خبرگزاری فارس مازندران؛ سرویس ایثار و شهادت/ شهید مدافع حرم حاج سعید کمالی که در اردیبهشت ماه 95 در خانطومان سوریه به همراه 12 همرزمش به شهادت رسید تربیت یافته پدر و مادری بودند که عشق به ائمه در وجودش به عنوان بذر ابدی کاشتند که به همین دلیل خبرگزاری فارس گفتوگویی با پدر و مادر این شهید ترتیب داده که در ادامه آن را میخوانیم.
مادر شهید سخنان خود را اینگونه آغاز کرد و گفت: سعید اینقدر در خانه خوب بود که نمیدانستم دختر یا پسر است، از محبت، ادب، تربیت و قدرت تشخیص وصفنشدنی بود.
به نظر مادر این شهید سعید نه تنها فرزند خوب بلکه همسر، پدر، خواهرزاده، برادرزاده و نوه خوبی بود.
*سعید را خدا تربیت کرد
مادر با بغض اینگونه ادامه میدهد که خوبی سعید دلیل این است که تربیت شده خداوند است ما کارگر هستیم و از ساعت سه صبح از منزل خارج شده و ساعت هشت شب برمیگردیم،کجا بودیم چنین فرزندی تربیت کنیم سعید را خدا تربیت کرد.
زمانیکه در خانه را باز میکردیم میگفتیم خدایا این نزدیکی کسی نیست پشت و پناه چهار فرزندم تو هستی و هرطور تصمیم گرفتی راضی هستم.
مادر این شهید درباره رابطهاش با فرزندش میگوید که بهتر است حرفی در این زمینه نزنم به این دلیل که نگفتنی است طوری در خانه بودیم که پنج دقیقه آرام و قرار نداشتیم.
*سعید حقش شهادت بود
به اعتقاد مادر این شهید سعید حقش شهادت بود درست است زود رفت اما باز هم مایه افتخار است و همواره سر نماز از من میخواست برایش دعا کنم تا به شهادت برسد.
در حال حاضر مادر شهید تمام دلتنگی و دلگویههای خود را با یادمان فرزندش در میان میگذارد و در هفته سری به این یادمان میزند و نمیگذارد غباری بر چهره یادمان این شهید مدافع حرم بنشیند.
حال پدر سعید نیز دست کمی از مادرش نداشت درست است دلتنگ فرزندش شده بوده فرزندش که او را ارباب صدا میزد و از هر فرصتی برای بوسیدن دست پدرش استفاده میکرد شهادت را حق فرزندش میدانست.
*ما سعید را بهخوبی نشناختیم
پدر این شهید با بیان اینکه اگر میخواهید سعید را بشناسید باید از همکارانش پرس وجو کنید، گفت: حقیقتش ما سعید را بهخوبی نشناختیم، وقتی من از سرکار میآمدم خانه مینشستم پشت سر من سعید به خانه میآمد و دستم را میبوسید همیشه من را ارباب صدا میزد.
*سعید همیشه با وضو بود
وی درباره خصوصیات اخلاقی سعید، گفت: از سن کودکی همیشه باوضو بود و خاطرهای که از فرزندم در این زمینه دارم این است در سن سه یا چهار ساله بود که برای گرفتن وضو از روی سکو پرت شد.
*سعید همیشه به دنبال ساعت اذان بود تا نمازش قضا نشود
مهمترین خصوصیت اخلاقی فرزندم این بود که اجازه نمیداد نمازش قضا شود و همیشه به دنبال ساعت اذان بود تا نمازش قضا نشود.
سعید در درس خواندن نیز دانشآموز سختکوشی بود و در دبیرستان رشته تجربی را انتخاب کرد ولی تابستانها در طرح عترت شرکت میکرد.
باتوجه به سختکوشی در درس بهراحتی در چند دانشگاه قبول شد برای چند هفته تحصیل در رشته زمینشناسی دانشگاه گرگان را آغاز کرد ولی وارد دانشگاه عقیدتی قم شد و دوره تحصیل کارشناسی خود را شروع کرد.
همان زمان تحصیل گفت میخواهم ازدواج کنم و ما با خواستهاش موافقت کردیم و قرار شد تحقیقات لازم را انجام دهیم که این مدت یک سال زمان برد.
*آخرین کلام سعید شهادت بود
سعید در همان شب خواستگاری گفت آخرین کلام من شهادت است و تصمیم خودتان را بگیرید و برای مراسم عروسی نیز پیشنهاد سفر به مکه را داد که خانواده همسرش با این موضوع موافقت کردند.
شب عروسیش که بعد از مراسم مکه بود از ما خواست هیچ آهنگی نگذاریم به این دلیل که من مهمان دارم و ما هم در تدارک پذیرایی از مهمانانش بودیم ولی کسی نیامد بعد از مدتی از پسرم سؤال کردم چرا مهمانانت نیامدند گفت مهمانان شهید گمنام بودند.
بعد از عروسی صاحب فرزند شد بعد از مدتی گفت قرار است به سوریه برود من گفتم خون فرزندم از دیگران سرختر نیست آن روز برای خداحافظی نشسته بودم آمد پا و صورتم را بوسید و رفت، اوایل زود به زود زنگ میزد و هر پنجشنبه زنگ میزد به جز آن پنجشنبهای که به شهادت رسید از نگرانی اینکه تماسی نگرفت تا ساعت دو شب اخبار را دنبال میکردم و پس از آن تلویزیون را خاموش کردم و به خواب رفتم در خواب دیدم سعید آمد دارد میرود منزلش وقتی مرا دید گفت ارباب سلام، حاج فاطمه و امیرمهدی کجا هستند من گفتم منزل پدرش هستند، گفت کلید به تو ندادند گفتم نه دستش را روی شانههایم گذاشت خداحافظی کرد، زمانی که بیدار شدم دیدم اذان صبح بود.
صبح فردا به نماز جمعه رفتم، همیشه نماز جمعه گوشی خودم را خاموش میکردم ولی این هفته چون منتظر تماسش بودم گوشی را روشن گذاشتم و غروب هم زود به منزل برگشتم و جایی نرفتم منتظر بودم ولی تماسی نگرفت.
*از اینکه شهید دادم دلنگران نیستم
صبح فردا به سرکار رفتم اما دست و دلم به کار نمیرفت به پسر بزرگم زنگ زدم و گفتم چنین خوابی دیدم سعید یا مجروح و یا شهید شده ولی پسرم گفت من با سعید روز دوشنبه صحبت کردم من گفتم سری به لشکر بزن و وضعیت سعید را جویا شو گفت میروم و به شما خبر میدهم منتظر زنگش بودم که جواب نمیداد به همین خاطر برایش زنگ زدم که زنگ سوم را جواب داد و دیدم صدایش بغض کرده گفتم سعید شهید شد؟ گفت بله گفتم در عملیات کربلای چهار و والفجر اینقدر شهید و مجروح دیدیم که فرزند من از آنان بالاتر نیست، به خانه رفتم و نماز شکر بابت امانتی که خداوند به من داد خواندم و خدا را شکر کردم از اینکه شهید دادم و دل نگران باشم اصلا از این حرفها نیست و گلایه ندارم آنچه خداوند بخواهد همان میشود.
*حاج سعید لیاقت شهید شدن را داشت
گر خدا نخواهد برگ از درخت نمیافتد و ما یک روز آمدیم و یک روز هم باید برویم مرگ باعزت بهتر از زندگی باذلت است. خدا جای حق نشسته و همه چیز را خودش رصد میکند ما در عملیات کربلای4 که بدترین عملیات بود حضور داشتیم ولی سرسوزن آسیب ندیدیم ولی حاج سعید لیاقت شهید شدن را داشت.
*حاج سعید فدایی رهبر بود
اهل خودنمایی نیستم و این حرفی که بر زبان میآورم بااخلاص کامل میگویم حاج سعید فدایی رهبر بود اینقدر آقا را دوست داشت اصلا نامش را صدا نمیزد و اگر یک اتفاقی میدید گریه میکرد که به نظر من این هدیهای الهی است.
*دیدار با رهبری تسلای دل ما است
در پایان پدر و مادر شهید با چشمانی بغضآلود و نگاهی توآم با دلتنگی حرف دلشان را به زبان آوردند و گفتند دوست داریم و توقع ما این است به دیدار رهبری برویم به این دلیل که تسلای دل ما است و انتظار داریم ما را از دیدار رهبری محروم نکنند.
انتهای پیام/86034/غ/و