خبرگزاری فارس ـ اراک؛ پهلوانها نمیمیرند و یاد و خاطرهشان همواره در ذهنها میدرخشد، تختی را همه میشناسیم، پهلوان نامداری که از خطه ایران برخاست و نامش جهانی شد و گذر زمان را یارای فراموشی نامش نبوده و نیست.
ایران سرزمین شیران، مملو از پهلوان تختیهایی است که هر کدام به نوعی نام خود را در تاریخ ماندگار کردند، از تختی گرفته تا امیرکبیرها، همتها، حججیها، سلیمانیها، بهشتیها، باکریها و شهدای کم سن و سالی که با خونشان، نام خود را جاودانه کردند، همه و همه پهلوانهای این آب و خاک هستند.
سالها از دوران هشت سال دفاع مقدس میگذرد، اما یاد آن روزها هنوز در خاطر ایران و ایرانی میدرخشد و تک تک روزهایش یادآور جانفشانی کردن پهلوانهایی است که به راستی پهلوان بودند.
یکی جانش را داد، یکی پایش را، یکی چشمش را، یکی دستش را و دیگری همه وجودش را؛ تا ایران، ایران بماند و در قله افتخار و ایثار و گذشت بدرخشد
یکی جانش را داد، یکی پایش را، یکی چشمش را، یکی دستش را و دیگری همه وجودش را، تا ایران ـ ایران بماند و در قله افتخار و ایثار و گذشت بدرخشد.
در جنگ آنهایی که رفتند و شهید شدند، آنهایی که رفتند و اسیر شدند و آنهایی که رفتند و جانباز شدند همه و همه برای یک هدف پا در جبهه جنگ حق علیه باطل گذاشتند و آن هدف چیزی جز پیروزی اسلام و انقلاب در برابر دنیای زور و استکبار نبود.
از جمله رزمندگان و پهلوانانی که 1200 روز از دوران جوانیاش را در جبهههای جنگ سپری کرد، سرسختانه جنگید و مقاومت کرد، در کنار شهدا خوابید، مسلمان شدن سرباز مسیحی را به نظاره نشست و با کولهباری از خاطرات تلخ و شیرین آن روزها، این روزها روزگار سپری میکند، رحیم عبدی است.
وی در سال 1340 در روستای زیبای سرسختی علیا چشم به جهان گشود، در هنرستان فنی شازند و در رشته مکانیک خودرو به تحصیل پرداخت.
عبدی همان ابتدای نوجوانی با بعضی از علمای قم آشنا شد و به واسطه آنها نسبت به امام خمینی(ره) و مبارزاتش علیه رژیم شاهنشانی شناخت پیدا کرد، آرام آرام متوجه زورگوییهای رژیم ستمشاهی شد و با اینکه سن چندانی نداشت تصاویر و نوارهای کاست سخنرانی امام راحل را از قم به شازند و روستاها برده و به دست افراد معتمد میرساند.
وی در رابطه با خاطراتش از دوران دفاع مقدس به خبرنگار فارس در اراک میگوید: از سال سوم هنرستان به بعد به نوعی مبصر کلاس بودم، دانش آموزان مذهبی را شناسایی میکردم و آنها را نیز از ظلم حکومت ستم شاهی آگاه میکردم، ارتباطم با معلمها و اساتید هنرستان شازند خوب بود، با بعضی از دبیران نیز همین ارتباطها را برقرار کرده بودم.
وی میافزاید: با اوج گیری مبارزات مردمی علیه شاه نام و آوازه امام بیشتر میشد و مردم آگاهی بیشتری پیدا کرده بودند، از طرفی من هم با راهنماییهای بعضی علمای انقلابی قم موفق شدم تشکلهای مردمی را سازماندهی کنم.
جانباز دوران هشت سال دفاع مقدس که سردار صفوی دستیار ویژه و مشاور عالی مقام معظم رهبری انگشتر خود را به وی هدیه بخشیده، بیان میکند: انقلاب به پیروزی رسید و من هم همزمان موفق شدم دیپلم فنی خود را در رشته اتومکانیک از هنرستان اخذ کنم، با پیروزی انقلاب اسلامی از همان ابتدا دشمنان نیز شروع به مقابله با انقلاب نو پای جمهوری اسلامی کردند و قائلهای در کردستان علیه انقلاب شکل گرفت.
عبدی اظهار میکند: با تشکیل کمیته نیروی مردمی برای اولین بار بعد از آموزش نظامی به کردستان اعزام شدم، حال و هوای عجیبی داشتم، آن زمان شهید چمران رحمت الله علیه نماینده حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع و مامور دفاع از حریم انقلاب در کردستان بود.
رزمنده دوران هشت سال دفاع مقدس بیان میکند: یک ماه پس از پایان ماموریت از کردستان بازگشتم، در کنکور سراسری شرکت کردم و در یکی از رشتههای فنی قبول شدم، اما شرایط آن زمان شرایط متفاوتی بود.
عبدی میافزاید: با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بلافاصله به سپاه پیوستم، شروع خدمتم در سپاه مصادف با بحرانهای ممتد علیه انقلاب مقدس اسلامی بود، پایگاههای مقاومت مردمی را در روستاها شکل دادیم و مدتی مسولیت بسیج روستای سرسختی علیا را به عهده داشتم، بسیج را ساماندهی کردیم، صدام جنگ علنی را علیه جمهوری اسلامی ایران را آغاز کرده بود، با شروع دفاع مقدس بلادرنگ به جبهههای جنوب اعزام شدم و زمان اعزام دقیقا 20 ساله بودم.
وی ادامه میدهد: برای اولین بار پدر و مادرم برای بدرقهام به شازند آمدند، هنگامی که قصد خداحافظی با پدرم را داشتم ناخودآگاه گریهام گرفت، یکی از برادران سپاه که نحوه خداحافظی من با پدر و مادرم را رصد میکرد، همزمان با گریه من و پدرم او هم منقلب شد و گریهاش گرفت، سپس از پدر و مادرم خداحافظی کردم و عازم جبهههای جنوب شدم.
جانباز دوران هشت سال دفاع مقدس بیان میکند: مدتی در مکانی که به انرژی اتمی منتسب بود، آموزشهای لازم را دیدم، سپس در سازماندهی در قسمت تعاون رزمی خط مقدم مشغول به خدمت شدم، امورات تعاون بیشتر به کارهای شهدا، جانبازان مرتبط بودـ کار بسیار مقدسی که همه صحنههای آن کتاب قطوری خواهد شد، ارتباطم مستقیم با ابدان مطهر شهدا بود که شامل شناسایی و حمل شهدا و جانبازان بود.
عبدی با اشاره به خاطره خوابیدن در کنار شهدا میگوید: شبی در روستای چنگوله از مناطق جنوب تعدادی از شهدا را از خط مقدم به عقب جبهه منتقل کرده بودیم، از اول صبح تا ساعت 4 بامداد مدام در بین خط مقدم و عقب جبهه در حال انتقال پیکر مطهر شهدا بودم، حدود ساعت چهار صبح خستگی شدید بر من مسلط شد، به یکی از مقرهای محل شهدا که رسیدم خستگی بر من چیره شد و دقایقی خوابیدم هوا کمی سرد بود، با چشمانی نیمه باز دیدم چند نفر کنارم خوابیدهاند و گفتم:«برادر ببخشید بخشی از پتو را به من بده هوا خیلی سرده» و بدون اینکه منتظر جوابی از او باشم، گوشه پتو را روی خود کشیدم و خوابیدم، وقتی برای اقامه نماز صبح بیدار شدم، رزمنده کناری را چند بار صدا کردم تا نمازش را بخواند، اما وقتی جوابی نشنیدم متوجه شدم رزمندگانی که کنار من خوابیده بودند همه شهید بودند و من سعادت خوابیدن کنار آنها را پیدا کردم و بخشی از پتوی شهدا را روی خود کشیده بودم و از این که سعادت پیدا کرده بودم ساعتی را کنار شهدا بخوایم حس عجیبی داشتم و شاید یکی از خاطراتی است که هیچگاه فراموش نخواهم کرد.
عبدی بیان میکند: بعد از نماز دوباره به خط مقدم رفتم تا شهدا را به عقب انتقال دهم، یکی از همرزمانم که مرا دید با تعجب پرسید:« رحیم نام تو در لیست شهدای معراج بود مگه تو شهید نشدی؟» و من در جوابش گفتم: «نه ساعتی کنار شهدا خوابیدم»، او از من خواست سریع به خانوادهام اطلاع دهم، چرا که در هنگام لیست برداری از شهدا نام من هم جز شهدای معراج نوشته شده بود، هرچند مادرم هم آن شب خواب دیده بود که من شهید شدهام.
وی ادامه میدهد: در یکی از عملیاتها به علت موج انفجار هر دو گوشم دچار آسیب شد و برای معالجه به تهران اعزام شدم و بعد از درمان مجددا به ماموریت کردستان و غرب کشور اعزام شدم، هنگام بدرقه اینبار علاوه بر پدر و مادر و برادرم، نامزدم هم حضور داشت، اما رفتن من به جبهه برای پدر و مادرم عادی شده بود و دیگر دلهره قبل را نداشتند، هرچند برای نامزدم کمی نگران کننده بود.
وی بیان میکند: در اعزام مرحله جدید به قرارگاه رمضان اعزام و در شهر نقده مستقر شدم، بعد از مدتی فرماندهی محور لولان را به من محول کردند، حدود 6 ماه فرمانده محور لولان در غرب کشور بودم. بعداز مدتی به عنوان فرمانده گروه برون مرزی فعالیت کردم که هر روزش کتابی از خاطره است، یادم هست در آنجا رزمندهای بود که رفتارش با سایر رزمندگان کمی تفاوت داشت، مدتی او را زیر نظر داشتم، یک روز او را صدا کردم و علت را جویا شدم، گفت: «من مسیحی هستم و از زمانی که رفتار رزمندگان را میبینیم عاشق مرام آنها شدم و دوست دارم مسلمان بشوم»که در یکی از روزها متوجه شدم او مسلمان شده است و بسیار خوشحال شدم.
جانباز دوران هشت سال دفاع مقدس میگوید: بیشتر در لباس کردی انجام وظیفه میکردیم و خدا را شکر منشا خدماتی به رزمندگان برون مرزی بودم، مدتها در داخل خاک عراق تردد داشتیم و مدت سه سال حضورم در قرارگاه رمضان هم سعادت شهادت نصیبم نشد.
عبدی میافزاید: بعد از مدتی دچار آسیب دیدگی از ناحیه پای راست شدم، برای معالجه به شهرستان بازگشتم و مجدد بعداز مدت کوتاهی به علت نیاز مبرم، داوطلبانه عازم کردستان شدم، آنجا حال و هوای خاص خودش را داشت در شهر سردشت مستقر شدم.
وی بیان میکند: تجهیزات جنگی به شدت نایاب بود و کشورها هیچ حمایتی از ایران نمیکردند، همین تحریمها باعث شد در کردستان به اختراعات جنگی خوبی دست پیدا کنیم، از جمله آمبولانس قاطر که با توجه به شرایط سخت و صعبالعبور کردستان از قاطر به عنوان آمبولانس استفاده میکردیم و یا وسیلهای دیگر به نام آمبولانسسیکلت که در آن برانکارد را وسط دو موتورسیکلت قرار میدادیم و با استفاده از آن جانبازان و شهدا را به عقب منتقل میکردیم.
تحریمها باعث شد در کردستان به اختراعات جنگی خوبی دست پیدا کنیم، از جمله آمبولانس قاطر که با توجه به شرایط سخت و صعبالعبور کردستان از قاطر به عنوان آمبولانس استفاده میکردیم
وی تصریح میکند: یکی از مناطق مرزی و عملیاتی کشور عزیزمان که تامین بخشی از نیروهایش (بویژه نیروهای حفاظتی)، از زمان دفاع مقدس به عهده سپاه استان مرکزی بود، شهرِ کُردنشین سردشت بود و معمولاً 6 تا 8 نفر از کارکنان حفاظت اطلاعات بصورت نوبهای به سردشت اعزام و به مدت یک سال تا چند سال درآنجا خدمت میکردند و عملکرد حفاظتی، امنیتی درخور توجّهی از خود به یادگار گذاشتند که از جمله میتوان به متلاشی شدن یک شبکۀ جاسوسی که به دستگیری و اعدام چند نفر خائن انجامید، اشاره کرد.
جانباز دوران هشت سال دفاع مقدس میگوید: در اواسط سال 1370 بعد از تودیع و بازگشت از سردشت، به عنوان مسئول حفاظت تیپ و پایگاه سردشت معرفی و مشغول خدمت شدم و پس از چند ماه دچار مجروحیت شدید شدم.
عبدی بیان میافزاید: عصر یک روز زمستانی که هوای سردشت به شدت سرد و برف همه جا را سفید پوش کرده بود و عبور و مرور به سختی در سطح شهر و جادهها صورت میگرفت، از پنجره مشبک اتاق کارم به بیرون خیره شده بودم و کم کم به اذان مغرب نزدیک میشدیم که، تلکسی از قرارگاه به ما مخابره شد و براساس آن، به من ماموریت داده شده بود به یاسوج عزیمت کرده و با توجیه و آموزش چند روزه همکاران و مسئولین تیپ فتح، آنان را برای عزیمت و استقرار در منطقۀ سردشت کمک کنم، حکم ماموریت به امضاء سردار کاظمی رسید و همۀ مقدمات ماموریت فراهم شد، بعد از اقامۀ نماز مغرب و عشاء به منزل سازمانی که در مجموعه محدود بالاتر ازسپاه قرار داشت و به 11 دستگاه معروف بود رفتم، صبح روز بعد به اتفاق سربازی بنام گرامی که رانندۀ حفاظت بود، با تویوتای وانت حرکت کردیم، مسیر جاده را بین کوههای مرتفع سردشت طی میکردیم که خودرو دچار نقص فنی و کنترل از دست راننده خارج شد و در حالی که در سرآشیبی تندی بودیم، یک تریلر رسید و ماشین ما به شدت به آن برخورد کرد، من از ناحیۀ دست و سر مجروح شدم و از هوش رفتم و تا چند ساعت بیهوش کنار جاده، همراه با خون ریزی نسبتاً شدید مانده بودم، سرباز هم مجروح شده بوده ولی هوشیاری خود را داشته، تا اینکه ساعتها بعد به یکی از مقرهای سپاه اطلاع میدهند و من به بیمارستان مهاباد منتقل شدم.
وی میافزاید: در بیمارستان مهاباد به هوش آمدم و متوجه شدم همسرم با پزشک معالج صحبت میکند و بحث سر قطع کردن یا قطع نکردن دستم است، همسرم با برادر صفریان که آن زمان مسولیت حفاظت استان را داشت تماس گرفت و ماوقع را به ایشان اطلاع داد و گفت: «پزشکان جراحِ اینجا میگویند که باید دست راست رحیم قطع شود وگرنه عفونت میکند»، که برادر صفریان به همسرم میگوید:«خونسردی خود را حفظ کنید و اجازه قطع دست را ندهید و مصرّانه درخواست اعزام به ارومیه یا تهران بدهید». پس از پایان مکالمۀ تلفنی برادر صفریان بلافاصله با سردار شهابی مسئول حفاظت قرارگاه حمزه(ع) و سردار کاظمی فرماندۀ تیپ سردشت تماس گرفته و خواستار اقدام و پیگیری اورژانسی میشود، آنها هم که از قبل در جریان موضوع بودند، سنگ تمام گذاشتند و با گذشت ساعتی، من را بوسیله هلی کوپتر به ارومیه و سپس از طریق پرواز ارومیه - تهران، به بیمارستان بقیه الله تهران منتقل کردند و با انجام چندین عمل سخت در مراحل مختلف و مدتها بستری بودن در بیمارستان، خوشبختانه دستم رو به بهبود رفت و اگرچه به حالت طبیعی قبل برنگشت ولی به قول دوستان و همکاران شوخ طبع، برای ریاست و امضاء مکاتبات و دستورات جواب میداد، سالها بعد براثر تصادف در یک ماموریت دیگر، همین دست از چند قسمت شکست و موجب تحمل رنجی فراوان شد.
در جنگ رقابت بود برای خواندن نماز شب، غبطه و حسادت خوردن بود برای توفیق شهادت، دودرهبازی بود برای خوردن تیر و ترکش، دعوا سر پست بود پست نگهبانی در دل شب، مسابقه آوازخوانی هم بود آنهم آواز دعای کمیل در شبهای جمعه، استخر هم بود در رودخانه اروند، کانال ماهی، مجنون ، نهر خَیّن
عبدی دوران هشت سال دفاع مقدس را کلاس انسانیت و انسانسازی دانسته و میگوید: در جنگ رقابت بود برای خواندن نماز شب، غبطه و حسادت خوردن بود برای توفیق شهادت، دودرهبازی بود برای خوردن تیر و ترکش، دعوا سر پست بود پست نگهبانی در دل شب و مقابل کمین دشمن، مسابقه آواز خوانی هم بود آنهم آواز دعای کمیل در شبهای جمعه، استخر هم بود در رودخانه اروند، کانال ماهی، مجنون ، نهر خَیّن، در تابستان هم در سنگرهای کمین در شلمچه و فکه و طلائیه و... سونای خشک داشتیم که اینها را رزمندگان به حالت طنز بهم میگفتند.
رزمنده دوران دفاع مقدس اظهار میکند: رزمندگان و بسیجیان در اوایل انقلاب در دفاع از انقلاب، دفاع از کشور و دفاع از حریم اهل بیت(ع) گام برداشتند و بهعنوان پشتوانه بزرگ و اساسی برای کشور هستند، راه رزمندگی راه جان دادن است و این سربلندی به برکت اسلام و انقلاب اسلامی بوده و عظمت و بزرگی شهدا در دل مادران و خانواده آنان قابل مشاهده است، شهدای ما در دفاع از حرم اهل بیت(ع) به دفاع از حرم و جبهه حق انقلاب اسلامی پرداختند و طبق قاعده حق پیروزی با حزبالله بوده و بدانیم وعده خدا پیروزی از آن حزب الله است، در هشت سال دفاع مقدس کشورها با صدام متحد شدند، رزمندگان اسلام به ندای امامشان لبیک گفتند و به دفاع از خاک کشور پرداختند و طبق فرموده امام راحل، مکلف به انجام تکلیف هستیم و مکلف به نتیجه نیستیم.
اگر طبق قاعده قرآن عمل کنیم با همدلی، هم افزایی و وحدت میتوانیم بر مشکلات و کاستیها فائق آمده و این انقلاب را بهدست صاحب اصلی آن برسانیم
عبدی میگوید: در هر عرصهای با آمریکا روبهرو شدیم آنها را وادار به تمکین کردیم، بیش از 41 سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد اگر طبق قاعده قرآن عمل کنیم با همدلی، هم افزایی و وحدت میتوانیم بر مشکلات و کاستیها فائق آمده و این انقلاب را بهدست صاحب اصلی آن برسانیم.
وی تاکید میکند: رزمندگی و پاسداری خدمت صادقانه به مردم است و بازنشستگی ندارد؛ امیدواریم با کمک سپاه، بسیج، مردم و مسئولان در راستای فرمایشات نایب برحق امام زمان (عج)مقام معظم رهبری گام برداریم و ادامه راه دفاع مقدس و مقاومت.... را بهخوبی انجام دهیم.
به گزارش فارس، رحیم عبدی در حال حاضر به خدمت امدادی در گروه جهادی امدادگران عاشورا مشغول است.
امدادگران عاشورا تاکنون بیشترین خدمات را به بیماران صعبالعلاج و سرطانی در سراسر ایران اسلامی انجام دادهاند و در استان مرکزی بزودی با حضور سردار فتحیان بزرگترین مجمع خیرین راهاندازی خواهد شد.
انتهای پیام/ح