اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

دیگر رسانه ها

استروتایپ‌های ایرانی!

استروتایپ یا تفکر قالبی، روشی جالب، کاربردی در عین حال خطرناک است به نام طبقه‌بندی. یعنی ما خودمان آدم‌ها و گروه‌ها را طبقه‌بندی و بر همین اساس قضاوت‌شان می‌کنیم. متأسفانه بسیاری از کلیشه‌ها در بطن جامعه ریشه دوانده است.

استروتایپ‌های ایرانی!

به گزارش گروه دیگر رسانه‌های خبرگزاری فارس، استرو از ریشه یونانی به معنی محکم و غیر قابل تغییر و تایپ به معنای تأثیر است. پس استروتایپ را می‌توان چارچوب غیر قابل تغییر ترجمه کرد. شاید اسمش یونانی باشد، اما ما ایرانی‌ها به خوبی با این واژه آشنا هستیم. بسیاری از فرهنگ ما را همین استروتایپ‌ها تشکیل داده‌اند و جامعه را متأثر از وجود خود کرده‌اند. استروتایپ یا تفکر قالبی، روشی جالب، کاربردی در عین حال خطرناک است به نام طبقه‌بندی. یعنی ما خودمان آدم‌ها و گروه‌ها را طبقه‌بندی می‌کنیم و براساس همین طبقات قضاوت‌شان می‌کنیم. متأسفانه بسیاری از کلیشه‌ها در بطن جامعه ریشه دوانده و زیان‌ها و آسیب‌های بسیاری را به مردم زده است. بگذارید چند تا از این تفکرات قالبی را که با آن هر روز دست و پنجه نرم می‌کنیم، برای‌تان بگوییم.

مثل زن‌ها رانندگی می‌کنی
اگر چه بسیاری از زنان ما جسورتر از مردان رانندگی کرده و بسیار موفق‌تر از جنس مخالف‌شان هستند، اما در میان طیفی از فرهنگ ایرانی به اسم ضعیف جا افتاده‌اند. اگر مردی تصادف کند، بی‌دقت است. اگر اشتباهی به ماشین جلویی برخورد کند یک لحظه کنترل از دستش خارج شده و همین، اما کافیست یک زن برای یک لحظه در انتخاب مسیر تردید کند. موج حملات مردانه است که آن‌ها را آماج قرار داده و آن‌ها را نصیحت می‌کنند که در خانه‌های‌شان ظرف و لباس بشویند، این در حالی است که بیشترین آمار تصادفات و خلاف‌های رانندگی متعلق به مردان است.

زن‌ها ضعیفه‌اند
چه کسی این کلمات را اولین بار به کار برده است و عجب قدرت کلامی داشته که هنوز کسی نتوانسته این عبارت را از ادبیات ما حذف کند؟ مگر قدرت به‌زور و بازو است که جوانه زنان مثل ساقه‌های گندم تن‌شان ظریف است پس ضعیف و ناتوان هستند. چرا هر جا پای مردانگی و غیرت به میان می‌آید در مقابلش از ضعیفه استفاده می‌کنند؟ فرض کنید طلبکار می‌خواهد با مرد خانه صحبت کند. می‌گوید تو ضعیفه‌ای برو بگو شوهرت بیاید. یا یکی در جاده به زنی مانده در راه بنزین می‌دهد و سپس می‌گوید گناه داشت. یک ضعیفه تنها در خیابان. درست نبود تنها بماند. تا کی قرار است بار منفی این عبارات در درون جامعه ما، چون اسبی سرکش بتازد؟ تا کی قرار است آدم‌ها را با نرو ماده، ضعیف و قوی طبقه بندی کنند؟

کارمند بودن
کارمندی تبدیل به یک تفکر قالبی و خطرناک شده است که رشد و خلاقیت بسیاری از افراد را فدای خود می‌کند. کارمند می‌تواند خلاق باشد، موفق باشد و به مراتب بسیاری دست یابد. اما یک تفکر اشتباه، باعث شده تا کارمندی را یک شغل با حقوق آب باریکه تصور کنیم. محیط کار را بدون هیچ انگیزه‌ای فقط صرف گذراندن وقت پشت میزهای‌مان نماییم و هنوز نیامده فکر رفتن باشیم.
در ادارات و سازمان‌ها اغلب کار بزرگی توسط کارمند‌ها انجام نمی‌شود. چراکه آن‌ها یک چارچوب خاص و منظم از قبل تعریف شده دارند و هیچ کس حق ندارد پا را فراتر از آن حد بگذارد. اغلب ما در جامعه کارمند‌ها را به فیش و دسته چک حقوقی‌شان می‌شناسیم و اغلب برای ضمانت وام‌های‌مان به آن‌ها نیازمندیم. این نگرش بانک‌ها به کارمندی اختلال زیادی در اقتصاد مالی غیر کارمند‌ها ایجاد کرده و در این یک مورد به شدت وابسته کارمند‌ها هستند.
داشتن دفترچه بیمه و حقوق سر ماه و منظم دیگر عامل پررنگ شدن نقش کارمند است. در چنین شرایطی وقتی یک پسر کارمند به خواستگاری برود در شرایط مشابه از کسی که شغل آزاد دارد و از این نظم‌های ذکر شده خبری نیست، شانس بیشتری برای بله شنیدن دارد. جالب است که با این تفکر خو گرفته‌اند و می‌گویند خدا را شکر حقوقش خیلی نیست، اما ثابت است و سر ماه می‌توان برای همان اندک پول هم برنامه‌ریزی کرد. این تفکر مسموم باعث شده جوان‌های زیادی بعد از اتمام درس‌شان به فکر تصاحب میز‌های دولتی باشند و بسیاری از انگیزه‌ها و فرصت‌های آن‌ها فدای این انتظار‌ها می‌شود. در نهایت هم وارد کاری می‌شوند که علاقه‌ای به آن ندارند، اما نام مبارک کارمندی را یدک می‌کشند.

بچه شهرستانی
افراد به دو دسته تهرانی و شهرستانی تقسیم می‌شوند. برچسب بچه شهرستانی باعث می‌شود در بسیاری موارد افراد را دچار آسیب کند. مثلاً بچه شهرستانی بود سرش را در معامله کلاه گذاشتند، بچه شهرستان بود و خیلی ساده. بچه شهرستانی بود و پر رو.
شهرستان را نقطه ضعف تصویر کرده‌اند و دانشجو‌های زیادی از این توصیف رنج می‌برند. آن‌ها اغلب در استخدام، مصاحبه‌ها و شرایط شغلی مشابه نسبت به تهرانی‌ها و اهالی شهر‌های بزرگ، مورد ظلم قرار گرفته و حق‌شان خورده می‌شود. ما بچه شهرستانی‌های موفقی داریم که به بالاترین مراتب علمی رسیده‌اند و اکنون در بهترین دانشگاه‌های معتبر درس می‌خوانند یا حتی درس می‌دهند.
اما اگر پای صحبت‌های هم‌کلاسی تهرانی‌اش بنشینی خواهد گفت: از آن بچه شهرستانی‌های باحال و زرنگ بود که خودش را بالا کشید. یا هم محله‌های شهرستانش با دیدن موفقیت‌های او خواهند گفت: این پسر فلانی بود که شغلش فلان بود. رفتن از شهرستان برایش سبب خیرشد و ببین چه برو و بیایی دارد. یعنی خود مردم شهرستان هم گویا انتظار زیادی ندارند تا به موقعیت‌های اجتماعی بالا دست یابند. ما با این تفکرات تلقین شده و از قبل تعیین شده خودمان عده‌ای را وا می‌داریم تا هویت‌شان را بنابر مصلحت پنهان کنند تا مورد قضاوت قرار نگیرند. این بتی که از تهران ساخته‌ایم پرستیدن ندارد و فقط نابود کننده تلاش و امید جوانان است، آن‌هایی که با هزار امید و آرزو و استعداد درخشانی که دارند اغلب در مصاحبه‌ها فدای شهرستانی بودن‌شان می‌شوند.

دهاتی بودن
به روستا‌های کوچک دهات می‌گویند. الان دورترین دهات کشور هم برای خودش آباد شده و امکانات بسیاری دارد. افراد سرشناس زیادی از این دهات‌ها برخاسته‌اند و دنیای شهرت را در نوردیده‌اند. اما متأسفانه لفظ دهاتی از زبان ما نمی‌افتد و ما آنرا مصادف با بی‌فرهنگ بودن می‌دانیم. اگر کسی بد رانندگی کند یا در خیابان از ماشین در حال عبور آشغال بریزد می‌گوییم دهاتی بدبخت! اگر کسی لباسی غیر متعارف و متفاوت با دیگران بپوشد با انگشت اشاره نشانش می‌دهیم و می‌گوییم فلانی مثل دهاتی‌ها تیپ‌زده است. مثل دهاتی‌ها رفتار می‌کند و... خلاصه دهاتی بودن را توصیفی برای بی‌فرهنگی و خز بودن می‌دانیم.

بچه جنوب شهر
هر شهر و موقعیت جغرافیایی چهار جهت دارد. کسی خیلی با غرب و شرقش کاری ندارد، اما جنوب شهر بودن مثل پتک بر سر آدم‌ها کوبیده می‌شود. آن‌ها انگار جرمی ناکرده مرتکب شده باشند با دست مورد اشاره قرار می‌گیرند و جز لوطی و با مرام بودن اغلب به معتاد بودن و خلافکار و لات شناخته می‌شوند.
خیلی راحت دیگران را قضاوت می‌کنیم و به جای برشمردن خوبی‌هایش به او برچسب پایین شهری می‌زنیم. پایین شهری‌ها برخلاف باور‌های عمومی، صرفاً آدم‌های معتاد یا خلافکاری نیستند و آدم‌های صاحب نام بسیاری در جنوب شهر داریم و جوانان جنوب شهری زیادی داریم که مدافع حریم و حرم بوده‌اند.

توصیف قومیت‌ها‌
می‌گوییم فلان قوم غیرتی و متعصب هستند. مرد سالارند و طلاق در میانشان معنایی ندارد. اگر برای دخترمان از این قوم خواستگار آمد می‌ترسیم تا در زندگی مشترک دچار محدودیت شده و خانه‌نشین شوند. یا یک قوم دیگر می‌گویند پسر دوست هستند و خیلی به دختر بها نمی‌دهند.
به همین راحتی یک باور اشتباه را نهادینه می‌کنیم و چنان به آن پر و بال می‌دهیم که حتی دختر‌های آن قوم هم می‌پذیرند که برادر‌ها بر آنان برتری دارند. یا بعضی‌ها بی‌غیرتند. از دور که آن‌ها را می‌بینیم اگر بی‌بند وبار باشند انگار برای‌مان عادی باشد می‌گوییم مردم این خطه بی‌غیرت هستند تقصیر مردهای‌شان است. یا در خطه‌ای دیگر می‌گویند مردمش اهل دعوا هستند و منتظر سوژه‌اند تا به صورت قومی سرت بریزند و کتکت بزنند.
این باور‌هایی است که خودمان ساخته‌ایم و چوبش را در دایره روابط‌مان می‌خوریم. اگر بگویند مستأجر فلانی کیست نه شغلش را می‌گوییم و نه حتی اسم ورسمش را. کافیست بگوییم یک لر یا کرد یا یک شمالی خانه فلانی نشسته است. یا می‌گوییم فلانی مال فلان شهر است. تنبل است و هر وقت خانه‌اش می‌رویم خواب است. ما مدام در روزمرگی‌های‌مان از این خطا‌های استراتژیک می‌کنیم و نمی‌دانیم چه بلایی سر خودمان و دیگران می‌آوریم.

راننده‌های معتاد
در ذهن‌مان این‌گونه شکل گرفته که راننده خودرو‌های سنگین الزاماً معتاد هستند. با این تصور که آن‌ها برای بیداری طولانی و حفظ ایمنی در جاده مجبور به یک دوپینگ جسمی هستند که اغلب مواد مخدر است. اگر کسی راننده باشد به صورت پیش فرض او را معتاد تصور می‌کنیم. حالا فکر کنید جوانی بخواهد گواهینامه پایه یک بگیرد ولی از طرف خانواده منع می‌شود. زیرا آن‌ها دوست ندارند به واسطه داشتن گواهینامه پسرشان وارد یک مسیر معلوم‌الحال شود!

باجناق فامیل نمی‌شود
باجناق یک نسبت سببی است که براساس ازدواج دوخواهر صورت می‌گیرد. نمی‌دانم چرا مدام تکرار می‌کنند که باجناق فامیل نمی‌شود یا چشم دیدن باجناقش را ندارد. یا همیشه با هم کری دارند و در دزدیدن قاپ مادر زن با یکدیگر رقابت می‌کنند. آن‌ها به ما تلقین کرده‌اند که باجناق‌ها نسبت به هم حسود هستند و با این پیش فرض یک رابطه خانوادگی اغلب سرد و محتاط شکل می‌گیرد. در حالی که بسیاری از باجناق‌ها با هم دوست و رفیق‌اند و روابط آن‌ها براساس صمیمیت است و نه رابطه خانوادگی.

عروس بی‌چشم و رو
این تفکر بسیار مخرب سال‌هاست ریشه در باور‌های ما دارد و نمی‌گذارد عروس‌ها و مادر شوهر‌ها به خیر و خوشی کنار هم زندگی کنند. جالب است اگر دختر خودشان اشتباهی کند اشکالی ندارد، اما برای عروس‌شان عیب است. دختر خودش را در پر قو بزرگ کرده و اصلاً آشپزی بلد نیست، اما اگر عروسش یک بار غذایش بسوزد آبرویش را می‌برد. اگر عروسش خوش‌پوش باشد و مدام لباس عوض کند ولخرج است، اما دخترش باید رو به شوهر ندهد و به فکر خودش باشد. اگر دختر برایش یک هدیه کوچک بیاورد آن را بسیار با ارزش جلوه می‌دهد و نشانه معرفت دختر است، اما اگر عروس برایش طلا بخرد وظیفه‌اش بوده و از پول پسرش بخشیده است. خودشان سعی می‌کنند در خرید جهیزیه صرفه‌جویی کنند و خیلی خرج تراشی بیهوده نکنند، اما عروس باید از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را داشته باشد. برای دختر خودشان مهریه بالا می‌گیرند، اما وقتی پای تعیین مهر عروس‌شان وسط می‌آید چانه‌زنی می‌کنند.
طبق این تفکر مسموم همه مادر شوهر‌ها قصدشان دخالت در امور زندگی است. فرض کنید مادری به دخترش پند‌های اخلاقی می‌دهد. اسمش می‌شود تجربه. اما کافیست مادر شوهر بگوید فلان رژیم را بگیری لاغر می‌شوی. آن وقت است که کشمکش‌ها و لجبازی‌های بچگانه شروع می‌شود. متأسفانه این تلخ‌ترین تفکر قالبی اجتماعی ایران است که روابط خانوادگی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و هر روز پررنگ‌تر می‌شود. این تفکر باعث دوری فرزندان از والدین شده است.

نمی‌دانم می‌توان چنین رابطه ریشه‌دار و جان‌داری را ترمیم کرد یا نه. آیا می‌شود تمام دانسته‌های ذهنی را دور ریخت و به جایش باور‌های درست ایجاد کرد یا نه. باوری که در آن زن‌ها مثل مرد‌ها رانندگی کنند، کارمند‌ها کارآفرین باشند و راننده‌ها معتاد نشوند. شاید بشود دنیا را جای بهتری برای زندگی کرد. جایی که شایستگی‌ها ملاک قضاوت باشد و نه قومیت و جنسیت و... خطر استروتایپ‌ها را جدی بگیریم.

منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول