خبرگزاری فارس لرستان_ کوروش امرایی؛ اندیشمندانِ علومِ سیاسی در طولِ تاریخ در پیشبینیِ مهمترین تحولاتِ آینده خیلی خوب عمل نکردهاند. فقط معدودی از آنان پایانِ جنگِ سرد را حدس زدند و تقریباً هیچیک رویدادی به اسمِ بهارِ بیداری اسلامی را پیشبینی نمیکردند.
قبل از اینکه اتفاق و تحول مهمی در جهان رخ دهد، تحلیلهای متعددی برای رخ دادنِ حوادث ارائه میگردد. اما بعد از اینکه اتفاق افتاد، رخدادی اجتنابناپذیر به نظر میرسد و بعد از اینکه رخ داد، به بهترین شکلِ ممکن چراییِ وقوعِ آن توسط تحلیل گران سیاسی تبیین و توضیح داده میشود
هم اکنون تعدادِ خیلی کمی از تحلیل گران پیشبینی میکنند که وضعیتِ اجتماعی-سیاسیِ ایالاتمتحدهٔ آمریکا، که اکنون پای دونالد ترامپ را به استیضاح کشانده، منجر به شورش و قیام شود.
اما بعد از رصد و کسب اطلاعات و اخبار مربوط به جریانات و تحرکات اخیر در ایالاتمتحده آمریکا به این نتیجه رسیدهام که آمریکا تمامِ زمینهها و نشانههایی که اندیشمندانِ سیاسی و تاریخدانان برای خیزشهای انقلابیِ گذشته برشمردهاند را دارد.
چه چیزی منجر به انقلاب میشود؟
مسلماً هر انقلابی منحصربهفرد است و مقایسهٔ میانِ آنها همیشه مفیدِ فایده نیست. اما به لحاظِ تاریخی به تعدادی از معیارها برمیخوریم که در اکثرِ انقلابها دخیل بودهاند.
نخستینِ آنها، نابرابریِ شدیدِ اقتصادی است.
دوم، اینکه حاکمان تنها منافعِ خودشان را در نظر میگیرند و برای حفظ بقای سیاسی خود دست به هر عمل غیرانسانی میزنند
سوم، ظهورِ جایگزینهای سیاسی است که پیشتر در حاشیهٔ جامعه مقبولیتِ چندانی نداشتند.
تابلوی ضدِ ترامپ در دستِ یکی از معترضان، تظاهراتِ علیهِ قانونی سازی اسلحه در سینسیناتی، مارسِ 2018.
این عوامل روی هم رفته حسِ شدیدِ بیعدالتی را در عمومِ مردم ایجاد میکنند، اعتقادِ راسخ به اینکه نظام برای اکثریتِ مردم کاری انجام نمیدهد و فقط در خدمتِ اقلیتی است که از جایگاهِ ویژهٔ خود سوء استفاده میکنند. این نابرابریها مشروعیتِ هر رژیمی را تضعیف میکند. با این حال اینها شرطِ کافی نیستند. یکی از عواملِ ضروری برای انقلابهای سیاسی انقلابِ ذهنی است که از قبل رقم میخورد؛ یعنی این اعتقادِ راسخِ شخصی که سیستم و نظامِ فعلی دیگر کارآمد نیست و باید عوض شود.
وقوعِ انقلاب
قبل از اکثرِ انقلابها، با افزایشِ چشمگیرِ معترضان مواجه هستیم. مردم نارضایتیها و ناخوشنودیهای خود را در قالبِ تظاهرات، طومارها و راهپیماییها ابراز میکنند.
اگر به دغدغههای آنها توجهی نشود، این اعتراضات تشدید میشود. طومارها تبدیل به اعتصابات میشود، راهپیماییها تبدیل به شورشهای خشونتبار میشود. مقاومت تبدیل به بخشی از زندگیِ روزمره شده و در سازمانهای سیاسی رایج میگردد.
مردم وقتی به این نتیجه برسند که نظام ناکارآمد است و فریادِ نارضایتیِ آنها شنیده نمیشود، آنگاه هر چیزی میتواند جرقهای باشد برای یک انفجارِ سیاسی. آن چیز ممکن است یک رخدادِ تاریخی باشد مانند جنگِ بزرگ که به انقلابِ روسیه در 1917 منجر شد، و یا رویدادی عادی و روزمره باشد، نظیرِ کشمکشهای مالیاتی که در دههٔ 1640 به جنگهای داخلیِ انگلیس انجامید، یا قحطیِ 1788 در فرانسه.
انقلاب در آمریکا؟ مگر میشود؟
آمریکا همهٔ مؤلفههای فوق را دارد. این کشور دارای اقتصادی شدیداً نابرابر است که بر مبنای تمامِ سنجههای معنادار، در حالِ تشدید هم هست.
نیویورک تایمز از «اقتصادِ ورشکسته» مینویسد، آتلانتیک به «فاصلهٔ طبقاتیِ زهرآگین» اشاره میکند که «بهزودی ترمیمناپذیر میشود»، و اینتلیجنس از دادههای اخیرِ فدرال رزرو تحتِ عنوانِ «مدرکِ بارزی علیهِ سرمایهداری» یاد میکند.
آمریکاییها در مقایسه با دهههای پیشین خیلی بیشتر کار میکنند و خیلی کمتر درمیآورند و بابتِ ضروریاتِ زندگی بسیار بیشتر هزینه میکنند. حتی فاکس نیوز هم نتوانسته این حقیقت را پنهان کند که تعدادِ آمریکاییهایی که ناچارند چند شغل داشته باشند، اعم از مشاغلِ تماموقت و پارهوقت، بیش از هر زمانِ دیگری است.
در حالی که تباهیهای برجای مانده از بحرانِ اقتصادیِ 2008 حالا حالاها قشرِ کارگر را رها نخواهد کرد، اقتصاددانان از قریبالوقوع بودنِ یک بحرانِ اقتصادیِ دیگر خبر میدهند.
حتی در کشوری که اعتمادِ مردم به اقتدارِ سیاسی زیاد است این نشانهها نگرانکننده است، چه برسد به آمریکا که از این حسن هم برخوردار نیست.
در آمریکا اعتماد به اقتدارِ سیاسی شدیداً پایین آمده است. اعتماد به سیستمِ سیاسی به پایینترین حدِ خود در تمامِ زمانها رسیده و آمریکاییها گویا به سیاستمدارانشان هم بی اعتماد شدهاند، و به ندرت کسی به حسنِ نیتِ آنان باور دارد. همین حال، در سالیانِ اخیر شاهدِ بزرگترین اعتراضات در تاریخِ این کشور بودهایم، از تسخیرِ وال استریت گرفته تا تظاهراتِ زنان و تظاهرات علیهِ اسلحه و مشکلاتی که آتشافروزِ این تظاهرات بوده به ندرت موردِ رسیدگی قرار گرفته است. بهتر بگوییم، شرایطی که این اعتراضات را موجب شده، یا تداوم پیدا کرده یا بدتر شده است.
بخشی از تظاهراتِ سرتاسری علیهِ خشونتهای مسلحانه در آمریکا در مارسِ 2018، مرکزِ شهرِ اورلاندو. جمعیتِ معترضان در کشور دهها هزار تن برآورد شده است.
پلیسِ آمریکا، که دهها سال است به حق متهم به نژادپرستیِ سیستماتیک است، برای نخستین بار است که در استخدامِ نیروهای جدید و حفظِِ آنها به مشکل میخورد.
همچنین، شکاف بینِ پلیس و مردم چیزی فراتر از صرفِ بیاعتمادی است. اکنون مردم روز به روز به توانایی و بیطرفیِ نهادهای اعمالِ قانون بیاعتقادتر میشوند.
وقتی این اتفاق میافتد، مردم خود را علناً برای جنگ با حکومت مسلح و آماده میکنند. در تمامِ این مدت، سازمانِ اعمال مهاجرت و گمرک ایالاتمتحده در حالِ ساختِ تجهیزاتی جهتِ آموزشِ جنگِ شهری به مأمورانِ خود بوده است.
در واکنش به این بحرانها، جنبشهای سیاسیئی که تا یک دهه پیش غیرقابلِ تصور بودند، حالا به سرعت و به طورِ ملموستر در حالِ ظهور و بروزند.
فاشیسم در ملأِ عام
هر چند ریشههای نژادپرستی و استعمارگری هیچگاه از سیستمِ آمریکا زدوده نشد، اما آخرین نمودِ برجستهٔ فاشیسم در این کشور مربوط میشود به دورهٔ کوتاهی پیش از جنگِ جهانیِ دوم.
اما این بار، این حاکمیت است که از تظاهراتِ فاشیستی چشمپوشی میکند و آشکارا تروریسم بودنِ آنتی-فاشیسم را مطرح میکند.
حسِ بیگانگی و بیزاری از سرمایهداری (کاپیتالیسم) نیز در کنارِ اینها در بینِ عمومِ آمریکاییها وجود دارد.
اصلاً دو تن از رقیبانِ پیشتازِ دموکرات در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ آینده، یعنی الیزابت وارن و برنی سندرز، فعالیتهای تبلیغاتیِ خود را براساسِ شکستهای سرمایهداری، در خدمتِ ثروتمندان و قدرتمندان بودنِ حاکمیت و وعدهٔ تغییراتِ ساختاری بنا کردهاند.
آیا انقلاب در آمریکا چیزِ خوبی است؟
خیر. انقلاب هیچگاه چیزِ خوبی نیست؛ انقلاب سببِ درگیری، جنگ، رنج، درد و گرسنگی میشود و کشور را تا دهها سال به ورطهٔ بیثباتیِ سیاسی میافکند.
و با این حال: بله.
تقریباً همهٔ حقوقِ سیاسیئی که شهروندان از آن برخوردارند و رهایی از سوء استفادهٔ حکّام از قدرت نتیجهٔ انقلابهای گذشته است.
و گاهی سیستمهای سیاسی آنقدر از آگاهیِ سیاسی عقب میمانند که انقلاب تبدیل به یگانه راهِ حلِ جبران میشود.
در جاهایی که دارای فرهنگِ سیاسی و نهادهای سیاسیِ دیرپا هستند، و جنبشهای سازمان یافتهٔ سیاسی بدونِ استفاده از اسلحه سیاست را به دست میگیرند، کنترلِ انقلاب نسبتاً بهتر انجام میشود، بدونِ آنکه به هرج و مرجی تمام عیار بدل شود.
برای مثال، در تونس شاهدِ انقلاب به اصطلاح بهارِ عربی و انقلابِ بدونِ خونریزی بودیم و تنها کشور در این میان بود که دارای نهادهای سیاسیِ دیرپایی بود که خود در این انقلاب دخیل بودند.
در آمریکا، مسلماً سیستمِ حاکم برای نفعِ همگانی کار نمیکند. هنوز احتمالات متعدد و طرقِ مختلفی برای وقوعِ حوادث وجود دارد. اما اگر این ضعفهای سیستماتیک بهزودی رفع نشوند، اندیشمندانِ سیاسیِ آینده توضیح خواهند داد که چرا و چگونه وقوعِ انفجارِ اجتماعی در آمریکا اجتنابناپذیر بوده است.
انتهای پیام/
کوروش امرایی_دانشجوی دکتری ادیان و عرفان و فعال فضای مجازی