خبرگزاری فارس- همدان، آن «ماشین کلاسیک» چهارراه سعیدیه که بازار عکس با آن داغ است تا آن «نیمتنه اسبهای سر برآورده» در بلوار جوان و یا آن «مردی که کتاب به دست» حوالی میدان بعثت مشغول مطالعه است، بخشی از زندگی روزمره همدانیها شده، اما یک سوال؛ این آثار زیبا متعلق به کیست؟
برخی از این المانها توجهمان را جلب میکند و روی لبمان خنده مینشاند، شاید هم گوشه ذهن آدمها به عنوان یک سؤال جا خوش میکند که اینها از کجا آمدهاند؟ اغلب مواقع همین اتفاق هم میشود بهانهای برای حرف زدن.
خیلیها دوست دارند بدانند این آثار را چه کسی خلق کرده و کدام ذهن خلاق، نزدیک عید که میشود به یکباره چهره شهر را تغییر میدهد و از هر گوشه آن سازهای کوچک و بزرگ از ذوق هنری سر برمیآورد؟
زندگی دوباره درختان
بالاخره پیدایش میکنیم و کنار اثر شگفتانگیزش ـ طوطی ـ در خیابان بوعلی قرار میگذاریم مردی که به تازگی به دوره میانسالی پا گذاشته اما هنوز جوان است، همان ابتدا گفتوگو آغاز میشود و هر لحظه بر هیجان ما افزوده میشود.
میگوید: «از کودکی به هنر و مجسمهسازی علاقمند بودم و جسته و گریخته به این کار میپرداختم از سال ۹۱ به صورت مستمر این کار را آغاز کردم و به عنوان شغل حرفهای برگزیدم، با مواد اولیه از جمله سنگ، چوب و فایبرگلاس مجسمه میساختم به طوری که ۲۵ نوع کار برای المان شهری طراحی و اجرا کردهام.
اولین کارم «خودروی کلاسیک قدیمی» بود و بعد از آن «نیمتنه اسبهای اول بلوار جوان» را طراحی و اجرا کردم، یکی از افتخاراتم این است که ساخت "سردیس سردار همدانی" هم کار من است، تا اینکه به درختان خشکیده که شهرداری آنها را از ریشه قطع نمیکرد، رسیدیم اغلب این درختان که در کنار خیابانهای اصلی شهر خشک و بیجان شدهاند را به اثری هنری تبدیل کردم.
گاهی بر جان بیرمق این درختان طرحهای رئال یا گل و بوته اجرا میکنم، این اتفاق برای اولین بار در شهر همدان انجام شده است، این کارم باعث شده درختان بیجان و خسته در اطراف خیابانها به یک نماد ارزشمند تبدیل شوند و در نهایت درختان خشکیده و غیر قابل استفاده با طراحی و ایدهپردازی ذهنی به عنوان یک طرح ماندگار و جذاب برای شهروندان بمانند.
وقتی در معرض دید عابران پیاده، درخت خشکیدهای را تراش میدهم و بر پیکره بیجان آن طرحی نو میاندازم، شور و شعف آنها انگیزهام را دوچندان میکند، اغلب مواقع کارم توجه آنها را جلب میکند و با کلماتی تحسینبرانگیز تشویقم میکنند.
وقتی در معرض دید مردم یک درخت خشکیده را تراش میدهم و بر پیکره بیجان آن طرحی نو میاندازم شور و شعف آنها انگیزهام را دوچندان میکند
البته برخی هم فکر میکنند روی یک درخت زنده در حال تراش هستم، بنابراین شروع میکنند به اعتراض کردن، اما وقتی موضوع را برایشان توضیح میدهم با علاقه کارم را دنبال میکنند».
تعدادی از درختان را به شکل گل و بوته یا چهرهای از یک مرد سالخورده به تصویر کشیده، در طرحی دیگر یک «جغد» به عنوان نمادی از دانش بر پایه چند کتاب استوار تراشیده و جانی دوباره به آن داده است.
در ادامه صحبتهایش میگوید «تمام تلاشم بر این است که طرحهای روی درختان بیرمق آمیخته از طرحهایی با فرهنگ اصیل همدان باشد هرچند اندازه و قطر درخت در تعیین طرح آن اهمیت خاصی دارد.
مردم به دنبال شادی و نشاط هستند که معتقدم هنرمندان با راههای مختلف میتوانند شور و نشاط را به آنها منتقل کنند، طراحی و نصب المانهای زیبا توسط هنرمندان در شهر باعث ایجاد فضای شاد و جذاب میشود، همدان شهری است که فضای وسیعی برای ایجاد مجسمهها و المانهای خاص دارد».
هنری چشمنواز اما زمخت
علیرضا کریمی، هنرمند خوشذوق ما ۴۰ سال دارد و حدود هشت سال است مجسمهسازی را پیشه خود قرار داده و با ایدهپردازی، طرحهای خود را در ذهن تجسم میکند و نتیجه نهایی با سر انگشتانش متبلور میشود.
او به صورت تماموقت مجسمه میسازد و از همین هنر کمنظیر هم امرار معاش میکند و زندگی میچرخاند، میگوید این هنر سینه به سینه از پدرانش به او رسیده و از کودکی هم علاقمند به تصویر و تصویرسازی بوده است.
از راه این هنر کمنظیر امرار معاش میکنم و زندگیام را میچرخانم
البته قبلاً مشغول به حرفه دیگری بود، نیاز به یک تلنگر داشت تا اعتماد به نفسش را به دست آورد، «وحید علیضمیر» مدیر جوان و خوشفکر شهرداری این تلنگر را میزند، وقتی طرحهایش را به شهرداری ارائه میدهد این مدیر جوان از او حمایت میکند.
این مجسمهساز همدانی در ادامه میگوید: سالهای گذشته تعدادی هنرجو را برای آموزش این حرفه پذیرفتم اما به خاطر سختی کار، تاب نیاوردند و کار را رها کردند چون مجسمهسازی برخلاف ظاهر چشمنواز و دلنوازش کاری سخت و طاقتفرساست.
خداوند انسانها را با استعدادهای شگفتانگیز و خارقالعادهای آفریده، کافیست استعداد خود را کشف کند و در آن مسیر پیش رود، تا جزو افراد موفق باشد.
من از بچگی متوجه استعداد خود در خلق آثار رئال و برگرفته از طبیعت بودم اما حامی لازم برای حرکت در این راه و ادامه مستمر کار را نداشتم».
از دعوتش به کشورهای خارجی میگوید و ادامه میدهد: «دعوت کشورهای خارجی را قبول نکردم چون مجسمهسازی برای شهر و کشورم را دوست دارم، برای اینکه نروم بهانه آوردم که «دوری از خانواده و وطنم را نمیتوانم تحمل کنم».
عشق خالق هنر است
میگوید: «این هنر را بدون گذراندن دورههای آموزشی و با آزمون و خطا ادامه دادم و هر سال بر تجربهام اضافه شده است. برای تک تک این آثار با تمام وجودم تلاش کردم و معتقدم آنها را از اعماق روحم خلق کردهام، به همین خاطر وقتی برخی از روی شیطنت خراش و یا آسیبی به آنها وارد میکنند احساس میکنم بر جان خودم خراش کشیدهاند تا حدی که دردی به جانم مینشیند.
از این فرصت استفاده میکنم و از مردم میخواهم حواسشان به زیباییهای شهر باشد، شهر برای مردم تعریف شده و باید برای حفظ این زیباییها تلاش کنند»
کریمی عنوان میکند: «وقتی طرحی را آغاز میکنم خودم را جای آن میگذارم، مثلاً وقتی میخواستم طرح یک عقاب را بتراشم، خودم را جای آن قرار دادم، تک تک پر و بالهایش را تصور میکردم تا حدی که انگار قابل لمس بود. برای خلق یک اثر خودم را با آن یکی میکنم و از جانم برایش مایه میگذارم، وقتی این اتفاق میافتد، دیگر اراده ظاهری بر دستانم ندارم، ناخودآگاهم به انگشتانم فرمان میدهند تا آن پیکره بیجان بتواند با مردم و مخاطب خود ارتباط برقرار کند.
از ابتدای هر کار طرح پایانی در ذهنم نقش میبندد و با تمام تلاش سعی میکنم این نقشه ابتدایی در پیکره بی روح آن متبلور شود، گاهی در جریان تراش و خلق آثار، زخمی میشوم، اما آن قدر درگیر کار هستم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده، حتی زخم و خونریزی کارم را متوقف نمیکند».
در مورد حقالزحمهاش میپرسم که پاسخ میدهد «مبلغی که برای خلق مجسمهها و آثار هنری دریافت میکنم، کفاف تلاش و زحمتم را نمیدهد، اما چه کنم که عاشق این کارم و عشق و علاقه هم کار را پیش میبرد.
حقالزحمهای که برای مجسمهها و آثار هنری دیگر دریافت میکنم، کفاف تلاش و زحمتی که به خرج میدهم، نیست؛ اما چه کنم که عاشق این کارم
آرزو دارم جز خودم، چند نفر از علاقمندان به این هنر را در کارگاهی بزرگ جمع کنم و به آنها آموزش دهم تا در سالهای آینده این جریان ادامه داشته باشد، دلم میخواهد آثارم را نه تنها در کشور که حتی خارج از کشور به نمایش بگذارم.
کلبه آرزوها
حالا خیابان را ترک میکنیم و به سمت کارگاهش حرکت میکنیم، فکر میکردیم کارگاه این هنرمند چگونه جایی میتواند باشد تا بالاخره از شهر خارج شدیم و به کلبهای رسیدیم وسط زمین پر از برف، کلبهای با سقف شیروانی که اطراف آن حصاری با تیرکهای چوبی قرار داشت.
