اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

جامعه  /  شهری

چادرهای سفید درمیانه زمین ترک خورده+ عکس و فیلم

عزمت را که جزم می‌کنی تا از درد و رنج بگویی و بنویسی، کلمات در ذهنت رژه می‌روند و سعی می‌کنی مو به مو دیده‌ها و شنیده‌ها را ثبت کنی تا چیزی از قلم نیفتد و حق مطلب را ادا کنی، تاثیر بگذاری تا رنج انسانی را تقلیل دهی.

چادرهای سفید در

خبرگزاری فارس- مریم عباسی: اسم سفر که می‌آید حس خوشایندی درونت شکل می‌گیرد اما اینکه سفر به کجا و برای چه منظوری باشد، ممکن است طعم تلخی جای آن حس خوشایند را بگیرد و سفر به جغرافیای حادثه‌دیده نظیر منطقه زلزله‌زده از‌ آن دست رفتن‌هاست که در دل خود درد و رنج دارد، چرا که با صحنه‌ها و رویدادهای ناخوشایندی قطعا روبه‌رو خواهی بود که دلت را آزرده می‌کند.

اما گاه به عنوان یک خبرنگار گریزی از این سفرها نیست، ثبت مشکلات، دغدغه‌ها، درد و دل حادثه‌دیدگان وظیفه‌ای‌ست که در ذهن و دلت غوغا می‌کند و دوست داری قدمی هر چند کوچک در مسیر تحقق خواست مصیبت‌دیدگان برداری، شاید دست مهری از مسوولان زودتر به طرفشان دراز شود.

 

پس با اعلام حرکت به منطقه زلزله‌زده میانه، مهیا سفر می‌شوم و با اکیپ خبری فارس راهی منطقه "ورنکش" میانه می‌شویم که بامداد ۲:۱۷ دقیقه جمعه، زلزله 5.9 ریشتری ویرانی‌هایی را در آن رقم زده بود.


زلزله‌ای 5.9 ریشتری در مقیاس درونی زمین که بامداد جمعه 17 آبان روی داد و متاسفانه 7 نفر کشته (دو نفر در چادر فوت شدند)، 550 مصدوم داشت، ۶ شهر و ۱۴۵ روستا تحت تاثیر بود، به یک‌هزار و 150 راس دام سبک و سنگین و بیش از 270 جایگاه دامی این استان خسارت وارد شد، بعد از آن پس لرزه‌های زیادی هم به خود دید که بزرگترین آن ۴.۸ ریشتر بوده و بیشترین تخریب در روستای "ورنکش" میانه رخ داد و مابقی شهرها و روستاهایی میانه، ریزش‌های خفیف و در حد ترک در بناها بود، این‌ها جمع‌بندی اطلاعاتی است که از همان ثانیه‌های اول وقوع حادثه لحظه به لحظه مخابره می‌کردیم و دعا می‌کردیم دیگر به آن اضافه نشود، شبی سخت که تا صبح بیدار مانده بودیم تا خبرها با کمترین خطا مخابره شود.

عبور از جاده زیبای تبریز ـ بستان‌آباد ـ‌ میانه به تنهایی می‌تواند شور و شعف خاصی در این فصل پاییزی که طبیعت رنگ به رنگ پر از رنگ‌های زیبای پاییزی است، برای هر بیننده‌ای ایجاد کند اما به مقصد که فکر می‌کنی، نمی‌توانی بی‌تفاوت نسبت به فاجعه‌ای که رخ داده باشی و دلت را خوش کنی به غوغای پاییز و هدفت را هر چند کوتاه به فراموشی بسپاری.

11:30 دقیقه پیش از ظهر حرکت می‌کنیم و حول و حوش ساعت 15:30، 4 ساعت راه طی می‌کنیم تا پرسان پرسان به ورودی روستا می‌رسیم، از دو ایست بازرسی با نشان دادن کارت خبرنگاری عبور می‌کنیم، روستای زیبای "ورنکش"  نمایان می‌شود و در اولین نگاه چشمت به بناهایی می‌افتد که اغلب بهسازی شدند اما هستند خانه‌هایی که مقاوم‌سازی نشدند و همین‌ها خسارت دیده و آوار شده‌اند، روستایی با مردمان زحمتکش که زلزله نتوانسته آنها را به زانو درآورد و زندگی همچنان جاری است، همه در تکاپو برای برگشت زندگی به روال عادی هستند و به هم کمک می‌کنند تا مشکلاتشان را خودشان تا جایی که می‌توانند، حل کنند.

 

 

در ورود اولیه به روستا آنچه بیشتر از همه خودنمایی می‌کند، گونی‌های پر از سیب است، حاصل یک سال تلاش کشاورزان که گوشه جاده تلمبار شده و در حال تخریب و تخمیر است، حالا دیگر بیشتر به خوراک دام شبیه است، یادم می‌آید این انباشت‌ها در مسیر منتهی به روستا هم نمایان بود و حاکی از روی دست ماندن محصول و خرابی‌ست، آن چیزی که روزهاست در اخبار شنیده می‌شود، تلاش کشاورز برای کسب نان حلال و خودکفایی که در مقابل سدی از بی‌تفاوتی مسوولان ایستاده و غصه‌ات می‌گیرد از این همه بی‌تفاوتی و سهل‌انگاری اما مگر کاری جز نوشتن و انعکاس بازتاب این همه ندانم‌کاری مسولان از خبرنگار و گزارشگر و عکاس برمی‌آید؟    

پرسان پرسان به محدوده خانه‌های خسارت‌دیده می‌رسیم، عکس و مصاحبه توسط بچه‌های اکیپ آغاز می‌شود و خیره به مردم، خود را جای آنها می‌گذارم که چگونه با غم، ناراحتی و ویرانی اما صبورانه مصیبت را  پذیرفتند، تسلیم مشیت الهی شدند، همچنان شکرگزار هستند و چشم امیدشان نه به مسوولان که همت خودشان است. 

برخی دلخورند و در این مدت آن قدر آمد و شد دیده‌اند که ناخودآگاه جمله « میان چند عکس می‌گیرند و می‌روند»‌ مرتب بر زبانشان جاری می‌شود و این حس ناخوشایندی در آدمی ایجاد می‌کند که چرا این‌قدر نسبت به کمک‌های دولتی و برخی مسوولان ناامیدند اما در عین حال در میان گپ‌وگفت‌شان می‌فهمم که بیشتر از همه امیدشان به سپاه، ارتش و کمک‌های مردمی است تا دولتی. 

به سمت چادری روانه می‌شوم، متوجه نمی‌شوم که ممکن است در چادر کسی باشد، در حالی که دودل بین رفتن و ماندن هستم،  زیپ چادر باز می‌شود و بانوی مسنی با دیدن من و شکل و شمایلم فکر می‌کند متولی از نهادی هستم، خودم را معرفی می‌کنم که سر درد و دلش باز می‌شود و با چشمانی پر از اشک از غصه پر غصه‌اش می‌گوید، اینکه چند گاو و گوسفند که کل سرمایه زندگی‌اش بوده در زلزله زیر آوار مانده و هست و نیستش نابود شده.

دلداری‌اش می‌دهم اینکه جبران می‌شود، درست می‌شود، بازسازی می‌شود، غصه‌ نخور، اما در دلم غوغاست شاید امید واهی می‌دهم، امیدی که به این زودی‌ها شاید شدنی نباشد اما انسان است دیگر، دلش به امید گرم است، به سختی راه می‌رود و اصرار دارد تا از خانه‌اش بازدید کنم و به خوبی مشکل را منتقل کنم، با او هم قدم می‌شوم و با همراهی خبرنگارمان بالای تلی از آوار ایستاده به توضیحات این مادر گوش می‌دهیم، قول می‌دهم در انعکاس مشکلش دقت کنم، علیرغم میل باطنی‌ام به خدا می‌سپارمش و راهم را به سمت ویرانه‌ای دیگر پی‌ می‌گیرم. 

در حرکت به سمت خانه‌ای دیگر، توجهم به مقابل منزل آوار شده‌ای جلب می‌شود که در گودی روبه‌روی خانه آوار شده، چادری بر پا شده و خانواده‌ای مهربان، مهمانواز و سخاوتمندی در آن ساکن شده‌اند و اکیپ کوهنوردی میانه را که برای کمک آمده‌اند به صرف چای دعوت می‌کنند تا خستگی در کرده و دوباره به سر خدمت خود بازگردند و اسباب زیر آوار مانده را به بیرون و جای امن منتقل کنند.

 


ما را نیز به اصرار دعوت می‌کنند به چای و شیرینی که پسر خردسال‌شان را فرستادند بیاورد،همه دور آتش جمع می‌شویم، از دردها و امیدها می‌گویند از دید و بازدید مسوولان از خواسته‌ها و مطالبات به حقشان می‌گویند، ساعتی با آنان هم‌کلام می‌شویم، مدیر گروه به دنبال گرفتن چادر برای پیرزنی تنهاست که می‌گوید می‌ترسم در خانه بمانم و بیرون هم سرد است.

با تلنگر خبرنگارمان یاد زهرا دخترک دبستانی می‌افتم که این روزها کلیپ سخنانش در برنامه "کندیمیز" که دو سال پیش از شبکه سهند پخش شد، گل کرده و از دغدغه‌هایش و از عصبانیتش می‌گوید، معتقد است باید ایران را ساخت، حالا اما نیست که با او گپ و گفتی کرده یا عکس یادگاری بگیریم، خانه‌اش را پیدا می‌کنیم، خانواده‌اش به دلیل شرایط نامساعد روحی خانه نیمه ویرانه را رها کرده و جای امن ساکن شدند، به خانه خیره می‌شوم و شیطنت‌های دختربچه شیرین‌زبان و امید و آرزوهای تحصیل در مقاطع بالاتر و ساختن زندگی دلخواه‌اش جلوی چشمم رژه می‌روند، آرزوهایی که در 15 ثانیه بر سرش آوار شد و زیر تلی از خاک سرد مدفون شد.
 

 

دیگر غروب آفتاب در منطقه سایه افکنده است، نگاهی گذرا به روستا می‌اندازم، در دلم غوغایی برپاست که زمستان در راه است، خدایا کی آواربرداری تمام خواهد شد، کی ساخت و ساز شروع خواهد شد، خسارت‌ها کی جبران می‌شود، آنان که دارایی خود شامل چند گاو و گوسفند را از دست داده‌اند، چه خواهند کرد و ... سوال‌هایی است که ذهنم را پر کرده است و نمیتوانم برایشان پاسخ در خور پیدا کنم.

به آفتاب در حال غروب خیره می‌شوم، روستا شلوغ شده و ماشین‌ها در هم گره خورده‌اند، برخی اهالی روستا هستند، برخی خودروهای امدادی و برخی خودروهایی هستند که شکر خدا به وفور امکانات و مایحتاج به زلزله‌زدگان می‌رسانند، به سختی از ترافیک روستا راهی پیدا کرده و برمی‌گردیم تا با نوشتن گزارش و مطالبات به حق مردم آسیب‌دیده، گامی در جهت حل بخشی هر چند کوچک از مشکلات مردمی برداریم که همواره سربلند زیسته و هیچ‌گاه چشم طمع به دست دیگر نداشتند و هنوز که هنوز است از انقلاب و رهبری می‌گویند و تسلیم رضای حق هستند.
 

 

 

انتهای پیام/3103/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول