سال 1311 در روستای چشمه کوره از توابع شهرستان بیجار گروس در خانوادهای روستایی و متدین دیده به جهان گشود و به خاطر عشق بینظیر پدر و مادرش به سالار شهیدان نام «حسین» را بر وی نهادند.
پدرش محمدشاه و مادرش هم بلقیس نظامی نام داشت و به علت فقر مالی و شرایط نامساعد زندگی در همان دوران طفولیت به همراه خانواده ترک روستا کرد و در روستایی دیگر در نزدیکی روستایشان سکنا گزیدند.
زندگی در روستای نگارستان با درآمد محدود و ناچیز دامداری و کشاورزی اداره میشد و حسین خیلی زود مجبور شد در همان آغازین روزهای کودکی به جای بازیهای کودکانه و رفتن به مکتب و درس خواندن بنا به دلایل در سال 1329 با وجود رسیدن به سن سربازی از رفتن به خدمت معاف شد
حسین در همان دوران نوجوانی در میان روستا و روستائیان به نوجوانی متقی و دیندار معروف بود و مردمان روستا به او احترامی خاص میگذاشتند در انجام فرائض دینی نیز بسیار کوشا بود تا جایی که در عمل به واجبات دینی همواره بسیار حساس بود و حتی دیگران را نیز به انجام تکالیف شرعی دعوت میکرد.
پدر حسین خیلی زود دارفانی را وداع گفت و همین امر موجب شد بار مسوولیت خانواده بر دوشش بیفتد از این رو تن به کارهای سخت و طاقت فرسا میزد تا خانوادهاش در رنج و ناراحتی نباشند و با تمام توان در راستای رفع نیازهای خانواده گام بر میداشت.
معافیت وی از سربازی موجب شد که برای فراهم کردن شرایط ازدواج گام بردارد و خیلی زود با یکی از دختران عفیفه همان روستا پیمان زناشویی بست.
حسین زندگی بسیارساده مشترکش با خانم چهلامیرانی در همان روستا آغاز شد و نخستین فرزندش در سال 1337 دیده به جهان گشود و به حکم این شهید و بنا به عشق بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا فاطمه نام گرفت.
دومین فرزندش نیز دختر بود که خداوند متعال در سال 1340 به او و همسرش هدیه کرد دختری که نام ملیحه را برایش انتخاب کرد و 9 سال بعد از تولد دومین دخترش نخستین فرزند ذکور حسین و همسرش به دنیا آمد.
فرزندی که نورالدین نام گرفت و به حق دردانه پدر بود و در کنار محبتهای پدر و مادر و مهربانیهای خواهران رشد و نمو پیدا میکرد.
نورالدین چند ساله بود که حسین بر اثر فشار زندگی و نبود درآمد کافی در روستا مجبور به کوچ از ولایت شد و مهاجرت به شهر را به زندگی در روستا ترجیح داد و در یکی از محلات بسیار قدیم شهر بیجار ساکن شد.
چهارمین فرزند شهید زمانی دیده به جهان گشود که حسین در کنار مسؤولیت خانواده کفالت مادرش را نیز هنوز به عهده داشت و برای تامین مخارج زندگی مجبور بود سخت کار کند.
حرفه زیادی بلد نبود از این رو برای تامین معاش خانواده و مادرش تن به کارهای سخت و طاقت فرسای کارگری داد و اوقات فراغتش را به رفتن به مسجد و شرکت در محافل دینی و مذهبی اختصاص میداد.
با اوجگیری قیام مردمی علیه حکومت ستمشاهی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) در صف انقلابیون شهر قرار گرفت و با تمام وجود از انقلاب اسلامی و رهبری نهضت طرفداری میکرد.
حسین پا به پای مردم در راهپیماییها و اجتماعات مردمی که علیه حکومت شکل میگرفت شرکت و در بین مردم اقدام به روشنگری میکرد.
پس از پیروزی انقلاب، حسین در حالی که از نظر سن و سال از مرز میانسالی گذشته بود و حال داری 5 فرزند که کوچکترینشان را به عشق نبی مکرم اسلام و نوهاش محمدحسین تنها سه سال داشت برای مقابله با دشمنان بعثی که ایران عزیزمان را مورد هجمه قرار داده بودند بیهیچ واهمه و ترسی لباس رزم پوشید و برای مقابله با دشمنان راهی میدان جنگ شد.
حسین خانوادهاش را به دست کرم و رحمت الهی داد و با انگیزهای الهی سلاح بر دوش گرفت و هرآنچه را که داشت بدون هیچ چشمداشتی برای دفاع از کشور و ناموس ملت ایران در طبق اخلاص گذاشت.
از همان دوران کودکی به درس خواندن علاقه زیادی داشت ولی مشکلات مالی پدر رسیدن به این آرزو را بریش غیرممکن ساخته بود، اما در دوران جنگ در کنار انجام وظیفه دفاع از کشور در کنار سایر همرزمانش به واسطه علاقهای دیرین در کلاسهای نهضت شرکت و همزمان با حضور در کلاسهای احکام خواندن و نوشتن را نیز خیلی زود یاد گرفت.
دورههای محتلف نظامی را نیز با جدیت خاص شرکت کرد و آنچه را که باید میآموخت با حضور در شهرهای ارومیه و اصفهان به خوبی فرا گرفت.
قناعت از مهمترین ویژگیهای حسین بود و تمام توانش را برای کسب داشتههای معنوی بکار میبست، تا جایی که در انجام مستحبات دینی بسیار کوشا و بسیاری از شبهایش را به راز و نیاز و عبادت اختصاص و شب زندهداری میکرد.
خیلی از ایام را در سال روزه بود و تنها آرزویش از بدو ورود به سپاه و پوشیدن لباس سبز این نهاد شهادت بود تا جایی که از خانوادهاش میخواست برایش دعا کنند تا در راه اسلام و خدا به شهادت برسد.
در زمان حضور گروهکهای ضدانقلاب در عملیاتهای مختلف برای پاکسازی مناطق در کنار دیگر همرزمانش شرکت کرد و بارها تا مرز شهادت و جانبازی پیش رفت.
در یکی از روزهای گرم تابستان سال 65 مصادف با هشتم ماه محرم پسر ارشدش که الگو گرفته مکتب پدر بود در عملیات منطقه فاو به شهادت رسید.
شهادت فرزندش نورالدین موجب شد حسین استوارتر از گذشته در میدان نبرد گام بردارد و سرانجام بعد از بارها حضور در جبهه و شرکت در عملیاتهای مختلف در 29 فروردین ماه سال 66 یک سال بعد از شهادت فرزندش در عملیات نصر یک در منطقه مریوان به آرزوی قلبیاش، که شهادت در راه خدا بود رسید و بعد از تشییع در کنار مزار فرزند شهیدش تدفین شد.
* حاج محمد رضاپناه از همرزمان شهید
از جمله افرادی بودم که توفیق حضور در عملیات نصر یک را پیدا کردم در زمان اعزام یکی از پاسداران با شور و شوق خاصی خود را به کاروان رساند و با وجود اینکه از نظر سن و سال از مرز میانسالی گذشته بود، حضورش موجب قوت و دلگرمی در بین بچههای گردان ما شد.
صبحدم 27 فروردین ماه رزمندگان سپاه اسلام با توکل به خدا و با شعار «اللهاکبر و نصر منالله و فتحالقریب» خطوط دفاعی دشمن در هم شکست و ارتفاعات منطقه با ایثارگری و جانفشانی رزمندگان و تقدیم چندین شهید پاکسازی و منطقه به تصرف سپاه درآمد.
صبح همان روز تلاش برای تخلیه پیکر شهدا و انتقال مجروحین آغاز شد و از سوی دیگر رزمندگان برای تحکیم مواضع تصرف شده در تکاپو بودند در چنین شرایط دشمن شکست خورده با تمام توان منطقه را زیر آتش قرار داد، سنگر ما در 10 متری سنگر حسین محبیان بود صدای شهید را که بر اثر ترکش خمپاره زخمی شده بود میشنیدیم ترکش به ناحیه پشت اصابت کرده بود، شهید در ثانیههای اول چند بار امدادگران را صدا زد و سپس فریاد یا حسین یا حسین را چندین بار فریاد زد.
خدایا به خاطر رضای توست یا زهرا یا فاطمه آخرین جملهای بود که از زبان شهید محبیان بیرون آمد و در سحرگاه 29 فروردین سال 66 در زمان نماز صبح شهد شیرین شهادت را نوشید و به آرزوی دیرینش رسید.
* وصیتنامه شهید...
دشمنان مکتبم ببینند که گرچه چشمها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفتهاند، اما یک چیز را نتوانستهاند بگیرند و آن هم ایمان و هدفم است که عشق به الله و معشوقم و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است.
مبادا جوانان ما در رختخواب ذلت بمیرند چرا که امام ما حسین(ع) در میدان نبرد به شهادت رسید و مولایمان علی(ع) در راه اسلام و هدفش به شهادت رسیده است.
ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود همه مانند مادر وهب جوانانتان را به جبهههای نبر بفرستید و حتی جسدهای آنان را تحویل نگیرد.
سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و بگویید، تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد با خداوند پیمان میبندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین(ع) همراه باشم و سنگر خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان به اجرا درآید.
انتهای پیام/79002/صا40