اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  آذربایجان شرقی

ارسباران، ایستاده در برابر باد/ 3 هزار روز، آنسوی حادثه

هشت سال قبل بود؛ نزدیک به ۳ هزار روز پیش از این، دقیق تر بگویم ۲ هزار و ۹۲۰ روز قبل؛ ظهر روزی گرم و تابستانی، آخرین شب احیای رمضان و آخرین روز زندگی صدها نفر از مردمان سختکوش آذربایجان، مردم خندان ارسباران...

ارسباران، ایستاده در برابر باد/ 3 هزار روز، آنسوی حادثه

خبرگزاری فارس- فرینوش اکبرزاده: 21 مرداد یادآور روزی است که زمین را زیر پای مردمان آذربایجان لرزاند.

 امروز هشت سال از آن روز گذشته، غم و دلتنگی و تنهایی بازماندگان آن روز گرم اما، زخمی است برای همیشه...

آن روز را خوب به یاد داریم، آن روز آرام و تفتیده؛ چند لرزش پیاپی با صدای غرش و بعد سکوت، بهت و حیرت... و داغی فراموش نشدنی که بر دل مردمان آذربایجان و البته دیگر اعضای پیکر بزرگ و پر مهر ایران نشست.

یادآوری اش هم درد دارد... روزی بود مثل همیشه، گرم و تابستانی؛ مادر نان خریده بود، نان برای افطاری پدر و علی که بعد از خروس خوان با زبان روزه رفته بودند مرزعه؛ کار برداشت عدس داشت تمام می شد. سماور بزرگ گوشه آشپزخانه را پر آب کرده بود، تا بساط چای افطار و شب بیداری احیای بیست و سوم رمضان به راه باشد.

مادر کاسه ای خرما کنار سجاده و تسبیح درشت مهره و کتابچه جوشن کبیر گذاشت تا شب هنگام، زیر آسمان بلند خدا بخورند و تا سحر دعا بخوانند. روی جعبه ی خرما نوشته بود: «خرمای مضافتی بم»؛ از صبح زیر لب زمزمه می کرد: سبحانک یا لاالله الا انت ...

سارا نشسته بود وسط اتاق روی قالی پرز بلند و برای عروسک کاموایی اش می خواند: تاب تاب تاب بازی، خدا منو نندازی... اولش شبیه تکانهایی بود که وقت نزدیک شدن تراکتور پدر حس می کرد. بلند گفت: آتا گلدی!

سارا تکان خورد، چراغ بالای سر سارا تاب خورد، سماور پت پت کرد و با تمام سنگینی اش قل خورد، قالی «وان یکاد» دستبافت مادر روی دیوار کج و راست شد، کاسه خرما از روی طاقچه افتاد، سارا جیغ کشید، مادر جیغ کشید؛ چشمهای سارا فقط مادر را دید که دوید و با لباس گلدارش که هنوز بوی نان می داد، سارا را بغل گرفت...

وقتی چشمهای سارا باز شد، چشمهای مادر بسته بود؛ بوی خشت و گل مشت مشت رفت توی گلوی سارا و سارا آنقدر سرفه کرد تا یکنفر فریاد زد: کمک کنید، زنده است...

سارا دستان مادر را رها نمی کرد؛ هربار که آنا ... آنا ... صدا می زد، خاک می رفت توی دهان کوچک و چشم های بهت زده اش، اما مادر سکوت کرده بود.

 

هشت تابستان از آن ظهر رمضانی می گذرد، سالهایی که برای داغداران آن ظهر گرم، نگذشته است...

روزهای اول بعد از زمین لرزه، شهرها و روستاهای آسیب دیده سراسر التهاب بودند، هزاران پس لرزه هم به عنوان مهمانی ناخوانده، ماهها دل و جان بازماندگان را می لرزاند و مردمان روستاها و شهرهای زلزله زده اهر، ورزقان، هریس و کلیبر تا مدت ها به همراه لرزشهای زمین شب سوزناک و سردشان را صبح می کردند.

خیلی خاطرات از آن روزها باقی مانده؛ از یاد نمی روند روزهایی را که با بهت و حیرت و چشمانی اشکبار گذراندیم، از یاد نمی روند مردمانی را که با شروع فصل سرما زیر چادرهایشان تنگ تر نشستند و جایی برای سرمای پاییزی باز کردند، از یاد نمی روند انتظار بازسازی خانه هایی را که قرار بود دو ماه یا در نهایت چهارماه باشد، اما...؛  از یاد نمی روند روزنامه نگاران و عکاسانی که با وجود تمام خطرات با سختی و مشقت خود را به روستاهای صعب العبور رساندند و از لحظه های تلخ آن مردمان گفتند، از یاد نمی روند انسانهای آزاده ای که در راه امداد رسانی و کمک به بازماندگان این حادثه تلخ از میان ما رفتند و از یاد نمی روند تمام کسانی که با جان و دل، اعضای یک پیکر واحد را به شیواترین شکل به تصویر کشیدند...

تلخی غیر قابل انکار این واقعیت است که زمین لرزه خانواده های بسیاری در آذربایجان را داغدار کرد، خانواده هایی که هیچ گاه شکل گذشته ی زتدگی خود را نخواهند یافت. 

هر سال که قصه پر غصه زمین لرزه ارسباران را مرور کنیم، بعد از زخم های بسیار روستایی چون باجه باج، بعد از تمام تلاشها و اشک های بی پایان پیکره واحد میهن، بعد از مهربانی بی دریغ برای ساختن خرابی ها، می رسد به نگاه کودکان بی گناهی که امروز جای خالی نگاه مادر یا دستان گرم پدر را با تمام وجود لمس می کنند و به اندازه کافی دل کوچکشان آزرده شده، غم تنهایی و بی پناهی و مشکلات دیگر زندگی را هم تجربه کنند.

 

در نهایت حالا و بعد از گذشت هشت سال از زمین لرزه ای که دل و جان و زندگی عده ای از هموطنان مان را لرزاند، نباید همراهی و حضور ارزشمند برخی ها را از یاد ببریم. پر رنگ ترین نام و خاطره در این لیست بلند بالای خاطرات خوب بی شک متعلق است به تمام مردمان ایران زمین، مردمانی که با دلشان پیش آمدند و هرچه در توان داشتند با صداقت و اشکهایی از سر مهربانی تقدیم هموطنان ارسبارانی شان نمودند؛ مجموعه امدادی کشور و استان که تلاش کرد زخم تن آسیب دیدگان را مرهم باشد؛ مسئولان استانی وقت که بارها برای بررسی وضعیت و پیگیری ها به روستاهای تخریب شده رفتند؛ هنرمندانی همچون پرویز پرستویی و رضا کیانیان و رویا تیموریان که کمر همت به جمع آوری کمکهای مردمی بستند؛ ورزشکارانی همچون حمید سوریان, علی دایی و کریم باقری که مبالغ فراوانی برای بازسازی تهیه نمودند؛ امدادگران و پزشکانی همچون شادروان دکتر امیرمحمد رحمان پور که در راه امدادرسانی جان خود را از دست دادند و غمی بر غمهای‌مان افزودند؛ و البته برگزارکنندگان چندین همایش و بازارچه خیریه مانند «مهر ایران مرهم آذربایجان» که شاهد اتفاقات باشکوهی در تجلی مهر و انسان دوستی بود.

با تمام این احوال و با مهر تمام ایرانیان، این زخم مداوا می شود، اما جای زخمها تا همیشه بر پیکر ایران زمین و آذربایجان و ارسباران خواهد ماند و مردمان آن حوالی هرچقدر هم قوی و آرام نشان دهند، به یاد شب احیایی می افتند که سحرش را زیر گرد و غبار و در سوگ عزیزانشان گذراندند؛ هرچه باشد این زخم را درمانی نیست، حتی به روزگاران. زخم نبودن جوانه هایی که در آسمان به گل و جوانه و شکوفه می نشینند...

انتهای پیام/60014/ق

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول