خبرگزاری فارس| علی دهقانی سانیج: برای ملاقات با شخصیت مهمی به دفتر محل کارش مراجعه کردم، ساعت ملاقات ۱۲ ظهر تعیین شده بود، بهعلت موقعیت و قوانین محل مورد نظر، مجبور شدم تلفن خودم را قبل از داخل رفتن به باجه مخصوص، تحویل دهم.
از آخرین باری که قرار بود ساعاتی موبایل نداشته باشم، مدتها گذشته بود.
وقتی وارد دفتر شدم آقای منشی با دیدنم گفت عذرخواهی میکنم دکتر تماس گرفتند و گفتند ۲ ساعت با تأخیر میآیند، اگر امکانش هست منتظر بمانید تا دکتر برسند.
۲ ساعت بدون موبایل را چگونه سر کنم؟ ۲ ساعت بیکاری اندازه ۲ سال سخت خواهد گذشت، امکان خروج نیز وجود نداشت زیرا خروج به منزله خداحافظی تلقی میشد.
نشستم و به ساعت خیره شده، ۲ ساعت انتظار از این لحظه آغاز شد، به اطراف نگاه کردم که ناگهان یک بسته توجهم را به خودش جلب کرد.
روزنامههای سیاسی صبح، در یک بسته نایلونی برای دکتر ارسال شده بود که بهنظر میآمد عادتی روزانه باشد.
برق امید در چشمانم دوید و با ولع خاصی به سمت بسته رفتم، گویی تشنهای در کویر، برکه زلال آب یافته است.
از منشی اجازه گرفتم و با تأیید او نایلون را گشودم، چقدر روزنامه تیترهای مختلفی در دل خود جای داده بود.
در فکر فرو رفتم، از آخرین باری که با ولع خط به خط، سطر به سطر و ستون به ستون، روزنامه خوانده بودم مدتها میگذشت.
یادم نمیآمد دقیقاً چه زمانی از دکه آخرین روزنامه را خریده بودم، خاطرات خاک خورده پستوهای ذهنم ناگهان بدون غبار شد و به گذشته رفتم.
سال ۶۶ تنها سه سال داشتم که در بحبوحه جنگ و خاموشیها، عصرها پدرم مرا به مغازه میبرد و در کنار دخل روی صندلی مینشاند و با خواندن بلند روزنامههای کیهان و سپس اطلاعات، مرا با اوضاع جهان آشنا میکرد.
این کار باعث شده بود تا اشراف کاملی بر جغرافیا، سیاست و آدمهای سیاسی جهان پیدا کنم.
گاهی پدر بعداز روزنامهخوانی در جمع دوستانش با هم به تحلیل سیاسی اخبار میپرداختند و من نیز در طفولیت به حرفهایشان گوش میدادم.
سواد نداشتم اما پدر با شکل حروف به من فهمانده بود که کدام روزنامه کیهان و کدام اطلاعات است.
گهگاهی باهم به دکه روزنامهفروشی سر خیابان میرفتیم و من مأموریت داشتم از روی سنگهای قرار گرفته روی روزنامهها که مدافع آنها در مقابل باد بودند، اطلاعات و کیهان را بردارم و مورد تشویق افراد حاضر در صحنه واقع شوم که ماشاالله با سه سال سن چه روزنامهشناس است!
کمی بعد و در اوایل دهه هفتاد روزنامه همشهری وارد بازار شد که مرزهای هیجان را جابهجا کرد، اولین بار بود که یک روزنامه رنگی چاپ میشد زیرا تا آن روز فقط جلد مجلات ماهانه را رنگی دیده بودیم.
پدر وقتی با روزنامه همشهری به خانه میآمد میدانست باید آن را روی کتابخانه بگذارد تا من خیلی به زحمت نیفتم.
ابتدا صفحه آخر که متعلق به معرفی گونههای گیاهی و جانوری بود را میخواندم، سپس صفحه ورزشی، بعد حوادث و در انتها اخبار سیاسی را مرور میکردم.
تنها صفحهای که هیچگاه نخواندم صفحه اقتصاد بود.
در دهه هفتاد و هشتاد با تغییر فضاهای سیاسی، روزنامههای محبوبی به ویترین خواندنیهایم اضافه شدند و هر روز ۸:۳۰ صبح باید این روزنامهها را تهیه میکردم اما کماکان صفحه اقتصاد برای من جذابیتی نداشت.
در کنار این لیست خرید هفتگی پنجشنبهها را نباید فراموش کرد، هفتهنامه گلآقا تا زمان تعطیلی هر پنجشنبه مهمان منزل ما بود.
دهه نود و با ورود سیستم اندروید و گوشیهای هوشمند، خیلی نرم و موزیانه از رفیقی ۳۰ ساله جدا شدم.
شاید سرعت تبادل اطلاعات و امکان نقد و بررسی آنلاین باعث شد کمکم فراموش کنم که دیگر ۸:۳۰ صبح به دکه روزنامهفروشی نمیروم، با ولع تیترخوانی نمیکنم و صدای چرق ورق زدن صفحات روزنامه را نمیشنوم.
مدتها بود به مسئولین روزنامه فحش نداده بودم که چرا صفحات را مرتب نمیکنند تا من مجبور نباشم بعداز خرید روزنامه ۵ دقیقه وقتم را صرف مرتب کردن صفحات از ۱ تا انتها کنم.
حالا بعداز حدود ۸ سال روزنامه در دستانم بود، با کلی خاطره زنده شده از سه دهه زندگی!
با لبخند ورق زدم و خواندم، خط به خط، سطر به سطر و ستون به ستون اما همچنان صفحه اقتصادی دست نخورده باقی ماند.
دیگر مهم نبود دکتر چه زمانی میآید چون لذتی که فراموش شده بود، زنده شد.
انتهای پیام/۳۱۴۱/ح