به گزارش خبرگزاری فارس، در بیکرانهها تو را میجوییم، در بیکرانههای ساکت مهجور، در امتداد سکوت و سکون، در امتداد درد و رنج انسان معاصر. انسانی خسته از انزوای عصر حاکمیت ماشین و احجام بیروح.
انسانی با ذهنی خسته از بسامدهای بی انعکاس که در دالانهای تو در توی زمان سردرگم و بیقرار است. انسانی که جامعه آرمانی مهدوی را لمس نکرده و هیچ مقیاسی بر آن متصور نیست.
در این میان وجود تو و انتظار حضورت تنها امید دلهای شکسته است، تنها مسیر عبور از دلتنگی.
دلتنگی روزهایی که از نبودنها و نگفتنها سرشار است. روزهایی که از بغضهای بیدلیل و بیبهانه سرشار است. همین تصور که میآیی و هزارتوی دالان انتظار را از پس روزها، سالها و قرنهای متمادی غرق نورانیت حضورت میکنی، خرسندی و طراوات به همراه دارد.
امتداد حضورت آبیترینها را نوید میدهد، فرداهایی روشن را... تویی همان انسان کامل که از کرانههای آبی سر میرسی و پایان انتظار ظهورت؛ پایان تمام تلخیها، گرفتاریها، جنگها و خسران انسانهای دنیای امروز است.
با ظهورت، تمام زیباییها رنگ میگیرد و انسانیت واقعی متجلی میشود. با ظهورت، انسان شعر و شعوری دیگر مییابد. تو معرفت همان واقعه روشن اما رازآلود هستی که در خیال نمیگنجد، در تصور نمیآید. در گوشه دلهای خسته و در جانهای به لب رسیده، ترنم حضور توست که عافیت میبخشد.
بیا که نرگس چشمانتظارمان خشکیده شد... بیا که غروب کند هر چه درد و حادثه تلخ است. بیا که جهان یکپارچه غرق نور، نیکی و نوا شود. بیا و التیام برهوت چشمها باش، چشمهایی که بیهدف و سرگردان، روزمرگی زندگی را دنبال میکنند.
"نجاتبخش تمام جهانیان عجل
سوار سبز قبا صاحبالزمان عجل"
جادههای انتظار
مجنون صفت دنبال تو لیلای دوران گشتهای
از بیم دلهای گران، پیدا و پنهان گشتهای
مثل عبور خامشت از جادههای انتظار
در کوره راه تنگ و سرد، آرام هر جان گشتهای
مثل نسیمی هاتفا ، صلح جلیلی صالحا
خشکیده و پژمرده را منجی و سامان گشتهای
از عشق میگویم تو را، دردم شنو ای جان من
از عشق میگویی بگو یوسفترین سان گشتهای
مستیم از جام الست،سرخوش از این ویرانه مست
از درد عاشق آگهی، زین ره نمایان گشتهای
ای ماه مشرق، ماه گو پنهان شود در جستجو
آرامتر ز آرام من با عهد و پیمان گشتهای
مثل سرود صبحدم مثل نوایی آشنا
مبهوت هجران توام، در سایهساران گشتهای
پاییز 1381
دلنوشته و سروده : سمیه انصاریفرد
انتهای پیام/983110