اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  کهگیلویه و بویراحمد

تراژدی زوج خبرنگار| جلسه تمام شد؛ پسرک گرسنه خوابیده و مادر خبر را روی صفحه می‌بیند...

پارت آخر؛ مادر آخرین قاشق سوپ را در دهان خواهر بیمار می‌گذارد و زن لبتابش را می بندد.
پسرک گرسنه خوابیده و مادر خبر را روی صفحه می بیند و با لبخند دستی به شکمش می کشد و به پسرش خیره می شود.

تراژدی زوج خبرنگار| جلسه تمام شد؛ پسرک گرسنه خوابیده و مادر خبر را روی صفحه می‌بیند...

به گزارش خبرگزاری فارس از گچساران نرگس احمدپور خبرنگار و فعال اجتماعی در یادداشتی تراژدیک به مناسبت 17 مرداد روز خبرنگار آورده است: پارت اول: سالن شلوغ، ازدحام مسئولین با کت و شلوارهای مارک. صندلی‌هایی با لبل‌های معنی دار، مرزبندی برحسب موقعیت شغلی و ردیف خبرنگاران و مردم که در نهایت همهمه شان سالن را پرکرده است.

دوربین به دست با نفس زدنهای سنگین وارد می‌شود.کودک خردسالش همراهش هست وسنگینی گامهایش معنادار. به زودی دومین فرزندش هم به دنیامی آید.پسرش خوشتیپ بانگاهی پر از ناشناخته های پیرامونش، مادر اما، دوربین به دست با هول و هراس وارد می‌شود؛جلسه شروع شد؟ آقای وزیر حرف زد؟ و با شنیدن نه، آرام می‌گیرد و در صندلی اش فرو می‌رود.

پارت دوم؛ زن و مرد با تیپی مشخص و دوربین و لبتاب. مرد هنوز لباس محل کارش را بر تن دارد و زن لبتاب را روی صندلی قرار می‌دهد؛ خانم ببخشید اینجا برای خبرنگاران است لطفا بلند شوید. زن اصرار بر نشستن دارد. جا، جای، چه فرقی داره مگه از دماغ فیل افتادی؟

نگهبان حراست زن را جابجا میکند. مرد کلیدخانه را بر می‌دارد. هنوز وزیر نیامده میروم دوش بگیرم لباس عوض کنم بچه‌ها را بسپارم به مادر و بیایم. زن یادآوری می‌کند کارت خبرنگاری یادش نرود.

پارت سوم؛ سه زن وارد می شوند شلوغ و پُر از خنده و حرف؛ وای چه شلوغه.زودتر برو صندلی رو نگیرن. دوربینامون رو کجا بزاریم. یکی از زن ها تلخ است مدام باگوشی حرف می‌زند. خواهرش بیمار است و مادر، دغدغه نوبت بعدی کار درمانی دارد. بغل دستی برایش جا باز می‌کند می‌نشیند. او هم خسته و گلایه‌مند از وقت جلسه؛ مغازمو بستم سفارشها رو گذاشتم واسه فردا. مشتری هام همه اداری هستند خب سفارششون رو واسه تایم اداری میخوان.منم چاره نداشتم جلسه بود گفتم زود برسم.

پارت چهارم؛ چند مرد با جلیقه های یکفرم اما با نشانه های متفاوت وارد می‌شوند. یکی بلند می‌گوید؛ دوربین را جلوتر بگذار باید تمام سالن رو پوشش بدیم. همکارش خم می‌شود و پایه و جعبه ها را بلند می‌کند و بین ردیف‌های صندلی دو طرف سالن قرار می‌دهد. درد در جانش می‌دود و باز هم دستانش پهلویش را فشار می‌دهد.

مردهای دیگر در سالن پخش می‌شوند. یکی مدام عکس می‌گیرد. مخصوص با هر مسئولی سلام و علیکی می‌کند و عکسهایی با فیگور رضایتمندی آنها درج می‌کند. چیزی در گوششان زمزمه می‌کند و لبخندی می‌زند و دوباره عکس می‌گیرد. مرد جوانی دیگر دوربینش را چک می‌کند و از تمام سالن یک عکس کامل می‌گیرد عکسها را به هم نشان می‌دهند. آنجا ردیف دوم حوصله  پسرک سر رفته و بهانه گیری میکند و مادر، از تک تک مسئولین در سالن مصاحبه می‌گیرد.

پارت پنجم؛ هجوم یکباره مسئولین اصلی. مدیران و رؤسا و همراهان وزیر. مثل یک جوی آب روان به سمت جایگاه‌ها و در میان برق دوربین‌ها و هیاهوی محافظین می‌نشینند تا انتظار همه به سرآید و دقایقی بعد سرود ملی کلام مشترک دهان‌ها شود.

برنامه آغاز می‌شود و ارتش خبرنگارانِ دوربین به دست کوچکترین استراتژی ها را ثبت می کنند کلمه ها در دهان میچرخد و قلمها بر کاغذ رژه می‌روند.

همهمه جمعیت آزار دهنده است و آزار دهنده تر، تماسهای مادر، رسیدن مرد با لباس خبرنگاری و چهره ای برافروخته و نگران فرزندانش، بهانه های پسرک و پا درد مادر که دارد می نویسد و دردهایی که جوان دوربین به دست را بیچاره کرده آنقدر که میکروفن را به وقت مصاحبه گاهی خم میکند و آقای وزیر که در میان این همه دغدغه، پاسخهایی کوتاه می دهد و نگران تورم و نرخ دلار است و برای نشستن در بالگَرد برای بازدید هوایی، میان سوال و جوابها بالا و پایین می‌رود.

ورق‌های کاغذ سیاه می‌شود. مشتری زنگ می‌زند و خبرنگار و عده‌ی فردا را می‌دهد و تماس مادر باز هم بی پاسخ است و کودک همچنان گریه می‌کند تا مرد خبرنگار اینبار با صدای بلند بپرسد آقای وزیر چه برنامه‌ای برای ساماندهی خبرنگاران دارید آیا بودجه ای تعریف شده است و دوربین ها که چلیک چلیک لبخند کش‌دار وزیر را از زاویه های مختلف درج می کنند و سوالی که پاسخ ندارد.

سالن توپ گردی می شود تا به بیرون پرتاب شود. جمعیت پراکنده می شوند. ماشین‌ها ردیف به ردیف خارج می شوند و ارتش خبرنگاران با دغدغه درج زودتر خبر،گوشی به دست به آژانسها برای رفتن زنگ می زنند.

پارت آخر؛ مادر آخرین قاشق سوپ را در دهان خواهر بیمار می‌گذارد و زن لبتابش را می بندد.
پسرک گرسنه خوابیده و مادر خبر را روی صفحه می بیند و با لبخند دستی به شکمش می کشد و به پسرش خیره می شود.

زوج خبرنگار خسته گرسنه بعد از تایپ خبر، غذا خورده نخورده، تماس مادر را جواب میدهند و اعتراض دخترها که برای امروز جلسه اولیا و مربیان بدون آنها برگزار شد.

زن کامپیوتر را خاموش میکند و لیست سفارشات فردا را چک میکند. باز هم دو مشتری پیام انصراف از سفارش دادند و تاریخ اجاره خانه و مغازه همین فرداست.

و در پایان روز خبرنگار است. همان ارتش بی‌صدایی که حنجره های زیادی را فتح کردند.اما کسی دغدغه‌هایشان را درک نکرد.

انتهای پیام/82009

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول