اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  غرب از نگاه غرب

ورود به یک جنگ داخلی ایدئولوژیک با شکل گیری سیستم چهارحزبی در آمریکا

ایالات متحده اکنون در حال دگرگونی و تبدیل شدن از یک حاکمیت دو حزبی به یک حاکمیت چهارحزبی است: در آمریکا به واقع چهار حزب وجود دارند که فضای سیاسی را پر کرده اند؛ جمهوریخواهان تشکیلاتی، دمکرات های تشکیلاتی، پوپولیست های راست آلترناتیو و سوسیالیست های دمکرات.

ورود به یک جنگ داخلی ایدئولوژیک با شکل گیری سیستم چهارحزبی در آمریکا

گروه غرب از نگاه غرب خبرگزاری فارس: با وجود پیروزی ترامپ در مسئله استیضاح، آمریکا در حال ورود به یک جنگ داخلی ایدئولوژیک است، به این دلیل که کشمکش واقعی نه بین دمکرات ها و جمهوریخواهان، بلکه بین هر کدام از این دو حزب است.
دو هفته پیش هریسون فورد هنگام تبلیغ فیلم جدید خود در مکزیکو سیتی گفت که «آمریکا رهبری اخلاقی و اعتبار خود را از دست داده است.»
واقعا؟ آمریکا چه وقت در جهان از رهبری اخلاقی برخوردار بوده؟ در دوران ریگان یا بوش؟ آنها چیزی را از دست داده اند که هرگز نداشته اند، یعنی آنها توهم نسبت به آنچه که داشته اند را از دست داده اند. با آمدن ترامپ، آنچه که از قبل وجود داشت، صرفا مشهود شده است.
در سال 1948 در ابتدای جنگ سرد، این حقیقت در صراحت و رک گویی بی رحمانه جرج کنان، دیپلمات و مورخ آمریکایی بیان شده بود: «ایالات متحده 50 درصد از ثروت جهان را در اختیار دارد اما تنها 6.3درصد از جمعیت جهان در آن زندگی می کنند. در چنین وضعیتی، وظیفه واقعی ما در دوره پیش رو...حفظ این موضع نابرابری است. برای این کار ما باید  احساسات را به کلی کنار بگذاریم...باید از فکر کردن به انسان ها دست برداریم و معیارهای زندگی و دمکراتیزه کردن را افزایش دهیم.»
در این سخنان با عباراتی بسیار روشن تر و صادقانه تر، به توضیحی از چیزی دست می یابیم که ترامپ از «اول آمریکا!»ی خود مد نظر دارد. پس ما نباید از خواندن چنین چیزی یکه بخوریم که «دولت ترامپ که با وعده خاتمه دادن به «جنگ های بی پایان» به قدرت رسیده، اکنون از ساخت سلاح هایی استقبال می کند و در حال آماده کردن آنها برای مصارف آتی است که بیشتر از 160 کشور آنها را ممنوع کرده اند. بمب های خوشه ای و مین های ضد نفر، مواد انفجاری مرگباری که همه می دانند مدت ها بعد از خاتمه درگیری ها همچنان غیرنظامیان را معلول می کنند و به کشتن می دهند، به جزء جدایی ناپذیر طرح های جنگی آتی پنتاگون تبدیل شده اند.»
کسانی که وانمود می کنند از شنیدن چنین اخباری شگفت زده شده اند، خیلی ساده بگویم، ریاکارند: در دنیای وارونه ما ترامپ بی گناه شناخته می شود (استیضاح نمی شود) در حالی که آسانژ گناهکار شناخته می شود (به جرم افشای جنایات.)
پس واقعا چه خبر است؟
منطقی که اقدامات ترامپ بر اساس آن انجام می شود را می توان در سخنان آلن درشویتز (که از جمله مدافع شکنجه قانونی شده است) یافت. این استاد حقوق هاروارد گفته است که اگر یک سیاستمدار فکر می کند که انتخاب مجدد او در جهت منافع ملی است، هر اقدامی که او در راستای رسیدن به این هدف انجام می دهد را نمی توان قابل استیضاح تعریف کرد. درشویتز می گوید: «و اگر یک رئیس جمهور کاری را در حوزه منافع عمومی انجام دهد که باور دارد در انتخاب شدنش به او کمک می کند، نمی توان آن را از آن دست کارهایی دانست که به استیضاح منجر شود.»
در این سخنان ماهیت خنثی کردن هر گونه کنترل دمکراتیک جدی به روشنی تشریح شده است.
آنچه که در مباحث جاری درباره استیضاح ترامپ صورت گرفت، یک مورد از انحلال مجموعه اخلاقیات مشترکی بود که برقراری دیالوگ مناقشه برانگیز را امکان پذیر می کند: ایالات متحده در حال ورود به یک جنگ داخلی ایدئولوژیک است که در آن هیچ زمینه مشترکی وجود ندارد که دو طرف کشمکش بتوانند بر آن اتکا کنند؛ دو طرف هرچه بیشتر بر موضع خود تاکید کند، بیشتر روشن می شود که برقراری هیچ دیالوگی حتی یک دیالوگ مناقشه برانگیز بین آنها امکان پذیر نیست.
ما نباید بیش از حد مجذوب نمایش های روند استیضاح (خودداری ترامپ از دست دادن با پلوسی، پاره کردن متن سخنرانی ترامپ از سوی پلوسی) شویم، زیرا کشمکش واقعی نه بین دمکرات ها و جمهوریخواهان بلکه در درون هر یک از این احزاب درجریان است.
ایالات متحده اکنون در حال دگرگونی و تبدیل شدن از یک حاکمیت دو حزبی به یک حاکمیت چهارحزبی است: در آمریکا به واقع چهار حزب وجود دارند که فضای سیاسی را پر کرده اند؛ جمهوریخواهان تشکیلاتی، دمکرات های تشکیلاتی، پوپولیست های راست آلترناتیو و سوسیالیست های دمکرات.
 پیش از این پیشنهادهایی برای ائتلاف در میان گرایش های حزبی داده شده است: جو بایدن اشاره کرده است که او می تواند خود را به عنوان معاون رئیس جمهور یک جمهوریخواه میانه رو نامزد کند، درحالی که استیو بنن چندین بار اشاره کرده است که ایده آل او، ایجاد یک ائتلاف بین ترامپ و سندرز است.
تفاوت بزرگ در این است که هرچند پوپولیسم ترامپ به وضوح هژمونی خود را بر تشکیلات جمهوریخواه اعمال کرده اما شکاف بین حزب دمکرات همچنان بیشتر می شود که جای تعجب ندارد، چرا که کشمکش بین تشکیلات دمکرات و جناح سندرز تنها کشمکش سیاسی حقیقی است که درجریان است.
اگر بخواهیم کمی از زبان دست و پا شکسته تئوریک استفاده کنیم، به این ترتیب ما با دو آنتاگونیسم (تناقض) سر و کار داریم، یکی بین ترامپ و تشکیلات لیبرال (یعنی همان چیزی که استیضاح به خاطر آن کلید خورد) و یکی بین جناح سندرز و حزب دمکرت و همه نیروهای دیگر.
جدال بی رحمانه در پیش است
حرکت به سمت استیضاح ترامپ، یک اقدام نومیدانه برای اعاده رهبری اخلاقی و اعتبار ایالات متحده البته به شکلی کمیک و ریاکارانه بود. به همین دلیل است که تمام شور و هیجان اخلاقی تشکیلات دمکرات نتوانست ما را بفریبد: ابتذال آشکار ترامپ صرفا چیزی را به بار آورده که همیشه وجود داشته. اردوگاه سندرز این را به روشنی می بیند: هیچ راهی برای بازگشت وجود ندارد: حیات سیاسی آمریکا باید به شکلی رادیکال از نو ترسیم شود.
اما آیا سندرز یک آلترناتیو حقیقی یا همانطور که برخی از «چپگرایان رادیکال» می گویند تنها یک سوسیال دمکرات (اندکی میانه روتر) است که می خواهد سیستم را نجات دهد؟ پاسخ این است که طرح چنین صورت مسئله ای غلط است: سوسیالیست های دمکرات یک جنبش توده ای بیداری مجدد رادیکال را آغاز کرده اند و سرنوشت چنین جنبش هایی محتوم نیست.
تنها یک چیز حتمی است: بدترین موضع قابل تصور موضع برخی از این «چپگرایان رادیکال» غربی است که معمولا از طبقه کارگری در کشورهای توسعه یافته تحت عنوان «آریستوکراسی کارگران» می نویسند که زندگی آنها منوط به بهره کشی از کشورهای در حال توسعه است و در چنگ ایدئولوژی های نژادپرستانه-شونیستی اسیرند. از نگاه آنان تنها تغییر رادیکال می تواند از «پرولتاریاهای خانه به دوش» (مهاجران و فقرای جهان سوم) به عنوان یک عامل انقلابی  ناشی شود؛ اما آیا این تشخیص معتبر است؟
حقیقت آنکه وضعیت امروز شامل کشورهای بورژوازی و ملت های پرولتاریای متضاد جهانی، اما نه از آن منظر ساده سازی شده مائوئیستی است. مهاجران  زیر- پرولتاریا هستند، جایگاه آنها بسیار مشخص است، آنها  از نظر مارکسیستی تحت بهره کشی قرار ندارند و سرنوشت مقدرشان این  نیست که عوامل تغییر رادیکال باشند. در نتیجه من این انتخاب «رادیکال» را برای چپ خودکشی می دانم: سندرز بدون شرط و شروط باید مورد حمایت قرار بگیرد.
این مبارزه به جدالی بی رحمانه تبدیل خواهد شد. کارزار علیه سندرز بی رحمانه تر از کارزار علیه کسی چون کوربین در بریتانیا خواهد بود. گذشته از کارت معمول یهودستیزی، استفاده گسترده ای از کارت های نژادی و قومی نیز صورت خواهد گرفت؛ سندرز به عنوان  یک پیرمرد سفیدپوست...فقط بی رحمی واپسین حمله هیلاری کلینتون را به او به خاطر بیاورید.
و تمام این کارت ها نیز در زمین ترس از سوسیالیسم بازی خواهند شد. منتقدان سندرز بارها و بارها تکرار می کنند که ترامپ را نمی توان با پلتفرم کاملا و بسیار چپگرایانه (سندرز) شکست داد و مهم ترین چیز خلاص شدن از شر ترامپ است. برای رسیدن به این هدف، ما فقط باید به  پیام واقعی پنهان شده در این استدلال پاسخ دهیم: اگر قرار بر انتخاب بین ترامپ و سندرز باشد، ما ترامپ را ترجیح می دهیم.
نویسنده: اسلاوژ ژیژک (Slavoj Zizek) فیلسوف  سیاسی
منبع: https://b2n.ir/057718

انتهای پیام. 

 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول