اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حماسه و مقاومت

آنقدر خدمت می‌کنیم تا همه مریض‌هایمان خوب شوند/ خدمت به مبتلایان به کرونا ۲ پاداش دارد

پرستاری آمد کنارم تا او هم خوش آمدی گفته باشد. پرسیدم: نگران نیستید مبتلا شوید؟ خندید و گفت: وظیفه ما پرستاری است. تازه من خدا را شکر می‌کنم که در بیمارستانی مشغول به خدمت هستم که دو تا اجر در کنار هم قسمتمان می‌شود.

آنقدر خدمت می‌کنیم تا همه مریض‌هایمان خوب شوند/ خدمت به مبتلایان به کرونا ۲ پاداش دارد

گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: ساعت 8 و نیم شب خودمان را به بیمارستان خاتم الانبیا رساندیم. قرار شد تا سعید اوحدی رییس بنیاد شهید می رسد ما خودمان را آماده رفتن به طبقه پنجم بیمارستان کنیم. به محض ورود به این طبقه چند نفر از کارکنان خدمات این بیمارستان جلو آمدند و لباس های آبی رنگ بلندی دادند پوشیدیم و بعد ماسک هایی که روی ماسک های قبلی زدیم و دستکش هایی که دستمان کردیم. 

سپس وارد بخش کرونای بیمارستان خاتم شدیم. در این چند لحظه با اینکه به خواست خودمان آمده بودیم و فکر می کردیم ترسی ندارد و ما هم مثل کادر درمان که آنجا هستند با لباس بهداشتی می رویم، چند دقیقه بعد هم بر می گردیم، استرسی وجودمان را گرفت. نکند مبتلا شویم؟ اگر مبتلا شویم بیماری برای ما شدید خواهد بود یا خفیف؟ زنده می مانیم؟ نکند ناقل شویم و بعد از رفتن به خانه، خانواده هایمان درگیر شوند؟ همه این فکرها در چند لحظه از ذهنمان خطور کرد. 

 

اما وارد بخش که شدیم با دیدن پزشکان پرستاران و کمک پرستاران و کادر خدمات حتی دیگر خجالت کشیدیم فکر خودمان باشیم. زنان و مردانی بودند با لباس های سفید مثل فرشته ها دور بیماران می گشتند. یکی پتوی بیمار را مرتب می کرد، یکی سرم را چک می کرد. یکی دیگر بالای سر خانم بیماری ایستاده بود نمی دانم چه بین شان رد و بدل می شد اما صدای خنده خانم پرستار بلند شد در حالی که پیرزن بیمار دستش را رها نمی کرد. نتوانستم کنجکاوی ام را پنهان کنم جلو رفتم و علت این خنده زیبا را پرسیدم. پرستار با لحنی مهربان گفت: مادر می گوید: بدون من نروی ها! پیش من بمان تا خوب شوم. 

 

کمی آن طرف تر کمک پرستاری بود که او هم با لبخندی آرام ورود ما را به آن بخش خوش آمد گفت و خیلی گرم تحویلمان گرفت. می گفت خودش چند ماه پیش کرونا گرفته و هنوز با اینکه پس از چندین بار تست کرونایش منفی شده اما بدنش درد می کند، می خواست دعا کنیم زودتر بهبودی کامل پیدا کند. گفتم چرا بیشتر خانه نماندید تا بدنتان خوب شود؟ گفت: 17 سال است که من خدمت بیماران را می کنم راستش دلم نیامد این روزها که بیشتر به من احتیاج دارند تنهایشان بگذارم. با اینکه فرزند خودم هم به خاطر رسیدگی به من مبتلا شد اما دوباره برگشتم. شیفت ها زیاد است و بیمار هم زیاد، نمی شود نیامد. 

 

به جز لباس سفید و ماسک و دستکش آنچه بین همه کادر درمان مشترک بود نگاه مهربانی بود که کاملا از چشمهایشان نمایان بود و البته لبخندی که پشت ماسک به خوبی دیده هم نمی شد. فضای بیمارستان به خصوص این بخش بسیار مرتب و تمیز بود. این تمیزی به خاطر حضور افرادی بود که وظیفه خدمت را بر عهده داشتند. افرادی که شاید این روزها کمتر یادشان می کنیم و فراموش می کنیم کنار پزشکان و پرستاران عزیز افراد دیگری هم هستند که اگر نباشند فضای بهداشتی بیمارستان به این تمیزی نخواهد بود.  

دیگر کم کم استرسمان هم کم شد و حالا راحت تر بین بیماران می رفتم. چند ردیف پیرزن ها و پیرمرد هایی خوابیده بودند که برخی هایشان به هوش نبودند اما برخی با چشم هایشان ما را دنبال می کردند. 

پرستاری آمد کنارم تا او هم خوش آمدی گفته باشد. پرسیدم: نگران نیستید مبتلا شوید؟ خندید و گفت: وظیفه ما پرستاری است. تازه من خدا را شکر می کنم که در بیمارستانی خدمت می کنم که دو تا اجر در کنار هم قسمتمان می شود. همه ای بیماران پدران و مادران شهدا هستند. والدینی که اغلبشان دو فرزند یا سه فرزندشان را در راه خدا داده اند. می گفت ما حضور شهدا را اینجا به خوبی احساس می کنیم و خوشحالیم خدمت والدین آنها را می کنیم. این عزیزان روزی از جگرگوشه هایشان گذشته اند برای آرامش و امنیت امروز ما و این کمترین کاری است که از دست ما برایشان بر می آید. ما آنقدر اینجا می مانیم تا مریض هایمان همه مرخص شوند و بهبودی کامل پیدا کنند. 


پرستاری که کمک می کند این بیمار نمازش را اقامه کند

 

بعد از صحبت های این پرستار حسرت و دریغی بر دلمان نشست. اینکه اگر حواسمان نباشد پدران و مادران شهدا که صندوقچه اسرار تاریخ شفاهی عصری هستند که درخشان ترین سالهای کشورمان به حساب می آید، از بینمان می روند و ما چقدر حواس پرت و بی خیال از کنار آنها می گذریم. 

در همین افکار بودم که کمک پرستاری به کنارم آمد. می گفت: من از طرف بنیاد شهید برای خدمت به خانواده شهدا به خانه هایشان هم می روم برای ادامه درمانشان در خانه. عشق من خدمت به آنها است و مطمئنم شهدایشان در مشکلات زندگی ام دستمان را می گیرند همانطور که تا به حال بارها کمکم کردند. 

لحظاتی بعد رییس بنیاد شهید همراه رییس بیمارستان خاتم با شاخه گل های مریم وارد شدند و سعی کردند با گفتن خدا قوت و دادن شاخه گلی نشان دهند حواسشان به این سفید پوش های مهربان هست و قدردان زحماتشان هستند. 

 

یکی از پرستارها گفت: پدر رییس بنیاد شهید روی یکی از همین تخت ها خوابیده بود و ما مانند دیگر بیماران از او مراقبت می کردیم. بیمارستان خاتم تنها میزبان خانواده شهدا و جانبازان است و برای اینکه ما به اشتباه نیافتیم و فکر نکنیم پارتی بازی شده، گفت: پدر آقای اوحدی خودش هم پدر شهید است.  

سعید اوحدی خیلی صمیمی با کادر درمان برخورد می کرد و احوال پرسی می کرد. اتفاقا کولیوند رییس بیمارستان توضیح داد علت اینکه ساعت دیدار را گذاشتیم ساعت 8 و نیم شب این بود که حیاط بیمارستان خلوت باشد زیرا اخلاق آقای اوحدی به گونه ای است که سر راهش هر کسی را ببیند احوالپرسی می کند و ما نگران سلامتی او بودیم. 

 

خلاصه ملاقات و دیدارمان تمام شد و عکاس از کادر درمان درخواست کرد کنار هم بایستند تا یک عکس یادگاری ثبت کند. همه با نشاط و مهربان پذیرفتند و عکسی زیبا انداختند. ما کمتر از یک ساعت در بخش کرونایی ها بودیم و دلهره از سلامتی خود داشتیم اما بسیاری هستند که شبانه روز آنجا خواهند ماند و به خدمت خود ادامه می دهند، خطرش را هم به جان و دل خریدند. 

 

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول