اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

جامعه  /  مسئولیت های اجتماعی

دختری که با طنز نویسی جهاد می‌کند

«مریم نظام دوست» حتی در حرف زدن عادی‌اش، کلمات را طوری کنار هم می‌چیند که فقط کافی است کمی به او گوش دهی آن‌وقت خنده می‌دود روی صورتت. شیرین حرف می‌زند و موجز. و از این موهبت برای کمک به افراد جامعه استفاده می‌کند می‌پرسید چطور؟ بهتر است این گزارش را بخوانید.

دختری که با طنز نویسی جهاد می‌کند

گروه جامعه خبرگزاری فارس - سودابه رنجبر:«کرونا آمده بود و من هنوز در کوچه و خیابان راه می‌رفتم. راستش هیچ انگیزه‌ای برای ماندن در خانه نداشتم! چطور می‌توانستم بدون هیچ یار غاری در گوشه خانه دوام بیاورم؟ این شد که راهم را کج کردم به سمت یاران مهربان. از خیابان انقلاب سر درآوردم. با تعداد زیادی «یار مهربان دانا و خوش‌بیان» قصد خانه‌نشینی کردم. همه این اتفاق‌ها برای من از همین انقلاب رفتن شروع شد. در مسیر برگشت به خانه؛ وقتی دست‌فروش‌ها و کارگران روزمزد را گوشه خیابان در اطراف میدان امام حسین (ع) دیدم. همه‌چیز برایم عوض شد، حتی مدل خانه‌نشینی‌ام تغییر کرد. راستش قبلاً دست‌فروش‌ها و کارگران را دیده بودم؛ اما این دیدن با همه دیدن‌های دیگر فرق داشت. این بار برای من اتفاق تازه‌ای افتاده بود.»

«مریم نظام دوست» حتی در حرف زدن عادی‌اش، کلمات را طوری کنار هم می‌چیند که فقط کافی است کمی به او گوش دهی آن‌وقت خنده روی لبت می‌آید. شیرین حرف می‌زند و موجز. اصلاً از وقتی‌که آدم‌های مجازی به او گفتند استعداد عجیبی در طنزنویسی داری انگار این قریحه در او بیدارتر شد و حالا با همین طنزنویسی در صفحه اینستا گرامش باعث شده تعدادی از آدم‌هایی که او را دنبال می‌کنند بتوانند در روزهای کرونایی باروحیه بهتری ایام بگذرانند.

نظام دوست از جهادگرانی است که با زبان طنز و شیرین، فالورهایش را برای کمک به نیازمندان ترغیب می‌کند خیلی از گروهای جهادی شبکه‌ها مجازی معتقدند که استوری های بانمک او نیروی محرکه بسیاری از افرادی شده است که دوست دارند به‌اندازه توانشان در کار خیر شریک باشند.

وقتی اینستاگرام هم خیر می‌رساند

 «محمدحسین فرجی» یکی از جهادگرانی است که ید طولایی در کمک به مردم سیل‌زده و زلزله‌زده دارد، حالا هم در بحران کرونا یکی از فعالان گروه‌های جهادی است می‌گوید: «خانم نظام دوست با قلم خوبی که دارند. درخواست‌های کمک به مردم نیازمند و رنج‌کشیده را در قالب طنز می‌نویسد. همین طنزنویسی حس فوق‌العاده خوب و انرژی مثبتی را در مخاطب ایجاد می‌کند و به قول دوستان، وقتی او برای یک خانواده نیازمند کمک‌های معیشتی و یا هزینه‌های دیگری مثل هزینه اتاق عمل و جراحی درخواست می‌کند و در این اینستا گرامش به‌صورت استوری به اشتراک می‌گذارد کمتر به او نه می‌گویند.»

 فرجی می‌گوید: «نظام دوست برای اینکه گره‌ای از مشکلات مردم حل کند چنان کلمات را ساده و بی‌آلایش کنار هم می‌چیند که اگر مخاطب مبلغ پول کمی هم داشته باشید دوست دارد در کار خیر شریک باشد. البته کمک‌های او فقط به اینجا ختم نشده است. او به افرادی که فعالیت‌های اقتصادی کوچکی دارند با تبلیغات جذابش کمک می‌کند. برای رسیدن به این هدف، ایده جالبی را طراحی کرده است؛ عروسک بسیار ساده‌ای دارد به نام «ساسان» که در استوری ها از آن به‌عنوان مدل استفاده می‌کند و اجناس را به طرز جذابی بدون هیچ هزینه‌ای تبلیغ می‌کند از رب انار خانگی گرفته تا عسل و روسری و کفش‌های بچه‌گانه. دغدغه‌های انسان دوستانه او باعث شده خیرین به او اعتماد کنند و گره‌های بزرگی توسط ایده جذاب او از زندگی‌ها باز شود.»؛ اما این، همه ماجرای مریم نظام دوست نیست.

نظریه اثبات نشده‌ای که در گلو ماند

 باز شدن پای او را در کارهای جهادی را از زبان خودش بخوانید: «کرونا آمده بود و در میدان امام حسین، دست‌فروش‌ها بساط خنزرپنزر را جمع نکرده بودند و با ماسک‌های کثیف روی صورتشان، هنوز برای جلب مشتری اجناسشان را فریاد می‌زدند؛ اما دریغ از یک مشتری. قبل‌ترها در مسیر خانه و دانشگاه، آن‌ها را دیده بودم، مخصوصاً وقتی اساتید اقتصاد راجع به نظریه‌های اقتصاد و رفتار مردم جامعه حرف می‌زدند. همیشه با دیدن این گروه از مردم نظریه‌های خُرد اقتصادی را در ذهنم مرورمی کردم؛ اما این بار با دیدنشان انگار یک‌تکه نظریه اثبات نشده در گلویم گیر افتاده بود و پایین نمی‌رفت دقت که کردم دیدم این نظریه اثبات نشده همان بغضی است که بدجور گلویم را فشار می‌دهد.

کارگران دور میدان گاهی را دیدم که تیشه و ماله‌شان هنوز در بقچه بود و هیچ صاحب‌کاری آن‌ها را برای کار روزمزدی نبرده بود. انگار شهر دور سرم می‌چرخید. همان موقع صدای مادرم در گوشم سوت کشید: «می‌دانم که دوست داری در شرایط بحران کرونا تأثیرگذار باشی و به مردم جامعه کمک کنی؛ اما تو راه دیگری پیدا کن. من راضی نیستم برای غسل دادن متوفیان کرونا به غسال‌خانه بروی. اگر من باید راضی باشم! یک‌کلام، من راضی نیستم.»

 به یاد روزهای افتادم که برای تقاضای کار داوطلبانه، راهی بیمارستان‌ها شدم و هر بار از پرسنل بیمارستان‌ها شنیدم که «شماره تلفنت را بگذار برو، داوطلب کمک‌های بیمارستانی زیاد شده، به شما زنگ می‌زنیم» و تا حالا زنگ نزدند. روبه روی کارگران دور میدان ایستادم و با خودم فکر کردم شاید اینجا همان‌جایی است که من باید باشم و کمک کنم!

 

من باید اینجا باشم

شاید به خاطر رشته تحصیلی‌ام یعنی اقتصاد بود که این‌طور ذهن و پاهایم چسبیده بود به محل انتظار کارگران، با خودم فکر می‌کردم چه بلایی قرار است بر سر مردم بیاید؟ حالا این‌ها باید چطور نان چند سر عائله را دربیاورند؟ با کدام کار؟

چاره‌ای نبود، رفتم در بین کارگرها با آن‌ها صحبت کردم از شرایط زندگی‌شان پرسیدم. از تعداد خانواده‌شان. شماره تلفن چند تا از کارگرها که وضعیت معیشت سخت‌تری داشتند را یادداشت کردم؛ مرتب با خودم می‌گفتم نباید همین‌طور راحت از کنارشان بگذرم؛ اما هنوز نمی‌دانستم که می‌خواهم چه‌کاری برایشان انجام دهم. به خانه که رسیدم رفتم سراغ اینستاگرام و حساب‌وکتاب حقوقی که همان ماه‌گرفته بودم.»

درخواستی به زبان طنز

 از آن روز سه ماه می‌گذرد و مریم خانم ۳۳ ساله، باورش نمی‌شود با اولین استوری که برای خرید «گوشت مرغ» در صفحه اینستاگرامش گذاشت تا امروز توانسته است صدها و صدها بسته معیشتی را به دست کارگران، دست‌فروش‌ها و حتی خانواده‌های محروم و نیازمند برساند. بااین‌حال اسم جهادی روی خودش نمی‌گذارد، معتقد است جهادگران افرادی هستند که با کمترین داشته‌هایشان، داوطلب کمک می‌شوند.

مریم بااینکه خیلی خوش‌تعریف است؛ اما به‌سختی راجع به دغدغه‌هایش حرف می‌زند، حتی اجازه نمی‌دهد از او حین کار عکاسی کنیم و فقط عکس‌هایی را در اختیارمان قرار می‌دهد که قابل‌شناسایی نباشند می‌گوید: «اوایل نمی‌دانستم باید چه کارکنم! به ذهنم رسید با حقوق یک ماهم چند کیلو گوشت مرغ بخرم و بین کارگرانی که شمارهایشان را گرفته بودم توزیع کنم. با خودم فکر کردم؛ استوری هم می‌گذارم شاید یک نفر هم به دلش افتاد و کمک کرد. دو دقیقه از گذاشتن استوری نگذشته بود که ۵۰ هزار تومان به حسابم واریز شد. باورم نمی‌شد؛ اما واقعیت داشت. دو روز بعد مبلغ ۵ میلیون تومان زره زره به‌حساب من واریزشده بود حالا می‌توانستم اقلام دیگری هم خریداری کنم. دلم شور می‌زد. می‌دانستم جمع‌آوری این مبلغ از مردم کاری غیرقانونی است، به شک و شبه افتاده بودم. مدام با خودم می‌گفتم؛ نکند مسئولیت این کار سنگین باشد؟ حسابی کلافه شده بودم. یکی از فالوورهایی که خودش هم مبلغی را کمک کرده بود. قاضی دادگاه بود. بدون اینکه از شک و شبهه من باخبر باشد برایم پیام داد «این کار شما خیلی پسندیده است. همین‌که بتوانید در این شرایط بحرانی واسطه‌ای برای سیر کردن گرسنه‌ای باشید از وقوع بسیاری از جرائم و مشکلات جامعه جلوگیری کرده‌اید.»

پیام او را به فال نیک گرفتم، انگار پیام آقای قاضی آبی شده بود بر آتش درونم. عزمم را جزم کردم و با همه توان شروع کردم به تلاش بیشتر. دست‌به‌قلم شدم و تقاضای کمک کردم و همین‌طور کمک‌ها بود که می‌رسید؛ اما من هم آدم قبلی نبودم از ۲۴ ساعت فقط ۴ ساعت را استراحت می‌کردم و بقیه وقتم را به خرید، بسته‌بندی و حتی تحویل گرفتن اجناس اهدایی مردم می‌گذراندم، خانه ما شده بود انبار مواد غذایی از راه‌پله‌ها گرفته تا پذیرایی خانه ما. البته برای توزیع بسته‌های مواد غذایی، دست‌تنها نبودم همه اجناس خریداری‌شده را با کمک برادر، خواهر و خواهرزاده‌هایم توزیع می‌کردیم. رفتیم سراغ خانواده‌هایی که قبلاً شناسایی کرده بودیم. خانواده‌هایی که در محله‌های بسیار ضعیف جنوب شرق تهران زندگی می‌کردند.»

ماهی‌ها هم به کمک من آمدند

می‌پرسم سخت‌ترین روزی که کمک‌های مردم را جمع‌آوری می‌کرد را به خاطر داری؟

 «پدر یکی از دوستانم حوضچه پرورش ماهی دارد، با من تماس گرفت که تعداد زیادی ماهی غزل آلا را به منزل شما می‌رسانم تا بین نیازمندان توزیع کنید. ماهی‌ها ساعت ۲ نیمه‌شب به منزل ما رسید و من تا صبح، دست‌تنها ماهی را تمییز و بسته‌بندی کردم در عمری که از خدا گرفته بودم، آن‌قدر کدبانوگری نکرده بودم، اصلاً من خیلی خانه‌داری بلد نبودم و نیستم. با همه خستگی تا ظهر نشده به کمک برادرم همه ماهی‌ها را در کنار دیگر اقلام معیشتی بین افرادی که می‌شناختم توزیع کردیم. وقتی کار تمام شد از خستگی نمی‌توانستم روی پا بایستم.»

ترک اعتیاد در کرونا

اما کمک‌های مریم به خانواده‌های نیازمند تنها به رساندن بسته‌های معیشتی خلاصه نشد او در همین روزهای سخت کرونایی حواسش به کاسب‌های خرده‌فروش محله هم بود. اجناس را به آن‌ها سفارش می‌داد تا کاسب‌های محله‌شان هم در این بازار وانفسا سودی ببرند. هرچند کاسب‌ها هم در کار خیر شریک می‌شدند واجناس را با حداقل قیمت حساب می‌کردند و هزینه حمل بار را نیز نمی‌گرفتند.»

توزیع خانه به خانه بسته‌های معیشتی باعث شد پایش به خانه افرادی باز شود که علاوه بر کمک‌های مالی به کمک‌های معنوی و روحی نیاز داشتند: «وقتی وارد خانه‌هایشان شدم، می‌دیدم فقرشان به خاطر ازکارافتادگی سرپرست خانوار است. خانواده‌هایی را دیدم که درگیر اعتیاد شده بودند و برای رهایی از فقر ابتدا باید اعتیادشان را ترک می‌کردند. بدون اینکه برنامه‌ای داشته باشم به همسرانشان اعلام کردم که می‌توانیم در ترک اعتیاد به آن‌ها کمک کنیم. بااینکه دستمان خالی بود اما ایمان داشتم وسیله آن مهیا می‌شود.»

 مریم درخواست یکی از خانم‌های نیازمند را در گروه اینستاگرامی مطرح می‌کند با این مضمون «کمک کنید که همسرم از دام اعتیاد نجات پیدا کند.» یکی از فالوورها داوطلب می‌شود و خودش به خانه شخص معتاد می‌رود و او را با رضایت خودش به کمپ ترک اعتیاد انتقال می‌دهد درحالی‌که همه هزینه‌های کمپ را نیز شخص داوطلب پرداخت کرده است.»

فردا که بیاید بیش از سه هفته است که پدر خانواده در کمپ اعتیاد بستری‌شده و برای پاک شدن و پاک ماندن این پدر همه اعضای گروه اینستاگرامی دست به دعا دارند و حمایت می‌کنند.

قدم بعد کارآفرینی است

 «مریم نظام دوست» این روزها در مسیری افتاده است که با قلم طناز او گره‌های کوچک و بزرگ به دستش باز می‌شود. از جمع‌آوری هزینه  کاشت حلزونی در گوش کودک ناشنوا گرفته تا ترک اعتیاد. این روزها هم به فکر راه‌اندازی خط تولید جوراب‌بافی است تا بتواند تعدادی از سرپرستان خانوار را صاحب شغل کند.

از دست‌به‌قلم بودن او می‌پرسم که چطور توانسته آن‌قدر موجز بنویسد و تأثیر گزار و چرا قالب طنز را برای نوشته‌هایش انتخاب کرده است؟

می‌گوید: « مخاطبان تشویقم کردند به  طنزنویسی، اما یک‌زمانی که گذشت دوست داشتم قالب‌های دیگری را  امتحان کنم رفتم سراغ داستان‌نویسی و نوشتن زندگی‌نامه‌ای متفاوت.

اینجا هم بوی شهادت می‌آید

 حرف‌ها که به اینجا می‌رسد ورق دیگری از زندگی «مریم نظام دوست» برای ما ورق می‌خورد. تازه می‌فهمم که مریم دختر شهید «علی‌اکبر نظام دوست» است یکی از شهدای دفاع مقدس. حالا آرزوی بزرگ مریم هم رو می‌شود؛  نوشتن زندگی‌نامه متفاوت  پدرش.

 شاید مطالعه زندگی پدر، نشستن پای حرف‌های مادر، دل دادن به حرف‌های عمه که باگذشت ۳۲ سال از شهادت برادرش هنوز هم که از کودکی‌های برادر شهیدش می‌گوید سیل اشک می‌دود روی صورتش زندگی مریم را این‌چنین تغییر داد . بی‌گمان وقتی مریم همه وجودش را گذاشت برای شنیدن خاطرات پدرش، دل او هم مثل پدر دریایی شد و مرامی مثل مرام  پدرش در او زنده شد.او حالا  نمی‌تواند نسبت به درد جامعه بی‌تفاوت باشد .خاطره‌ای را از پدر دارد که هرگاه به جبهه می‌رفت برای مادر،خواهر و همسر و چند خانواده  به‌اندازه‌ای نان می‌خرید که در نبود او نیاز نباشد در صف نانوایی بایستند.

مریم وقتی از پدرش می‌گوید از همیشه جدی‌تر است؛ اما بغض نمی‌دود وسط حرف‌هایش. او پدرش را این‌طور شناخته است. دل‌تنگی او نسبت به پدرش هم متفاوت است. معتقد است پدر من یک آدم معمولی بوده . پدری معمولی؛ اما  خوب . هیچ خاطره روشنی از پدرش را به خاطر نمی‌آورد  مریم یک‌ساله بود که  پدرش در جبهه دهلران  وقتی سوار بر جیپ نظامی  در حال گشت زنی بود روی مین ضدتانک رفت و برای همیشه با دختر یک‌ساله‌اش خداحافظی کرد.

انتهای پیام /

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول