اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

بوشهر

خاطرات دردناک آزاده «دوراهکی» از اسارت/ از پخش فیلم‌های مبتذل تا دلسوزی سربازان عراقی

مختار عالیپور از آزادگان شهر دوراهک که هشت سال را در زندان‌های بعث به سر برده است از سختی‌های اسارت می‌گوید.

خاطرات دردناک آزاده «دوراهکی» از اسارت/ از پخش فیلم‌های مبتذل تا دلسوزی سربازان عراقی

به گزارش خبرگزارس فارس از شهرستان دیر، هر ملتی برای سعادت و خوشبختی و رهنمون شدن به قله‌های افتخار باید به گذشته خود رجوع کند تا ببیند چه بوده است و امروز در چه جایگاهی قرار دارد و قطعا باید الگوهای عملی و نه شعاری را پیش روی خود قرار دهد.

26 مردادماه سال 69 که اولین کاروان از آزادگان سرافراز در زندان‌های رژیم بعث پای به سرزمین مادری و وطن گذاشتند، موجی از شادی کشور را فراگرفت و اشک‌هایی که از سر شوق  دیدار بر گونه‌های  ملت قهرمان ایران نشست، نقطه عطفی در تاریخ نظام مقدس جمهوری اسلامی است.

وقتی حرف از اسیر و در بند بودن می‌زنیم ناخودآگاه دل انسان می‌گیرد، حال اگر این اسارت در زندان دشمن و همراه با انواع شکنجه‌های جسمی، روحی و روانی و سال‌ها دوری از وطن همراه باشد خود حکایت دردناکی است که در قلم نمی‌گنجد و تنها این آزادگان صبور و قهرمان وطن هستند که می‌دانند چه بر آنها گذشته است.

در طول دوران دفاع مقدس از شهرستان دیر 6 هزار و 200 رزمنده  راهی جبهه‌ها شدند که در این بین 117 شهید، 486 جانباز و 15 آزاده سرافزار تقدیم انقلاب و نظام کردند.

تأثیر رزق حلال در زندگی

مختار عالیپور یکی از آزادگان شهر «دوراهک» است که پای صحبت‌هایش نشستیم  و او رشته کلام را از خانواده‌اش  شروع کرده و می‌گوید: در خانواده‌ای معتقد و مذهبی به دنیا آمدم و 6 برادر و سه خواهر دارم و همچون اکثر آدم‌های قدیم، پدر من هم چون سواد نداشت برای امرار معاش خانواده به کارگری و رفتن به کشورهای حاشیه خلیج فارس و حراست‌هایی که آن زمان مرسوم بود می‌پرداخت تا رزق و روزی حلال بر سفره خانواده بیاورد و ما نیز علی‌رغم اینکه کودک بودیم آنچه در توان داشتیم به پدر و مادرمان کمک می‌کردیم.

عشق به امام و انقلاب سن نمی‌شناسد

وی ادامه می‌دهد: در سن 15 سالگی از روی عشق و علاقه‌ای که به امام و انقلاب و دفاع از میهن اسلامی داشتم به همراه بسیاری از جوانان شهر دوراهک و بقیه مردم مانند  قطره‌ای در دریای بیکران، راهی جبهه شدم و اولین بار در عملیات فتح‌المبین حضور داشتم و بعد از این عملیات نیز بلافاصله بار دیگر راهی جبهه شدم و در عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر شرکت کردم.

اسارت در 16 سالگی

این آزاده دفاع مقدس عنوان می‌کند: در عملیات بیت‌المقدس که مأموریت  آن برون مرزی و قطع ارتباط جاده مواصلاتی بین خرمشهر و بصره  بود، به گردان‌های ما و گردان‌های مستقر در منطقه واگذار شده بود و ما شاید اولین گروهی بودیم که در این عملیات شرکت کردیم و بدلیل پیشروی زیاد و گم کردن مسیر نتوانستیم به عقب برگردیم و در محاصره دشمن قرار گرفتیم و در 18 اردیبهشت سال 61  در حالی که 16 ساله بودم، به اسارت در آمدم.

بیش از 8 سال دوری از وطن

وی در ادامه چنین می‌گوید: قریب به 100 ماه یعنی هشت سال و اندی در زندان‌های رژیم بعث اسیر بودم و در اردوگاه‌های مختلفی مانند الانبار، موصل یک، دو و سه و چهار در اسارت بودم و در اوائل اسارت یک شب حاج آقا ابوترابی را به اردوگاه ما و در سلول ما آوردند که واقعا از اینکه حاج آقا هم آسایشگاهی ما شد، خیلی خوشحال شدیم. در این مدت با توجه به خصوصیات اخلاقی حاج آقا ابوترابی که زندان دیده زندان‌های رژیم ستم‌شاهی بود، می‌دانست چگونه با دشمن برخورد کند.

