اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

مجله فارس پلاس

همه ثروت های خانواده نعمتی

بیش از 20 سال است که قهرمان زندگی یکدیگرند؛ زوج معلولی که یکی‌شان چشم بینای دیگری است و با هم معنای زندگی را تعریف می‌کنند؛ زوجی که الگویی هستنند برای زوج‌هایی که خودخواهی و کج‌بینی اساس زندگی‌شان شده است.

مجله فارس پلاس؛ علی جواهری: بیش از 20 سال است که قهرمان زندگی یکدیگرند و پای قرارهایی که روز اول زندگی با هم بسته‌اند ایستاده‌اند. شاید به دلیل ایستادن پای همین قرارهای کوچک و بزرگ است که می‌توان حس خوش را در جای‌جای زندگی‌شان احساس کرد. زوج معلولی که یکی‌شان چشم بینای دیگری است و با هم معنای زندگی را تعریف می‌کنند؛ زوجی که الگویی هستنند برای زوج‌هایی که خودخواهی و کج‌بینی اساس زندگی‌شان شده است. «شهناز مرادی» و «علی نعمتی» جدا از موفقیت‌های ورزشی‌شان در عرصه‌های ملی و کشوری، با فعالیت‌های اجتماعی‌شان معلولان زیادی را به سمت ورزش جذب کرده‌اند. این زوج موفق 2 فرزند دارند و یک زندگی بسیار خوب. پای صحبت‌های این زوج قهرمان نشستیم تا درباره سبک زندگی متفاوتشان برایمان سخن بگویند و نحوه پشت سر گذاشتن سختی‌ها یکی پس از دیگری.

 

رازهای طلایی زندگی ما

شهناز خانم کم‌بینا و علی آقا نابیناست. تمام‌مسیر 2 ساعته خانه تا ورزشگاه را با استفاده از اتوبوس و مترو با هم آمده‌اند. این کار همیشگی آن‌هاست. هیچ‌وقت یکدیگر را تنها نمی‌گذارند. هرکدام که سرتمرین می‌رود آن یکی همراهی‌اش می‌کند. حتی در بچه‌داری و انجام کارهای خانه هم همراه یکدیگرند. علی آقا 59 ساله قهرمان مسابقات کشوری و آسیایی گل‌بال و دوومیدانی است. او 17 شهریور سال 1357 در میدان شهدای فعلی به دلیل ضربه باتوم نیروهای گارد شاه به پشت سرش، بینایی‌اش را کاملاً از دست می‌دهد: «آن زمان 18 ساله بودم و درگیر فعالیت‌های انقلابی. وقتی چشمم آسیب دید دنیا برایم تمام شده بود ولی توکل به خدا جانی دوباره به من بخشید.»

علی آقا عاشق شهناز خانم است. طوری که زندگی را بدون او محال می‌داند. در وصف همسرش می‌گوید: «شهناز خانم نیمه گمشده من است. او جای من می‌بیند. جای من حرف می‌زند و یکسری مسئولیت‌ها را بر عهده دارد که من نمی‌توانم از عهده‌اش برآیم. زندگی ما معلولان یا بهتر بگویم افرادی که نابینا هستند با سختی‌های غیرعادی و غیرمعمولی روبه‌روست که ما را در خودمان فرومی‌برد. دقیقاً غلبه براین موضوعات باعث موفقیت امثال من می‌شود. چون بلافاصله نقطه قوتمان را پیدا می‌کنیم. خیلی وقت‌ها شهناز خانم مرا از مرداب شرایط نابینایی و معلولیتم نجات داده است و من همیشه مدیون او هستم. به نظرم باید به نقش همسرمان در زندگی اعتراف کنیم؛ چون نقش و جایگاه او را مشخص می‌کنیم. درباره این ناامید شدن‌ها ابتدای زندگی یک قرار گذاشتیم که هر وقت این حس به هرکدام از ما دست داد درباره نعمت‌های خدا صحبت کنیم. باور کنید گاهی چند ساعت درباره این‌طور چیزها صحبت می‌کنیم که هیچ‌کدامشان تکراری نیست. آن‌قدر حرف‌هایمان طول می‌کشد که دردمان را از خاطر می‌بریم.»

صبر را با هم تمرین می‌کنیم

انواع مسائل مادی و جسمی نتوانسته علی آقا و شهناز خانم را از زندگی ناامید کند. بلکه حتی ایمان و انگیزه آن‌ها را برای مقابله با مسائل بیشتر کرده و به نوعی برای دیگران الگو شده‌اند. علی آقا می‌گوید: «زندگی بدون شهناز خانم برایم ممکن نیست.البته در هر زندگی سختی‌ها و اختلاف‌نظرهایی هست که باید برای هرکدامشان تدبیری اندیشید؛ یعنی باید تفاهم داشت. واقعاً تفاهم داشتن زن و شوهر شعار نیست؛ بلکه اساس آن از ایمان می‌آید و صبر در برابر یکدیگر. هزار بار من به خاطر شهناز خانم کوتاه می‌آیم؛ حتی اگر او حاضر نباشد یک‌بار هم خواسته مرا عملی کند باز من کوتاه می‌آیم. اما این یک مثال است که می‌تواند نسبتش برعکس باشد. می‌خواهم بگویم زندگی ما آن‌قدر و آن‌طور که فکر می‌کنید رومانتیک نیست. ما هم گاهی وقت‌ها بحث می‌کنیم ولی نهایت یکی‌مان کوتاه می‌آید. این موضوع هم یکی از آن‌هایی است که روز اول با هم قرار گذاشتیم و تمرین کردیم. شاید جالب باشد که ما صبر کردن را با هم تمرین کرده و گاهی در این رابطه با هم مسابقه گذاشته‌ایم. و شاید از این حرف من خیلی‌ها خنده‌شان بگیرد ولی این روش زندگی ماست که جواب داده است. البته تمام این‌ها با توکل بر خدا به نتیجه می‌رسد؛ ما در این تمرین صبر به فرمایشات خداوند متعال هم توجه می‌کنیم. تمام زندگی همین است. نمی‌خواهم بگویم که زندگی ما متفاوت است و فرق می‌کند؛ بلکه آنچه را که باعث آرامش در زندگی می‌شود می‌گویم. اینکه چشم بینا و مال و ثروت رؤیایی داشته باشیم زندگی را متحول و متفاوت نمی‌کند؛ اما مجموعه رفتارهای خوش زندگی را رنگ می‌زند.»

شانس‌های طلایی زندگی من

شهناز خانم 55 ساله، عضو تیم ملی شنای نابینایان و قهرمان مسابقات کشوری است. او در کودکی بینایی‌اش را براثر آب‌مروارید از دست می‌دهد و درباره شانس‌های طلایی که در زندگی آورده است برایمان می‌گوید: «هیچ‌یک از افراد خانواده‌ام مشکل بینایی نداشتند. اما به‌طور ناگهانی در کودکی چشمانم دچار آب‌مروارید شد و وقتی 15 ساله بودم بینایی چشم چپم را از دست دادم و چشم راستم هم مبتلا به نزدیک بینی شدید شد. اما در کل زندگی‌ام 4 بار شانس آوردم. اول خانواده‌ام که لحظه‌ای تنهایم نگذاشتند و مدام با تشویق‌هایشان مرا حمایت می‌کردند. دومین جا که شانس با من یار بود معلم دوران راهنمایی‌ام خانم طاهر است که مرا در اوج سختی تنها نگذاشت. در آن روزهای سخت که دیگر چیزی نمی‌دیدم مرا به مرکز مدرسه خزائلی معرفی کرد و رفتن به آنجا برای من تولدی دیگر بود. برای معلول در کشور ما واژه شانس خیلی اهمیت دارد. چون مسئولان ما را فراموش کرده‌اند و هیچ برنامه‌ریزی و حتی بستر شهر را برایمان مهیا نمی‌کنند. یعنی به همه‌چیز فکر می‌کنند و برای همه کارها برنامه‌ریزی دارند به‌جز ما معلولان. به همین دلیل هم می‌گویم شانس نقش مهمی در زندگی معلولان دارد.»

شهناز خانم داشتن انگیزه و اراده برای پیشرفت را مؤثر می‌داند: «چندین بار دشواری‌های سر راهم باعث شد تا راهم را ادامه ندهم ولی هر بار حمایت یکی از نزدیکانم مرا به جلو می‌برد. در فاصله زمانی یک هفته خط بریل را آموختم. به‌طوری‌که هم می‌نوشتم و هم می‌خواندم. در دوره‌های آشپزی و هنرهای بافت شرکت کردم و در همه مراحل موفق بودم. در آنجا، بودن با افرادی که مشکلات شبیه مرا داشتند باعث شد تا نسبت به زندگی تغییر کند و بتوانم با شرایط موجود، راه‌حل‌های جدید پیدا کنم. سال 1362 از طریق اداره کاریابی بهزیستی به استخدام یک شرکت درآمدم و به‌عنوان تلفنچی آنجا مشغول به کار شدم.»

 

ازدواج بزرگ‌ترین شانس زندگی‌ام بود

مرادی با تأکید بر اینکه سومین شانس زندگی‌اش آشنایی با ورزش و چهارمینش ازدواج بوده است درباره نحوه ازدواجش با همسرش می‌گوید: «در مجتمع توان‌بخشی مشغول تایپ بودم که یکی از همکارانم پیغامی را از طرف آقایی آوردند و گفتند که آقای نعمتی از من خواستگاری کرده‌اند. ایشان را کم‌وبیش می‌شناختم. ایشان هم در همان مرکز مشغول کار و دچار کم بینایی بودند. به دلیل شرایطم درخواست ایشان را رد کردم. تا اینکه روزی که برای استخدام در مرکز حاضر شدم ایشان هم به‌صورت اتفاقی به آنجا آمدند و هر دو در یک روز در دو جای مختلف استخدام شدیم. این هم‌زمانی در کار اتفاق مبارکی برای ما شد و در فاصله زمانی کوتاهی ازدواج کردیم و سرزندگی‌مان رفتیم.»

حالا حاصل ازدواج این زوج ورزشکار 2 فرزند سالم است که عصای پدر و مادرشان شده‌اند. «امیر» پسر اول آهنگساز حرفه‌ای است و به همراه برادر کوچکش در کار تعمیر گوشی همراه هستند. شهناز خانم می‌گوید: «فعالیت ورزشی و موفقیت‌های اجتماعی و در نهایت به دنیا آمدن فرزندانمان معنای بهتری از زندگی برایم ساخت. با آمدن بچه‌ها خانه‌مان گرمتر شد. البته برای 2 معلول، بزرگ کردن فرزندان پسر خیلی سخت است ولی هیچ‌چیز نمی‌تواند جلودار حس پدر و مادر شود. ما با قرارهایمان زندگی می‌کنیم. در خانه ما قهر وجود ندارد و اگر از هم دلخوری داشته باشیم بیشتر از چند دقیقه طول نمی‌کشد. خانه ما خانه‌ای پر از شادی و مهر است و همیشه با هر شرایطی سعی کرده‌ایم از همه لحظات عمرمان استفاده کنیم، شاد باشیم و دیگران را هم شاد کنیم.»

 

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول