خبرگزاری فارس؛ محمد حسینی: سقوط یک فروند هواپیمای میگ ۲۹ نیروی هوایی ارتش در روز چهارشنبه ۴ دیماه سال جاری حین انجام مأموریت در ارتفاعات سبلان از حوادث و اخبار مهم سال ۹۸ بود که خلبان دلیر و شجاع این جنگنده امیر سرتیپ دوم محمدرضا رحمانی که بارها سابقه و تجربه تست هواپیماهای جنگی را بر عهده داشت اینبار در راه خدمت به کشور و ملت جاودانه شد.
به منزل پدری این شهید بزرگوار در محله دولت آباد شهرری رفتیم و با مادر، دو برادر و پنج خواهر شهید رحمانی گفتوگوی مفصلی انجام دادیم که از نظرتان میگذرد:
خانم سلطان رحمتی مادر شهید رحمانی میگوید: تقریبا ۵۰ سال است در محله دولت آباد زندگی میکنیم و محمدرضا فرزند چهارم در سال ۵۵ که آن زمان در فلکه دوم ساکن بودیم به دنیا آمد. کلا ۸ فرزند دارم سه پسر و ۵ دختر که محمدرضا و علیرضا فرزندان چهارم و پنجم باهم دوقلو بودند و از یک جایی محمدرضا از علیرضا فاصله گرفت و در مسیری قرار گرفت که پایان آن ختم به خیر و شهادت شد.
با این صحبتهای مادر، علیرضا رحمانی طبیعتاً به عنوان برادر دوقلو محمدرضا میتوانست در این مصاحبه بیشتر از بقیه از شهید به ما بگوید و اکثر گفتوگوی ما با صحبتهای وی ادامه یافت که اینطور از برادر شهیدش گفت:
با محمدرضا از مقطع ابتدایی تا انتهای مقطع راهنمایی را باهم دریک کلاس در مدارس امام خمینی(ره)، شهید مطهری و شهید منتظری در دولتآباد حضورداشتیم اما زمانی که مقطع دبیرستان آغازشد با هم در آزمون مدرسه نمونه باقرالعلوم که میگفتند مدرسه تیزهوشان است شرکت کردیم و محمدرضا همراه دوستان نخبه و باهوشی که داشت در این آزمون قبول و وارد این مدرسه شدند و من هم با آزمون وارد دبیرستان سپاه شدم و بدین ترتیب مسیر زندگی ما از اینجا جدا شد.
محمدرضا در کنکور سراسری شرکت کرد و سال اول با توجه به رتبه بسیار بالا رشته و دانشگاه مدنظرش قبول نشد به همین دلیل مکثی کرد تا سال آینده در رشته و دانشگاه مورد نظر خود شرکت کند.
علیرضا رحمانی برادر دوقلو شهید محمدرضا رحمانی
در حین مطالعه برای کنکور خیلی اتفاقی با هم اطلاعیه استخدام خلبانی ارتش را مشاهده و در آزمونهای بسیار سخت و پیچیده شرکت کردیم و محمدرضا یکی پس از دیگری بیش از یکماه آزمونها حتی مراحل پزشکی را با موفقیت پشت سرگذاشت و وقتی به خودش آمد که دید عضو نیروی هوایی ارتش شده است ولی من نتوانستم این مراحل متعدد را با موفقیت پشت سر بگذارم.
با وجود قبولی در دانشگاه با علاقه قلبی شرکت کرده بود اما خیلی امید به پذیرش نداشت ولی با گذراندن تکتک مراحل پیچیده وارد ارتش شد.
محمدرضا بسیار تیزهوش، زیرک و با دانش بود ولی این موضوع خیلی مشخص نبود که مشغول درس خواندن است چون در کلاس درس با تمرکز بالا نسبت به صحبتهای معلم و استاد مطالب راهمان لحظه میگرفت و به آن چیزهایی که مدنظرش بود رسید.
فارس: مخالفتی از خانواده وجود نداشت؟
مادر شهید: به هیچ عنوان با حضور او در ارتش و کار خلبانی مخالفتی نشد چون علاقهمندی زیادی داشت ممانعتی از طرف هیچکس صورت نگرفت و سه فرزندم در نظام خدمت میکردند و علاوه بر محمدرضا که در ارتش بود دو برادر دیگر نیز در سپاه مشغول هستند و به این موضوع افتخار میکنم.
ورود به ارتش
علیرضا: در طول دوران جنگ تحمیلی سن بالایی نداشت ولی از سال۷۳ وارد نیروی هوایی ارتش شد و در پایگاه شکاری شهید ستاری مشغول بود سپس مدتی درپایگاه شکاری دزفول خدمت کرد و با توجه به پرنده اف۵ که با آن پرواز میکرد و در شهرهای خاص مستقر بود چند سالی هم اصفهان بود و از سال ۸۹ با تغییر و ارتقاء پرنده به میگ ۲۹ که همزمان با ازدواجش هم شده بود محل زندگی و کار محمدرضا در شهر تبریز بود.
یکی از خواهران شهید: همسر محمدرضا اهل تبریز بود و سال ۹۲ صاحب فرزندی به نام ایلیا شد.
علیرضا: درجه ابلاغی وی هنگام شهادت سرهنگ تمام بود که بعد از شهادت هم یک درجه به محمدرضا هدیه داده شد و به عنوان سرتیپ دوم با دنیا، ارتش، حرفه خلبانی و همه ما خداحافظی کرد.
خاطرات شهید
علیرضا: خاطرات خیلی فنی و تخصصی هیچ وقت مطرح نمیشد و از طریق دوستان و همرزمان و گاهی رسانه میشنیدیم و با توجه به شغلی که داشت حوادث و اتفاقات بسیار زیادی برایش اتفاق میافتاد و چند بارهم دچارسانحه شده بود که با تجربه، تخصص و تعهدی که داشت توانسته بود آنها را مدیریت و پشت سربگذارد.
داماد خانواده: با شجاعتی که داشت هواپیمایی که با گیربکس ایرانی ساخته شده بود را تست میکرد و اکثر تستهایی که انجام داد برای پرواز خطرناک بود.
خصوصیات اخلاقی
علیرضا: افراد برجسته تاریخ همیشه ناشناخته هستند و بعد اینکه آنها را از دست دادیم ابعاد شخصیتیشان فاش میشود و محمدرضا هم واقعاً شامل این نکته میشود که در زمانی هم که حتی در یک خانواده و به عنوان دوقلو کنار هم زندگی میکردیم و همه جا باهم بودیم بخش اعظمی از خصوصیات برادرم در بین خانواده خودش هم پنهان بود و به عنوان مثال بعد از شهادتش مشخص شد حافظ ۱۰جزء قرآن بوده، دکترای هوافضا داشته یا در دانشگاه امیرکبیر درس خوانده است.
ولی اگر بخواهم کلی به مواردی اشاره کنم نسبت به پدر و مادرش احترام، محبت و مراقبت بسیار زیادی داشت و هر کمکی که نیاز بود به عنوان اولین نفر با وجود مشغله فراوان حضور پیدا میکرد، خندان و گشادهرو، خوش سخن و اخلاق بسیار نیکویی داشت و خیلی خوش برخورد بوده و با خانواده، اطرافیان و تمام افراد جامعه روابط عمومی بالایی داشت و سخاوت و بخشندگی محمدرضا از موارد دیگری بود که با همان حقوق اندکی که میگرفت حواسش به مشکلات اطرافیان و امور خیریه خود بود و در صورت نیاز کمک و رسیدگی میکرد.
نسبت به امور مادی کاملاً بیعلاقه بود و فوقالعاده ساده زیست زندگی میکرد و به تجمل گرایی هیچگونه اعتقادی نداشت و بسیار فروتن بود و چیزی به نام غرور در شخصیت وی ندیدیم.
بحث ایثار، ازخودگذشتگی و جانفشانی محمدرضا بسیار مطرح بود که در بسیاری از مأموریتهای سخت داوطلبانه شرکت میکرد و دارای نجابت و چشم پاکی هم بود.
نسبت به بیت المال شدیداً حساس بوده و همیشه به دور و بریهای خود تذکر میداد و با توجه به شرایط اقتصادی و تحریمها به شدت در این موضوع دقت و دلسوزی میکرد و در پرواز آخر هم با توجه به موقعیتی که داشت شاید میتوانست خودش را نجات دهد اما این کار را نکرد و تا آخرین لحظه تمام تلاش خود را بکار برد که هواپیما را نجات دهند و با این ظرافتهای اخلاقی قسمتش این بود که به آرزوی قلبی خودش برسد.
یکی از خواهران شهید: روحانی کاروانی که امسال با آن حج رفته بود بعد از شهادت محمدرضا به خانواده ما گفت: حدود چهل و پنج روزی که آنجا بودیم حدود ۱۵ بار ختم قرآن انجام داد و حتی عدهای را جمع میکرد و برای آنها جوشن کبیر میخواند و در واقع مدت کمی که در آنجا بود همه کاروان شیفته اخلاق، منش و رفتار وی شده بود.
خواهر کوچک شهید: ما یک کانال تلگرامی خانوادگی داریم که آخرین پیام محمدرضا دو روز قبل ازشهادت در گروه اشاره به یکی از آیات قرآن داشته که اینطور نوشته بود:« أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ... آگاه باش که دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند (آیه ۶۲ سوره یونس)هنگام مواجه شدن با مشکل، حتماً راهحلی وجود دارد زیرا هر چیز با جفتش به وجود میآید، بعد از هر سقوطی صعودی، بعد از هر شبی روزی وجود دارد و برای بیرون آمدن از اتاق باید در را پیدا کنید نه اینکه به دیوارها فکر کنید، امیدوارم راهها برایت باز شود» ۱۲ شب این پیام را دیدیم و بعد از شهادت تازه معنی اینها را فهمیدیم.
خواهرش پیام دیگری از شهید را در بعد از سفر حج در گروه خانوادگی برای ما میخواند: (بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ فَکَأَنَّ اَلدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ اَلْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ اَلسَّلاَمُ . انگار که دنیایی نبوده و هر چه هست آخرت هست....اما رهآورد من از این سفر...اینجا روبهروی خانه خدا روبهروی کعبه همه اقرار میکنند که خدایی هست و هست...اما یقین و ایمان قلبی را در آنها ندیدم....خداچیست؟! درقرآن خداوند خودش را نور آسمان و زمین معرفی میکند، «الله نورالسماوات والارض» یعنی تنها به واسطه نور پرودگار است که همه چیز این عالم را میبینم و علی(ع) هم فرموند من خدایی که نبینم هرگز نمیپرستم و در واقع امام علی(ع) همه چیز عالم را از خدا میدید...هیچ چیز در این عالم بالاتر از یقین و ایمان قلبی نیست که خدایی هست که شاهد، ناظر، سمیع وشنواست در هر لحظه. و این خیلی مهم است. نه مثل ما که در گرفتاریها خدا را صدا میزنیم. همیشه و مدام بصیر، بینا، شنوا و شاهد است و همه چیز این عالم از اوست. این یقین و ایمان زندگی را گوارا میکند درهمه حال همه چیز را از او میبینم و این یقین با تمرین به دست میآید.مطمئناً.
«النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار میشوند.» میشود بیدارشد و عالم را از او دید. از علی(ع) پرسیدند: چه شد که علی شدی فرمود إنّی کنتُ بوابّاً لقلبی .فقط و فقط نگهبان دلم بودم و میشود نگهبان دل شد؟ و به قول مولانا و قضیه موسی و کوه طور!:اَرِنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد تو که با منی همیشه، چه «تَری'» چه «لَن تَرانی»
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ؛ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ؛ دانی که پس از عمر چه ماند باقی؟ مهر است و محبت است و باقی همه هیچ.)
همیشه میگفت انسان در بستر بیماری یا تصادف نمیرد و آرزوی شهادت داشت که به لقای خداوند بپیوندد مخصوصاً بعد از اینکه از سفر حج به تهران آمد خیلی روی پا نبود و بیقرار بود و در واقع با کنار هم چیدن تمام وقایع امسال آن وقت میفهمیم که همه چیز برنامهریزی شده بود برای یک اتفاق بزرگ و مهم.
آخرین دیدار خانواده
یکی از خواهران شهید: عروسی خواهرم ۱۶ آبانماه آخرین لحظه برخورد و دیدار همه خانواده با محمدرضای عزیز بود.
لحظه شهادت
علی رضا: وقتی همسرم حدود ساعت یک ظهر تماس گرفت که علیرضا بیا خانه و باید جایی برویم ترس شدیدی بر من به وجود آمد چون سابقه نداشت همسرم به این شکل تماس بگیرد و وقتی در ادامه نام تبریز به میان آمد به عمق ماجرا پی بردم و خودم را به سختی به منزل رساندم.
مادرم هم بیشتر از تماسهای مشکوک مطلع شد ولی وقتی داماد خانواده بخشی از این عمق فاجعه را به مادر گفت.
ما حتی تا سه روز بعد از سقوط هواپیما امید داشتیم و روستائیان خونگرم و مهماننواز بسیار ما را امیدوار کردند که ممکن است عشایر او را پیداکرده باشند و ما خیلی آرامش گرفته بودیم.
یکی از دامادهای خانواده: پنجشنبه به سمت اردبیل حرکت کردیم و به کمک نیروهای محلی، سپاه و ارتش در سرما و برف شروع به گشتن کردیم و مردم روستای سردابه اردبیل خیلی تلاش کردند و حتی بعضی از آنها زخمی شدند و آن چنان با جان و دل کار میکردند که در نهایت تکههایی از لاشه هواپیما پیدا شد.
پس از پیدا شدن بخشی از لاشه هواپیما همه بسیج شدند تا لاشه کامل را بیابند که روز جمعه حدود ساعت ۳ ظهر این کار با تلاش بیقفه انجام شد.
مردم ایران همه در این حادثه ناراحت و کنار ما بودند و اهالی اردبیل و تبریز واقعاً سنگ تمام گذاشتند و پیکر محمدرضا پس از کشف به تبریز منتقل و پس از تشییع جنازه باشکوه، در تهران هم مراسم خوب و کمنظیری برای بدرقه پیکر انجام و در نهایت در قطعه ۵۰ بهشت زهرا(س) با او وداع نهایی را انجام دادیم.
تا لحظه آخر برای سالم ماندن هواپیما تلاش کرد
داماد خانواده: فقط میدانم تا لحظه آخر برای سالم ماندن هواپیما تلاش کرده است و مطالبی که در فضای مجازی مبنی بر اینکه پس از سقوط محمدرضا مخابره کرده من سالم هستم اصلاً درست نبوده است.
همیشه وقتی با وی صحبت میکردیم از ریسکهایی میگفت که برای تست جنگندهها انجام داده است و وقتی من میگفتم به فکر جان و سلامتی خودت باش معتقد بود ما هواپیما و قطعات نداریم و واقعاً سرتحریم جنگ سختی داریم و همین موضوع سبب شده بود محمدرضا خودش هواپیماها را حتی با گیربکس ایرانی اورهال شده تست کند که کمتر خلبانی حاضر به چنین ریسکهایی است.
درپایگاه دوم شکاری تبریز استاد خلبان بود و اکثر خلبانهای ایران آموزش دیده وی هستند و حقیقتاً یک نیروی زبدهای بود و بخاطر همین ما احتمال داشتیم که در لحظه آخر اجکت کرده و با این امید همه در کوه دنبال او میگشتند.
پس از پیدا شدن پیکر متوجه شدیم در مأموریتی که تست هواپیمای جنگنده تازه تعمیری را بر عهده گرفته تمام سعی خود را کرده تا هواپیما را نجات دهد و جانش را فدای کشور و ملت کرده است.
احساس مادر
مادر: یک روز درمیان با من تماس میگرفت و خیلی هوای ما را داشت، مهربان و باصلابت بود خیلی به ما احترام میگذاشت و خواهران و برادرانش را خیلی دوست داشت.
فارس: لحظه ای که متوجه شهادت محمدرضا شدید؟
مادر: دخترم خبرآورد که هواپیمای محمد سقوط کرده ولی خودش هیچ آسیبی ندیده تا اینکه یکی از دامادانم آمد و گفت مادرچیزی نشده و برای دیدن او به تبریز باید برویم و کمکم موضوع را متوجه شدم و بهم گفتند و خداروشکر که دسته گلی را که به من داده بود تقدیمش کردم.
فارس: قبل از شهادت به چنین روزی فکر میکردید؟
از آن روزی که پایش را در ارتش و این کار سخت گذاشت فکرش را میکردم.
رضایت و خوشحالی پدر
من و مرحوم پدرش اصلاً مخالف تحصیلات و کار او نبودیم و پدرش برای کار و خدمت او در ارتش خوشحال بود و افتخارمیکرد و فقط سفارش میکرد پسرم کاری کن عاقبت بخیر شوی و مراقب خودت باش چون شغل سختی است.
پدرش اواخر عمر مریض بود و محمدرضا به ما زود به زود سرمیزد و با رسیدگی لازم دکتر میبرد و در نهایت پدرش هم سال ۹۱ فوت کرد.
حجت رحمانی برادر بزرگ شهید رحمانی
حجت رحمانی فرزند بزرگ خانواده: ۱۰ ساله بودم که محمدرضا و علیرضا روز ۱۲ فروردین در حالی که خانوادگی برای سیزده بدر آماده میشدیم دوقلو به دنیا آمدند و محمدرضا سنگینتر از علیرضا بود را مادرم بغل میکرد و علیرضا را هم من. همیشه در ذهنم است با چه سختی بزرگ شدند و پدرم برای به دنیا آمدن دوقلو خیلی خوشحال بود و به پرستاران شاباش میداد.
اینها را من دوتایی بزرگ کردم و دبیرستان سپاه ثبت نام کردم و دوست داشتم نیروهای مفیدی باشند. در همان حین محمدرضا دانشگاه شهید ستاری قبول و پذیرفته شد و ازهم جداشدند چون علی کوچکتر بود ناراحت شد و حتی با تأثیر در روحیه درسش نیز لطمه خورد. محمدرضا در دانشگاه مشغول شد و مسیر زندگیاش کاملا عوض شد و به خواسته خود و آنچه لایقش بود دست یافت.
خواهر کوچک شهید: از سفر حج که برگشت برای دیدنش رفته بودیم و باید از سفرش برای ما صحبت میکرد و همه ما از محمدرضا اصل خواستهاش را پرسیدیم و طفره میرفت و جواب درستی نمیداد تا اینکه فقط یکبار گفت من ثروث عالم را خواستهام و ما تعجب نکردیم و متوجه نشدیم تا خبر شهادتش که آمد چیزهای این چندوقت را وقتی کنار هم میچینیم به حقیقتی پی بردیم که محمدرضا در اندیشه و آرزوی شهادت به آنچه استحقاقش را داشت رسید.
بعد از شهادت از کاروان ۱۱۰۳۷ که به حج رفته بود مکرر پیام میفرستند با چیزهایی که ما از آقای رحمانی در حج دیدیم با آمدن خبر شهادتش تعجب نکردیم و انتظارش را داشتیم و باید شهید میشد.
استقبال گلابپاشان حرم رضوی
خواهر شهید: درمراسم تشییع جنازه محمدرضا در تهران دو آقا پرچم قرمز امام حسین(ع) در دست به من و خواهرم که گریه میکردیم گفتند شما چه نسبتی با شهید دارید و ما گفتیم خواهران شهید هستیم و گفتند ما گلابپاش حرم امام رضا(ع) هستیم و به این پرچم قسم بر اساس خوابی که دیدیم الان اینجا هستیم.
یکی از آنها گفت شب قبل از سقوط این هواپیمای جنگی خواب دیدم هواپیمایی داخل خانه من سقوط میکند که خلبان آن داخل شمایل همین شهید با چنین خندههایی داشت و فردا برادرم گفت چنین حادثهای رخ داده و عکسش که پخش شد فهمیدم که همان شهید خواب من بوده و فقط امروز آمدیم بگوییم حاجت ما را بده.
داماد خانواده: در طول این سالها فهمیدم این خانواده قانع و ساده زیست هستند که هشت بچه را در آن شرایط و وضعیت کاری پدر مرحومشان بزرگ کردند و فرزندان تحصیلکرده و با شخصیتی تحویل جامعه دادند که سه پسر نظامی بوده و به کشور خدمت میکنند، دختر بزرگ معلم بوده و مابقی نیز با تحصیلات فوق تخصص نازایی، علوم آزمایشگاهی، دکترای معماری و حقوق مشغول فعالیت و زندگی هستند.
فارس: اگر فرزندتان در شرایط طبیعی فوت میکرد؟
نه راضی نبودم و الان آرامش زیادی دارم و میدانستم پیمانی که باخدا بستهام یک روزی اتفاق میافتد و همیشه منتظرچنین روزی بودم.
خواهر شهید: خواب دیدم که محمدرضا با همان شمایل و لباس خلبان جای خیلی بلندی ایستاده و در حال تدارک جای با عظمت و باشکوهی برای او بودند.
احساس مادرشهید
مادر: وقتی میدانم که دِین خود را تا حدی به اسلام ادا کردم و احساس خوب و آرامش عجیبی دارم ولی حتماً وظیفه من سنگینتر است.
خواهر کوچک: خیلی نذر کردیم تا از بین کوهها سالم او را پیدا کنیم ولی یقین داریم معامله محمدرضا با خدا جز شهادت نبود و همیشه گفته بود دوست دارد در هواپیمایش شهید شود و واقعاً محمدرضا یک فرد تمام عیاربود و امسال شب تاسوعا از سفر حج برگشت و نمیدانیم آنجا میان او و خدا چه گذشت.
فارس: شهید از جان خودش گذشت تا بیت المال را حفظ کند، چه پیامی برای مسؤولان دارید؟
مادر شهید: مسؤولان فقط به فکرخون و راه شهدا باشند، اختلاس نکنند و خون شهدا را با کارهای ناپسندیده پایمال نکنند.
ایلیا فرزند شهید رحمانی
همسر علیرضا با اشکی که از دیده جاری شده ناگهان میگوید: وقتی میخواهند یک امضای نابحقی کرده یا حقی را ضایع کنند به اشکهایی که تو چشم معصوم ایلیا حلقه میزند فکر کنند و فراموش نکنند ایلیا هر شب پیش بابا میخوابید و الان دیگر پدرش کنارش نیست.
یکی از خواهران شهید: از وقتی متوجه شهادت محمدرضا شدیم میگوییم چی شد که قدر برادر خود را ندانستیم و از این ناراحتیم که ما محمدرضا را نشناختیم و حیف است وقتی هستیم قدر یکدیگر را نمیدانیم و نمی شناسیم ، تمام لحظاتی که کنارش بودیم به سرعت گذشت.
خواهر بزرگ شهید: تمام لحظاتی که با محمدرضا بودیم گذشت و او همواره کمک میکرد و هروقت پیش ما بود دوست داشت ما کار نکنیم و به تنهایی کار کند و هوای خواهرانش را خیلی داشت و همواره سریع خودش را در کوچکترین مشکلات میرساند و یک رابطه عاطفی و عمیقی داشتیم و باهم خاطرات شیرین و خوبی داشتیم و با غم ما او غمگین بود با خوشحالی ما خوشحال بود.
داماد خانواده به جملهای از شهید اشاره دارد و میگوید: محمدرضا همیشه معتقد بود خلبانی که پودر نشود خلبان نیست و ادای اینکار را در میآورد و با این اندیشه و باور در میان قله کوههای آذربایجان ماندگار شد.
جمله پایانی و ماندگار این گفتوگو را از زبان مادر شهید شنیدیم: به همه خانواده گفتم پلهای که پسر من درست کرده اگر کسی از آن بالا برود راضی نیستم و هرکس با این کار به خون شهدا خیانت کند از او نمیگذرم.
انتهای پیام/۶۷۰۵۲/س