نقش پدرانه حاج آقا ابوترابی

عالیپور به نقش حاج آقا ابوترابی در ایجاد وحدت و همدلی اسرا در مقابل دشمن اشاره و اضافه می‌کند: با آن درایت و ایمان بالای حاج آقا ابوترابی و قدرت جاذبه خوبی که داشت، توانست در ایجاد وحدت‌رویه بین ما آزاده‌ها در دوران اسارت  به خوبی ایفای نقش کند. با توجه به اینکه ما خیلی کم تجربه بودیم، ایشان قدرت معنویت را در بین بچه‌ها بالا می‌برد تا مدتی که در چنگال رژیم بعثی هستیم با تمسک به معنویات و ائمه و قرآن در مقابل دشمن ایستادگی‌ کنیم و روزانه برای ما سخنرانی و  ما را نسبت به آینده هوشیارتر می‌کرد و این باعث شده بود که ما راه و هدف‌مان را پیدا کنیم و در این مسیر گام برداریم و در دوران اسارت دچار لغزش نشویم.

برای خدمت به مردم خاک شویم

عالیپور با بیان اینکه ما سفیر مردم ایران بودیم و به نظر من رمز موفقیت ما در اسارت و تحمل کردن مشکلات، توجه و عمل کردن به توصیه‌های حاج آقا ابوترابی بود، اضافه می‌کند: به نظر من باید این جمله حاج آقا ابوترابی را با آب طلا بنویسیم و سرمشق و سرلوحه همه ما مخصوصا مسؤولین در نظام مقدس جمهوری اسلامی باشد که به عنوان یک الگو می‌شود به آن عمل کنیم. با این جمله حاج آقا ابوترابی ارزشمند بودن خدمت به مردم و جایگاه آن در پیشگاه خداوند مشخص می‌شود که « راز عظیم خلقت، گنجینه بزرگ آفرینش، منظور خدا از آفرینش بشر و انبیاء و آنچه را که عرفا و زهاد و اهل علم دارند و دنبال آن می‌گردند آن سر مگو است و آن چیزی نیست به جز خدمت به خلق خدا  و آن هم بدون چشم‌داشت، آن قدر که تو خاک شوی و مردم در رسیدن به خواسته‌های مشروع‌شان پا بر روی تو بگذارند.

کوچک نفسی حاج آقا ابوترابی

وی با اشاره به اینکه حاج آقا ابوترابی در وهله اول خود به گفته‌هایش عمل می‌کرد، تصریح می‌کند: یکی از اسرا می‌گفت من آرزو داشتم یک بار وقتی از خواب بیدار می‌شوم زودتر از حاج آقا سلام کنم اما نتوانستم، چون همیشه ایشان قبل از دیگران سلام می‌کرد. همیشه متواضع و کوچک‌نفس بود و مردم را خیلی بالاتر از خود می‌دید و خودش هم در اوج معنویت بود. بارزترین توصیه حاج آقا این بود که همه باید یکی باشند و آن چه مقام معظم رهبری فرمود جذب حداکثری و دفع حداقلی، در اسارت برای اولین بار از حاج آقا ابوترابی دیدم تا جایی که در توانش بود همه را زیر یک خیمه جمع می‌کرد.

یکی از دوستان می‌گفت یکی از اسرا به خاطر مشکلات اسارت و سختی‌ها و فشارها و فکر خانه و نامه‌هایی که برایش آمده بود، حالش بهم ریخته بود و مرتب کنار سیم‌های خاردار اردوگاه می‌رفت و برمی‌گشت و حرف نمی‌زد، بچه‌ها اسمش را گذاشته بودند سیم‌خارداری. حاج آقا  ابوترابی یک روز  در گرما  پا به پای این بنده خدا که مرتب می‌رفت کنار سیم خاردار و برمی‌گشت، حرکت و با او صحبت می‌کرد تا جایی که حاج آقا از حال رفت و افتاد، بچه‌ها  آب روی صورت حاج آقا ریختند، دوباره خواست برود که بچه‌ها گفتند کجا می‌روید اگر ادامه دهید تلف می‌شوید اما حاج آقا ابوترابی در جواب آنها می‌گوید نباید بگذاریم کسی در این اسارت بماند، باید دست یک‌دیگر را بگیریم. این معنی حرف خودش است که تو خاک شوی و مردم برای رسیدن به خواسته مشروع‌شان پا روی تو بگذارند.

ما چه‌قدر به این جمله عمل می‌کنیم؟ اگر 20 درصد هم عمل شود، مملکت گلستان می‌شود. از مسؤولان انتظار خاک  شدن در مقابل مردم نداریم که هیچ حداقل پاسخگو باشند.  در اسارت اگر کسی مریض می‌شد، همه مریض‌داری  و کمکش می‌کردند. یک دلی، وحدت، یک‌رنگی و صبوری در مقابل مشکلات و گذشت در حد اعلا بود. من خودم دو سال کمردرد داشتم و نمی‌دانستم  لباس‌هایم  را چه کسی می‌شست. همه در حق هم مهربان بودند و هر کسی هر چیزی که داشت به بغل دستی‌اش می‌داد.

داستان پیراهن کهنه

این آزاده سرافراز اسلامی می‌گوید: روزهای اول اسارت یک پیراهن کهنه داشتم که بعضی از قسمت‌های آن را وصله می‌زدم و می‌دوختم  البته چون بچه بودم  به درستی بلد نبود ، یکی از اسرا  نزد من  آمد و گفت برادر تو پیراهن دیگری نداری بپوشی که همیشه این را می‌پوشی؟ گفتم نه ندارم. رفت یک پیراهن خیلی قشنگ  نقش پلنگی ارتشی‌ که فکر کنم از آزاده‌های قدیمی گرفته بود، به من داد که برای من آنجا به اندازه یک ماشین صفر ارزش داشت و این‌ها بخشی از دریای گذشت و ایثار اسرا در آن دوران بود.

آستین لباس به‌جای سجاده

 او که در گفته‌هایش عشق و علاقه شدیدی به حاج آقا ابوترابی نمایان است، باز هم  از حاج آقا می‌گوید: من خودم نشسته بودم، یکی از اسرا بدنبال پارچه‌ای برای سجاده می‌گشت و از همه بچه‌ها سراغ می‌گرفت، به حاج آقا ابوترابی که رسید حاج آقا گفت بیا من پارچه دارم و از کیسه انفرادی که لباس‌هایش داخل آن گذاشته بود، آستین لباسش را پاره کرد و به او داد که آن اسیر خیلی خجالت کشید و گفت حاج آقا چرا این کار کردید؟ اما حاج آقا ابوترابی در جوایش پاسخ داد من نیاز ندارم. واقعا دوران سختی بود و هر ثانیه‌اش ممکن بود لغزشی برای ما اتفاق بیفتد و  از این لحاظ خطرناک بود و دشمن هم بیکار نمی‌نشست و به این سادگی ول کن نبود و هر روز می‌خواست به نحوی کاری کند که ما دل‌مان خالی شود و یک نیم‌نگاهی علیه نظام حرفی بزنیم تا سوءاستفاده کند که  البته  حتی یک لحظه هم نتوانست به این خواسته‌اش برسد.

قطعنامه 598  و ناراحتی اسرا

اسیری که سال‌ها در زندان دشمن بوده است، قطعا هرگاه از آزادی خبری برسد قاعده کار این است که خوشحال شود، اما: «من یادم هست روزی که قرارداد 598 پذیرفته شده بود، بچه‌ها هر کدام در پشت پنجره آرام آرام اشک می‌ریختند، همه ناراحت بودند می‌گفتند هنوز خاک ما در دست دشمن است و امام هم جام زهر نوشیده و بعد از امام که این وضعیت برایش پیش آمده، برگشتن ما معنا ندارد. این روحیات نشانه روح بلند آنها و پذیرفتن بار اصلی مسؤولیتی است که روی دوششان بود.»

ارتحال امام، تلخ‌ترین خاطره دوران اسارت

وی درباره تلخی‌های دوران اسارت بیان می‌کند: تلخ‌ترین خاطره در اسارت رحلت امام عزیز بود که واقعا روزی که این خبر به گوش ما رسید، اسارت که هیچ، خودمان را هم فراموش کرده بودیم  و گریه و ناله و شیون  و آه و فغان فضای زندان را فرا گرفته بود. شرایط به‌گونه‌ای بود که عراقی‌ها دل‌شان به حال ما سوخت و چون می‌دیدند که  اعصاب ما بهم ریخته  و  از نظر روحی وضعیت مناسبی نداریم و ممکن است قضایایی رخ بدهد،اجازه دادند برای رهبرمان عزاداری کنیم و قرآن بخوانیم.

تبلیغات رسانه‌ای دشمن در زندان

وی بیان می‌کند: دشمن  هر کاری می‌کرد که بچه‌ها کم بیاورند و به هدفش برسد، راه به جایی نبرد تا جایی که خود بعثی‌ها اعتراف می‌کردند که شما در این‌جا فقط یک پرچم ایران کم دارید. در هر آسایشگاهی  یک  بلندگو گذاشته بودند  و  در گوشه گوشه اردوگاه  هم قیف‌های بلندی  نصب کرده بودند و از بعد از نمازصبح  تا غروب، رادیو و ترانه‌های مختلف عربی، فارسی، انگلیسی و بندری و ... پخش می‌کردند و یک لحظه  حتی در هنگام استراحت هم صدا قطع نمی‌شد، که جدای از مضامین این ترانه‌ها، خود صدا آزار دهنده بود و در این هفت، هشت سال  به سختی سر کردیم،  مضاف بر آن در هر اتاقی یک تلویزیون گذاشته بودند که فقط یکی دوتا شبکه بغداد که صدام صحبت می‌کرد و برنامه‌های خودشان و یا برنامه منافقین که به امام توهین  می‌کردند، پخش می‌شد و می‌گفتند حتما باید تلویزیون روشن باشد. غیر از این هفته‌ای دو یا سه بار همه اسرا را جمع می‌کردند داخل یک اتاق و باید به زور فیلم‌های مبتذل نگاه می‌کردی و اگر انجام نمی‌دادی چوب می‌خوردی و همیشه ما با عراقی‌ها سر این موضوع درگیری داشتیم. این کمترین کارشان بود که در زمینه رسانه‌ای انجام  می‌دادند. غیر از اینکه منافقین و آدم‌های فراری از ایران می‌آمدند و علیه انقلاب سخنرانی می‌کردند.

بازگشت  به وطن

عالیپور از روزهای بازگشت به وطن این چنین می‌گوید: استقبالی که مردم از آزادگان در «دیر» مخصوصا در جایگاه نمازجمعه انجام دادند فراموش نمی‌کنم که مردم چگونه به گرمی استقبال می‌کردند. این نوید را شاید اول اسارت حاج آقا ابوترابی به همه دادند که آن روزی برسد که شما برمی‌گردید ایران و مردم برای دیدار با شما دست و پا و سر خود را حاضرند بشکنند تا به شما برسند. شاید آن روزی که ما به کشور بازگشتیم مثل انسانی سرگردان بودیم و خیلی از چیزها را نمی‌توانستیم هضم کنیم ولی این استقبال گرمی که مردم انجام دادند، باعث شد ما آن مشکلات را یک جا فراموش کردیم و مردم ما را مدیون خودشان کردند.

در قبال خون شهدا مسؤولیم

وظیفه ما در قبال خون شهدا و رشادت‌های اسرا و رزمندگان اسلام چیست؟« امروزه همه ما وظیفه داریم در مسیری که شهدا با دادن خون و عده‌ای هم با خون دل خوردن در زمان جنگ و انقلاب و بعد از آن برای ما باز و راه را برای ما ترسیم کردند، حرکت کنیم. شهدا در واقع برنامه انقلاب را برای ما مشخص کردند و ما هم باید تا آخر این راه را ادامه دهیم و اگر در این مسیر حرکت نکنیم قطعا فردا باید پاسخگوی آنها باشیم، مخصوصا شهدا که جلوی ما را خواهند گرفت و از ودیعه‌ای که بدست ما سپردند سؤال خواهند گرفت، همان‌طور که امام(ره) فرمود نگذارید که این انقلاب بدست نااهلان و نامحرمان بیفتد و ما باید از این انقلاب حراست کنیم حتی اگر نیاز باشد  مجددا خون بدهیم. مسؤولین  به مردم مدیون هستند و شهدا هیچ چیز از مسؤولین نمی‌خواهند الا خدمت به مردم و شاید زیباترین واژه در رابطه با خدمت‌رسانی همان جمله حاج آقا ابوترابی است که «خدمت بدون منت و بدون هیچ چشم داشتی که به همان اندازه که تو خاک شوی و مردم برای رسیدن به خواسته مشروع‌شان پا روی تو بگذارند» امروز مسؤولین اگر بتوانند به مردم رسیدگی کنند، در واقع امام و شهدا را خشنود کرده‌اند»

گفت‌وگو: مهدی عبدی

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول