گروه جامعه خبرگزاری فارس ـ سودابه رنجبر: حاج قاسم، خودش برای گروه طلبههای جوان اسم گذاشت. سال گذشته وقتی برای سرکشی به گروهای جهادی، عازم خوزستان سیلزده شده بود؛ آنها را ملاقات کرد. کارش در مقر فرماندهی تمامشده و حسابی دیرش شده بود؛ اما بهمحض اینکه متوجه شد تعدادی از طلبههای نوجوان ۱۵ تا ۱۸ ساله تهرانی، در روستایی دور افتاده سیل بند میسازند و تقلا میکنند تا زمینهای زراعی روستای «عین ۲» را از هجوم سیل نجات دهند. چندساعتی بیشتر ماند تا نوجوانها را از نزدیک ببیند.
«سید محمد محمدی» سرپرست طلبههای نوجوان میگوید: «حاج قاسم تکبهتک بچهها را در آغوش گرفت و آنها را که خیس عرق بودند، بوسید و برای هرکدامشان خاطرهای غافلگیرکننده ساخت. بعد از یکساعتی که با آنها عکس انداخت و خوشوبش کرد. وقت خداحافظی رسید. به خودروی حامل حاج قاسم نزدیک شدم از پنجره سرم را به داخل خودرو بردم و گفتم: «ببخشید وقت شما را گرفتیم، حلال کنید! حاج قاسم دست بر سینه گذاشت و چیزی نگفت. خودروی حامل سردار راه افتاد چند متر بیشتر دور نشده بود که ترمز کرد. خود حاج قاسم صدایم کرد و گفت: «سید دیگر این حرف را نزنید! نمیدانید چقدر دلم میخواست بیشتر با این بچهها باشم! این نوجوانها بچههای من هستند.» از همان موقع بچههای طلبه اسم گروه جهادیشان را «بچههای حاج قاسم» گذاشتند و این نام روی آنها مانده است و میماند.
جهادیهای طلبه و نوجوان
گروه جهادی «بچههای حاج قاسم» در مدرسه حوزوی نورالاصفیائ تهران (حکیمیه) درس طلبگی میخوانند. بااینکه سن و سالی ندارند و خیلی از آنها به سن ۱۸ سال هم نرسیدهاند؛ اما تجربهشان در کارهای جهادی کم نیست. از آن روز که حاج قاسم آنها را با نام «بچههای من» خطاب کرد در کارهای جهادی حضور پررنگتری پیداکردهاند. خودشان معتقدند اسم حاج قاسم برای آنها برکت داشته است.
بچههای حاج قاسم طرفهای ظهر، در نمازخانه مدرسهشان با عبایی بر دوش، گوشهای خزیده اند ودر کتاب های درسیشان غور میکنند. از شواهد پیداست که خودشان را برای امتحانهای آخر سال آماده میکنند. طوری سرشان را در کتابها فروبردهاند که کمتر متوجه حضور ما میشوند. هرچند به گفته «سید محمد محمدی» مسؤول گروه جهادی مدرسه، این طلبههای تازهکار در امتحان مبارزه با ویروس کرونا سربلند بیرون آمدهاند؛ اما حالا وقت امتحانهای تئوری است.
خاطراتی که مشق شب شد
بااینکه همه هوش و حواسشان به کتابهای درسی است؛ اما وقتی حرف از خوزستان، سیل و خاطره دیدار حاج قاسم به میان میآید. یکییکی کتابهایشان را کناری میگذارند و در حلقه روایان مینشینند حتی آنهایی که فرصت دیدار حاج قاسم را هم نداشتهاند سراپا گوش میشوند تا خاطرات دوستانشان را بشنوند. فصل مشترک روایتهای همه آنها یک جمله است (یک طلبه خوب، طلبهای است که مردمی باشد و دغدغه مردم را داشته باشد تا بتواند سرباز امام مهدی (عج) باشد) این حرف سردار در گوش طلبههای جوان فرو رفته است. این را وقتی ثابت کردند که در بحران ویروس کرونا پابهپای بزرگترها ایستادند و اصلاً به این فکر نکردند که 15 یا 16 ساله هستند. با خودشان گفتند که ما طلبه هستیم و باید از همین حالا کنار مردم باشیم.
دایرهوار دورهم نشستهاند و گاهی از دیدار حاج قاسم میگویند و گاهی از خاطرات رودررویی با مردم شهر که در این دوره کرونایی به آنها کمک میکردند. از لحظهای میگویند که در گرمای خوزستان گونیها را از خاک پر میکردند و رویهم میچیدند تا مانع سیل در زمینهای زراعی شوند.
وقتی حاج قاسم در جمع آنها حاضر شد و فقط یک جمله گفت: «بچهها چشم و امید روستاییان (عین دو) الآن به شماست تا آنجا که میتوانید به آنها کمک کنید.» بچههای طلبه تا ساعت ۱۱ شب ماندند و تا همه گونیهای پرشده از خاک را رویهم نچیدند به سمت استراحتگاهشان نرفتند. انگار آنها در سیل خوزستان یاد گرفتند که با جان و دلشان کار جهادی انجام دهند. «سید محمد محمدی» مسؤول گروه جهادی بچههای طلبه مدرسه نور الصفیائ میگوید: «وقتی گروه بچههای حاج قاسم در حال پخش مواد غذایی، بستههای معیشتی و یا حتی توزیع افطاریهای ساده در بین اهالی محله بودند. حواسشان به همه خانههای چند محله آنطرفتر هم بود. حتی حواسشان به برنوشتههای تسلیت بود که روی درودیوار بعضی خانهها تاب میخورد. خانههایی که در مدت ویروس کرونا، عزیزی را ازدستداده بودند و صاحبان عزا باید خودشان بهتنهایی خودشان را دلداری میدادند و غم از دست دادن عزیزشان را دوام میآوردند. همان موقع بود که صدای حاج قاسم در گوشمان پیچید که «یک طلبه باید دربحرانی ترین شرایط کنار مردم باشد».
برای عرض تسلیت آمدهایم
چند نفر از طلبهها داوطلب شدند و با کسب اجازه از صاحبخانه همراه با هدیه قرآن برای عرض تسلیت به دیدار خانوادههای عزادار میرفتند.
«امیرعلی صمدی» یکی از طلبههای جوان که در حلقه دوستانش نشسته است، میگوید: «طرح ازاینقرار بود که ابتدا در گروه سهنفره وقتی خانههایی که عزیز از دست رفته داشتند را شناسایی میکردیم. زنگ خانه را میزدیم و اجازه میگردیم که برای عرض تسلیت باروحانی محلهمان خدمتشان برسیم، راستش ما عرض تسلیت و دلداری بازماندگان را در این شرایط وظیفه میدانستیم. چون حاج قاسم به ما گفته بود در شرایط بحرانی کنار مردم باشید؛ اما واقعیت این بود که فکرش را نمیکردیم این طرح اینچنین با استقبال خانوادههای عزادار روبهرو شود. وقتی میگفتیم طلبههای جوان هستیم و با یک روحانی قصد داریم به منزل شما بیایم. همانجا پشت در اشک در چشمانشان حلقه میبست و میگفتند: «حتی نزدیکترین اقوام ما در این شرایط از ما دوری کردند، ما به آنها حق میدهیم که رعایت کنندٰ اما بهتنهایی این روزهای سخت را گذراندن سخت است. باجان و دل شمار ا میپذیریم».
در گروههای ۳ نفره وارد خانههای عزیز از دستداده میشدیم. برایشان هدیه کتاب قرآن میبردیم روضه اباعب(ع) میخواندیم بارها و بارها صاحبخانهها به ما گفتند که با حضور شما سبک شدهایم.
صمدی که سن و سال خودش به ۱۸ سال نمیرسد میگوید: «ابتدای کار بسیار سخت بود، ما با دیدن غم پدر و مادرها و گاهی فرزندان بهقدری غصهدار میشدیم که برایمان دیدار با آنها سخت بود؛ اما وقتی لبمان به روضه باز میشد، همه سبک میشدیم.
در این بین اتفاق جالبی افتاد وقتی برای عرض تسلیت به یکی از خانهها رفته بودیم. مادر خانواده در بدو ورود ما خیلی بیقرار شد انگار یاد و خاطره جوانش برایش زنده شده بود. روضه که خواندیم، تحمل درد دوری برایش راحتتر شده بود. وقتی ما را بدرقه میکرد روبه ما گفت: «قسمت نبود من سالهای زیادی کنار عزیزم باشم؛ اما خوشحالم که شما جوانها در مکتب اسلام خدمت میکنید» پیشنهاد داد که هزینههای مراسم عزیز از دسترفتهاش را به ما بسپرد و ما به دست نیازمندان برسانیم و این شروع گام دیگری برای ما بود بعد از آن ما خانوادههای نیازمند را به آنها معرفی میکردیم تا خودشان هم بهصورت فیزیکی در این کار خیر شریک باشند و دلشان با شادی خانوادههای نیازمند آرام بگیرد. این طرح بهقدری مورد استقبال قرار گرفت که حالا تعدادی از این افراد چندین خانواده که در بحران معیشتی کرونا قرار گرفتهاند را حمایت میکنند».
میخواهم با بچههایم عکس بگیرم
هرکدامشان که از خاطره دیدارشان با حاج قاسم سلیمانی یاد میکنند آن را پیوند میزنند بهروزهای کرونایی.
«امیرحسین» یکی دیگر از طلبههای جوان میگوید: «وقتی حاج قاسم به جمع ما آمد بدون اینکه منتظر باشد خودش ما را در آغوش میگرفت بهقدری مهربان بود که بچهها همان ثانیههای اول انگشتر و چفیه حاج قاسم را از او گرفتند. بدون هیچ تکبر و غروری بین بچهها قرار گرفت خودش میگفت میخواهم با بچههای طلبه عکس بگیرم. در بین جهادیها ما از همه کوچکتر بودیم و سن و سال کم شاخصه ما شده بود. اتفاقاً همین رفتار حاج قاسم برای ما درس شد وقتی اوج بحران ویروس کرونا بود در گروههای چندنفره با یکی از روحانیهای مسجد و اساتید خودمان که ملبس به لباس روحانیت بود به پمپبنزینها را میرفتیم و از افرادی که میخواستند بنزین بزنند خواهش میکردیم که در خودروهایشان بمانند و سوئیچ خودرو را به ما بدهند تا در معرض ابتلا به ویروس کرونا قرار نگیرند بااینکه این کار برای یکی روحانی فروتنی بیشتری میخواست اما ما قبلاً این درس را از حاج قاسم گرفته بودیم و شاهد بودیم افرادی که هیچ سنخیتی با روحانیت از لحاظ ظاهری نداشتند حسابی تشکر میکردند و قربان صدقه ما میرفتند و این حس بسیار خوبی را بین ما ایجاد میکرد».
دوربین عکاسی و اشک تمساح
«جعفر نژاد» از دیگر بچههای جهادی میگوید: «ما داشتیم کیسههای گونی را میچیدیم و حسابی عرق کرده بودیم که بهیکباره صدای حیدر حیدر را از فاصله ۲۰۰ متری شنیدیم اول متوجه نشدیم؛ اما خوب که دقت کردیم متوجه شدیم حاج قاسم بهسرعت به ما نزدیک میشود و بچههایی که او را زودتر دیدهاند با کلام حیدر حیدر از او استقبال میکنند. خودش داوطلب عکس انداختن با ما بود. برای ما سخنرانی کرد و به بچهها گفت حواستان به اهالی روستا باشد به آنها مهربانی کنید و تا جایی که میتوانید از اموال و جان آنها در برابر هجوم سیل دفاع کنید. حرفهای حاج قاسم تمامشده بود؛ اما هنوز همه ایستاده بودند و او را نگاه میکردند».
حاج قاسم گفت: «خوب حالا بروید سرکارتان؛ اما هیچیک از بچهها از جایش تکان نخوردند و همانجا ایستادند. یکی از بچهها سرش را روی شانه یکی دیگر از بچهها که کنارش ایستاده بود گذاشت و درحالیکه به شوخی اشک تمساح میریخت، گفت: «ببین حاج قاسم هنوز با من عکس نینداختی! من نمیروم تا با من عکس بندازی» حاج قاسم آمد کنارش ایستاد و سرش را بوسید و به عکاس گفت: یک عکس خوب بینداز. بازهم چند نفری آمدند کنار حاج قاسم و خودشان را در قاب دوربین جا کردند. همچنان همه ایستاده بودند و از او دل نمیکندند. حاج قاسم تکه کلوخی را از روی زمین برداشت و به شوخی به سمت عکاس پرتاب کرد و گفت: «تا این عکاس و دوربین باشد هیچکدام از شما نمیروید!» همه با هم خندیدیم و باز هم برای خداحافظی به سمتش رفتیم. آن شب تا ساعت ۱۱ شبکار میکردیم طوری که خاکهایی که باید در گونی میریختیم تمام شد. ناگزیر با بیل مکانیکی از جای دیگری خاک میکندیم و در گونی میریختیم تا جلوی سیل را بگیریم».
این کف دست من
حالا نوبت روایت «ابوالفضل نیکویی» شده بود روی دوزانو مینشیند و میگوید: «حاج قاسم که رسید جلو رفتم تا دستش را ببوسم اما اجازه نداد، پیشانیام را بوسید. بچهها چفیه و انگشترش را درخواست کردند و او متواضعانه بخشید لحظه خداحافظی یکی دیگر از بچهها نزدیک شد و گفت میشه خودکارتان را به من بدهید؟ حاج قاسم خودکارش را هم به او داد. من حالا شجاعت بیشتری پیداکرده بودم. سرم را نزدیک بردم. گفتم یکچیزی هم به من بدهید و حاج قاسم یک نگاهی به جیب و دستانش انداخت بعد کف دستش را جلو آورد گفت: «اگه چیزی داره بکن!»
بازهم روی مرا بوسید چهره خندان او در آن لحظه بهترین یادگاری شد برای من. حالا میدانم اگر چیزی برای بخشیدن ندارم حداقل میتوانم خوشرو باشم. در همین بحران کرونا وقتی بستههای معیشتی را بین مردم پخش میکردیم. وقتی برای ضدعفونی معابر کوچه به کوچه میرفتیم. وقتی افطاری ساده در کوچه و خیابان میدادیم یاد گرفته بودیم چطور باید با مردم رفتار کنیم تا مردم را کمی خوشحال کنیم».
«سید محمدعلی موسوی» از دیگر طلبههای جوان و مسؤول روابط عمومی گروه جهادی است، میگوید: «حاج قاسم بدون هیچ محافظی آمده بود. برای اینکه بتوانم کلیپی از حضور حاج قاسم در بین طلبههای جوان بسازم بارها و بارها فیلمهایی که گرفته بودند را تماشا کردم هر چه بیشتر میدیدم بیشتر متوجه میشدم که چه خاضعانه به تکتک بچهها محبت میکند طوری به بچهها انرژی دادند که همین تعداد نوجوانان شب توانستند بخش وسیعی از زمینهای زراعی را از غرق شدن در امان نگهدارند. حضور حاج قاسم خیلی برای ما پربرکت بود و همچنان برکت او در زندگی ما جریان دارد».
فاتح دلها شد
آقا «سید محمد» درباره برکت وجود نام حاج قاسم میگوید: «در ماه مبارک رمضان بستههای افطاری ساده درست میکردیم و در چندین محله پخش میشد. برای آماده کردن آنها میخواستیم مهری از چهره حاج قاسم درست کنیم که بستهها را با عکس ایشان مزین کنیم؛ اما تهیه این مهر گران میشد و هزینه داشت با پیگیریهای زیاد یکی از دوستان شخص ماهری را به ما معرفی کرد. لوح انتخابی را برای او فرستادم و گفتم که هزینه ساخت را برای ما ارسال کند بعد از نیم ساعت جواب داد: «چون کار برای حاج قاسم است هیچ هزینهای دریافت نمیکنم و هدیه میدهم به این مرد بزرگ» آقایی که طراحی را بر عهده گرفت ظاهر خیلی موجهی نداشت؛ اما آنچه اهمیت داشت دلش بود که گرفتار حاج قاسم شده بود. حاج قاسم فاتح دلهاست.
حتی در توزیع همین افطاریهای ساده وقتی متوجه شدند کار برای حاج قاسم است فرد خیری با ما تماس گرفت و گفت به افطار ساده، غذای گرم اضافه کنید هزینهاش با من».
بعد رفتنش باران بارید
«علیرضا طباطبایی» یکی دیگر از بچههای طلبه میگوید: «وقتی حاج قاسم به روستای «عین دو» آمد من اولین نفری بودم که او در آغوش گرفتم آنقدر آن روز گرم بود که بچهها از شدت گرما به سایه چرخهای کامیونها پناه میبردند. تمام بدنم خیس عرق بود از شدت کار و گرما. بعد از یک ساعت که حاج قاسم پیش ما بود و رفت. هنوز آنقدر از ما دور نشده بود که آسمان بارید و باد خنک وزید و خستگیمان را به در کرد. درست مثل همین روزها، راستش همیشه فکر میکردم که فقط ما بچههای گروه جهادی حاج قاسم هستیم؛ اما همین چند وقت پیش که شبکههای مجازی را بالا و پایین میکردم دیدم حداقل ۲۰۰ گروه جهادی با همین نام «بچههای حاج قاسم» کار جهادی میکنند باز هم یاد همان بارانی افتادم که بعد از رفتن حاج قاسم بر سروصورت و بدنهای عرق کرده ما بارید و ما را خنک کرد. حالا هم بعد از رفتن حاج قاسم بچههای حاج قاسم در گروههای جهادی مثل باران میبارند، اما یادتان باشد فقط اسم گروه ما را خودش با زبان خودش گذاشت «بچههای حاج قاسم».
انتهای پیام/