خبرگزاری فارس، مشهد - در روزهایی که مردم قرنطینه موقت برای حفظ سلامتی خودشان را تاب نمیآورند، شاید قبولش برایت سخت باشد، اما هستند افرادی که بیش از 50 سال است زیر سایه امام مهربانیها در قرنطینه، زندگی که نه واقعیت این است که روزها را سپری میکنند.
نه از سر ماجراجویی، کنجکاوی یا تهیه خبری داغ، که از سر مسوولیتی که حرفه خبرنگاری بر دوشم گذاشته، راهی شهرک جذامیهای مشهد میشوم تا ببینم در این روزهای کرونایی، ساکنانش در چه وضعیتی هستند.
پس از طی مسیری نسبتا طولانی بالاخره به کوچه «وحید ۸» در کوی طلاب مشهد میرسم، رهگذران ساختمانی را نشانم میدهند که اتفاقا چند پیرمرد روی صندلی دم در آن نشستهاند و میگویند آسایشگاه جذامیها از آنجا شروع میشود.
ساکنان شهرک جذامیها از رسانهها دلگیرند
جلو میروم و خودم را معرفی میکنم هنوز صحبتم تمام نشده، همچون گلولهای که در انتظار کشیده شدن ماشه باشند، برق آسا همه افراد حاضر در آنجا شروع کردند به واگویه دردهایی کهنه، ساکنان داخل هم که متوجه میشوند بیرون میآیند و وقتی متوجه میشوند خبرنگارم، طردم میکنند و از من میخواهند از همان راهی که آمدهام برگردم؛ یک پیرزن مجذوم با چشمانی درشت و زمردین، میگوید: هر چند وقت یک بار چند خبرنگار و عکاس و فیلمبردار می آیند بدبختی ما را مینویسند، قول پیگیری میدهند و میروند؛ اما آب از آب تکان نمیخورد، فقط آبروی ما را میبرید با این کارهایتان.
حق را به آنها میدهم و قانعشان میکنم برای نوشتن گزارشی احساسی با یک تیتر داغ و جنجالی و شهرت، در این شرایط کرونایی به دیدارشان نرفتهام، میگویم: قرنطینهام را ترک کردم تا وضع شما را ببینم و اگر کم و کاستی هست کمکتان کنم؛ کم کم آرام میشوند این انسانهای مظلوم و من را به داخل خانه که نه، همان سکونتگاهشان دعوت میکنند.
عدم پاسخگویی درست اورژانس به ساکنان شهرک
جعفر اسدی که خود فرزند یک جذامی است و اتفاقا با دختری که از پدر و مادر مجذوم متولد شده، ازدواج کرده است، میگوید: از کدام مشکل و درد و رنج سخن بگویم یکی دوتا نیست به طور مثال بعد از تماسهای و پیگیریهای مکرر ما با ۱۱۵، ۱۹۰،۱۹۱ بالاخره با توسل به این دروغ که بیمار ما در حالت بیهوشی و کما است حاضر شدند به اینجا بیایند.
طبق اظهارات ساکنان اینجا، یک پیرمرد مبتلا به جذام از 10 روز قبل به کرونا مبتلا و با هزینه یک میلیون و 800هزار تومانی یک همسایه خیّر، در بیمارستان امام رضا(ع) جهت درمان بستری شده بود حالا بعد از بهبودی نسبی وضعیتش، بیمارستان او را مرخص کرده و به جای انتقال در نقاهتگاه مخصوص بیماران کرونایی به اینجا آمده است.
یک نفر دیگر از ساکنان این آسایشگاه میگوید: ما از ترس اینکه بقیه خانوادههای ساکن در آسایشگاه درگیر بیماری کرونا نشوند، با اورژانس تماس گرفتیم تا او را به نقاهتگاه منتقل کنند، اما بعد از پاسکاری و تماس با شمارههای ۱۹۰،۱۹۱،با اورژانس ۱۱۵ مجدد تماس گرفتیم آنها گفتند ما تنها در شرایطی آنجا حاضر میشویم که بیمار در کما رفته باشد و ما هم به ناچار گفتیم بله بیهوش است؛ بعد از اینکه آمدند و پیرمرد را دیدند گفتند باید با ۴۰۳۰ تماس بگیرید تا بیایند او را به نقاهتگاه بیماران کرونایی ببرند ما هم به ۴۰۳۰ تماس گرفتیم، گفتند ساعت ۳ بعد از ظهر میآییم اما الان بعد از گذشت چهار ساعت از آن زمان، هنوز کسی نیامده است.
ساکنان اینجا از نگرانیهایشان در مورد کرونا میگویند، انگار چند نفری هم به همین علت به روستاهای خودشان رفتهاند، وحشت دارند در اثر رفتوآمد پیرمرد بیمار این آسایشگاه، آنها هم به کرونا مبتلا شوند، از شما چه پنهان اینجا حمام و سرویس بهداشتی هم بین خانوارها اشتراکی است!
سوال دیگری ذهنم را مشغول میکند؛ آیا از طرف دانشگاه علوم پزشکی یا بهداشت تجهیزاتی مثل ماسک و مایع ضدعفونی کننده به شما دادهاند؟ خندههای تلخشان دلم را به درد میآورد، میگویند: دلتان خوش است، کسی از ما یادش نیست که برایمان ماسک و محلول بیاورد، اصلا مگر ما اهمیتی داریم؟
طبق گفته ساکنان این مکان، از زمان شیوع کرونا تا الان فقط دو بار اینجا ضدعفونی شده است.
غفلت در انتقال پیرمرد مجذوم کرونایی در انتقال وی به نقاهتگاه
با راهنمایی ساکنان این شهرک که حالا من را پذیرفتهاند به محل خانه «حسینعلی»؛ پیرمرد مبتلا به کرونا میرسیم؛ حسینعلی و همسرش در آستانه در ظاهر میشوند، جذام سوی چشمانشان را با خود برده، وضعیت جسمی اسفناکی دارند و این یادگار پیری و جذام توأمان است؛ مقابل خودم پیرمرد و پیرزنی میبینم که جذام و پیری هم چیزی از مهربانی و صفای چهرهشان کم نکرده، حسینعلی پیرمرد مهاجر افغانستانی که ۵۰ سال قبل بخاطر درمان جذام به مشهد میآید و همینجا ماندگار میشود حالا با عصایی در دست لنگ لنگان خودش را به ما میرساند، ماسک کهنهای روی صورتش دارد.
از حسینعلی میپرسم حالش چطور است و چرا به نقاهتگاه نرفته است، با لهجه افغانستانی و صدایی که نای خارج شدن از گلویش را ندارد، توضیح میدهد: در بخش بیماران کرونایی بیمارستان امام رضا(ع) به مدت ۱۰ روز بستری بودم بعد از اینکه وضعیت بیماریم بهتر شد با تشخیص دکتر برای گذران دوران قرنطینه از بیمارستان مرخص شدم، دکتر به من گفت که باید مدتی در اتاقی جدا از زنم باشم تا او هم مبتلا نشود، اما ما فقط همین یک اتاق را داریم.
همانطور که حسینعلی ماجرای بیماری و بستری شدنش را تعریف میکند، گاهی قطرهای باران بر سر و رویمان میچکد؛ غریبی و بیماری و فقر پیرمردی نورانی که میگویند نماز شب و قرآنش ترک نمیشود، چیزی نیست که چشمان آسمان را تر نکند.
پاهای بیمار زن حسینعلی یارای تحمل جسم نحیفش را ندارد، روی زمین مینشیند، از همسایهها که از ترس کرونا دور ایستادهاند میپرسم فرزندی ندارند که مدتی کمکشان کند؟ میگویند نه.
حسینعلی ادامه میدهد: دکتر بعد از اینکه فهمید محل زندگی من در آسایشگاه جذامیها است گفت تو را به قرنطینه میفرستیم دیشب دوباره تماس گرفتند و گفتند مراقب باش در غیر این صورت همسرت هم آلوده میشود قرار بود ساعت سه و چهار بعد از ظهر بیایند و مرا به قرنطینه ببرند اما هنوز خبری از آنها نشده است.
درباره شرایط جسمی و وضعیت بیماری او در شرایط کنونیاش میپرسم، میگوید: حالم خوب است و درد سینه و نفس تنگی ندارم فقط در اثر ضعف جسمی نمیتوانم سرپا بایستم و سرم گیج میشود و میخواهم به زمین بیفتم.
ساکنان شهرک جذامیها برای هزینههای پزشکی و دارو مشکل دارند
زن جوانی که در ابتدای ورود ما خیلی از رسانهها و مسوولین ناراحت بود، بعد از اینکه صحبتم با حسینعلی و همسرش تمام میشود، میخواهد با او به اتاق مادرش بروم؛ با لحنی ملایم میگوید: لطفا فیلم و عکس نگیرید دفعه قبل که خبرنگارها آمدند و از مادرم عکس گرفتند تا شب از شدت خجالت و ناراحتی گریه میکرد، به او اطمینان میدهم که بدون رضایت هیچیک از ساکنین اقدام به گرفتن فیلم و عکس نخواهم کرد.
مسیر دالان مانندی را طی میکنیم، دیوارهای رنگ و رو ریخته این محل هم به غم و غربت و فراموش شدگی این مکان گواهی میدهند، زن در حالی که از آمار 230 نفری افراد مبتلا به جذام در این آسایشگاه خبر میدهد، میگوید: ببینید محوطه چقدر کثیف است، جذام و پیری این آدمها را زمینگیر کرده، نمیتوانند کارهایشان را انجام دهند، اگر کسی بچهای داشته باشد که بتواند گاهی بیاید و کمکی بکند باز وضعش بهتر است اما همه اینجا بچه ندارند.
به اتاق «بیبی جهان» میرسیم، دخترش در را باز میکند و صحنهای را میبینیم بسیار دردناک و رقت انگیز، پیرزنی با نگاهی معصوم وسط اتاقی تاریک نشسته نه پای برخاستن دارد و نه دستی برای کار کردن، نمیدانم در آن تنهایی و تاریکی به چه فکر میکرد، شاید خاطرات تلخ یک عمر قرنطینه را در ذهن آشفته اش مرور میکرد، شاید از خدا کمک میخواست، شاید هم با دردهایش حرف میزد.
بیبی جهان به تازگی به آلزایمر مبتلا شده، دخترش میگوید: ملک جهان متولد و ساکن روستای ایوب پیغمبر از توابع شهرستان بجنورد است و تا ۷ سالگی آنجا ساکن بوده و بعد از آن که به جذام مبتلا میشود به اینجا میآید، بعد با پدرم که او هم یک فرد جذامی از ترکهای قره باغ تبریز بوده ازدواج میکند و هماکنون بالغ بر ۶۰ سال سن دارد و همانطور که میبینید او درگیر بیماریهای جسمی دیگر همچون بیماری قلبی و آرتروز شده است، پولی نداریم تا هزینه فیزیوتراپی او را تامین کنیم، ممکن است اگر این وضعیت ادامه پیدا کند دیگر نتواند راه برود.
یک جذامی: اگر کمکهای خیّران نبود ما تا حالا مرده بودیم
در یکی از اتاقها باز میشود، پیرزنی با چشمانی زیبا در چارچوب در لنگان لنگان حاضر میشود او هم تا میفهمد ما خبرنگاریم از ما میخواهد فیلم و عکس نگیریم هر چند بعد از اینکه حسن نیت ما را متوجه میشود به این کار رضایت میدهد.
«ثنا» که ۵۰ سالی میشود قرنطینه این فراموشخانه است، میگوید: مشکل ریه دارم هر پنج روز یک کپسول اکسیژن خریداری میکنم.
ثنا پلاستیکی انباشته از دارو را به ما نشان میدهد و میگوید: اگر کمک خیّران نبود ما تا الان مرده بودیم.
ما را به داخل اتاقش دعوت میکند و میگوید تمام زندگی من را ببنید، یک اتاق نمور با سقفی ترک برداشته و گچهای پوسته پوسته و ریخته شده، تمام سهم او از دنیا همان یک اتاق ۱۲ متری است که آشپزخانه و اتاق خواب ثنا هم در آن خلاصه شده است.
حمام و سرویس بهداشتی مشترک در آسایشگاه جذامیها
دختر بیبی جهان حمامی را نشانم میدهد که مدتی قبل توسط یک خیّر ساخته شده و میگوید: پیش از آن مجذومین و خانوادههایشان به حمام عمومی مخصوص جذامیها در انتهای کوچه میرفتند.
دختر بیبی جهان میگوید: آنقدر وضعیت آن حمام خراب و ترسناک بود که خیلی وقتها تا یک سال مادرم را جهت استحمام به آنجا نمیبردیم، زیرا بیشتر مجذومین دست و پای رفتن به حمام سر کوچه را نداشتند با دست یا پای قطع شده چطور میتوانستند این مسیر را تا سر کوچه طی کنند؟ از او میپرسم از این حمام چند نفر استفاده میکنند؟ پاسخ میدهد: هفت خانوار به طور مشترک از این حمام استفاده میکنند.
یک نفر دیگر از اهالی این سکونتگاه که فرزند یک مجذوم است(در اصطلاح خودشان «بچه مریض» است) میگوید: ساکنان اینجا هیچ چیزی ندارند، آنقدر افرادی از جاهای مختلف به اسم خیّر آمدند و عکس گرفتند و آبروی ما را بردند، یک عده از وضعیت مجذومین سوءاستفاده میکنند میآیند به اسم خیّر فیلم و عکس تهیه میکنند و بعد از اینکه کمکها و نذورات را دریافت کردند حتی یک هزار تومانی آن را به دست اینها نمیرسانند.
از وی در خصوص منبع مالی گذران زندگی مجذومین سوال میپرسم، پاسخ میدهد: با کمکهایی که از طرف افراد خیّر به دستشان میرسد گذران زندگی میکنند و دولت برای اینها هیچ کاری نکرده، یک مستمری ۱۰۰ هزار تومانی از سازمان بهزیستی و یارانه ۴۵ هزار تومانی تنها درآمد آنها است و از من میپرسد، آیا با ۱۵۰ هزار تومان در ماه میتوان زندگی کرد و مخارج سنگین درمان و تهیه دارو آنها را تامین کرد؟
به گفته این فرد،که اگر چه خودش سالم است اما ۵۰ سال زندگیش را در بین این مجذومین سپری کرده اگر کمکهای خیّران نباشد این افراد از بین میروند هر چند که تعداد بسیاری از آنها فوت کردهاند.
او میگوید: مجذومین اگر پول داشته باشند، آیا پیر زنی مثل ثنا سر کوچه میایستد تا بتواند جهت تامین هزینه داروهای خود پولی از مردم جمع کند؟!
سر درد دلشان باز شده، آنها که اول آنطور برخورد کردند و از رسانهها ناامید و دلگیر بودند حالا برای واگویه دردهایشان از هم سبقت میگیرند، حرف هم را قطع میکنند و من مبهوت از انبوهی این همه نجوای دردناک، هم خوشحالم از اعتماد این انسانهای دوست داشتنی و مظلوم و هم نگرانم که آیا بتوانم با گردش قلمم، گرهی از کارشان باز کنم یا نه...
گلایهها دارند از کمکاری مسوولان و عدم رسیدگی به حال و روزشان و دلخورند از نبود نظارت بر چگونگی دخل و خرج و پخش خیرات.
جعفر به مجموعه جذامیهای تبریز به نام «بابا داغی» اشاره میکند و میگوید: نظم، انضباط و مدیریت در آنجا درست است واقعا این همه کمک و خیرات مردم به کجا میرود؟ چرا به دست افراد جذامی این قدر کم میرسد؟
یکی دیگر از افراد مبتلا به جذام معتقد است رسانه هیچ کاری نمیتواند انجام دهد و هیچ اتفاق خوبی نمی افتد.
محمد مقدمی نگاه بیتفاوتش را میچرخاند و میگوید: این شرایط ادامه پیدا میکند تا تکتک ساکنان اینجا از بین بروند.
او هم مثل بقیه نظر مثبتی در خصوص واگذاری ساختمان آسایشگاه به بیمارستان شهید هاشمی نژاد در قبال ساخت آپارتمان برای مجذومین ندارد و میگوید: نقشه آنها از بین بردن ساختمان اینجا است میخواهند اینجا را هم جزو بیمارستان کنند و به ما وعده دادهاند از اینجا خارج شوید تا آپارتمان برای شما بسازیم تا آن موقع که آنها بخواهند آپارتمان بسازند مریضهای اینجا همه میمیرند؛ بیمارستان شهید هاشمینژاد به نام مجذومین است بودجه آن به مجذومین اختصاص دارد و سربرگهای قبوض آنجا و پولی که آنجا خرج میشود به نام امراض پوستی است، این بودجه کجا رفت و چه شد؟ به ما گفتند از این بودجه به شما غذا و حقوق میدهیم پس آن وعده و وعیدها به کجا رفت؟ روزانه یک وعده غذا از بیمارستان میآوردند، اما همان را هم قطع کردند در ضمن سند این آسایشگاه و بیمارستان به نام مجذومین است.
مقدمی ادامه میدهد: میخواهند ما را بیرون کنند و قصد خفه کردن ما را دارند تا هر بلائی سر ما آوردند راحت باشند، ما میخواهیم در حضور دادستان صحبت کنیم باید دادستان بیاید اینجا و حق ما را بگیرد.
او این بار با بغض ادامه میدهد: من مریض هستم ۳۸ سال در اینجا ساکن هستم، شما به عنوان خبرنگار بپرسید آیا سرپرست بیمارستان یکبار به اینجا آمده؟ مسوولان قضایی باید به اینجا بیایند و بگویند حرف دلتان چیست.
او برایم شرح میدهد که زمانی کارمند یک موسسه مالی خصوصی بوده، هفت سال هم بیمه دارد، بعد از اینکه متوجه میشوند جذام دارد عذرش را خواستهاند، بعد از آن در بازار فعالیت کرده اما بخاطر شرایطی که داشته و تحقیر و تمسخرها مجبور به خانه نشینی شده است.
رد پای جذام بر جسم محمد، چند خال سیاه زیر چشم است اما این فقط ظاهر ماجراست، میگوید: چشمهایم بخاطر جذام داشت نابینا میشد تا اینکه با کمک یک خیّر چشمهایم را جراحی کردم و گرنه من هم مثل بعضی افراد اینجا الان کور بودم.
او هم مثل سایرین دل پری از مسوولان دانشگاه علوم پزشکی دارد به خاطر همه آن کارهایی که فکر میکند باید انجام میدادند و کوتاهی کردند. تلخ است اما واقعی، این افراد فکر میکنند کسی به آنها توجه ندارد، تصورشان این است به چشم سربار و میهمان ناخوانده با آنها برخورد میشود، دلشان عجیب گرفته است.
محمد ادامه میدهد: چون بودجه نداشتیم دخترم نتوانست ادامه تحصیل دهد، پسر جوان من روانی شد نتوانستم شرایط زندگی مناسبی برای آنها فراهم کنم الان او بیمار شده و به شدت وزن خود را از دست داده و در گوشه همین آلونک ۱۲ متری افتاده غصه میخورد و میگوید کاش سالم بودم و نمیگذاشتم در این وضع زندگی کنی.
تهدید یک جذامی به خاطر سخن گفتن در برنامه تلویزیونی
ساکنان این قرنطینه طولانی، به شدت ترس دارند حرفهایی که میزنند برایشان بد تمام نشود؛ حتی وقتی جلوی دوربین صحبت میکنند، میخواهند تصاویرشان مات شود تا اوضاعشان از این که هست بدتر نشود؛ به آنها اطمینان میدهم بعد از این گزارش پیگیر احوالشان خواهم بود تا مشکلی پیش نیاید.
محسن شیرزور دیگر جذامی حاضر در آنجا از تهدیدهایی که به خاطر حرفهایش در یک برنامه تلویزیونی ماه رمضان سال گذشته شده، سخن میگوید؛ ساکنان اینجا به شدت میترسند از مشکلاتشان حرف بزنند، بیم دارند همین سرپناه را هم از دست بدهند، دلم به درد میآید از این حجم بزرگ درد در سینههایشان.
شیرزور با پول مستمری بهزیستی خود به مبلغ ۲۵۰ هزار تومان و کمکهای خیران گذران زندگی میکند میگوید سه تا بچه دارم و یک خانواده ۵ نفره هستیم واقعا زندگی با این شرایط سخت است.
در ادامه این بازدید، جعفر توجهم را به دو پیر زن جذامی ساکن در انتهای ساختمان جلب میکند و میگوید: بیایید این مجذومین را ببنید به خاطر وضعیت جسمی که دارند و معمولا دست یا پا و یا هر دو قطع شده و از بین رفته آنها از انجام کارهای شخصی شان هم عاجز هستند، حتما باید کسی جهت انجام کارهای آنها بیاید و معمولا دختران و فرزندان آنها کارهایشان را انجام میدهند در صورتی که بیمارستان موظف به تهیه غذای این افراد است.
یکی از آن دو پیرزن در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده و اثرات جذام بر سرتاسر جسم او از صورت گرفته تا دستها و پاهایش نمایان است، با صدایی لرزان و نامفهوم به من خوشامد میگوید، با دیدن حال و روز او بسیار متاثر میشوم، از او میخواهم درد و دلهایش را بگوید و به این شکل سخن میگوید: اگر دخترانم نباشند من و همسایهام برای انجام کوچکترین کارهای زندگی باز میمانیم؛ گاهی نیمههای شب احتیاج به بیرون رفتن و یا یک لیوان آب دارم اما به خاطر وضعیت جسمی که دارم به تنهایی قادر به رفع نیازهای اولیه خود نیستم.
دخترش که اصرار دارد صدا و فیلمی از او گرفته نشود، میگوید: زمستان امسال مدام بخاری اتاق مادرم خاموش میشد و گاهی تا صبح که ما به او سر میزدیم سرما را تحمل میکرد، او به لباس مناسب و مواد غذایی احتیاج دارد اما حقوقی و درآمدی برای تهیه ملزومات خود ندارد.
جذامیها افرادی فرصت طلب هستند
با مدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تماس میگیرم و اصرار میکنم اگر فرصت دارد برای چند دقیقهای هم که شده به این آسایشگاه بیاید و درد دل افراد را بشنود؛ شرایط اسفناک آسایشگاه و حضور بیمار کرونایی و تغافل کارکنان بیمارستان امام رضا(ع) در ارجاع او به نقاهتگاه را یادآور میشوم و عدم پاسخگویی صحیح و تماسهای مکرر و بینتیجه ساکنان آسایشگاه با اورژانس ۱۱۵،۱۹۰و ۱۹۱ و ۴۰۳۰را با او در میان میگذارم.
حمیدرضا رحیمی میگوید: «باید بروند بیمارستان شهید هاشمینژاد، نیازی نیست جای دیگری بروند.»، برای او در خصوص بیمار کرونایی بیشتر شرح میدهم تا مگر بهتر متوجه عمق ماجرا شود و از او میخواهم هر چه زودتر پیگیر کار انتقال بیمار کرونایی باشد.
در ادامه عدم توزیع ماسک و لوازم بهداشتی در بین ساکنان این آسایشگاه را یادآور میشوم و مدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی مشهد پاسخ میدهد: «مگر ما باید برای آنها دستکش و ماسک و مواد ضدعفونی تهیه کنیم؟! آنها هم مانند سایر شهروندان هستند و خدمات دانشگاه علوم پزشکی در خصوص آنها مانند سایر شهروندان است اما جذامیهایی که حالشان وخیم است و فاقد دست و پا هستند در آسایشگاه دیگری بستری و از پرستار و غذا برخوردار هستند.»
دکتر رحیمی اصرار دارد بیمار جذامی وقتی داروی جذامش را قطع کردهاند، یعنی سالم است و دیگر جذام ندارد، به صراحت میگوید که آنها هم مثل من و شما هستند و باید فعالیت و کسب درآمد کنند، هر چه سعی دارم توضیح بدهم اگر چه الان این افراد دیگر داروی جذام مصرف نمیکنند، اما یادگارهای دردناک جذام بر جسم و جانشان باقی مانده، یا نابینا شدهاند، یا پا ندارند یا انگشتان دستشان به یغما رفته یا مشکل حاد ریه دارند و قطعا به خاطر این مشکلات و ترس و ناآگاهی مردم سالم نسبت به این بیماری، یک بیمار جذام گرفته بهبود یافته نمیتواند زندگی عادی در بین مردم داشته باشد و کار کند، بیفایده است؛ هر چه اصرار من بیشتر میشود، انکارمدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی مشهد هم از آن سوی خط بیشتر!
حین مکالمه لحظهای نگاهم را از دیوار کثیف رو برو میچرخانم، چشمهای نگران، لباسهای مندرس و چهرههای رنگ و و رفته ساکنان این آسایشگاه که دورم حلقه زده و چشم به دهانم دوختهاند تا از پس این مکالمه، خبری خوش برایشان داشته باشم، تلخترین بخش این ماجراست.
رحیمی میگوید: «ساکنان این آسایشگاه دیگر جذام ندارند و خوب شدهاند و نباید این شرایط را دستاویزی برای جلب کمک مردم و رفع نیازهای خود کنند، این افراد به این سبک زندگی عادت کردهاند، آنها حقوق ماهیانه دریافت میکنند و از طرف خیّران در طول سال کمکهای مختلفی را دریافت میکنند و باید مانند سایر افراد عادی جامعه زندگی کنند زیرا آنها دیگر داروی جذاممصرف نمیکنند و خیلی از آنها ماهیانه حدود یک میلیون و پانصد حقوق دریافت میکنند اینها عادت کردهاند با پول مردم زندگی کنند.»
قول مساعد سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی مشهد جهت تامین وعده های غذایی گرم برای جذامیان
ساعتی پس از پایان این بازدید تلخ، با هماهنگی و پیگیری مدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، حسینعلی، پیرمرد جذامی مبتلا به کرونا و همسرش جهت گذراندن دوران نقاهت خود به نقاهتگاه منتقل شدند.
همچنین سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی مشهد در تماس تلفنی با خبرنگار فارس، قول مساعد تامین وعده غذایی گرم برای ساکنان این آسایشگاه را داد و گفت: «اگر آنها نسبت به تخلیه آسایشگاه اقدام کنند، دانشگاه علوم پزشکی مشهد ظرف مدت ۱۸ ماه یک واحد آپارتمان متناسب با شرایط افراد مجذوم به آنها اهدا میکند، ضمن اینکه اجاره بهای خانهای که دراین مدت در آن ساکن میشوند را نیز تامین میکند.»
رحیمی در اظهاراتی دیگر از مستمری ثابت پرداخت شده از سوی دانشگاه علوم پزشکی مشهد به جذامیها هم خبر داد که با مشاهدات نگارنده در آن محل که نام آسایشگاه را با خود یدک میکشد تناسبی ندارد.
به نظر میرسد لازم است مسوولان ذیربط با تشکیل کمیتهای حقیقت یاب، واقعیت را تشخیص دهند تا روشن شود آیا مسوولان دانشگاه علوم پزشکی کوتاهی کردهاند یا جذامیهای پیر و علیل سعی در تخریب و فرافکنی و کسب سود و پول و موقعیت دارند و آن وقت نسبت به تعیین تکلیف و پایان این تراژدی تلخ تصمیم گیری شود.
اخلاق حرفهای و ملاحظات انسانی ایجاب میکند که تمام سخنان سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی در باب این افراد در این گزارش واگویه نشود.
بدون شک بازدید دادستان از این محل و گوش سپردن به درد دلهای این افراد اتفاقات خوبی را رقم میزند، مگر دادستان کاری جز تشخیص حق و ستاندن «داد» مظلوم دارد؟
==================
گزارش از: میثاق اشرافیان
==================
انتهای پیام/ ۷۰۰۶۸/ح