اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

جامعه  /  آموزش و پرورش

شوق‌ متوقف شده در تنگنای نظام آموزشی وارونه

زمانی می‌توانیم به تحول فکر کنیم که باور کنیم کتاب درسی یکی از تنگناها و عوامل مشکل‌آفرین بنیادی در شکل کنونی معیوب نظام تعلیم و تربیت است.

شوق‌ متوقف شده در تنگنای نظام آموزشی وارونه

خبرگزاری فارس ـ گروه آموزش و پرورش: اردوان مجیدی پژوهشگر و فعال تعلیم و تربیت در یادداشتی نوشت: تربیت و فراهم کردن بستر رشد همه جانبه فرزندان‌مان، انتظاری است که جامعه ما از نظام تعلیم و تربیت دارد. اما به نظر می‌رسد پاسخ به این انتظار به نحو درخوری داده نمی‌شود. در سلسله یادداشت‌هایی، به ریشه یابی و کالبد شکافی مشکلات پرداخته بودیم، تا ان‌شاء‌الله در ادامه به طیف راه‌حل‌های ممکن نیز بپردازیم. این ششمین بخش از این یادداشت‌هاست.  

در یادداشت اول، دوم، سوم، چهارم به 6 بُعد از مشکلات ماهوی نظام تعلیم و تربیت نظیر انتزاعی و غیر کاربردی بودن برنامه درسی، عدم توجه به نیازهای واقعی و استعدادها، ارزیابی ماشینی، رتبه‌بندی کور، سلب خلاقیت و ابتکار از معلمان و مدارس در ساختاری محافظه کار، و میدان یافتن صنعت ناسالم و انگلی کنکوری در این فضای گل آلود، و جولان دادن طیفی از مدارس غیر دولتی و شبه غیر دولتی در این میدان صنعت ناسالم، اشاره شد.

همچنین نشان دادیم که تقریبا اغلب رخدادهای عملی در تحول مطلوب برنامه درسی در مدارس، نه در ساختار نظام رسمی واقع شده، بلکه بخشی از معلمان و فعالان حوزه تعلیم و تربیت، به صورت خودجوش و آتش به اختیار، در حرکتی از پائین به بالا، در طیفی محدود از مدارس غیر دولتی، با تحمل دشواری‌های فراوان، آن را رقم زده‌اند، و نمی‌توان امیدی به نظام فرسوده، محافظه کار، لخت و عریض و طویل رسمی برای تحول داشت. 

با توجه به بحثی که در چهار یادداشت اول در مورد ابعاد مشکلات نظام تعلیم و تربیت و سازوکارهای آن شد، و بر اساس بازخوردها از مخاطبان، لازم شد تا کمی عمیق‌تر به ماهیت تربیت در این نظام اشاره کنیم. به همین دلیل در یادداشت پنجم، به این پرداختیم که نظام رسمی با بچه‌ها چه می‌کند؟ دیدیم که روحیه جستجوگری و کنجکاوی، فطرتا در کودکان وجود دارد. اما مدرسه این روحیه را با تزریق محتوای از پیش تعیین شده و قالب‌بندی شده و ارزیابی مبتنی بر آن، برنامه منظم برای دریافت و پس دادن این محتوا، و تحقیر و تهدید، و تحدید، از بین می‌برد.

کودکی که پیش از مدرسه دست شما را برای پاسخ یافتن به سؤالات بی پایان خود می‌کشید، در مدرسه ناگهان به کودکی منفعل، بی انگیزه، و بی علاقه تبدیل شده، و شما مجبور به هل دادن او برای انجام تکالیف الزامی و از پیش تعیین شده مدرسه بوده، و باید از سازوکارهای تهدید و تطمیع برای به حرکت وا داشتن او استفاده کنید. ضمن آنکه موضوعاتی نیز که در قالب این محتوای از پیش تعیین شده الزامی به او خورانده می‌شود، ارتباط بسیار کمی با واقعیت‌ها و نیازهای واقعی زندگی او داشته، و در مقابل از فراگرفتن هزاران موضوع ضروری مورد نیاز در زندگی واقعی خود، که با آنها دست به گریبان خواهد بود، باز می‌ماند.

او بهترین فرصت در بهترین دوره عمر خود برای یادگیری موضوعات ضروری را از دست می دهد. ضمن آنکه بسیاری از ابعاد شخصیتی مطلوب در او به دلیل بافت ماشینی برنامه درسی رسمی، تخریب می‌شود. 

در این یادداشت بحث را دنبال می‌کنیم. 

*****
پیش‌فرض‌های غلط اتفاقی که از آن صحبت کردیم، در تربیت کودکان ما در حال وقوع است، و برای کسی که کمی در رفتار کودکان تعمق داشته باشد، کاملا ملموس است و همه آن را حس می‌کنیم. اما نظام تعلیم و تربیت این را به عنوان پیش فرض مدرسه و تعلیم مدرسه‌ای می‌پذیرد و فکر می‌کند که: "خوب مدرسه همیشه همین گونه بوده و خواهد بود". این مبنایی‌ترین پیش فرض غلط است. بعد بر اساس این پیش فرض غلط مبنایی، پیش‌فرضهای بعدی شکل می‌گیرد.

نظام نمی‌تواند باور کند که می شود این اتفاق جور دیگری بیفتد، و هر تحولی را تنها با حفظ همین پیش‌فرضها می‌پذیرد و به همین دلیل در تحول درجا می‌زند. اغلب ما هم با تصویری که از تحصیل داریم، تصور می‌کنیم اینها بدیهیات تعلیم و تربیت مدرسه‌ای است؛ و در ایجاد هر مدرسه‌ای، از این بدیهیات گریزی نیست.

اما به نظر می‌رسد که اشتباه می‌کنیم؛ اینها مفروضات بدیهی در تعلیم و تربیت نیستند. می‌توانیم تعلیم و تربیت را به گونه‌ای دیگر رقم بزنیم. در ادامه نمونه‌هایی از این پیش فرض‌ها را مرور می‌کنیم. 

کتاب درسی همطراز با لوح محفوظ!

اولین پیش فرضی که نظام آموزشی تغییری در آن را باور نمی‌کند، مفهوم کتاب درسی است. تصور آموزش رسمی با تصور کتاب درسی مترادف شده است.

تصور این است که برای آموزش رسمی و همگانی، باید موضوعات مورد آموزش را در قالب کتاب درسی تدوین کرده، و به شاگردان و معلمان بدهیم، و معلمان بر اساس آن مطالب را به شاگردان تعلیم کرده و شاگردان هم موظف باشند تمام موضوعات کتاب درسی را مو به مو در قالبی همگرا فراگیرند.

تصور آن است که اهداف آموزش باید در قالب متن کتاب درسی درآید، تا مطمئن شویم که این هدف آموزشی در خلال آموزش پوشش داده می شود.

جستجوی پوشش دادن یک هدف آموزشی را هم از جستجو در کتاب شروع می‌کنیم، و فکر می کنیم اگر به این هدف به شکلی در متن کتب درسی اشاره شده باشد، این هدف را پوشش داده‌ایم. هر گونه خروجی از روند کتاب‌های درسی، و نادیده انگاشتن آن را به سان جنایتی عظیم در فرایند تعلیم و تربیت تلقی کرده، و گویی آن را همطراز مخالفت با لوح محفوظ الهی می شماریم.  

همین پیش فرض باعث می‌شود، تمام برنامه‌ریزی‌های تحولی، مبتنی بر تغییر کتاب درسی تصور شود. یعنی تصور ما این باشد که اگر تحولی قرار است اتفاق بیفتد، این تحول را باید در متن کتاب‌های درسی یا حداکثر کم و زیاد شدن تعداد کتاب‌های درسی انجام دهیم. اما هرگز تصور نمی‌کنیم شاید تحول آن باشد که کتاب درسی در این شکلی که الان مشاهده می‌کنیم، برچیده شده، یا ماهیت آن تغییر پیدا کند.

همین اول اشاره کنم که منظورم از این برچیده شدن و تغییر ماهیت، تبدیل کتاب درسی به بسته آموزشی الکترونیکی نیست. بسته آموزشی الکترونیکی، اگر دقیقاً همان خصوصیات کتاب درسی را داشته باشد، همان محسوب می‌شود. جلوتر در این مورد بیشتر صحبت می‌کنیم. 

شاگردی مطیع در تفکر همگرا

بحث را با چند مثال و مثال نقض آن دنبال کنیم. در درس علوم، معلم و بچه‌ها کتاب درسی علوم را باز کرده و فصلی را که در کلاس به آن رسیده اند، مثلا محیط زیست، می‌خوانند؛ معلم توضیح می‌دهد، و اگر حالی باشد و توفیقی دست دهد، آزمایش‌های نوشته شده در کتاب درسی را دقیقا طبق همان که گفته است، اجرا کرده و تمرین‌ها را یا در کلاس و یا در منزل، دقیقاً طبق همان که در کتاب نوشته است، انجام می‌دهند. بعداً هم عین همان مطالب را از بچه‌ها بازخواست می‌کنند. این روالی است که همه ما کمابیش با آن آشنا هستیم. 

برخورد معلم با این درس، به منزله دستور کار کاملاً مشخص است. معلم باید مطیع کتاب درسی باشد و عیناً آن را در کلاس، عرضه، بازگویی، اجرا و بازخواست کند. برخورد شاگرد هم با این درس، به منزله عین مفاد لازم به یادگیری است.

شاگرد باید اطلاعاتی که در آن نوشته دریافت کند، کاملا مطالب بیان شده را فراگرفته، دستورات آن را مو به مو اجرا کرده، و عین آن را در هنگام امتحان بازگوید. فهم شاگرد باید نسبت به موضوع محیط زیست، عینا آن چیزی باشد که در این فصل از کتاب درسی آمده است. نه کم و نه بیش!

دیدگاه‌های مطرح شده در کتاب را باید عیناً پذیرفته، و عبارات مهم آن را بی کم و کاست عینا حفظ کند (مثلا وقتی از او تعریف «چرخه حیات» خواسته می‌شود، باید عین عبارات تعریف چرخه حیات و کلمات مهم آن را که در کتاب آمده است، از حفظ بیان کند). 

این یعنی ما به زور کتاب‌های درسی، بچه ها را به تفکر همگرا سوق داده، و آنها را ترغیب می‌کنیم، تنها از زاویه‌ محدودی به مسأله نگاه کنند، و فقط از روش‌های قدیمی و بیان شده برای حل مسأله استفاده کنند.

رویکرد کتاب‌های درسی، بچه‌ها را از تفکر واگرا و پرداختن به زوایای مختلف مسأله و راه‌حل‌های خلاقانه منع می‌کند، چون این راه‌حل‌های خلاقانه، در چارچوب کتاب درسی مذکور نمی‌گنجد. 

در حالتی هم که کتاب به بسته‌های الکترونیکی ارتقاء پیدا کند، اما همین ویژگی‌های کتاب در مورد همان بسته الکترونیکی نیز اعمال شود، فرقی حاصل نخواهد شد. فقط متن به فیلم توضیحات یک معلم، یا فیلم انجام آزمایش که دقیقاً همان مطالب را عیناً توصیف و تجویز می‌کند، تبدیل می‌شود؛ و شاگرد باید عیناً همان مطالبی که در فیلم یا محتوای چند رسانه‌ای است، حفظ کرده و یاد بگیرد. اینجا بسته الکترونیکی همان نقش کتاب درسی را ایفا خواهد کرد. 

از دست دادن انگیزه در برخوردی منفعلانه با خوراک آماده

اولین اثر رویکرد کتاب درسی آن است که شاگرد یاد می‌گیرد باید محتوای از پیش تعیین شده‌ای برای یادگیری و فعالیت او آماده باشد، و او همان را دریافت و طبق همان عمل کند. این اثر تا پس از دوران تحصیل هم به همراه او خواهد بود و به همین دلیل شغل کارمندی (که در آن عملاً همه چیز از پیش تعیین شده و جلوی کارمند برای انجام گذاشته می شود)، عملاً مورد قبول‌ترین شغل جامعه ماست.

 دومین اثر آن است که روحیه فکر کردن، کنجکاوی، جستجوگری، استنباط آزاد، پرداختن به زوایای مختلف موضوع و نظایر آن در او از بین رفته، و عادت به حفظ کردن، منتظر بودن برای تصمیم‌گیری دیگران در مورد او، منفعل شدن، بی ارادگی در برخورد با مسائل واقعی و نظایر آن در او شکل می‌گیرد (مطالب یادداشت قبلی را به یاد بیاورید). 

و سومین اثر آن است که نسبت به اصل یادگیری و یادگیری برای یادگیری (و لذت بردن از یادگیری) و یادگیری برای کاربرد، بی‌انگیزه می‌شود و فقط برای پاسخ به محرک‌های بیرونی یادگیری (نظیر تشویق و تهدید و تنبیه و مدرک) درس می‌خواند. 

اما با همه این اثرات سوء، برنامه‌ریزان سنتی نظام آموزشی، معلمان، خانواده‌ها و شاگردان، کتاب درسی را به عنوان پیش فرضی لایتغییر می‌شناسند؛ و گزینه دیگری را متصور نمی شوند. آیا واقعا با کتاب درسی به عنوان یک پیش فرض بدیهی و لایتغییر مواجه هستیم؟

اکتشافگری در تکاپوی بدیلی ممکن

بگذارید نمونه‌ای از یک گزینه مقابل و نقض محوریت کتاب درسی علوم را هم ببینیم. مدرسه‌ای را تصور کنید که بچه‌ها برای کلاس علوم، کتاب درسی مشخصی ندارند. کتابهای متعددی در حوزه علوم تجربی در کتابخانه کلاس و مدرسه وجود دارد. معلم طبق جدول اهداف آموزشی می‌داند که بچه‌ها باید در درس علوم، موضوعاتی را در مبحث محیط زیست فرا بگیرند. 

ساده‌ترین روند آن است که ابتدا با بچه‌ها به صورت آزاد در حالی که بچه‌ها در فضایی مناسب برای گفت‌وگو (مثلاً وقتی به صورت یک حلقه روی زمین نشسته‌اند)، در مورد محیط زیست گفت‌وگو و بحث می‌کنند؛ و هر کدام دیدگاه‌ها و اطلاعات اولیه خودشان را با توجه به مطالبی که تا الان در این مورد در کتاب‌ها و رسانه‌ها و محیط اطراف مشاهده کرده‌اند، بیان می‌کنند.

سپس معلم پس از اینکه شاگردان تا حدی با حوزه موضوع آشنا شدند، از بچه‌ها می خواهد که به کتابخانه مدرسه و سپس منزل و نیز کتابخانه‌های عمومی محلی رفته، و از کتاب‌ها و مجلات  حوزه‌های مرتبط، مطالبی را در مورد موضوع محیط زیست و مسائل مرتبط یافته، یادداشت برداری کرده، و برای زمان تعیین شده بعدی، در کلاس مطرح کنند.

در مرحله بعدی شاگردان حین طرح یافته‌های خود در جمع کلاس یا گروه کاری خودشان، مطالب یافته شده را با هم رد و بدل می کنند، و در نهایت گزارش جمع بندی خود از موضوع را به صورت متن مقاله، پوستر و یا اشکال دیگر مستند، تنظیم و ارائه می‌کنند. در صورتی که شاگردان به منابع الکترونیکی امن نظیر وبگاه‌های اینترنتی، فیلم‌های مستند و نظایر آن هم دستیابی داشته باشند، می‌توانند مطالب خود را از آنها نیز تأمین کنند.

در صورتی که شاگردان حین این کنکاش، سؤالاتی در ذهنشان شکل بگیرد، یا با مطالبی مواجه شوند که نیاز به آزمایش و فعالیتی عملی داشته باشد، با طرح موضوع با مربی می‌توانند در کلاس یا در آزمایشگاه یا در شرایط دیگر، به آزمایش یا فعالیت مورد نظر مبادرت کنند.

روند کامل‌تر آن است که مربی بدون طرح عنوان موضوع محیط زیست، شاگردان را در محیط‌های عملی و فعالیت‌هایی درگیر کند، که به نحوی به محیط زیست مرتبط باشد. مثلا بچه ها را به گردش علمی یا طبیعت گردی ببرد، و در گردش علمی به صورت عینی با مسائلی در این حوزه مواجه شوند. سپس بر اساس موضوعاتی که بچه ها با آن مواجه شده‌اند، با مدیریت مربی، گفت‌وگویی بین بچه‌ها و مربی شکل گرفته، و بچه‌ها به جستجوی کتاب و منابع دیگر در این زمینه‌ها سوق داده شده، و همان روند قبلی از اینجا پی گرفته می‌شود. 

در روندهای مذکور از درس علوم تجربی، بر خلاف رویکرد کتاب درسی، شاگرد توان مواجهه با مسائل محیط واقعی را یافته، روحیه مطالعه، اکتشاف‌گری، جستجوگری، کنجکاوی، تجزیه و تحلیل مسائل، تفکر، پرداختن به زوایای مختلف، در او شکل گرفته، به شخصی فعال، کنشگر و دغدغه‌مند در جامعه تبدیل شده، و انگیزه درونی او برای یادگرفتن و لذت بردن از یادگرفتن تقویت می شود. 

از کتاب‌های یکبار مصرف منزجر کننده تا کتابخانه‌ای شوق انگیز

تحقق دو روند مذکور، چندان دور از انتظار نیست، و به خصوص روند اول، به سادگی در هر مدرسه‌ای، قابل اجراست. این کار فقط به این نیاز دارد که مربی این رویکرد را باور داشته باشد، و جرأت حرکت بدون کتاب درسی را داشته باشد.

اگر کسی به تنها ابزار مورد نیاز آن یعنی کتابخانه غنی از کتاب اشاره کند، و اعلام کند امکان تهیه چنین کتابخانه‌ای برای مدارس وجود ندارد؛ در پاسخ کافی است به حجم تولید کتاب‌های درسی در کشورمان اشاره کنیم. ما در سال حجم باورنکردنی کتاب درسی به صورت یکبار مصرف (یک سال مصرف؛ که حتی بعضا در انتهای سال به دلیل تنفری که از آن در شاگرد ایجاد شد، پاره پاره می شود) تولید و توزیع می‌کنیم. حجم کتاب‌های تقویتی و آزمون و .... را هم می‌توانید به آن اضافه کنید.

اگر به جای تولید کتاب‌های یکبار مصرف، کتاب‌هایی در زمینه‌های مختلفی که در حال حاضر با تنوع قابل قبولی در بازار موجود است، برای کتابخانه مدارس تهیه شود، تمام مدارس طی یکی دو سال به کتابخانه بسیار غنی مجهز خواهند شد.   

با مقایسه دو رویکرد کتاب درسی و بدون کتاب درسی مذکور، می‌توان تجسم کرد که پیش فرض کتاب درسی، یک پیش فرض بدیهی لایتغییر نیست؛ و اتفاقا تحول واقعی نظام آموزشی، در به چالش کشیدن این باور، و گذر از آن رخ می دهد. 

فراموش شدن لذت در چارچوبی کسالت‌آور شاید برای شما این سؤال ایجاد شود که با درس علوم تجربی می‌شود این کار را کرد، اما آیا با دروس دیگر هم به همینگونه خواهد بود؟

مثال دیگری را در زمینه دیگری با هم مرور کنیم؛ درس ادبیات! درس ادبیات درسی است که به نظر خیلی کلیشه‌ای تر می‌رسد. اما واقع آن است که اینگونه نیست. 

در روال مرسوم در درس ادبیات، بچه‌ها کتاب درسی فارسی را باز کرده، درسی را که مثلا یک شعر منتخب از یکی از شاعران بنام است، می‌خوانند. همه بیت‌های شعر اصلی اینجا نوشته نشده و فقط چند بیت انتخاب شده است. بچه‌ها باید همان ابیات را خوانده، معلم معنای آن را توضیح دهد، کلمات و استعارات و صناعات موجود در شعر را یاد بگیرند، تمرین‌های کتاب را انجام دهند، و به سؤالات کتاب پاسخ دهند. بعد هم از روی شعر رونویسی کنند، و احیانا آن را با مکرر خواندن پشت سر هم، طوطی‌وار حفظ کنند.

سؤال من این است که پس کی قرار است شعر را با لذت بخوانند؟! درس دیگر هم متن یک داستان است که کوتاه نویسی شده یک داستان مشهور است. آن را هم به همین نحو باید روخوانی کنند، الفاظ مشکل آن را یاد بگیرند، از روی آن مشق بنویسند و الی آخر. باز هم سؤال می‌کنم: پس کی قرار است از خواندن یک داستان لذت ببرند؟

مافراموش کرده‌ایم که جوهره اصلی ادبیات، تبدیل کردن معرفت و حکمت به محتوایی جذاب، با استفاده از ابزار کلمات و گفتار است، که مخاطب از خواندن و شنیدن آن لذت برده، و به واسطه این لذت جذب شده و محتوای معرفت و حکمت آمیز مذکور را دریافت کند. به خاطر آوردن و عملی کردن این محتوای معرفت و حکمت آمیز مذکور هم به واسطه تداعی لذتی که از آن محتوی برده، صورت می گیرد. 

من وقتی از حکایتی پندآمیز لذت ببرم، ناخودآگاه در ذهنم موضوع پند مذکور با خوبی و خیر تداعی می‌شود، و در برخورد با محیط واقعی با آن موضوع، به واسطه همان تداعی، عملا به سمت آن خیر سوق پیدا می‌کنم. این کارکرد اصلی ادبیات است. 

اما با خواندن طوطی وار و درس‌گونه متن مذکور در یک جلسه خشک و کسالت آور، و انجام تمرینات با اجبار، نه تنها رابطه خوبی در ذهن فرد با حکمت مذکور برقرار نمی شود، بلکه از هر چه که در آن حکمت بیان شده تنفر پیدا کرده، و از آن دوری می‌گزیند. رفتارهای ناهنجار طیف وسیعی از جوانان در جامعه، و حکمت گریزی، لاابالی‌گری، دین‌گریزی و خروج از توازن، بی ارتباط با همین مشی کتاب درسی ادبیات و تعلیمات دینی و نظایر آن در مدارس‌مان نیست. ما ناهنجاری را در نوع مواجه کردن شاگردان با محتوای حکمت آمیز و معرفتی، به صورت معکوس به آنها آموخته‌ایم. 

لذت بردن در کتابخوانی شوق انگیز 

حال دلیل این رویکرد کتاب درسی در درس ادبیات چیست؟ معلوم است: خواندن آزادانه و بدون الزام و پرسش و پاسخ کتابهای ادبی! بچه‌های ما قبل از مدرسه به خواندن کتاب‌های داستان و شعر و نظایر آن بسیار علاقه داشتند، و همیشه از ما با التماس می‌خواستند که: برایمان کتاب بخوان! (پدیده‌ای که متأسفانه بعد از ورود به مدرسه، با توجه به همان توضیحاتی که دادم تغییر می‌کند). خوب همان روال باید برای بچه‌ها دنبال شود.

بچه‌ها باید کتاب‌های شعر و داستان و حکایت و امثال آن را بخوانند و از آن لذت ببرند؛ نه آنکه به زور آنها را مجبور به خواندن متون انتخاب شده با عنوان کتاب درسی کنیم؛ و از آنها در مورد آن حساب بکشیم. وقتی بچه‌ها آزادانه کتاب می‌خوانند، بسیار بیشتر از آنچه ما در برنامه کتاب درسی برایشان خوراک آماده کرده‌ایم، کتاب می‌خوانند.

حتی لازم نیست شعر طولانی شاعری چون پروین اعتصامی را تقطیع کرده و چند بیت آن را به آنها بدهیم؛ بچه‌ها اگر آزادانه با این شعر مواجه شوند، همان شعر جذاب طولانی را با لذت خواهند خواند. به جای اینکه داستان یک کتاب دویست صفحه‌ای را در دو صفحه خلاصه کرده و به خورد بچه‌ها بدهید، بچه‌ها همان دویست صفحه را با شوق و لذت خواهند خواند. منتهی به این شرط که او را در مورد آن متن بازخواست نکنید. 

فرض کنید که خود شما مثلا 40 سال دارید، شبها با لذت کتابهای رمان یا خاطرات دفاع مقدس می خوانید. اگر شما را در یک مکان و زمان نظیر یک کلاس، مجبور به خواندن یک خلاصه از آن رمان یا خاطرات کنند، و از شما در مورد تک تک عبارات آن استنطاق کرده، و وادار به رونویسی آن کنند، و با تهدید و تحدید و تحقیر و تنبیه، در مورد کاستی‌های شما در پاسخگویی برخورد کنند، چقدر تمایل شما به خواندن ادامه پیدا خواهد کرد؟

به خصوص وقتی حجم متن زیاد باشد، نمی توان انتظار پاسخگویی در مورد آن را داشت؛ مسأله کوتاه کردن شعر و خلاصه کردن متن به این دلیل اتفاق افتاده است که ما قرار است از بچه‌ها در مورد آن حساب بکشیم. مفهوم کتاب درسی را به خاطر بیاورید!

پذیرایی با حکمت در ضیافتی صمیمانه

شاید ذکر تجربه‌ای که در مدرسه حکمت در این مورد داشتیم، خالی از لطف نباشد. به جای کلاس درس رسمی فارسی، جلسه‌ای را با عنوان "ضیافت حکمت" در مدرسه تعریف کردیم (البته جلسات دیگری هم که ابعاد دیگری از درس ادبیات را پوشش بدهد، داشتیم). تعریف این جلسه این بود که در آن بچه‌ها به صورت آزاد شرکت کرده، و یک کتاب شعر، خاطرات، رمان یا متن ادبی دیگر، توسط مربی یا یکی از شاگردان برای دیگران خوانده شده، و بچه‌ها با لذت گوش می‌کنند.

ضیافتی است که در آن با حکمت از مهمانان پذیرایی می‌شود، و لذت بردن مهمانان، در عین عرضه حکمت، برای میزبان یک اصل است. این جلسه به عنوان یکی از پرطرفدارترین جلسات بین شاگردان تبدیل شده بود، و شاگردان از روزهای قبل، انتظار رسیدن ساعت مذکور و شنیدن ادامه شعر یا رمان را می‌کشیدند.

بچه‌ها به صورت غیر رسمی روی زمین، صندلی و میز و به حالت دراز کشیده، نشسته و ایستاده، بحث را دنبال می‌کردند، و گهگاه هم حین خواندن داستان (که معمولا در ساعات بعد از نهار برگزار می‌شد)، یکی دو تا از بچه‌ها به خواب عمیقی فرو می‌رفتند.

به مشاهده مربیان و خانواده‌ها، اثرات عملی خواندن داستانی در این ضیافت بر روحیات و حالات شاگردان، چندین برابر درسی در کتاب درسی فارسی بود.

چرا نباید بچه‌های ما کتاب‌های اصیلی نظیر بوستان و گلستان، مثنوی، اشعار پروین اعتصامی، کلیله و دمنه، موش و گربه عبید زاکانی و شیخ بهایی، و امثال آن را باز کنند و با لذت بخوانند؟ به نظر من مهم‌ترین دلیل، سیطره کتاب‌های درسی است، که هم با گرفتن تمام وقت شاگردان، فرصتی برای آنها باقی نمی‌گذارد، و هم با حذف لذت خواندن کتاب، آنها را از خواندن هر نوع کتاب بیزار می کند. 

نظامی وارونه؛ فرع به جای اصل، اصل به جای فرع

اگر سؤال می‌کنید که پس دستور زبان و صناعات ادبی چه؟ اولاً باید بگویم فراموش نکنیم که آنها حاشیه ادبیات هستند، نه اصل ادبیات!

متاسفانه روال کتاب‌های درسی و آزمون‌های کنکوری، آنها را به اصل تبدیل کرده است. در ادبیات اصل این نیست که بتوانیم فلان قاعده را نام ببرید و طبق فلان صنعت، متنی تولید کنید. بلکه اصل در ادبیات، همان دریافت لذت بخش حکمت، یا توان انتقال معرفت به دیگران است.

اگر نویسنده‌ای حرف‌های حکیمانه‌ای را به صورت صحیح بنویسد، اما نتواند نام قواعد ادبی مورد استفاده خود را بیان کند، ما همچنان او را ادیب می‌دانیم. اما اگر شخصی هزاران قاعده ادبی را بلد باشد، و بتواند در کنکور ادبیات صد در صد پاسخ دهد، اما در نوشتن یک متن ساده سلیس و روان در بماند، کسی نام ادیب بر او نخواهد نهاد. ما اصل را به جای فرع و فرع را به جای اصل گذاشته‌ایم. 

البته وقتی شخصی ارتباط فراوان و با شوق و علاقه با متون ادبی پیدا کرد، و زیاد خواند و زیاد نوشت (نوشتن تألیفی، و نه رونویسی)، بتدریج با قواعد دستوری و ادبی مذکور هم آشنا خواهد شد، و بر اساس مواردی که با آن مواجه می‌شود، به سمت یافتن و یادگرفتن نهادینه شده قواعد هم با علاقه خود سوق پیدا خواهد کرد. 

اینها فقط دو نمونه از معیوب بودن رویکرد کتاب‌های درسی و مثال بدیل ممکنی برای آن بود. این مثال‌ها را برای آن زدم که غلط بودن این پیش فرض که همین شکل کنونی کتاب‌های درسی، تنها راه منطقی برنامه درسی رسمی است را مشاهده کنیم. 

کتاب برای کاوشگری، یا کتاب حذف کننده کاوشگری

شاید وجود کتاب‌های درسی را به تاریخچه صدها ساله آن در مدارس حوزه‌های علمیه قدیم ارجاع بدهید، و بگویید که سابقا هم کتاب‌های درسی وجود داشت، و افرادی نظیر ملاصدرا و علامه مجلسی و دانشمندان و ادیبان بزرگ هم با کتاب‌های درسی تعلیم یافتند.

بله سابقا هم چیزی به عنوان کتاب درسی وجود داشت، اما نه به شکل جدیدی که در مدارس کلاسیک امروز مشاهده می کنیم. در مدارس قدیم حوزه، یک کتاب درسی از بین صدها کتاب موجود و در دسترس، به عنوان زمینه یک کلاس درس یک استاد، توسط استاد و شاگردان به صورت مشترک، انتخاب می‌شد، و استاد در کلاس با خواندن آن کتاب، بر زوایای مختلف آن گفتار بحث کرده و آن را نقد و بررسی می‌کرد، و احیانا حاشیه‌هایی نیز بر آن وارد می‌کرد.

حاشیه نویسی بر کتاب‌های درسی، یک روال رایج در گذشته بود، و گاه حاشیه‌ها، تحلیلی متفاوت از متن را ارائه کرده، و آن را نقض می‌نمودند. کتاب درسی مذکور به عنوان فصل الخطاب تلقی نشده، و شاگردان چالش و کنکاش و کاوشگری را در تعامل با آن فرا می‌گرفتند (بر خلاف خواندن کتاب‌های درسی امروزی که شاگردان یاد می‌گیرند نیاز یا حتی اجازه کاوشگری خارج از متن را ندارند). علاوه بر آنکه شاگردان برای طی مدارج تحصیلی خود، نمی‌توانستند فقط به خواندن کتاب‌های درسی مذکور بسنده کرده، و از سایر کتاب‌ها مستغنی باشند.

به عبارت دیگر خواندن یک کتاب درسی در آن مسیر، فقط یک مثال راهنما برای کاوشگری در مسیر یادگیری بود، نه به عنوان تمام کننده یادگیری. این تفاوت بین نگاه با تفکر همگرا به کتاب درسی و نگاه مبتنی بر تفکر واگرا است.

من اظهار نمی‌کنم که تمام کتاب‌های درسی باید حذف شود؛ اما نوع نگاه به کتاب‌های درسی و جایگاه آن باید متفاوت شود. اگر اسناد، برنامه‌ها و اقدامات تحولی، تحول را با مفروض گرفتن کتاب درسی به همین شکل موجود ترسیم و دنبال می‌کنند، قطعا تحولی درخور را ایجاد نکرده، و ما را از ورطه نظام کنکوری و تعلیم و تربیت کور و حفظ محور رهایی نخواهند داد.

زمانی می‌توانیم به تحول فکر کنیم که باور کنیم کتاب درسی یکی از تنگناها و عوامل مشکل زای بنیادی در شکل کنونی معیوب نظام تعلیم و تربیت است.  

******
دیدیم که تصور کتاب درسی به شکل کنونی آن به عنوان یک پیش فرض لایتغیر، با مثال‌هایی نظیر آنچه بیان شد، قابل نقض است. این تنها یکی از پیش فرض‌های غلط نظام کنونی تعلیم و تربیت بود.

در یادداشت بعدی، به یاری خداوند متعال، به موارد دیگری از این پیش فرض‌ها اشاره می کنیم. هر چند که تلاش من در این یادداشت‌ها آن بوده که به پیچیدگی‌های مسائل تخصصی وارد نشوم، و تنگناهای تحول نظام تعلیم و تربیت را با زبانی ساده و همه فهم، در قطعاتی کوتاه بیان کنم؛ اما برای فهم اشتباهات و ابعاد فاجعه تعلیم و تربیت کودکانمان، گریزی از واشکافی برخی از مسائل ماهوی تعلیم و تربیت، و گاه تحمل حجم بیشتری از مطلب برای پرداختن به زوایای یک بحث نیست.

تلاش می‌کنیم پس از این گریز اجمالی به ماهیت برخی از تنگناهای تربیت، کالبدشکافی ابعاد مشکلات نظام تعلیم و تربیت را ادامه داده، و شبکه‌ای از راهکارها را در یک معماری منسجم بیان کنیم. هر چند که بیان راهکارها به تدریج در قالب همین بحث‌های آسیب شناسی شروع شده، و می‌توانید نمونه‌هایی از آن را در همین یادداشت ملاحظه فرمایید. ان‌شاء‌الله. الحمد لله رب العالمین.

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول