اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  خراسان رضوی

صدایی که از دل برآید .../ عزاداری ویژه هیأت ناشنوایان در آستانه شام غریبان امام رضا (ع)

مشهد همچون خورشیدی در آسمان ایران می‌درخشد و‌ منور شده به نور چشمان زائرانی که خود را برای قرار عاشقی به پابوسی امام رضا (ع) رسانده‌اند، در این میان هیأت ناشنوایان مشهد که بزرگ‌ترین قطب پرورش مترجمان کشور هستند، در میان خیل عظیم جمعیت خودنمایی می‌کند.

صدایی که از دل برآید .../ عزاداری ویژه هیأت ناشنوایان در آستانه شام غریبان امام رضا (ع)

به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، مشهد همچون خورشیدی در آسمان ایران می‌درخشد و‌ منور شده به نور چشمان زائرانی که خود را برای قرار عاشقی به پابوسی امام رضا(ع) رساندند، خیل عظیم جمعیت در آستانه شب شام غریبان امام هشتم وصف‌نشدنی است.

زن و مرد، پیر و جوانان با چشمانی گریان و زمزمه‌ یا غریب‌الغربا دسته دسته روانه حرم مطهر رضوی می‌شوند، گویی هزاران عاشق گردهم آمده‌اند تا از درد فراق خود با معشوق بگویند، همه آماده‌اند تا ضامن آهو ضامنشان بشود و در آخرین ساعات ماه صفر، توشه خود را ببندند و با امام مهربانی‌ها وداع کنند.

در آستانه شام غریبان امام رئوف، دسته‌ها و هیأت‌های مذهبی را در خیابان شیرازی منتهی به حرمش نظاره می‌کنم، در میان جمعیت هیأتی توجهم را جلب می‌کند، نزدیک‌تر که می‌شوم متوجه می‌شوم روحانی کاروان با زبان اشاره مداحی را ترجمه می‌کند، در می‌یابم که هیأت ناشنوایان است، ناخودآگاه همراهشان می‌شوم، چه بی‌صدا اشک می‌ریزند و خدا می‌داند چه در دل زمزمه می‌کنند.

وسط راه هیأت متوقف می‌شود همه گردهم جمع می‌شوند و شروع به سینه‌زنی می‌کنند، آقای تقریبا کاملی در مرکز سینه‌زنی قرار می‌گیرد و ابیاتی که مداح می‌خواند را با زبان اشاره ترجمه می‌کند و بقیه هم با زبان خود او را همراهی می‌کنند، حس صمیمیتی که بین این هیأت است، نمی‌گذارد لحظه‌ای از آن‌ها غافل شوم، پس تصمیم می‌گیرم تا آخر همراهیشان کنم.

 

 

به گنبد طلایی امام مهربانی‌ها که می‌رسند کمر تعظیم خم می‌کنند و به ساحت مقدس امام هشتم ادای احترام می‌کنند، زیر این باراش باران پاییزی از امام رضا(ع)، مستجاب کننده دعاها می‌خواهم حاجات این دلسوختگان را اجابت کند، به داخل حرم که می‌روند هر کدام گوشه‌ای می‌نشینند و مشغول درد و دل با امام خود می‌شوند.

می‌خواهم بدانم از کجا آمده‌اند برایم عجیب است، زیرا تا به حال هیأت ناشنوایان را به چشم خود ندیده‌ام، با خود در حال کلنجار رفتن هستم که نگاهم به مادر و دختری می‌افتد که با اشاره در حال صحبت کردن با یکدیگر هستند، متوجه نگاه‌های خیره من که می‌شوند لبخند شیرینی به من هدیه می‌کنند و با تکان دادن سر قصد سلام کردن و ارتباط برقرار کردن را دارند.

فاصله بینمان را از بین می‌برم و کنارشان می‌نشینم، بعد از سلام و احوالپرسی راجع به هیأتشان سؤال می‌پرسم که دست و پا شکسته متوجه می‌شوم هیأت آن‌ها در مسجد امیرالمومنین(ع) واقع در خیابان توحید است، در همین زمان مترجم کاروان علامت می‌دهد که زمان بازگشت فرار رسیده است، به سراغ مترجم کاروان می‌روم و راجع به این کاروان سؤال می‌پرسم، سید محمد حسن عسکری بعد از شنیدن حرف‌هایم مرا به مسجدشان دعوت می‌کند تا کامل به دغدغه‌ها و سوال‌هایم جواب بدهد، من هم از خداخواسته قبول می‌کنم و همراهشان راهی مسجد امیرالمومنین(ع) می‌شوم، اصلا بینشان احساس غریبی نمی‌کنم زیرا با عشق، احساس خوب خود را به من منتقل می‌کنند.

به مسجد که می‌رسیم به همراه عسکری و مدیر کاروان که پدر و همسر آن مادر و دختر پرمهری است که در حرم دیده‌ام، به یک اتاق کوچیک و ساده مسجد می‌رویم و عسکری با زبان اشاره به آن‌ها می‌گوید که برای تهیه گزارش قصد پرسیدن سؤالاتی را دارم و آن‌ها هم با آغوشی گرم از من استقبال می‌کنند.

شروع به گفت‌وگو با این خانواده دوست داشتنی می‌کنم، عسکری سؤالاتم را برایشان ترجمه می‌کند تا بتواند پاسخ من را بدهند، مدیر کاروان که الآن متوجه شدم خودش نیز ناشنوا است، شروع به صحبت کردن می‌کند و من با گوش جان حواسم را معطوف به این خانواده صمیمی می‌کنم تا متوجه صحبت‌هایشان بشوم.

خانواده‌ای موفق که ناشنوایی آنان کوچک‌ترین خللی در زندگیشان به‌وجود نیاورده است

می‌خواهم که خودش را معرفی کند، بسم‌الله می‌گوید و پاسخ می‌دهد: علی اکبر کلاته عربی هستم، متولد ۱۳۳۵ و در روستای کلاته عرب متولد شدم، تا سن ۱۲ سالگی شنوایی داشتم اما بعد دچار بیماری مننژیت شدم و شنوایی خودم را از دست دادم، گاهی متوجه حرف‌هایش نمی‌شوم که عسکری با ترجمه کردن به فهم مطالب کمک می‌کند.

کلاته عربی ادامه می‌دهد: برای درس خواندن به تهران رفتم مدتی قبل از انقلاب به مشهد آمدم، در اینجا ازدواج کردم و ساکن شدم.

عسکری می‌گوید کلاته عربی بازنشسته آستان قدس است و آنجا جوشکاری می‌کرده است همسرش نیز مشاور خانواده و دخترشان مربی والیبال و دانشجوی مددکاری اجتماعی است، ناشنوایی این خانواده ضعف نیست بلکه با وجود این مسئله خانواده فرهنگی و‌ موفقی هستند.

می‌پرسم جرقه تأسیس هیأت چه زمانی به ذهنتان رسید؟، چند سال است که هیأت شما فعالیت می‌کند؟، پاسخ می‌دهد: وقتی وارد هیأت‌ها می‌شدم متوجه مداحی‌ها و سخنرانی‌ها نمی‌شدم و گاهی به دلیل اینکه زبان من را متوجه نمی‌شدند، من را از هیأت‌ها بیرون می‌انداختند و باعث شده بود منزوی شوم، بعد از مدتی تصمیم گرفتم هیأت مخصوص ناشنوایان را تأسیس کنم، در سال ۸۴ با کسب اجازه از هیأت امنای مسجد اقدامات لازم را انجام دادیم و در سال ۹۵ هیأت را ثبت کردیم، هیأت ما اکنون ۳۰۰ نفر است و پذیرای زائران از شهرهای مختلف کشور هستیم.

عسگری در ادامه می‌گوید: مراسم‌های هیأت صرف عزاداری نیست، بلکه آموزش احکام و مسائل مختلف را نیز داریم، زیرا ناشنوایان فقر فرهنگی زیادی دارند و تشنه آگاهی هستند، هرچه را که لازم باشد آموزش می‌دهیم و بعد ۱۵ سال فعالیت هیأت ناشنوایان مشهد با شهرهای دیگر اصلا قابل مقایسه نیست و ما مترجمان زیادی را از سنین کوچک پرورش می‌دهیم.

در حال گفت‌وگو هستم که یگانه مرادی نوه دختری آقای کلاته هم به جمع ما اضافه می‌شود و عسگری خطاب به یگانه می‌گوید: ایشان از حرفه‌ای‌ترین مترجمان کشور هستند، زیرا قبل از اینکه حرف بزنند ابتدا زبان اشاره را آموخته است.

هیأت ناشنوایان مشهد بزرگ‌ترین قطب تربیت مترجمان ایران است

عسکری تاکید می‌کند: هیأت ناشنوایان مشهد بزرگ‌ترین قطب پرورش مترجمان کشور است و ما مترجمان خود را به شهرهای دیگر هم اعزام می‌کنیم، از سال ۸۸  بدون کمکی از نهادی یا ارگانی جشنواره امام رضا(ع) را در مشهد برگزار می‌کنیم و هدفمان شناسایی و کشف نخبه‌های ناشنوا در حوزه‌های مختلف است.

سؤالی بدجور ذهنم را به خود مشغول کرده است، متأسفانه خیلی از فرزندانی که پدر و مادری دارند که دچار نقص و یا بیماری است با والدین خود برخورد بدی دارند و یا اینکه از داشتن چنین والدینی خجالت می‌کشند، دل به دریا می‌زنم و از یگانه که کاملا شنوایی دارد سؤالم را می‌پرسم، با عشق به مادرش نگاه می‌کند و می‌گوید: من عاشق مادرم هستم و به او افتخار می‌کنم.

یگانه ادامه می‌دهد: مادر من رانندگی بلد است، مربی و تحصیل کرده و هنرمند در تمامی زمینه‌ها است، چرا باید از وجود چنین خانواده‌ای خجالت بکشم، مادر من به‌شدت به‌روز و همراه من است.

بزرگ‌ترین خواسته‌ام داشتن مهمانسرایی برای پذیرایی از زائران ناشنوا است

چقدر زیبا سخن گفت، عشق میان این خانواده موج می‌زند، از کلاته عرب می‌پرسم چه حاجت و خواسته‌ای از امام مهربانی‌ها داری؟ می‌گوید: من هرچه دارم از برکت امام رضا(ع) است، زندگی‌ام، همسرم و بچه‌هایم همه از لطف آقاست و تنها خواسته‌ام این است که مهمانسرایی در اختیارم قرار بدهند تا بتوانم پذیرای ناشنوایان کشور باشم، برای خود هیچ نمی‌خواهم تنها خواسته‌ام همین است.

کلاته عرب ادامه می‌دهد: یک روز که مشغول جوشکاری بودیم گفتند برای کربلا نیرو لازم دارند منم خوشحال شدم و با گذرنامه‌ام‌ رفتم تا ثبت نام کنم، زمانی که به محل مورد نظر رسیدیم گفتند دیگر نیرو لازم ندارند؛ به اینجا که می‌رسد آرام شروع به گریه کردن می‌کند و با بغض می‌گوید؛ دلم خیلی شکست و رو به حرم آقا گفتم یا علی بن موسی الرضا انصاف نیست که من که مجاور حرمت هستم به کربلا نروم، چند ساعت بعد تماس گرفتند و گفتند اسم من را هم نوشته‌اند و به لطف آقا نزدیک به سه ماه و نیم در قتلگاه و گنبد کاظمین و امام حسین(ع) جوشکاری کردم که همه از برکت وجود امام رضا(ع) است.

عسکری در پایان اضافه می‌کند: متأسفانه امکانات ما کم است و نهادهای مانند بهزیستی حمایت مناسبی از ما نمی‌کنند، به اینجا که می‌رسد کلاته عرب سعی دارد جمله‌ای را به من بفهماند که آن این جمله است «ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان» متوجه می‌شوم دل پردردی دارد که عسکری می‌گوید: وقتی مسؤولان بهزیستی نمی‌توانند با زبان ناشنوایان صحبت کنند، قطعا نمی‌توانند مشکلاتشان را حل کنند و برای همین انقدر با دنیای این عزیزان بیگانه هستند.

وی بیان می‌کند: کلاته عربی عضو تیم ملی کشتی است و شاگردانش قهرمان جهان هستند، اما دریغ از کوچکترین حمایتی، خانواده‌های ناشنوایان اغلب وضع مالی ضعیفی دارند و متؤسفانه هیچ‌گونه حمایتی از این عزیزان نمی‌شود.

خطاب به کلاته عرب می‌گویم آخرین حرفتان چیست؟، می‌گوید: لطفا صدای ما را به مردم و مسؤولان برسانید، خیلی از ناشنوایان کشور نیاز به حمایت دارند، اگر مکانی را در اختیار ما قرار بدهند که بتوانیم پذیرای ناشنوایان سراسر کشور باشیم و بتوانیم هر سال جشنواره امام رضا(ع) را آنجا برگزار کنیم، می‌توانیم کل کشور را از لحاظ فرهنگی تأمین کنیم.

حقیقتا دل کندن از این خانواده کاری دشوار است، موقع خداحافظی دخترشان من را در آغوش می‌گیرد و از من می‌خواهد باز هم به آن‌ها سر بزنم تا زبان اشاره را به من آموزش بدهد، از مسجد خارج می‌شوم و با خود فکر می‌کنم چقدر مظلومیت و سادگی این خانواده قابل ستایش است، امیدوارم با قلمم بتوانم مسؤولان خفته شهرم را بیدار کنم و این گزارش تسلی بخش این قشر مظلوم و دوست داشتنی باشد.

انتهای پیام/ 70068/ح

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول