داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت/جز خالق ِ اکبر ز دلِ او که خبر داشت
به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، چهرهاش چونان قرص ماه، اندامش چونان دلاوری تشنه جنگاوری، مرکبش بهترین مرکبها و نیرومندترینشان، اما اینهمه کجا و لبخند معصومانهاش کجا، لبخندی که دل هر بینندهای آب میشود از تماشایش و سیر نمیشود و دل میخواهد تا طلوع سحر زل بزند به اینهمه زیبایی بیحدوحصر، به اینهمه عشق، به اینهمه شجاعت.
آخر حسین (ع) وقتی اذن میدانش داد، بااینکه تازهجوانی بود؛ رجزی خواند که دل حرامیان شام را لرزاند، رجزی خواند که صدایش به بلندای آسمان رسید، نفسش طوفانی در این دشت پرخون به پا کرد که سواران را به عقب پرتاب کرد، خون غیرت و تعصب برای اهل خیام جلوی چشمان نیلگونش را گرفته بود، گویی دوباره محمد پابهرکاب در میانه میدان سلاح به دست میرقصد.
تولد دوباره پیامبر (ع)
مگر چه کسی جز علیاکبر حسین (ع) تمثال مبارک نبی (ص) را داشت، چه کسی جز او میتوانست دل سیاه عمر سعد و ابن زیاد و نامردمان کربلا را از ترس و وحشت بلرزاند، تنها علی بود و علی، گویی پیامبر را بار دیگر میدیدند، انگار او هلول کرده بود در چهره چون ماه علی، این علی نیست محمدی دیگر است که با همان مرکبی که از جدش به ارث برده هزار هزار لشکر دشمن را از وحشت به خود میخکوب کرده است.
حسین (ع) و دیگر آل علی (ع) همیشه وقتی دلتنگ نبی خدا (ص) میشدند، بر چهره علیاکبر نگاه میکردند، حسین (ع) کودکی خردسال بود که جدش رسول خدا (ص) رحلت فرمود اما همیشه داغ این مصیبت گران را به دوش میکشید تا اینکه خداوند به این سید و سالار و سلطان ائمه عنایت کرد و پیامبری دیگر در دامانش نهاد، علیاکبر ماهرو که بیش از هرکسی از این خاندان طاهر شباهت به پدربزرگ نبیاش را داشت.
اما چگونه پدر پسازاین موهبت بزرگ الهی دل میدهد به عزیمت این سید شاهزاده به قتلگاه، چگونه باید این امانت را هدیه کند به پیشگاه پروردگاری که روزی با حضورش حسین (ع) شادمانترین خلق جهان شد، آنهم نه یک هدیه معمولی، آنهم نه مانند ابراهیم خلیلالله، این بار بایستی این قربانی تکهتکه میشد، اربا اربا میشد، این بار قرار بود چیزی از این تحفه به پیشگاه احدیت باقی نماند و چه سخت برای حسین (ع) و چه دشوارتر برای مادر، برای لیلا ... قربان صبرت بشوم لیلای من.
شاید حسین (ع) شرمنده لیلا میشد
خوب شد که نبودی لیلا، خوب شد در این صحرای بیآبوعلف شاهد رنج این خاندان نبودی، لیلا خدا چه لطفی به تو کرد که صحنه شهادت فرزند را شاهد نبودی، شهد شیرین شهادت کام همه را تلخ کرده بود لیلا، همان بهتر که خمیدگی کمر کوه را ندیدی؛ چهبسا از دیدن جسم مبارک علی تو را سختتر مینمود.
تو نبودی اما حسین (ع) مادرانه علی را نوازشکنان به میانه میدان فرستاد، چندین بار این قرص ماه را بوسید تا روانهاش کند، گویی دل نداشت امانت تو را میان این خیل گرگهای وحشی بنیامیه بفرستد، شاید از روی تو خجالت میکشید لیلا جان ...
چه بگویم لیلا، چه بگویم از عشق حسین (ع) به علی، عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر، من گمان نمیکنم در تمام عالم میان یک پدر و پسر اینهمه تعلق، اینهمه عشق، اینهمه انس و اینهمه ارادت حاکم باشد؛ من همیشه مبهوت این رابطهام.
حسین (ع) مرید است یا علیاکبر
گاهی احساس میکنم که رابطه حسین (ع) با علیاکبر تنها رابطه یک پدر و پسر نیست، رابطه یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است، رابطه عاشق و معشوق است، رابطه دو انیس و همدل جداییناپذیر است، احساس میکنم رابطه علیاکبر با حسین (ع) فقط رابطه یک پسر با پدر نیست، رابطه مأموم با امام است، رابطه محب و محبوب است و اگر کفر نبود میگفتم رابطه عابد و معبود است.
نمیدانم کدامیک مراد و کدامیک مرید است؛ اگر مراد حسین (ع) است که هست، پس این نگاه مریدانه به قامت علیاکبر و لغزش این مژگان ولایت ازچهروست؟ اگر محبوب، علیاکبر است پس این بال گستردن و سر ساییدن در آستان حسین (ع) را چگونه دریابم؟
با همه دوریام از این وادی، رسیدم به این نکته که میان این پدر و پسر، معشوقی در کار نیست، اینیکی آن و آن دیگری این است لیلای من و آن و اینیکی است و آنیکی تنها «عشق» است و «عشق».
قیامت قامت و قامت قیامت
حسین (ع) نخست علیاکبر را به میدان فرستاد، میخواست اول از فرزندان خود بگذرد، آنهم چه گذشتنی، گذشتن از یک قرص ماه، انگار کن گذشتن از علی، گذشتن از محمد (ص) باشد، علی روانه میدان شد، امام عرض کرده بود پیش رویم راه برو جان بابا! راه؟ چه میگویم من، اینهمه زیبایی مگر راه میرود؟ انگار کن که سرو قصد راه رفتن داشته باشد، انگار کن طاووس بهقصد خرامیدن تو را مدهوش کند، خدایا تو چه کردهای در این پیکر، در قامتش قیامتی به پا کردهای، فتبارک الله احسن الخالقین.
علی رجزخوان و رقصکنان سوار بر یادگار جدش رسول خدا (ص) پا به عرصه نبرد گذاشت: «این منم، علی، فرزند حسینابنعلی، سوگند به بیتالله ماییم پرچمدار ولایت نبی.»
حرامیان چشم به او دوخته و انگار خود نبی را میدیدند، هر یک در گوش دیگری زمزمهای از واهمه ظهور دوباره محمد (ص) را داشت، اما این سوار جنگاور نه ترسی داشت نه تردیدی، نه لرزشی و نه تأملی ... رجز میخواند و حریف طلب میکرد، آنهم با چه صلابتی، با چه جلال و جبروتی.
جسارت تیر بر گلوی ابر
سوار یکی پس از دیگری حریفان را زمین میزد تا اینکه ابن سعد، طارق را با وعده و وعید به سمت علی فرستاد، طارق شرم داشت از جنگ با این جوان پیل تن، اما بههرروی در برابر وساوس ابن سعد تسلیم و به جنگ با علیاکبر رفت، اما او نیز در برابر شمشیر وفادار علی تاب نیاورد، همو به میانه میدان افتاد و هم پسرانش که دعوی انتقام پدر را داشتند در مقابل این ماه زیباروی و تنومند قدرت جنگاوری نداشتند، علی حتی به آنان فرصت مردن نداده بود.
دیگر دشمن تاب اینهمه حقارت نداشت تا اینکه از یکسو هزار نفر به سردمداری «محکم ابن طفیل» و از دیگر سو هزار نفر به سردمداری «ابن نوفل» با تمام قوا به سمت علی هجوم آوردند، این بار تیری بر حلق علی نشست و دشمن با تمام ایستادگی علیاکبر او را مورد ضربات خود قرارداد و علی ...
تپش ِ نبض ِ جهان از ضربان افتاده/به رویِ خاک نه یکتن که جهان افتاده
حسین (ع) تاب نیاورد این بار، علی از اسب بر زمین افتاد و پدر برای در آغوش کشیدنش خم شد، نگار به یافتن گوهری، خم شد به بوییدن گلی، خم شد به بوسیدن طفل نوزادی، چه خم شدنی گویی که زلزلهای آفرینش را در همریخت.
چه شهادت سختی داشتی زیباترین گل هستی حسین (ع)، چه دردی بر سینه پدر نهادی همزاد محمد (ص)، وقتیکه سینهچاک چاکت بر دوش جوانان بنیهاشم تا خیمه شهدا رهسپار بود گویی زمین و زمان گریان بود از این مصیبت هولناک؛ گویی حسین (ع) زیر لب میگفت: بعد از تو خاک بر سر دنیا ...
انتهای پیام/3390