به گزارش خبرنگار رسانه خبرگزاری فارس، «علی رجبی» خبرنگار ایسکا نیوز و تهیه کننده برنامه تلویزیونی «خرمشهر» که ماه رمضان از تلویزیون پخش می شد، یکی از دوستان نزدیک مرحوم رجایی است. او دل نوشته ای خطاب به دوست دیرین خود در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است، که در ادامه می خوانید:
از خدا که پنهان نیست؛ ترجیح میدهم از شما هم که این چند روز پابهپای قصه و غصه ما آمدید پنهان نماند... بروم سر اصل مطلب: من، علی رجبی، به مرگ خیلی فکر میکنم؛ خیلی بیشتر از آنکه یک جوان سیواندی ساله باید حواسش به آن دنیا باشد. گاهی خودم را میگذارم جای اطرافیانم و فکر میکنم جوانمرگ شدهام. آنوقت مینشینم و عزا میگیرم که اگر آن روز بیاید چه بر سر پدر و مادرم، همسرم، دخترهایم، خواهرهایم و رفقای نزدیکتر از برادرم خواهد آمد. این فکرها دیوانهام میکند. بیشتر وقتها اما وقتی به مرگ فکر میکنم، فلان رفیق صمیمی یا یکی از اعضای خانواده را مسافر ابدیت فرض میکنم و حال آن روز خودم را مرور میکنم. چه باید کرد وقتی عزیزی را از دست میدهی؟ مگر میشود بعد از آنکه تکهای از روحت را زیر خاک دفن کردی به زندگی عادی برگردی؟
رفیق زیاد دارم. رفیقی که مثل برادر باشد کمتر. و برادری که رفیق باشد کمتر از انگشتان دو دست. پارسال که یکیشان ناغافل چسبید به تخت بیمارستان، بدجور شکستم. برای من ِاحساساتی، چشم توی چشم شدن با رفیق روی تختافتاده سخت بود؛ عذابآورترین کار ناممکن دنیا. تقریبا هر روز روحالله زنگ میزد و بدون آنکه بگذارد چیزی بگویم، بیمقدمه دو تا درشت بارم میکرد و میگفت: «آخه به تو هم میگن رفیق؟ نمیخای بیای و با هم بریم بیمارستان؟» هر روز میرفت دیدن رفیقش.
این روزها با همان رفیق رویتختافتادهای که انشالله عمرش دراز باشد، میرفتیم سراغ روحالله. وحید پشت شیشه میایستاد و با حسرت به چشمهای بسته روحالله نگاه میکرد. من اما نمیتوانستم. میرفتم عقبتر و آرامآرام اشک میریختم. مگر میشود روحالله رجایی روی تخت افتاده باشد و مایی که ادعای رفاقت داریم کاری از دستمان برنیاید؟
دلیلش را نمیدانم. اما هیچوقت روحالله را زیر خاک فرض نکرده بودم. در همه این روزها دو سه بار تنهایی آمدم پشت شیشه آیسییو. دفعه آخر برایش دعا مجیر خواندم. لاکردار صدایی در درونم میگفت، ماندنی نیست. لعنت به من که هر کس زنگ میزد و حالت را میپرسید میگفتم خوب است؛ دعایش کنید!
این یادداشت تمام شد. برگشتم و از بالا کلمه به کلمه خواندم تا ببینم همانی شده که ساعتها در ذهنم مرور کرده بودم یا نه؟ نشد... روحالله... چهقدر حرف ناگفته برایت دارم...
انتهای پیام/