خبرگزاری فارس؛ سمیرا بخشی: مدرسه شهید آذریون کمادول بخش سردار جنگل فومن تنها یکی از چند ده مدرسه محروم این شهرستان است که نیازمند نگاه ویژه مسؤولان کشوری و استانی برای بازسازی و نوسازی است.
کارکنان اداره آموزشوپرورش میگفتند این مدرسه در منطقه عشایری و محروم واقعشده اما به خاطر مدیریت خوب و معلمینی دلسوز باوجود تمام کاستیها از مدارس موفق و مستعد شهرستان است؛ واژگانی چون عشایری و محروم را که شنیدم، خودم را برای رفتن به نقطهای دورافتاده و صعبالعبور آماده کردم.
اما وقتی رسیدیم مدرسه را در دل نعمتهای خدادادی، در نقطهای که من و بسیاری از ایرانیان و جهانیان! از آن عبور کردهایم، در جادهای سرسبز و رؤیایی یافتم؛ بعد از شهر ماکلوان به سمت ماسوله که میروی، این مدرسه کنار تابلوی روستای درفشه در علفزارها و سرخسها پنهانشده است.
ساختمان ویلایی مخروبه! با حلبهای زنگزده قدیمی پشت دیوارهای پر خزه و شکسته اولین تصویری است که از مدرسه شهید آذریون روستای کمادول به چشم میبینم، مدرسهای دخترانه که مجموعاً ۲۰ دانشآموز در پایههای هفتم، هشتم و نهم متوسطه اول دارد و بیشترشان هم ییلاق، قشلاق دیده و چوپانزادهاند.
آقای علیزاده، معاون آموزشی آموزشوپرورش شهرستان فومن تعریف میکند پنج دانشآموز این منطقه که به دلیل عدم تمکن مالی و عدم باور والدین به ارزش سوادآموزی، ترک تحصیلکرده بودند با ممارست و پیگیری خانم مدیر این مدرسه و گفتوگوی چند دهباره با اولیا در منازلشان و نهایتاً تقبل تأمین همه هزینههای سالهای تحصیلی به آغوش مدرسه بازگردانده شدهاند.
از کمبود بودجه برای مراکز آموزشی و فرهنگی در کشورمان و شیوه همیشگی استمداد مالی مدیران از اولیا باخبر بودم، داشتم فکر میکردم که یک مدیر چگونه توان پرداخت همه هزینههای سال تحصیلی پنج دانشآموز را دارد که تالشی صحبت کردن دانشآموزی که میگفت: «من جوونم آرزو دارم، برو اونورتر یوقت کرونا به من انتقال ندی» و خندههای پشت این جمله حواسم را به خودش پرت کرد.
دخترها، ماسک بهصورت، بافاصلهای ایمن در حیاط سرسبز مدرسه روی صندلیهای تکنفره نشسته بودند و بستههایی را از همکلاسیشان تحویل میگرفتند، مدیر مدرسه هم در کنارشان با مهربانی غیرقابل وصفی محتوای داخل بستهها را شرح میداد تا ما را دیدند با چشمهای برقزده و انرژی مثالزدنی سلاممان گفتند و به سمت ما آمدند.
تمام هزینههای تهیه و چاپ این بستههای آموزشی را مدیر و معلمها از درآمد شخصی خودشان پرداخت کردهاند
خانم پیروزام میگفت: «وقتی کرونا مدارس را تعطیل کرد، وزارت آموزشوپرورش برای تعطیل نشدن علمآموزی، با تعلیم دروس و پخش از تلویزیون و ایجاد شبکه شاد در فضای مجازی، آموزش غیرحضوری را جایگزین آموزش چهره به چهره کرد اما چون دانشآموزانی در این مدرسه هستند که به هیچکدام از این شیوهها دسترسی نداشتند، ما این بستههای کاغذی حاوی چکیده مطالب مهم دروس و نمونه سؤال همراه با پاسخ را برای آنان تهیه کردیم».
بچهها با دیدن نمونه سؤالات خوشحال بودند و توزیع این درسنامهها را موجب دلگرمی و کاهش استرس خود عنوان میکردند؛ آقای علیزاده هم از کارکنان تشکر کرد و گفت: «تمام هزینههای تهیه و چاپ این بستههای آموزشی را مدیر و معلمها از درآمد شخصی خودشان پرداخت کردهاند و احساس مسؤولیت و مشارکت مالی فرهنگیان در این زمینه در ایام کرونا در مدارس شهرستان چشمگیر و قابلتقدیر بوده است».
پایان دومین سالی است که فاطمهام دخترخانم مدیر است! کیف، کفش، مانتو شلوار، هزینه سرویس و همه و همه را خانم مدیر برای فاطمهام تهیه میکند
مادر یکی از دانشآموزان با شنیدن این جمله بعد از کلی دعای خیر گفت: «خانم مدیر که فقط این بستهها را نداده بلکه او بود که دخترم را به مدرسه آورد، وضع مالی ما خوب نیست به خاطر همین بعدازاینکه فاطمه کلاس ششم ابتدایی را تمام کرد دیگر من و پدرش اجازه ندادیم به مدرسه بیاید تا اینکه ایشان به منزل ما آمدند، آنهم نه یکبار چند بار رفتند و آمدند و تا متوجه شدند ما به خاطر شرایط بد مالی نمیخواهیم او ادامه تحصیل بدهد، گفتند همه هزینههای تحصیل فاطمه را خودشان تقبل میکنند».
مرضیه خانم که آفتابسوختگی صورتش خبر از سختکوشی و کار کردنش در شالیزارها میداد، میگفت: «حالا پایان دومین سالی است که فاطمهام دخترخانم مدیر است! کیف، کفش، مانتو شلوار، هزینه سرویس و همه و همه را خانم مدیر برای فاطمهام تهیه میکند».
او که لهجه شیرین تالشی صداقت گفتارش را دوچندان کرده بود گفت: «خانم پیروزام خیلی مهربان است، ما ازش راضی هستیم خدا هم از او راضی باشد».
از چرایی و چگونگی این حمایتها پرسیدم، خانم پیروزام میگفت: «خدا به خیرین سلامتی بدهد که با اعتمادشان برای شادی و موفقیت فرزندان این سرزمین هزینه میکنند و از خیر وجودشان هر ۲۰ دانشآموز این مدرسه امسال از کولهپشتی، کفش، لباس مدرسه و لوازمتحریر موردنیازشان بهرهمند شدند و پنج نفر از دانشآموزان هم در طول سال تحصیلی هیچگونه هزینهای پرداخت نمیکنند و حتی خانوادههایشان هم موردحمایت مالی قرار میگیرند».
ایام تعطیلات کرونایی است و از ۱۳ معلم این مدرسه، دو معلم در مدرسه حضور داشتند و در تهیه و تحویل بستههای آموزشی به دانشآموزان، کمک میکردند، دلشان از آسیبهای ناشی از فقر در این منطقه خون بود، ناراحت آینده دانشآموزانشان بودند و کودک همسری را یکی از نگرانکنندهترین معضلات مناطق محروم و عشایری میدانستند و همه این حمایتها را در راستای کاهش این مشکلات الزامی میدانستند.
آنها صحبت میکردند و نگاه پرسشگر من به اطراف بود، به بلوکهای خردشده گوشه در کلاسها که خبر از عدم استحکام بنا میداد، به حصار ریخته شده در حیاط و به آسفالت ناهموار و بیجان مدرسه نگاه میکردم که ناگهان وسیلهای نظرم را جلب کرد، یک سنگ بلوک با دو آهن عمود مانده در دوخانهاش! از بچهها پرسیدم کاراییاش چیست؟ قهقهه کنان گفتند: «اختراع خودمونه خانم! اینارو اینطوری درست کردیم و بهعنوان پایه میز پینگپنگ ازش استفاده میکنیم... خیلی باهوشیم مگه نه؟!»
با تأییدی پردرد سکوتم را شکستم، گفتم اینهمه محرومیت برای چه؟ ساختمان مدرسه فرسوده است و دانشآموزان نباید در چنین جایی تحصیل کنند، مگر ساخت یک مدرسه سه کلاسه چقدر هزینه دارد که فرزندان ما در چنین شرایطی زمان میگذرانند؟ که آقای علیزاده با اشاره به تغییرات این مدرسه مستندات تلاشهای مدیر را برای پیشرفت کمی و کیفی مکان نشانم داد.
شوفاژ، تختههای بهروز و وایت برد، یخچال، نقاشی دیوار کلاسها، صندلیهای تکنفره، نیمکتهای تروتمیز و هر آنچه از احتیاجات ضروری و اولیه یک مدرسه است، در همین یکی دو سال اخیر با تلاش خانم مدیر و پیگیریهای مستمرش به مدرسه اضافهشده بود و میگویند قبلاً اصلاً وضعیت خوبی نداشت.
خانم عسکری از همکاران این مدرسه ادامه داد: «این احساس مسؤولیت خانم پیروزام مختص دانشآموزان نیست و او دوست دارد همواره اطرافیانش را با مهر خویش غافلگیر کند، مثلاً همین چندی قبل در هفته گرامیداشت روز معلم خودش به منازل معلمها رفت و با دادن هدیه به همکاران انگیزه لازم برای ادامه آموزشوپرورش دانشآموزان را فراهم کرد و من حس میکنم اگر اقدامات مهربانانهشان نبود به خاطر حجم کاستیها و مشکلات ادامه خدمترسانی میسر نبود».
خانم پیروزام که هرروز کاری، مسافتی ۹۰ دقیقهای را از رشت به این روستا طی میکند میگفت: «عشق به کار، غیرممکنها را ممکن میسازد، تمام تلاشمان را کردیم که کمبودها برطرف شود اما هنوز هم مشکلات در آن موج میزند و اقلامی چون چاپگر برای امور دفتری و صدور کارنامه، ترمیم آسفالت مدرسه برای فضای ورزشی، نمازخانه، تقویت دکل ایرانسل و همراه اول برای استفاده از اینترنت، نوسازی دیوارهای حیاط، ضروری و موردنیاز است و ما امیدواریم که این مشکلات هم با کمک مسؤولان ذیربط رفع شود».
خانه ما آخرین خانه در کوه درفشه هست ما اصلاً برق نداریم! که تلویزیون داشته باشیم!
به حیاط مدرسه برمیگردم بچهها مشغول ورق زدن بستههای آموزشی هستند از آنها میپرسم آیا از برنامههای آموزشی تلویزیون و برنامه شاد استفاده میکنید، راضی هستید؟ از دروس چیزی یاد گرفتید؟
فتانه مروج دانشآموز پایه هشتم که شاگرد ممتاز مدرسه است، خیلی سریع گفت: «خانم خانه ما آخرین خانه در کوه درفشه هست ما اصلاً برق نداریم! که تلویزیون داشته باشیم!»
شکیلا، یکی دیگر از دانشآموزان مدرسه میگوید: «ما برقداریم تلویزیون و گوشی هم هست اما هیچوقت کسی نمیتواند مثل خانم معلممان درس یاد بدهد، من دلم برای شیطنتهای سر کلاس و ترفندهای آرامبخش و لبخند آفرین خانم معلممان تنگشده، راستی شما خبر دارین که کی این کرونا تمام میشود و ما راحت میشویم؟»
فاطمه خندید و جواب دوستش را اینطور داد: «حالا حالاها این کرونا مهمان ماست، خوش به حالت من که گوشی هوشمند ندارم چه باید بکنم؟ خیلی دوست داشتم ببینم برنامه آموزشی شاد چطوریه، گاهی وقتها که به خانه خالهام میروم از دختر خالم گوشیاش را میگیرم و آموزشها را نگاه میکنم اما خب همیشه فاطمه دعوایم میکند و تند تند گوشیاش را از دستم میگیرد».
زهرا هم با شیطنتی نوجوانانه گفت: «دخترخالهات کار خوبی میکند، تو هنوز نمیدانی که گوشی موبایل وسیلهی شخصی آدمهاست و نباید آن را از کسی گرفت؟! راستی خانم خبرنگار این حرفهای ما کجا پخش میشود؟! مسؤولان بالادستی هم میبینند؟ میخواهم به رئیسجمهور آقای روحانی بگویم چه میشد اگر که به همه ما دانشآموزان یک گوشی هدیه میداد؟»
میخواهم به رئیسجمهور آقای روحانی بگویم چه میشد اگر که به همه ما دانشآموزان یک گوشی هدیه میداد؟
من هم با خنده پاسخ گفتم: «احساس میکنم آدم خوششانسی هستی، خدا را چه دیدی؟! شاید بعد از انتشار این گزارش آقای روحانی با چند بسته موبایل هوشمند به مدرسه محروم شما همسفری داشته باشد».
بچهها همه آمینگویان! خندیدند و غرق در دنیای بیآلایش و شیرین خودشان شدند و من غرق در محرومیتهایی که وجود داشت و دانشآموزان انتظار رفعش را پس از انتشار گزارش داشتند.
قرار شد یک روز دیگر برای گرفتن گزارش از خانه بینور! شاگرد ممتاز این مدرسه به کوه درفشه برویم و من هم حالا مثل بچهها دارم دعا میکنم کاش تا بازگشت دوبارهام به این مدرسه اتفاقات خوب و تغییرات مثبتی در راستای رفع محرومیتها و نیازهای این دانشآموزان تحقق بپذیرد تا شوق قرار گرفتن در مقابل دوربین یک خبرنگار و اعتماد به تأثیر قلم از بین نرود.
انتهای پیام/۸۴۰۰۷/م