اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

خبر خوب

در روز جهانی حمایت از بیماران جذامی به سرزمین ناشناخته‌شان قدم گذاشتیم

یک روز زندگی در محله جذامی‌ها

جذامیان ایران کجا زندگی می‌کنند؟ چه حال‌ و روزی دارند؟ این سؤال ما را به سرزمین ناشناخته جذامیان ایران در خراسان رضوی می‌برد؛ به مشهد الرضا (ع) که تاریخ می‌گوید پناه همه بی پناهان است. روایت یک‌روز زندگی در کنار جذامیان را بخوانید.

یک روز زندگی  در محله جذامی‌ها

مجله فارس پلاس؛ عطیه اکبری: امروز روز جهانی حمایت از جذامیان است. حمایت از مبتلایان به بیماری واگیرداری که سال‌ها قبل در میان مردم به «خوره» معروف بود و فرد مبتلا به آن در سایه انواع خرافه‌ها جایی برای زندگی در میان مردم عادی نداشت. آواره می‌شد و مورد غضب هر رهگذری. حالا سال‌ها می‌گذرد و با پیشرفت علم پزشکی، این بیماری وحشتناک و مزمن در نطفه خفه می‌شود. اما چه کسی از احوالات جذامیان سال‌های دور خبر دارد؟ جذامیان ایران حالا کجا زندگی می‌کنند؟ چه حال و روزی دارند؟ این سؤال ما را به سرزمین ناشناخته جذامیان ایران در خراسان رضوی می‌برد؛ به مشهد الرضا (ع) که تاریخ می‌گوید پناه همه جذامیان بی‌پناه در طلب شفا بود و برای همین امروز بیشترین تعداد جذامی‌های ایران میهمان غریب الغربا هستند و الحق که امام رضا (ع) به بهترین شکل غریب‌نواز است.

پاسخ این سؤال ما را می‌برد به کوی طلاب مشهد و هم‌نشینی یک‌روزه با جذامیان و ده‌ها روایت تلخ‌تر از زهر و شیرین‌تر از عسل. فراز و نشیب این سفر همین تلخی‌ها و شیرینی‌های بی‌پایان است، درست وقتی تلخی‌های زندگی جذامیان در کوی طلاب مشهد کام دلمان را مثل زهر می‌کند سروکله یک قهرمان پیدا می‌شود و آب سردی می‌ریزد روی گدازه‌های آتش‌دل ما و مجذومان. با روایت‌های سفر به سرزمین جذامی‌ها در روز جهانی حمایت از بیماران جذامی همراه شوید.

 

چرا فریاد نزدیم؟ این جماعت وارثان جذام‌اند نه ناقلان آن

پرسان پرسان به کوی طلاب می‌رویم. خیابان وحید، وحید ۸؛ خیابان جذامی‌ها. خیابانی خلوت با خانه‌هایی کوچک و تودرتو. ساکت، بی‌هیاهو. در خیابان وحید ۸ از هیاهوی شادی‌بخش کودکان خبری نیست، حتی وانتی‌های دوره‌گرد و دست‌فروش هم کلاهشان بیفتد برای برداشتنش این‌طرف‌ها نمی‌آیند. کوی طلاب مشهد محل زندگی 230 خانواده مبتلا به جذام است، نه اینکه همه اعضای این 230 خانواده، مبتلا به جذام باشند، نه! اما همین‌که این بیماری، به زندگی یکی از اعضا قلاب انداخته و در هرجایی از بدن نشانی از خودش باقی گذاشته باشد، برای اطلاق نام جذامی و جدا شدن یک خانواده از جمع آدم‌های معمولی کفایت می‌کند.

 

 

زندگی جذامیان در کوی طلاب مشهد مثنوی هفتاد من کاغذ است و تو می‌مانی که کجای این قواره بی‌قواره را قلم بزنی، آنجا که مهرمندی نیک اندی‌شان زمانه پینه‌های زندگی‌شان را وصله کرده یا آنجا که همه رشته‌ها پنبه می‌شود و تنهایی، بهترین وصف حال و احوال آن‌ها. اما هر چه هست بعد از پایان سفر فهمیدیم تنهایی بی‌پایان جذامی‌ها نتیجه کم‌کاری ما اهالی رسانه است که در همه این سال‌ها بلندگوهایمان را به دست نگرفته‌ایم و بلندبلند جار نزدیم که «به گوش باشید! از جذامی‌ها نترسید! به مدد پیشرفت علم پزشکی، بیماری جذامیان واگیر ندارد و جذامیان ایران حالا فقط وارثان این بیماری‌اند نه ناقلان آن.»

 

کوی طلاب؛ آن روی سکه زندگی جذامیان
حکایت زندگی جذامیان خراسان رضوی شنیدنی است. به بهانه‌ای باید در خانه‌هایشان را می‌زدیم و دل به دلشان می‌دادیم. با یکی از اعضای انجمن حمایت از جذامیان مشهد همراه می‌شویم تا این حضور برایمان آسان‌تر شود و در خانه جذامی‌ها به روی ما باز! حاج «احمد فرشتیان»، یکی از خیران و همراه سال‌های دور جذامیان با ما همقدم می‌شود و این همراهی چه لطف‌ها که ندارد و آن روی سکه زندگی جذامی‌های ایران با دیدن او که انگار یخ نگاه زمستانی بیماران را آب می‌کند نمایان می‌شود. روی دیگری که زنگار تلخی را از دل جذامی‌ها پاک می‌کند و خبر خوب ما می‌شود. این حرف ما نیست، جذامیان می‌گویند. می‌گویند اگر حمایت‌های خیران نبود ما همان سال‌های اول مرده بودیم و حالا همه بچه‌ها و نوه‌هایمان هم مجذوم شده بودند. حرف‌هایشان شنیدنی است. هم رنگ و بوی غم دارد و هم کورسویی از امید برای گذراندن سال‌های آخر عمر در آن نمایان است.


جذام و خان‌زاده تبریزی وزندگی در گودال

در اولین خانه را که می‌زنیم پیرمرد نحیف عصابه‌دستی به نام «احد» روبه‌رویمان سبز می‌شود. حاج احمد فرشتیان را که می‌بیند، گل ازگلش می‌شکفد و بفرما می‌زند. صورتی خندان با حفره‌ای سیاه زیرگونه که نماد جذام در چهره‌اش است. از خان‌زادگی و ارباب بودن و جذام تا هو.. هوی مردم و سر به بیابان گذاشتن و پناه آوردن به غریب الاغرباء (ع) برای طلب شفا؛ این خلاصه همه‌روزه‌ای جوانی احد است. پسر یکی از خان‌زاده‌های معروف شهر تبریز و وارث همه مال و اموال خانواده که در اوج جوانی مجذوم شد و بادل شکسته و زخم‌های سرباز کرده و تاول‌های برآمده صورت آواره دشت و بیابان شد و عاقبت در سایه‌سار حرم امن رضوی پناهنده شد. می‌گوید: «سواد درست‌وحسابی که ندارم. نمی‌دانم چه سالی بود. سال‌های دهه ۲۰ یا ۳۰ آمدم به مشهد. مردم از ما می‌ترسیدند، زمین را کنده بودم و در حفره‌ای زیرزمین زندگی که نه، روزم را به شب گره می‌زدم. آمده بودم به قصد گرفتن شفا اما با این سروشکل جذامی راه تا حرم هم برایم بسته بود. گه‌گداری از بیغوله زیرزمین بیرون می‌آمدم و با گریه امام رضا (ع) را صدا می‌کردم. صدایم را شنید. دردم را دوا کردند.»

معجزه زندگی مجذومان

محراب خان معجزه روزهای سخت زندگی جذامیان شد. احد عصا را در دستش جابه‌جا می‌کند و خاطرات، او را پرت می‌کند به آن سال‌های دور؛ «محراب خان یک روز از محله جذامی‌ها گذر کرد، با تماشای من و بیمارانی که در بدترین شکل زندگی می‌کردیم یکه خورد. بخشی از ثروتش را وقف جذامیان کرد. او زمین را وقف کرد و خیرها برای بیماران جذامی آسایشگاه ساختند و همه ما از دربه‌دری نجات پیدا کردیم. دکتر آوردند. قرنطینه‌مان کردند. ۵ سال رنگ بیرون را ندیدیم اما بالاخره شفا گرفتیم. هرچند با این صورت‌ها، زندگی‌مان با اسم جذام گره خورد و گاو پیشانی‌سفید شدیم. همین‌جا با یکی از زنان شفا گرفته جذامی ازدواج کردم، بچه‌دار شدیم. خدا خیرشان دهد. آن زمان با کمک خیرها و بازاری‌ها آسایشگاهی برای کودکان جذامی ساختند که همین دور و بر است و حالا نامش شده بیمارستان امام حسین (ع). بچه‌هایمان را از ما جدا کردند که جذام نگیرند، که بتوانند زندگی کنند. بچه‌هایم بزرگ شدند. با کمک خیران در مدرسه بچه‌های عادی درس خواندند بدون آنکه کسی بفهمد بچه جذامی هستند که اگر متوجه می‌شدند دیگر در مدرسه جایی نداشتند. خیران کمک کردند تا بچه‌هایم به دانشگاه بروند. حالا آن‌ها تحصیل‌کرده‌اند اما من جذامی‌ام. عکسم را نگیرید که اگر بگیرید و منتشر کنید و نوه‌هایم ببینند برای آن‌ها بد می‌شود.»

چه عجب! بالاخره خبرنگارها سراغ جذامی‌ها آمدند

درد و دل‌های احد پایانی ندارد. دلگیر است. از مردم، نگاه‌های پر از ترس و اضطرابشان و ممنون است از خیرانی که با کمک‌هایشان کمی‌زندگی را به کامشان شیرین کردند اما می‌گوید ای‌کاش به مردم بگویید که حالا بیماری ما واگیر ندارد. خوب شده‌ایم اما این زخم‌های لعنتی، این چشمان با مردمک سفید سر جایشان هستند تا آخر عمر. سروکله پیرزن همسایه پیدا می‌شود. به‌سختی به کمک یک عصای چوبی کوتاه خودش را به ما می‌رساند. کمکش می‌کنیم، دستان بدون انگشتش را می‌گیریم. می‌پرسد نمی‌ترسی سراغ ما آمده‌ای؟ لبخندی تحویلش می‌دهم. حاج احمد می‌گوید مگر شما ترس هم دارید؟ صدای احمد فرشتیان را که می‌شنود انگار فرشته نجاتش را دیده است. ماشین لباسشویی زهوار در رفته گوشه حیاط را نشان می‌دهد و می‌گوید: «ماشین لباسشویی ما یک‌هفته‌ای هست که خراب‌شده. من که دست ندارم لباس بشورم. همسایه‌ها هم از من بدتر. همه جذامی و همه بدون انگشت. الهی دست به خاکستر بزنی طلا شود. یکی را بفرست تعمیرش کند.»

بی‌بی جهان و قلبی که شکست

 اسمش «بی‌بی جهان» است. سال‌ها قبل وقتی جذام گرفت به امید شفا گرفتن به مشهد آمد و ماندگار شد. بی‌بی جهان ذوق‌زده شده و می‌گوید: «خوش‌آمدید. چه عجب بالاخره خبرنگارها یاد ما کردند؟ ای‌کاش زودتر از این‌ها به اینجا می‌آمدید تا حرفمان را به گوش مردم برسانید. من ۸ تا بچه‌دارم.» انگشتانش را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «با همین انگشتان بلند و کوتاه که جذام آن‌ها را خورده و پاهایی که از زانو قطع‌شده این بچه‌ها را بزرگ کردم. همه‌شان سالم هستند. ما ترس نداریم. مثل بیماران دیگر، بیمار بودیم و شفا گرفتیم. اما خیلی‌ها با رفتارهایشان آتش به دلمان می‌زنند.»

دلی که بشکند، آهی که به آسمان بلند شود، خدا نکند که مرغ آمین آن‌طرف‌ها باشد. این خاطره بی‌بی جهان چنگ به روحمان می‌اندازد. می‌گوید: «چند سال قبل لگنم شکست. چهار دست‌وپا هم نمی‌توانستم راه بروم. بچه‌هایم مرا به بیمارستان بردند. باور می‌کنید سه روز تمام روی برانکارد، گوشه بیمارستان خوابیده بودم اما چون فهمیده بودند جذام دارم هیچ دکتری حاضر نبود به پاهایم دست بزند مبادا یک‌وقتی او هم جذام بگیرد! آقای فرشتیان آمد و با پزشکان صحبت کرد و بالاخره پایم را عمل کردند اما هنوز قلبم زخمی آن اتفاق است. یاد آن سه روز که می‌افتم حالم بد می‌شود.»

 

اتاق عمل اختصاصی و پزشکان خیر

طعم گس تلخی خاطره بی‌بی جهان بر جان ما هم نشست اما خبری خوش‌کاممان را شیرین کرد. بعد از ماجرای تلخ بی‌بی جهان، خیران مشهد دست‌به‌کار شدند. فرشتیان می‌گوید: «حاج محمد ملکی با کمک دو نفر از خیران، هزینه اختصاص اتاق عمل به بیماران جذامی را دریکی از بیمارستان‌های مشهد پرداخت کردند. چند پزشک هم داوطلب انجام عمل‌های جراحی برای جذامیان شدند. البته بعدازاین اتفاق ما به این نتیجه رسیدیم که آگاهی مردم عادی که هیچ، حتی آگاهی جامعه پزشکی هم از بیماری جذام آن‌قدر پایین است که حاضر نیستند برای درمان آن‌ها دست‌به‌کار شوند. سعی کردیم دید مردم را نسبت به این بیماری تغییر دهیم. ایران به مرحله حذف بیماری جذام رسیده است. آمارها نشان می‌دهد در ۲۰ سال گذشته فقط ۸ نفر به جذام مبتلا شده‌اند که با درمان قطعی این بیماری معروف به درمان سه دارویی در کمتر از چند روز پیشروی متوقف می‌شود و واگیر آن‌هم از بین می‌رود.»

من جذامی‌ام و خواهر دو شهید

جذامی‌ها صفای باطن خاصی دارند. چهره‌هایشان زخمی جذام است اما دل‌هایشان دریایی است و معرفتشان تماشایی. بیشتر آن‌ها فقیر و نیازمندند. آهی در بساط ندارند اما مناعت طبعشان ستودنی است. خانه‌هایشان محقر است. اتاق‌های ۱۲ متری تودرتو که آجر به آجرش را مدیون نیت خیر حامیان هستند. در میان ده‌ها بیمار مجذوم اما قصه یکی شنیدنی‌تر است. زنی ۶۰ ساله از نسل آخر جذامیان و ازقضا خواهر دو شهید، می‌گوید نامم را ننویسید، خجالت می‌کشم. قصه زندگی‌اش را روی دایره می‌ریزد؛ «جوان که بودم جذام گرفتم. از تبریز به مشهد آمدم. بعد از چند سال که حالم کمی بهتر شد و امام رضا شفایم داد، خانواده‌ام را پیدا کردم اما فهمیدم دو برادرم در جبهه شهید شدند. می‌خواستم بروم تبریز و بگویم من خواهر دو شهیدم، جذامی‌ام اما حالم خوب است، دلم پر می‌زند سر قبر برادرانم بروم، اما ترسیدم. از نگاه‌های مردم، همین‌جا ماندم. دو عکس از برادرهایم دارم. هرروز با این عکس‌ها خاطره بازی می‌کنم و قربان صدقه‌شان می‌روم.»

 

قهرمان زندگی مجذومان مشهد

تلخ است همسایه دیواربه‌دیوار امام رضا (ع) باشی اما نتوانی زیارتش کنی. تلخ است برای هم‌نشینی با امام غریب راهی مشهد شده باشی اما همه سهمت از این همسایگی سلامی از راه دور باشد. این وصف حال بسیاری از بیماران مبتلابه جذام است. مخصوصاً بیمارانی که ظاهرشان فریاد می‌زند جذامی‌اند، فقط کافی است وارد شهر شوند و دست‌هایشان را بیرون بیاورند، چشم مردم به انگشت‌های خورده شده‌شان که بیفتد رازشان بر ملأ می‌شود. بعضی از جذامیان هم که اصلاً پایی برای رفتن به حرم ندارند. این درد و دل بیشتر جذامیانی است که در این سفر با آن‌ها هم‌کلام شدیم.

 

اما این بی‌نصیبی دائمی نیست وقتی سروکله یکی از قهرمانان زندگی جذامیان مشهد پیدا می‌شود. حاج «محمد جهانی» پیرمرد باصفای مجذوم محله جذامی‌هاست که خودش بیمار بوده و رد بیماری عجیب در صورتش هویداست. اما این پیرمرد مجذوم حالا دستگیر همه جذامیان است و همه زندگی‌اش را در سال‌های آخر عمر وقف سروسامان دادن به زندگی آن‌ها کرده است. سالی چند بار بانی می‌شود و با کمک خیران، جذامیان را به زیارت امام رضا (ع) می‌برد. برای رفع مشکلات بیماران در کوی طلاب با خرج خودش حمام عمومی خاص مجذومان ساخته است. بسیاری از خانه‌های محقر جذامیان در کوی طلاب حمام ندارد. مجذومان مشهد از حاج محمد جهانی با عنوان قهرمان زندگی‌شان یاد می‌کنند.

مسجد جذامی‌ها و بهترین همسایه‌های دنیا

اینجا زمان برای جذامیان به‌کندی می‌گذرد. عقربه‌های ساعت لخ‌لخ کنان پیش می‌روند و به اذان مغرب نزدیک می‌شویم. طنین صدای الله‌اکبر در کوی طلاب و مناره‌های مسجد علی ابن ابی‌طالب می‌پیچد. سال‌ها قبل خیران در محله جذامی‌ها مسجدی ساختند تا مجذومان هم طعم شیرین عبادت در خانه خدا را بچشند تا مردم عادی و وارثان جذام دوشادوش هم بایستند و اقامه نماز کنند. تماشای صف نمازگزاران در مسجد علی ابن ابی‌طالب در خیابان وحید ۸ تماشایی است. اهالی کوی طلاب در کنار بیماران مجذوم ایستاده‌اند و نماز می‌خوانند.

«علی کمری» یکی از بیماران می‌گوید: «در میان همه مردمی که با ترس و دلهره از کنار ما رد می‌شوند فقط همسایه‌های ما در کوی طلاب هستند که از جذامی‌ها نمی‌هراسند. از کودکی کنارمان بزرگ شدند و می‌دانند حالا دیگر با پیشرفت علم پزشکی این بیماری واگیر ندارد. شاید اگر اهالی کوی طلاب و هم‌نشینی با آن‌ها نبود از تنهایی دق کرده بودیم.»

 

بیایید بیایید به گلزار بگردیم

بیایید بیایید به گلزار بگردیم/ بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم.. این شعر نقل زبان حجت‌الاسلام «علی عباسی» است. روحانی باصفای مسجد علی ابن ابی‌طالب که همه تصورات جذامیان از دنیای آدم‌های معمولی را بر هم زده است، هرروز قبل از اذان در کوچه‌پس‌کوچه‌ها راه می‌رود و این شعر را بلندبلند می‌خواند. دست نوجوانان و جوانان را می‌گیرد و با خود به مسجد علی ابن ابی‌طالب می‌برد.

حاج علی عباسی روحانی جوان مشهدی بهترین دوست و هم‌نشین جذامیان است. نه‌فقط هم‌نشین لحظه‌های تنهایی مجذومان است بلکه عزمش را جزم کرده تا همه مردم مشهد و ایران را با مجذومان آشتی دهد. در محراب مسجد علی ابن ابی‌طالب با ما هم‌صحبت می‌شود و می‌گوید: «۶ ماه است که به این مسجد آمدم. امیدوارم به لطف خدا تا چند ماه دیگر این مسجد را به شلوغ‌ترین مسجد مشهد تبدیل کنم. از برگزاری مسابقات فرهنگی و برنامه‌های اجتماعی برای کودکان شروع کردم. تا چند وقت قبل پدر و مادرها اجازه نمی‌دادند فرزندانشان به مسجد جذامی‌ها بیایند اما حالا جمعه‌شب‌ها برای نوشتن تکالیف درسی‌شان به مسجد می‌آیند و با این مسجد و نمازگزاران مجذومش آشتی کرده‌اند.»

 از مسجد علی ابن ابی‌طالب بیرون می‌آییم و سفر یک‌روزه ما به مشهد و محله جذامی‌ها به پایان می‌رسد و از میان همه حرف‌های گفته و نگفته جذامیان یک جمله در گوشمان زنگ می‌زند. «از ما نترسید. ما وارثان جذامیم نه ناقلان آن.»

 

انتهای پیام/ 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول