مجله فارس پلاس؛ عطیه اکبری: پاتوق کارتنخوابها در دروازه غار، این شبها میزبان سفره افطاری است که هرشب برای آنان پهنشده و جماعت بیخانمان، به لطف خیرخواهان موسسه «پایان کارتنخوابی» میهمان ماه خدا شدهاند.
سراغ بانی این سفره افطاری متفاوت وکارتنخواب رهاشده از بند اعتیاد می رویم که حالا خودش پایکار خیر آمده. از شب قدر 6 سال قبل و اتفاق ناب زندگیاش که «علی حیدری» آن را رقم زد میگوید؛ اتفاقی که پایان خوشی داشت به نام خیریه «پایان کارتنخوابی»
شب قدر و پایان 20 سال کارتنخوابی
۲۰ سال کارتنخواب بودم با هر خلافی که فکرش را بکنید از قاچاق مواد مخدر گرفته تا چاقوکشی و کلی خلاف ریزودرشت دیگر، آنقدر که زندان برایم مثل بهشت بود، بعد ۲۰ سال کارتنخوابی چی از آدم میماند جز آرزوی مرگ! عنقریب بود که دست به خودکشی بزنم که خدا لطفش رو در حقم تمام کرد و شب قدر ۶ سال قبل سروکله علی آقا پیدا شد تا قبل از آن خیلیها به پاتوق کارتنخوابها میآمدند، اما فقط برای توزیع غذا، کسی به حال دل ما کاری نداشت، طوری فاصله میگرفتند و غذا را به دستمان میدادند انگار جذام داریم اما علی آقا یکشب آمد و مرا در آغوش گرفت؛ بدون ترس!
کنارم نشست، حالم را پرسید، گفت چرا کارتنخواب شدی؟ باهاش درد و دل کردم و از آن شب باهم رفیق شدیم، گفتم خسته شدم از این زندگی نکبتی، گفت کمکت میکنم، خواستم، کمکم کرد و حالا بعد از ۲۰ سال کارتنخوابی شانهبهشانه علی آقا ایستادهام در کار خیر، صاحب شغل شدم، صاحبخانه و زندگی.»
همنشینی بدون هراس
این قصه زندگی رضا کارتنخواب است که حالا کوچک و بزرگ «آقا رضا» خطابش میکنند. امشب کیفش کوک است و حال دلش خوش، بساط سفره افطار میهمانی کارتن خوابها را آماده میکند و روزهای بیخانمانیاش را روایت میکند تا میرسد به ماجرای شب قدر و فرشته نجاتش؛ «باور میکنید، شماره علی آقا را ۲ هزار کارتنخواب دارند، خیلیها فکر میکنند حمایت از بیخانمانها یعنی سیر کردنشان، اما کمتر کسی پیدا میشود که با یک کارتنخواب دمخور شود، علی آقا با کارتنخوابها رفیق میشود، به خاطر بوی بد از آنها فاصله نمیگیرد، از دست زدن به موهای ژولیدهشان هراسی ندارد. بعضی وقتها فکر میکنم خود علی آقا هم کارتنخواب شده است، آنقدر که روز و شبش با این بچهها گرهخورده است. بارها شده نیمهشب یک کارتنخواب با گوشیاش تماس گرفته، هرکجای تهران بوده نیمساعته خودش را رسانده تا مشکل حل نشود، اینطور است که آقای حیدری و دوستانشان در موسسه پایان کارتنخوابی صدها کارتنخواب را از مرگ و از سقوط نجات دادهاند. من مشت نمونه خروارم.»
از ۱۴ پرس غذا تا موسسه پایان کارتنخوابی
«تا آن شب؛ شب قدر ۶ سال قبل دلم به زندگی مرفه و لاکچری ام خوش بود، به سفرهای خارجی گاهوبیگاه و لذت بردن از دوران جوانی، حتی تنهام هم به تنه یک کارتنخواب نخورده بود. ۱۹ ماه رمضان سال ۹۱ نیت کردم اطعام کنم و چند نیازمند را سیر، با ۱۴ پرس غذا به میدان شوش رفتم برای توزیع آن بین چند کارتنخواب، اما تماشای رنج کارتنخوابها و دستوپا زدنشان برای گرفتن غذا همه تصوراتم را از زندگی تغییر داد.» بغض اتفاقات آن شب در گلویش میدود. میپرسیم چه اتفاقی افتاد؟
نجات کارتنخواب ۶ ماهه و پسر معتاد ۹ ماهه با کمک مردم
برای پاسخ به این سؤال، علی حیدری حکایت مهر بیپایان مردم که این بار در قامت موسسه خیریه پایان کارتنخوابی رخ نمایانده، روایت میکند و میگوید: «بعد از شب قدر و دیدن آن حجم از کارتنخوابهای گرسنه که بینشان نوزاد ۶ ماهه و دختربچه 8 ساله با مادرش بود تا مرد جوان و میانسال و پیر، حالم خراب شد و خواب به چشمم حرام، تصمیم گرفتم توزیع غذا را ادامه دهم، از دوستان خیر و اقوام درخواست کمک کردم، خیلیها پایکار آمدند، گفتم هر چه در توانتان هست؛ حتی شده یکلقمهنان و پنیر، غذاها را جمعآوری میکردیم و با گروهی از داوطلبان به پاتوق کارتنخوابها میرفتیم. ساعتها کنارشان مینشستم و با آنها حرف میزدم، به ما اعتماد کردند و زندگیشان را روی دایره ریختند و چه قصهها که نشنیدیم؛ ماجرای کارتنخوابی که پزشک بود، کارتنخواب سیتیزن کانادا، کارتنخواب ورزشکار و مقام آور آسیا، پسربچه ۹ ساله که از ۶ سالگی شیشه میکشید و بهجای مداد نقاشی، چاقو پر شلوارش بود و خطخطی تنها سرگرمیاش، سرمای زمستان و لباس گرمی که نیست، گرمای تابستان و خوشنشینی حشرات موذی در تن و لباس بچههای کوچک، این حجم از تلخی را چطور میتوانستی ببینی و شب سر راحت بر بالین بگذاری؟»
استخر شخصی که ۵ سال است انگشت پایم را به آبش نزدم
جنس دلخوشیهای علی حیدری از آن شبی که همنشینی کارتنخوابها شد تغییر کرد، آنقدر که میگوید: «وضع و روز مالیام خوب است، از ابتدا هم خوب بود.در خانهام استخر و سونا و جکوزی دارم اما باور میکنید ۵ سال است نوک پای انگشت پایم هم به آب استخر خانهام نرسیده؟ حالا آنقدر که از اصلاح سروصورت یک کارتنخواب و برگشتش به زندگی عادی لذت میبرم از یک سفر لاکچری لذت نمیبرم. کار خیر شبیه ویروس است و اعتیادآور، تو را آلوده میکند، آنقدر که دیگر نمیتوانی رهایش کنی.»
فقط یک کلام؛ بگو خسته شدم!
زمان زیادی نگذشت که گروه بیست سی نفره حمایت از کارتنخوابها به گروه صد نفره تبدیل شد، فضای مجازی شد ابزار اطلاعرسانی و از دکتر و مهندس گرفته تا معلم و دانشجو به جمع کوچکی که علی حیدری بانی شکلگیریاش بود اضافه شدند، حیدری ماجرای همراهی مردم و «ما» شدنشان در این گروه خیریه را روایت میکند: «موسسه خیریه را ثبت کردیم بانام پایان کارتنخوابی، گروه درمان، گروه روانشناسی و مشاوره، گروه آرایشگری را از میان داوطلبان تشکیل دادیم و چهارشنبه هر هفته وعده ما همنشینی با کارتنخوابها شد، فقط کافی است بگویند خسته شدم از این زندگی، همه کاری برایشان میکنیم از تقبل هزینه ترک اعتیاد تا همراهی شبانهروزی در کمپ تا پیدا کردن خانواده و پیدا کردن شغل مناسب.»
از آشپزخانه مهربانی تا اولین «خانه لباس» برای نیازمندان
آشپزخانه مهربانی راه انداختند با کمک خیران و آشپز و کمکآشپز و کارگرانش هم همان کارتنخوابهای بهبودیافته شدند، حیدری عزمش را برای پایان دادن به کارتنخوابی جزم کرده و میگوید: «چرا هرروز تعداد کارتنخوابهای تهران بیشتر میشود؟ میدانید مقصر کیست؟ مقصر من علی حیدریام که تا ۴۰ سالگی بیدرد بودم، هموغمم این بود که لباس شیک بپوشم، ماشین خوب بخرم و با زن و بچهام در خیابانهای پایتخت قیقاج بروم و در یک رستوران گرانقیمت غذای خوب بخورم، قدیمها همسایه را میدید از حالش باخبر بود، حالا همسایه اسم همسایه را نمیداند و نتیجه این بیخبریها و بیتفاوتیها از حال هم میشود لولیدن کارتنخوابها در دروازه غار،
بعد از راه انداختن آشپزخانه مهربانی گفتیم هیچکس نباید سر گرسنه بر زمین بگذارد، روی بنری نوشتیم اگر در تأمین غذا و پوشاکتان مشکلدارید با این شماره تماس بگیرید، چند صباحی بعد یکی از خیران، خانه بزرگی را وقف موسسه کرد و ما اولین «خانه لباس» خیریه ایران را در آن راهاندازی کردیم، مردم لباسهایی که به کارشان نمیآید را به موسسه تحویل میدهند، لباسها بعد از میکروبزدایی شسته و بستهبندی و بر اساس سن و سایز از هم تفکیک میشود، هر هفته یک ماشین لباس و کفش مرتب و تمیز برای رفع مشکل نیازمندان به روستاهای محروم کشور فرستاده میشود.»
اولین «خانه مادر و کودک»؛ پایانی برای کارتنخوابی زنان
«هر مادری که همراه کودکش به هر دلیلی جایی برای زندگی ندارد با ما تماس بگیرد.» این جمله نور امید را به دل خیلی از زنان بیپناه پایتخت تاباند و سدی شد در برابر رخنه آسیبهای اجتماعی در زندگی آنها؛ یکی دیگر از ایدههای ناب موسسه پایان کارتنخوابی برای پیشگیری از افزایش تعداد کارتنخوابهای خانم که نتیجه آن شد؛ راهاندازی خانه مادر و کودک در خیابان شوش. «نگار نیکوکلام» از همراهان قدیمی موسسه پایان کارتنخوابی از حال خوب مادران در خانه مادر و کودک میگوید: «هدف ما شناسایی ریشههای کارتنخوابی بود، برای همین در اوضاعواحوال کارتنخوابها دقیق شدیم، ریشه اعتیاد و کارتنخوابی بسیاری از زنان جوان و آسیبهای زندگی کوکانشان، بیپناهی است. یکی از چهارشنبهها که برای توزیع غذا به شوش رفتیم دیدیم یک زن و دو بچه کوچکش گوشهای از پارک کز کردند، غذا را بهشان دادیم و بعد از پرسوجو متوجه شدیم آواره شدند و جایی برای ماندن نداشتند. آن شب زن و دو کودکش را به مسافرخانه بردیم و برایشان اتاق گرفتیم، فردای آن روز آقای حیدری تصمیم گرفت خانه قدیمی و بزرگ را در خیابان شوش اجاره کند، این تصمیم چندروزه عملی شد، خانه را اجاره کردیم و مجهز به همه امکانات شد، نام آن را خانه مادر و کودک گذاشتیم. هر زنان و کودک بیسرپناهی را که ببینیم و یا کسی به ما معرفی کند به خانه میبریم، خیریه، همه هزینههای زندگیشان را تأمین کرده و برایشان کار پیدا میکند. این رویه تا یک سال و نیم ادامه دارد، بعد از یک سال و نیم با کمک خیریه برای مادر و بچهاش خانه مستقل کرایه میکنیم، آقای حیدری به کارتنخوابهایی که در شوش هستند سپرده که بهمحض دیدن زن و کودک بیسرپناه در میان کارتنخوابها به او خبر دهند. بارها شده نیمههای شب به میدان شوش میرود و اجازه نمیدهد که زن بیپناهی یکشب را در میان کارتنخوابها سر کند. چند وقت قبل دریکی از شبهای توزیع غذا زن بارداری را دیدیم که گوشه پارک افتاده بود، معتاد بود و 7 ماهه باردار؛ 5 روز بود که گوشه سرویس بهداشتی بوستان هرندی فقط مواد کشیده بود، آنقدر بدنش بو میداد که بهسختی میتوانستی به او نزدیک شوی، حتی بیمارستان هم این زن را پذیرش نمیکردند. آقای حیدری به این زن کمک کرد که زندگیاش را از نو بسازد. هر شب باهم به او سر میزدیم تا از احوالاتش باخبر شویم.»
در 43 سالگی پدر 34 فرزند شدم
«علی حیدری» سرپرستی 34 کودک بیسرپرست را با نظارت بهزیستی برعهدهگرفته، از سقف بالای سر تا همه امکانات زندگی را برایشان فراهم کرده است، مربیهای مورد تأیید بهزیستی استخدامشدهاند و حالا آقای حیدری مثل یک پدر هرروز به خانه میآید با دستپر، با نوجوانهایی که هیچوقت طعم داشتن پدر را نچشیدهاند دمخور میشود، میپرسیم چه شد از رسیدگی به کارتنخوابها به اینجا رسیدید، به بچههای بیسرپرست بهزیستی.
توضیحات جالبی میدهد: «قرار ما ریشهیابی دلایل کارتنخوابی و برطرف کردنش بود، من چند سال با کارتنخوابها زندگی کردم. تعداد قابلتوجهی از این کارتنخوابها بچههای بهزیستی هستند، حتماً میدانید که بهزیستی از ۱9 سالگی وظیفهای برای پوشش بچهها ندارد و در این سن آنها ترخیص میشوند با مبلغی که کفاف تأمین مخارج زندگی و گرفتن خانه را ندارد. این بچهها در جامعه رها میشوند، بدون آیندهای و پشتوانهای و خیلی هاشان که نتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند در دام آسیبها میافتند و ممکن است کارتنخواب شوند. من سرپرستی این ۳۴ بچهها را بر عهده گرفتم که برایشان آینده بسازم تا ته خط کنارشان باشم، درست مثل یک پدر، قول دادم بهشرط قبولی همهشان در امتحانات خرداد، مغازه اجاره کنم و پیتزافروشی راه بیندازیم تا خود بچهها ادارهاش کنند، درآمدش هم برایشان سرمایه گزاری شود. برای تکتک این بچهها برنامه دارم، قول دادم به خودم، همهسالهای بیتفاوتیام به درد مردم را جبران کنم.»
انتهای پیام/