انتظارم از فضایی که یک هنرمند میتواند در آن قرار گیرد، تقریبا برآورده شده بود، در اینکه محیط پیرامون یک هنرمند برای خلق آثارش مهم است، شکی نیست چراکه در الهام برای خلق اثر هنری تأثیر بسزایی دارد، درست مثل این فضای زیبا.
اطراف کلبه سفیدپوش بود، دانههای برف روی زمین مینشست، این کلبه رویایی همان جایی است که شاید خیلیها آرزوی آن را دارند در دل یک روز سرد زمستانی آن جا باشند، چای آتشی بنوشند و کتاب بخوانند.
برای یک لحظه یادم میرود برای چه اینجاییم، صدای تعارف «بفرمایید» آقای کریمی مرا به خود میآورد، وارد کلبه میشویم، فضای داخلش کوچک اما باصفاست، گوشه انتهای سمت چپ، کتابخانه کوچکی است که توجه را به خود جلب میکند.
چند جلد کتاب تاریخی، چند جلد رمان و کتابهای مرجع زبان انگلیسی خودنمایی میکرد چشمم را که میچرخانم، قاب عکس دخترکی خندان میدرخشد، دوباره گفتوگوی ما آغاز میشود، معتقد است آرامبخشترین و باصفاترین جای دنیا همین کارگاه کوچک است که صبحها بعد از چاشت و نوشیدن چای، لحظهشماری میکند تا خود را به آن برساند.
هنرمند سالهای آینده
در ادامه از دختر کوچکش میگوید: دخترم «سنا» که عکس و نقاشیهای زیبایش را روی دیوار میبینید ۶ سال دارد، اما عجیب به هنر و خلق آثار هنری علاقمند است، امیدوارم در آینده نه چندان دور، به عنوان یک هنرمند موفق بروز و ظهور کند.
وقتی با دخترم در خیابان قدم میزنیم، با دیدن هر یک از مجسمههای شهری، آنها را نشان میدهد و با صدای بلند و افتخار میگوید: «اینها را پدرم ساخته».
این ذوق و شوق دخترم همیشه برایم تازگی دارد، چون به کار هنری علاقه دارد، برایش خمیر مجسمه ساختهام، در روز چند بار با ذهن کنجکاو و کودکانه مجسمههای کوچک میسازد و دوباره آن را از اول با طرحی جدید شکل میدهد.
بعد از اینکه صحبتش در مورد حال خوبش با دخترش تمام میشود به بحث قبلی برمیگردد و میگوید: با وجود تمام مشکلات آنها را کنار زده و به خواسته خود رسیدهام، به جوانان توصیه میکنم، منتظر نباشند شرایط خوب ایجاد شود، چرا که این خود فرد است که باید شرایط خوب را ایجاد کند.
من کارم را از زیر صفر شروع کردم تا بالاخره مشکلات را کنار زدم، از اینکه از راه هنر و علاقهام نان سر سفره خانوادهام میبرم بسیار خوشحالم و خدا را شاکرم، ضمن اینکه تمام تلاشم را میکنم تا در کارم کوتاهی نکنم، ناگفته نماند هیچ وقت از ساخت مجسمه و خلق آثار هنری خسته و دلسرد نشدم و همه ناملایمات را هم تحمل کردهام.
هشت ساله بودم که آرزوی چنین کارگاهی با چنین طراحی را در ذهن داشتم، وسایل مورد نیازم را تکه تکه کنار یکدیگر جمع کردم تا به یک کارگاه مجهز و کامل تبدیل شود.
کتاب به مدد هنر میآید
آخرین سوالم از او در این کلبه رویایی قفسه کتابهاست، هنرمندی که تمام وقت خود را صرف خلق مجسمههای هنری میکند، چه زمانی را به مطالعه کتاب اختصاص میدهد؟
پاسخ میدهد: «مطالعه باعث آرامش روح و جان آدمی است، ناراحتم که چرا خیلی دیر به قدرت کتاب و کتابخوانی پی بردم به خاطر علاقهام به این حوزه نیمی از مجموعه آثارم با موضوع کتاب است، اثر «مرد کتابخوان» در خیابان جهاد و یا «مرد روزنامهخوان» و «پسرک روزنامهفروش» در پیادهراه بوعلی از جمله این آثار است.
کریمی ضمن اینکه میگوید؛ از کتابها برای خلق آثاری کمنظیر الهام میگیرد و تقریباً روزانه نیم ساعت از وقت خود را به خواندن کتاب به ویژه تاریخ اختصاص میدهد از مردم میخواهد کتاب بخوانند، زیبا فکر کنند و همیشه مواظب طبع هنریشان باشند.
__________
سولماز عنایتی
__________
انتهای پیام/89033/خ