به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، «ریزعلی» می شناختیمش و «ازبرعلی» بود. «خاجوی» صدایش میکردند و «حاجوی» بود. با این وجود، هر چه که بود، خاطره کودکی ما از مردی بود دهقان، که فداکاری کرد و با مشعلی از پیراهن ِ آتش گرفتهاش، همپای اژدهای غران آهنی دوید تا خبر دهد از ریزش کوه...
روزی روزگاری، سالها بعد از آن اتفاق، از کتکهایی که خورده بود، گفت؛ وقتی مسافران بیخبر و خشمگین تن برهنهاش را با عصبانیت نوازش کردند و این خاطره، تا سالها موجبات سرفه و ناراحتی ریهاش را فراهم آورد.
با این حال همیشه راضی بود، حتی وقتی برای درمان همان دردها مشکل داشت، وقتی سالیان سال کسی نمیدانست قهرمان آن داستان ملی، در گوشهای آرام و ساکت از جغرافیای آذربایجانشرقی نفس میکشد. راضی بود و این رضایت در چشمان سالخوردهاش، عجیب پیدا بود.
دهقان ِ فداکار، الفبای فداکاری را با چاشنی مهربانی نوشت، وقتی کتاب ادبیات فارسی کودکان سرزمینمان پذیرای خاطره او شد و به اشتباه نامش را «ریزعلی خواجوی» ثبت نمود، و وقتی که همان درس از کتابهای کودکانمان پر کشید و به خاطرهها پیوست.
ازبرعلی حاجوی، قهرمان بی ادعا و مهربان کشورمان، اکنون در آخرین ایستگاه زندگی، با سری بلند و لبخندی بر لب، مهمان آسمانهاست، جایی که این روزها میزبان مهربانی دستهای برافراشته به درگاه ایزدمنان و هزاران هزار دعا و فاتحه و یاسین برای روح بلند دهقان ِ مهربان ِ فداکار ِ ماست...
نگارنده: فرینوش اکبرزاده
انتهای پیام/