خبرگزاری فارس مازندران ـ زهرا طاهریپرکوهی|از زمانی که قد کشیدیم و نیک و بد روزگار را درک کردیم همواره بزرگترها ما را به صبر و شکیبایی دعوت کرده و از ما میخواستند صبر پیشه کنیم و هر اتفاقی در زندگیمان رخ میداد میگفتند حکمتش را بعدا میفهمید رفته رفته گویی این موضوع در وجود خودمان هم رشد کرد و خودمان از اتفاقات ریز و درشت درس گرفتیم و حکمت برخی از اتفاقاتی که در زندگیمان افتاده را درک کرده و برخی را هم میدانیم و اعتقاد داریم در آیندهای نزدیک درک خواهیم کرد.
مهری صادقی بانوی ۴۱ ساله مازندرانی که بیشتر اطرافیان وی را با نام گًلی میشناسند را با هم میخوانیم که اتفاقی در زندگیش افتاد و منجر به این شد که چادر را برای حجاب انتخاب کند
در این گزارش ماجرای مهری صادقی بانوی ۴۱ ساله مازندرانی که بیشتر اطرافیان وی را با نام گًلی میشناسند را با هم میخوانیم که اتفاقی در زندگیش افتاد و منجر به این شد که چادر را برای حجاب انتخاب کند و بعدها حکمت آن را درک کرد این ماجرا برمیگردد به سال ۹۴ زمانی که خبر آمد گردانی از شهدای غواص را پیدا کردند؛ همه شنیده بودیم آنها دستبسته هستند و به شهدای دستبسته نیز معروف شده بودند؛ همان شهدای ساپورت پوشی که هنوز ساپورت به عنوان پوشش مد نبود، ساپور پوشیدن و با همان ساپورتها (لباس غواصی) جاودانه شدند...
حالا ماجرای این بانو چه ربطی به شهدای غواص دارد که خود خانم صادقی اینگونه شروع میکند و میگوید؛ از پوشش ظاهری خوبی برخوردار نبودم، همسر سادات بود و همواره ارادت و تعصب خاصی به شهدا و مقام معظم رهبری داشتم و دارم.
ماجرا به ۱۰ سال پیش برمیگردد که دخترم به دنیا امد و ماهی یکبار خواب میدیدم و در خواب متحول میشدم، شاید بالای ۱۰ بار در خواب میدیدم که در محفلی بودم و بانویی روی سرم چادر میگذاشت.
شبی که قرار بود فردایش پیکرهای شهدای غواص را به استان مازندران منتقل کنند در خواب دیدم وارد هر مسیری میشدم مرا تعقیب میکنند و من هم پا به فرار میگذاشتم
صادقی ادامه میدهد: هر بار بعد از خواب متحول میشدم و خیلی این خوابها فکرم را درگیر کرده بود که البته الان از سالها مدت زیادی میگذرد حکمتش را درک میکنم.
وارد هر مسیری میشدم مرا تعقیب میکنند
وی بیان میکند: این خوابها ادامه داشت تا اینکه در سال ۹۴ درست شبی که قرار بود فردایش پیکرهای شهدای غواص را به استان مازندران منتقل کنند در خواب دیدم وارد هر مسیری میشدم مرا تعقیب میکنند و من هم پا به فرار میگذاشتم...
در بین این کوچهها و دالانها که در حال فرار بودم به فکرم رسید که سرم چادر بگذارم که مرا نشناسند اما باز هم مرا تعقیب کردند و پا به فرار گذاشتند پس از عبور از دالانها، معابر و کوچهها به مکانی رسیدم که بیشتر شبیه کاروانسرا بود و دیگر امکان فرار نداشتم به همین دلیل برای خودم قبر کندم و خودم را دفن کردم اما با این حال باز همانها که مرا تعقیب میکردند تلاش میکردند مرا از داخل قبر هم درآورند...
من به بن بست رسیدم
در آن لحظه تنها و تمام امیدم خداوند بود و زمزمه کردم خدایا اینجا آخرین جا هست و خودت مرا نجات بده، من به بن بست رسیدم در همین لحظه بود که نور سبزی به سمتم آمد و مستقیم مرا به سمت آسمان برد در همین حال و در خواب میگویم خدایا شکرت در آسمان نظاره کردم که نور مرا به سمت مسجد جمکران میبرد، گویی هیچ دردی نداشتم همانطور که بیماری شفا مییابد، همینطور داشتم خدایم را شکر میکردم از خواب بیدار میشدم درحالیکه تنم میلرزید و در حال ترس و اضطراب بودم که همسرم مرا از خواب بیدار کرد...
از صبح زندگیم دچار تغییر شد
این بانو فکر خوابی که ۱۵ مرداد ماه سال ۹۴ دیده بود و همان خواب هم مسیر زندگیش را متحول و دگرگون کرده بود را بارها و بارها مرور کرده بود، میگوید: شاید دومین نفری باشید که این خواب را برایش تعریف میکنم اما به حدی دگرگون شدم و حال عجیبی داشتم که از صبح زندگیم دچار تغییر شد.
صادقی میگوید: درست است الان حکمت آن خواب را درک میکنم ولی صبح که از خواب بیدار شدم چادری تهیه کردم و به همراه دخترم که از کودکی چادر سر میکرد در مراسم تشییع پیکر شهدای غواص شرکت کردم.
با شهدای غواص عهد بستم تا زندهام چادرم را برندارم که خدا را شکر، شهدا پشتیبانم بودند و باوجود اینکه تغییر و تحول پوشش ناگهانی برای من خیلی سخت بود سختیها و مشکلاتش را به جان خریدم و از آن زمان تاکنون حرفها، طعنهها، زخمزبانها از بیکلاسی گرفته تا عهد بوقی شنیدم ولی روی عهد خودم پای بند ماندم و خواهم ماند
با شهدای غواص عهد بستم
در همین مراسم بود که با شهدای غواص عهد بستم تا زندهام چادرم را برندارم که خدا را شکر، شهدا پشتیبانم بودند و باوجود اینکه تغییر و تحول پوشش ناگهانی برای من خیلی سخت بود سختیها و مشکلاتش را به جان خریدم و از آن زمان تاکنون حرفها، طعنهها، زخمزبانها از بیکلاسی گرفته تا عهد بوقی شنیدم ولی روی عهد خودم پای بند ماندم و خواهم ماند.
این بانو خاطرنشان کرد: البته عنایت این چادر را دیدم بهویژه بعد از فوت همسرم که ششم فروردین ماه سال ۹۶ احساس کردم همان دالانهایی که در خواب دیدم را در زندگیم به عینه حس کردم و رفتارهایی دیدم و واقعا فرار کردم.
حجاب و چادر قدرت به من داد
اگر همان گلی سابق بودم بعد از مرگ همسرم که قدرت چادر حجاب برتر را حس نکرده بود قطعا آسیب میدیدم اما حجاب و چادر قدرتی به من داد و نگرشم را نسبت به جامعه تغییر داد که قدرتش را حس میکنم.
همه اتفاقاتی که در زندگیم رخ داده را مدیون خداوند به واسطه اهل بیت و شهدا میدانم حتی همسرم هم که در قید حیات بود و تمایلی به چادری شدنم نداشت که بعدها با حجاب و چادرم ارادت پیدا کرد.
مسیری به واسطه شهدا برای من در زندگیم باز شد
در زمان تشییع جنازه همسرم چادر روی سرم بود که من از حال رفتم و چادر از سرم افتاد ناخوادآگاه چادرم را روی قبر همسرم دیدم حتی در زمان سنگ قبر گفتم چادرم را برندارید تا بانو شفاعتش کند.
مسیری به واسطه شهدا برای من در زندگیم باز شد و همچنین دوستان خیلی خوبی سر راهم قرار گرفتند که واقعا خدا را شاکرم که امیدواریم جوانان ما نیز در انتخاب همنشین خود مراقب کنند.
مسیری به واسطه شهدا برای من در زندگیم باز شد و همچنین دوستان خیلی خوبی سر راهم قرار گرفتند که واقعا خدا را شاکرم که امیدواریم جوانان ما نیز در انتخاب همنشین خود مراقب کنند.
در پایان روی صحبتم با بانوانی است که چادری هستند همیشه افراد چادری را دیدم که با دیدن افراد بیحجاب یا بدحجاب عصبانی میشوند که روی صحبتم با آنان است به نظرم هنوز لطف خداوند شامل حالشان نشده است.
انتهای پیام/۸۶۰۳۴/ج/و