خبرگزاری فارس ـ پیغام فتح؛ ویژهنامه چهلمین سالگرد آغاز دفاع مقدس: در مناسبت های تقویمی شهریورماه، سوم شهریور روز اشغال ایران توسط متفقین در میانه جنگ دوم جهانی است و ۲۱ شهریور روز ملی سینما. در این گزارش که به همت مریم انصاری گردآوری شده است، ابتدا نگاهی تاریخی به ماجرای اشغال ایران توسط متفقین داریم و پس از آن، مروری مختصر بر نحوه تعامل سینما یا چنین حوادث تاریخی.
* اشغال ایران
با شروع جنگ جهانی دوم در سال ۱۳۱۸ شمسی (۱۹۳۹ میلادی) اغلب کشورهای جهان به حمایت از متفقین یا متحدین مجبور شدند، در این میان کشور ایران، سیاست بی طرفی در پیش گرفت. پس از حمله آلمان به شوروی، شوروی در مقابل حملات برقآسای ارتش آلمان، به اسلحه، مهمات و دارو احتیاج مبرمی داشت و انگلیسیها نیز میخواستند، به هر قیمتی شده، خطوط ارتباطی بین خلیجفارس و سرحد شوروی را حفظ کنند تا بدینوسیله هم مهمات و وسایل جنگی مورد نیاز شورویها را به جبهه آنها برسانند و هم اگر احتمالا شوروی شکست خورد، بتوانند راساً از چاههای نفت خاورمیانه و خطوط ارتباطی هند، دفاع کنند. دفاع از مناطق استراتژیک جنوب ایران، بهویژه حوزههای نفتی، اهمیت اصلی و اساسی را برای انگلیس داشت.
رضاشاه در این هنگام با اتکا به ارتش ۱۲۷هزار نفری، به اعلام بی طرفی ایران اکتفا کرد اما حضور مستشارهای آلمانی در ایران و تبلیغات وسیع آلمانی ها در مورد اشتراک نژاد آریایی دو ملت ایران و آلمان و محبوبیت آلمان ها در میان تعدادی از ایرانیان،دستاویزی شد تا متفقین به ایران حمله کنند.
با ورود متفقین به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ شمسی، و دستور رضاشاه مبنی بر ترک مقاومت در ششم شهریور، آن ارتشی که رضاشاه با آن همه تبلیغات و صرف بودجهها و هزینههای گزاف برای ضمانت سلطنت خود ساخته و یکی از ارکان سلطنتش را بر پایه آن قرار داده بود، به یکباره فروریخت و نتوانست در برابر حمله متفقین، جز مقاومتی بسیار اندک، کاری انجام دهد؛ تنها مقاومتی که در این زمان انجام شد مقاومت نیروی دریایی نوپای ایران به فرماندهی دریادار بایندر بود، که با برخورد شدید انگلیسی ها در هم شکسته شد.
* پل پیروزی
حقیقتی که هیچگاه گفته نمیشود، نقش ایران در پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم است. ارزش ارتباطی ایران برای سرنوشت جنگ تا به آن پایه بود که به آن لقب پل پیروزی دادند. اما در مقابل ایران از جنگ جهانی دوم بیش از جنگ جهانی اول صدمه دید.
این واقعیت متاسفانه هنوز توسط برخی از ایرانیان هم درک نمی شود که ضرورتِ کمک تدارکاتی، لجستیکی و نظامی به شوروی از طریق خاک ایران، مورد تصویبِ انگلستان و شوروی قرار گرفته بود، و در آن برهه سرنوشتساز و بحرانی، خاک ایران، از سوی متفقین (انگلستان و شوروی) اشغال میشد، چه دستاویزی به عنوان حضور مأموران و مستشاران آلمانی در ایران واقعیت داشت و یا نداشت. این سیلی بزرگی بود که مملکتی چون ایران به علت اطاعت بی قید و شرط از بیگانگان خورد. بیگانه ای که اگر منافعش ایجاب کند، از هیچ عمل غیر انسانی و غیر منطقی ابایی ندارد و می تواند بر ضد قوانین جهانی، یک کشور بی طرف را به راحتی اشغال کند.
به بیان خلاصه، ایران به دو دلیل عمده راه ارتباطی و غذا اشغال شد. راه آهن سراسری (شمال- جنوب) جدیدالتأسیس ایران، نقش تعیینکننده و درجه اولی در انتقال تجهیزات نظامی و سایر اقلام لجستیکی و تدارکاتی متفقین به خاک شوروی ایفا می کرد و منابع غذایی هم از کشور اشغال شده تامین میشد.
اگر ۳ شهریور ۱۳۲۰ را آغاز تجاوز و اشغال ایران توسط متفقین در نظر بگیریم و خروج نهایی ارتش سرخ شوروی از ایران در حوالی اردیبهشت - خرداد ۱۳۲۵ را برهه پایان اشغال کشور توسط متفقینِ متجاوز بدانیم، ایران در طول جنگ جهانی دوم قریبِ به ۵ سال در اشغالِ متفقین باقی ماند.
* تاثیرات اشغال متفقین
در آن دوره ۵ ساله، دهها هزار تن از نیروها و مأموران نظامی، تدارکاتی، سیاسی، اطلاعاتی- جاسوسی سه کشور انگلستان، شوروی و آمریکا، در مناطق مختلف ایران، حضوری دائمی داشتند. در آن دوره، علاوه بر راه آهن سراسری ایران که میلیونها تن محموله نظامی، تدارکاتی، لجستیکی و غیره به مقصدِ شوروی حمل میکرد، قریب به تمام جادهها و راههای شوسهِ اصلی و احیاناً فرعی ایران، در مسیرهای مختلفِ شمال، جنوب، غرب و شرق پذیرای نیروها و کاروانهای موتوری و لجستیکی و تدارکاتی متجاوزان خارجی بود.
اسناد و منابع موجود نشان میدهد، در آن برهه ۵ ساله، هزاران کامیون و وسایل موتوری و حتی احشام بارکش مردم ایران، عمدتاً بهزور و ناخواسته، در خدمتِ اهدافِ نظامی و لجستیکی متفقین قرار گرفته و کالا و ملزوماتِ آنان را در مسیرهای گوناگون حمل میکردند. گستره بهرهکشی از راه آهن و زیرساختهای جادهای ایران در طول جنگ جهانی دوم چنان وسیع و بیرحمانه بود که وقتی جنگ بهپایان رسید، اکثر تجهیزات و زیرساختهای راهآهن و جادههای کشور فرسوده و بلکه در شرف نابودی قرار گرفته بود.
این اشغال چهره بیرحمانه تری هم داشت که در بحث قحطی و کمبود مواد غذایی خود را نشان داد. برغم بروز گرانی و کمبود شدید کالا و محصولات غذایی و کشاورزی، در مناطق مختلف، نیروهای متفقین، بهانحاء گوناگون، محصولات غذایی و کشاورزی داخلی را، بهقیمتهای دلخواه خریداری و ضمن تأمین نیازهای داخلی سربازان خود، بهمناطقِ هدف در بیرون از مرزهای ایران صادر میکردند. در مناطق و استانهای شمالی هم دامنه صدور محصولات غذایی و کشاورزی بهمقصد شوروی گستردهتر بود. این خرید و صادرات گسترده منابع غذایی ایران، باعث بروز قحطی مخصوصا در زمینه گندم و نان شد که به «بلوای نان» معروف است.
تاثیر فرهنگی این اشغال هم باید مورد توجه قرار گیرد. در مناطق استقرار و آمد و شد نیروهای نظامی و تدارکاتی متفقین در ایران، گاه و بیگاه، به جان و مال و نوامیس عمومی تجاوزاتی صورت میگرفت، بیآنکه متجاوزان از سوی دستگاه قضایی ایران تحت تعقیب قرار بگیرند. مسائل ناشی از حضور آوارگان لهستانی در ایران هم به این تاثیرات فرهنگی دامن می زد. درهرحال اگرچه در جنگ جهانی دوم، دامنه قحطی، بیماری و کشتارِ مردم ایران تا حدِ فجایع انسانیِ دوره جنگ جهانی اول افزایش نیافت؛ اما در جنگ جهانی دوم هم قحطیهای مقطعی و بیماریهای منجرِ به فوتِ پرشماری در مناطق مختلف کشور رخ داد که اساساً از تبعاتِ مستقیم و غیرمستقیمِ اشغال کشور توسط متفقینِ متجاوز ناشی میشد.
* فقدان مقاومت مردمی
اینجا سوالی که معمولا پیش می آید این است در جنگ جهانی اول، شاهدِ مقابلهِ گاه بسیار مؤثر و تعیینکنندهِ نیروهای مقاومتِ مردمی با اشغالگران خارجی، در مناطق تحت اشغالِ کشور، در شمال، غرب و جنوب ایران هستیم؛ اما، در جنگ جهانی دوم، چنان مقاومتها و مقابلههایی تکرار نشد. چرا این مقاومت ها صورت نگرفت؟ و اینکه آیا مردم از این تجاوز بیرحمانه رضایت داشتند؟
این موضوع دلایل گوناگونی داشت که مهمترینِ آنها میتواند بهسیاستهای امنیتی، نظامی، سیاسی و بلکه فرهنگی رضاشاه، طی ۱۶ سالهِ منتهی به اشغال ایران توسط متفقین مربوط باشد. برخلاف جنگ جهانی اول که هنوز اکثریت بزرگی از عشایر و مردمان مرزنشین ایران در مناطق شرقی، غربی، شمالی و جنوبی، به اقسامی از سلاحهای سرد و گرم مجهز بودند و بهتبع سنتِ دیرپای تاریخی، هنوز، دفاع از مرزهای کشور در برابر تجاوزات خارجی را در زمره مهمترین وظایف و علایقِ خود ارزیابی میکردند؛ طی ۱۶ ساله دوره سلطنت رضاشاه، قریب بهتمامِ ایلات و عشایر ایران در مناطق مرزی، بهشدت سرکوب و خلع سلاح شده و تحت سلطه مستقیمِ سیاسی، نظامی و امنیتی حکومت مرکزی قرار گرفته بودند.
بسیاری از شخصیتهای مرجع (مانند علما و روحانیون، سران ایلات و عشایر، شخصیتهای سیاسی، فرهنگی و نظایر آنها) که طی سالیان طولانی گذشته، در مقاطع گوناگون پرچمدار و پیشگام مقابله و مقاومت در برابر تجاوزات بیگانگان بودند، در دوران ۱۶ ساله سلطنت رضاشاه سرکوب و از عرصه تأثیرگذاری در فضای عمومی کشور دور نگه داشته شده بودند.
«لوئیز دریفوس» همسر وزیرمختار امریکا در حال توزیع غذا و مایحتاج میان مردم گرسنه حاشیه تهران
بنابراین، وقتی ایران در جنگ جهانی دوم مورد تجاوز ارتشهای متفقین قرار گرفت، دیگر از آن مرزدارانِ مسلحِ سنتی عشایری و محلی نیرویی باقی نمانده بود و نیروهای نظامی کشور صرفاً شامل ارتش و قوای مسلح رسمی تحت فرماندهی سران نظامی و شخص رضاشاه میشد که میدانیم، بهسرعت تسلیم متجاوزان شدند و ادامه مقاومتهای اولیهِ برخی پادگانها و واحدهای نظامی در شمال و جنوب کشور، با اعلام تسلیم حکومت مرکزی، درهم شکسته شد. در شهرها هم تحرکات کوچکی در مساله بلوای نان رخ داد که همگی در هم شکسته شد.
اما، مقاومتنکردن مردم ایران در برابر متجاوزان خارجی در جنگ جهانی دوم، احتمالاً دلیل مهمترِ دیگری هم داشت و آنهم این بود که طی ۱۶ سالهِ گذشته، دیکتاتوری خشن و بیرحمانهای علیه کلیت جامعه ایرانی اعمال شده بود. در همان حال، تجاوزکاریهای تمامناشدنی دستگاههای فاسد انتظامی و امنیتی (بهویژه شهربانی)، قضایی و اداری، مردم ایران را بهشدت تحت فشار قرار داده بود. بالاخص سیاستهای فرهنگی (و بهطور مشخص دینستیزانه) رضاشاه، بخش اعظمی از مردم ایران را نسبت بهکلیت حکومت رضاشاه متنفر ساخته بود.
در آن دوره، دیگر از شیوه حکومت در چارچوب قانون اساسی مشروطه اثری باقی نمانده بود و جو پلیسی- امنیتی بیسابقه حاکم بر کشور، فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رعبانگیزِ تحملناپذیری بر کشور تحمیل کرده بود. طی آن دوره 16 ساله، املاک و داراییهای منقول و غیرمنقول دهها و بلکه صدها هزارتن از مردم کشور، بهانحاء گوناگون غصب و به تملک شخص رضاشاه و کارگزاران نظامی و غیرنظامی نزدیک به حاکمیت درآمده بود.
بنابراین، در آستانه حمله متفقین بهایران، کلیت جامعه ایرانی، خود را اسیر چنگالِ دیکتاتوری خشن و بیرحمی میدید، که در عین حال، راهی برای خلاصی و رهایی از آن وضعیتِ بهشدت نابهنجار و سرکوبگرانه متصور نبود. به همین دلیل، وقتی متفقین، به ایران حمله کردند، اکثریت بزرگی از مردم ایران اشغال کشور و عزل رضاشاه از سلطنت را، نوعی موهبت ارزیابی کردند! یعنی بهرغم حقارت و درد جانکاهِ ناشی از اشغال کشور توسط متفقینِ متجاوز، در مجموع، سقوط و عزلِ اجباری رضاشاه از سلطنت، موجب شادمانی و رضایتِ خاطرِ مردم ایران شد. هرچند این شادمانی دیری نپایید و همان کسانی که رضاشاه را خلع کردند، پسر او را به عنوان مجری سیاست های خود در منطقه تعیین کردند.
* جریان های اصلی سینمای ایران
سینمای داستانی ایران که از سال ۱۳۰۹ با ساخت فیلم «آبی و رابی» آغاز میشود، در طول سالها جریانات سینمایی مختلفی را تجربه کرده است.
یکی از پرمخاطب ترین جریان های اولیه سینمای ایران، جریان فیلم های جنایی بود که با حضور پررنگ ساموئل خاچیکیان از اواخر دهه سی تا اواسط دهه چهل در اوج بود. سینمای جنایی تعبیر روشنفکری نداشت و به دلیل مختصاتش، نسبت به سیاست و وجوه اجتماعی بی تفاوت بود. این مدل فیلمسازی به سبک فیلم نوآرهای هالیوودی و صرفا برای جذب مخاطب پی گرفته می شد و تاثیراتی سطحی بر جامعه داشت.
جریان دیگری که از اواخر دهه ۳۰ در سینما ایجاد شد، جریان ملودرام بود. قصه هایی درباره عشق پسر فقیر به دختر پولدار و اختلاف طبقاتی یا بروز بحران های اخلاقی در خانواده ها که مخاطبان معمولی سینما را راضی می کرد. این جریان به مرور در سینمای ایران تثبیت شد و به دلیل نشانه رفتن احساسات مخاطب، ایجاد همذات پنداری و پایان های خوش در گیشه بسیار موفق عمل کرد، اما به دلیل عملکرد خنثی از نظر اجتماعی ارزش چندانی نداشت. از دهه پنجاه با آثاری از مسعود کیمیایی نوعی تلخ اندیشی در فضای سینمای ملودرام ایجاد شد که فیلم ها را کمی واقع بینانهتر میکرد. اما درهرحال این ژانر حول محور اصول اولیه اش می چرخید و از نظر موضوع و مضمون به پای فیلمهای روشنفکری نمیرسید، بلکه نهایتا فیلمهایی درباره عشق مادی بود نه آثاری درباره ارزشهای والا. در سالهای پس از انقلاب هم تا کنون سبک ملودرام های مخاطب پسند به طور مداوم ساخته می شود و در گیشه موفق عمل می کند.
با توجه به این نکات روشن است که سینمای ایران با چنین سابقه محتوایی، از اعتبار فرهنگی محروم بود و این مساله از همان آغاز توسط منتقدها مطرح میشد. اساسا به دلیل محکوم کردن همین سطحی نگری ها بود که اصطلاح فیلم فارسی توسط هوشنگ کاووسی ابداع شد و توسط سایر منتقدان اشاعه پیدا کرد تا ابتذال و نگاه صرفا تجاری سینمای ایران را به رخ بکشد.
در مقابل این جریان، الگوی جدید و جانداری از اواسط دهه ۴۰ در سینمای ایران شکل میگیرد که نسبت به فیلم فارسی، متفاوت، هنری و روشنفکرانه است. این جریان که آغازگر آن را خشت و آیینه (ابراهیم گلستان، ۱۳۴۴) میدانند و با فیلمهایی مثل گاو (داریوش مهرجویی) و قیصر (مسعود کیمیایی) پی گرفته شد، به نام «موج نو» شناخته می شود که عموما به عنوان سند اعتبار سینمای ایران معرفی می شود. البته شکی نیست که این جریان از فیلمفارسی رایج سینمای ایران از نظر کیفیت بالاتر بود و در مواردی مثل قیصر، رگههایی از الگوی مبارزهجویی هم در آن یافت میشد، اما وجه غالب این آثار به خاطر وابستگی مستقیم به جریان روشنفکری، به سمت فضاهای ذهنی و نمادگرایی و پرداخت تمثیلی گرایش پیدا کرد و مخاطب خود را از مردم عادی به جشنواره ها تغییر داد.
از اواسط دهه ۵۰ تا زمان انقلاب، سینمای ایران در وضعیتی آشفته و نزدیک به ورشکستگی قرار داشت. جریان فیلمهای جاهلی و مبتذل توان مقابله با فیلمهای خارجی را نداشت و اندیشه و طرح جدیدی در کارگزاران سینما وجود نداشت تا سینمای ایران را نجات دهند. پس از انقلاب با حذف نفوذ فیلمهای خارجی و سیاستهای حمایتی، سینما دوباره به حیات خود ادامه داد. جریانهایی مثل سینمای جنگی، سینمای عرفانی/ معناگرا و فیلمهای جشنوارهای و سینمای کمدی پس از انقلاب به حیات خود ادامه دادند اما همچنان اصلیترین معضل سینمای ایران، فقر مضمون و انحصار ژانر در فیلم سیاه اجتماعی یا کمدی سخیف است. پای ثابت همه فیلمها از هر کارگردانی با هر پیشینهای هم، کنایههای ریز و درشت سیاسی یا جنسی است. این چنین است که برآیند سینمای ایران نبود دانش تاریخی در میان کارگزاران سینما و نبود دغدغه آنان را هویدا میساخت.
سینما مانند باقی هنرها و چه بسا فراتر از آنها اهمیتی استراتژیک دارد، زیرا سبکساز، سلیقهساز، فردیت ساز و جامعهساز است. این سینماست که مسیر و روش زندگی را به فرد آموزش میدهد و به سبک زندگی و نوع نگاه او جهت میدهد. اینجاست که در کنار نوع پرداخت یک فیلم سینمایی، محتوا و مضمون آن هم مورد توجه قرار میگیرد و گاهی اینکه این فیلم «چه میخواست بگوید» از اینکه «چگونه میگوید» مهم تر است.
مدتهاست که سینما از یک مقوله صرف هنری و یا سرگرمی ساز بیرون آمده و پای در عرصههایی نهاده که پیشتر کسی این فضا را برای آن متصور نبود. در دنیای امروز سینما به ابزاری مناسب برای تبلیغ و ارائه دیدگاهها و اندیشههای سیاسی، اجتماعی، فلسفی و حتی اقتصادی بدل شده است.
سینما صنعتی فرهنگ ساز است که نقش بسزایی در شکل گیری شخصیت افراد و جوامع و نیز شیوه و سبک زندگی آنها دارد. برهمین اساس، سینماگران امروزه نقش تعیین کنندهای در ترویج، اشاعه و تثبیت رفتار، افکار و منشها دارند و خود حتی به قطبهایی در ارائه نظرات و اندیشهها تبدیل شدهاند که به مرور زمان مورد توجه مخاطبان قرار گرفته و به عبارتی دیگر، عموم مردم در سراسر جهان آنها را در انتخاب شیوه و منش رفتار و زندگی خود به عنوان الگو برگزیده و به تقلید از آنها میپردازند.
از میان موضوعات مختلف، تاریخ یکی از حیطه هایی است که سینما از آغاز متوجه آن شده و فیلم های زیادی در این ژانر ساخته شدند. بازنمایی تاریخ به واسطه و یاری سینما، هدف عمده ای است که سینماگران از این ژانر دنبال میکنند. سـینما میتواند به نوعی تاریخ را بازنمایی کند و با به تصویر کشیدن برهه هایی از تاریخ، می تواند بیننده را به تعقل و تفکر در گذشته دعوت کند. جالب است که توجه سینماگران بـه تـاریخ، بـا شـیفتگی مخاطبـان پاسـخ داده می شود. این علاقه به تاریخ و دیدن شیوه زندگی گذشتگان، آنچنان جذاب است که ژانر فـیلم تاریخی تبدیل به یکی از جذابترین ژانرهای سینمایی شده است. فیلمهای تاریخی همـین کـه ساخته و روی پرده نمایش داده می شوند، خیل تماشاگران را به سوی خود می کشانند.
ساخت فیلم و سریال تاریخی درباره هر دوره از تاریخ، نه تنها نشان دهنده اهمیت آن دوره نزد فیلمسازان و بلکه سیاستگذاران فرهنگی یک جامعه است، بلکه عموما بازنمایی ای است از شرایط فعلی جامعه، یا شرایط آرمانی آن. در واقع، برای به تصویر کشیدن آنچه درباره شرایط امروزی اهمیت بیان دارد، برههای از تاریخ به عنوان بستر قرار میگیرد.
* جای خالی اشغال ایران در سینما
سوالی که اینجا شکل می گیرد این است که نسبت سینمای ایران با تاریخ، به ویژه اتفاقات سرنوشتسازی از جنس اشغال ایران در شهریور ۲۰ چیست؟ اتفاقات مهم و تاثیرگذاری که تاریخ و سیاست و اقتصاد و فرهنگ ایران را برای سالها تغییر داده اند ولی در کمال تعجب، با این درجه از اهمیت هیچ بازتابی در آثار هنری ما ندارند. در ایران پس از ۱۲۰ سال عمر سینما، دست اندرکاران سینما هنوز بحثهای صنفی و دغدغه معیشتی و کشمکش بر سر اکران تولیدات و بحث های ممیزی دارند. سینمایی که در تمام دنیا، ضلع مهم رسانه بودن را با خود یدک می کشد، مشخص نیست در ایران کدام منفعت ملی، کدام تاریخ رسمی و یا کدام شکست و تحقیر فراتاریخی را بازگو می کند؟
به نظر میرسد نه برای سیاستگذاران فرهنگی ما و نه برای فیلمسازان، بیان حقایق تاریخی و در نتیجه رساندن مخاطب به درک وضعیت عزت امروزیاش اولویت چندانی ندارد و چه بسا عکس این ایده در ذهن مخاطب کاشته میشود. با فیلمهای سیاه و تلخی که تنها راه نجات را فرار از ایران معرفی میکنند و فیلمهایی که تصویری غبارآلود و پر کشمکش از تمام جوانب زندگی در ایران ارائه می دهند.
عجیب نیست که نسل جوان ما نباید هیچ سند تصویری از ماجرای عجیب و دردناک اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ به یاد بیاورد و به نوعی مارپیچ سکوت درباره آن وجود دارد؟ در حالی که فیلمهای به اصطلاح اجتماعی (این ژانر برساخته سینماگران ایرانی) بیشترین سهم تولید را به خود اختصاص میدهد و در کنار آن شاهد کمدیهای سخیف و نازل هستیم. به راستی ناراحت کننده نیست که در کشوری با این سابقه تمدنی و فرهنگی، با سابقه ۱۲۰ ساله سینما در آن، پرفروشترین فیلم آن «مطرب» و پرمخاطب ترین فیلم، «هزارپا» باشد؟ آیا این توقع گزافی است که انتظار داشته باشیم سینماگران و تولیدکنندگان محتوای سینمای ما درک و دریافت حداقلی از تاریخ و حوادث میهن خود داشته باشند، میهنی که همگی از عشق به آن دم میزنیم؟
اکنون که همچون هر زمان دیگری در تاریخ این سرزمین، در مصاف با بیگانگان قرار داریم و نسل جوان ما جویای چرایی روابط سیاسی ما با کشورهای دیگر است، آیا لازم و ضروری نیست فیلمهایی تاریخی از جنس «یتیمخانه ایران» ساخته شود و با ارجاع به حوادث واقعی، رنجهای ایران را به مردم یادآور شود؟ رنج هایی که تحمل و خونهایی که ریخته شد تا ایران، امروز مستقل و سربلند باشد.
دردناکتر اینکه حوادث تلخ شهریور ۱۳۲۰، هنوز به تاریخ نپیوستهاند و معاصر محسوب میشوند، هنوز افرادی که آن روزها را دیدهاند زنده هستند و قابلیت ساخت فیلمهای داستانی و مستند از آنها وجود دارد. در حالی که هالیوود باگذشت بیش از صد سال از جنگ جهانی اول هنوز هم آثار پرخرج و فاخری از حوادث جنگ میسازد، هنوز هم هرساله فیلم های سینمایی، سریال ها، شهرکهای سینمایی جنگی، تورهای آشنایی و حتی پرفورمنسهای خیابانی برای یادبود دو جنگ جهانی ساخته می شوند و مخاطبان از سراسر جهان، روایت آمریکا از این جنگ ها را مسلم تلقی میکند. اما تاریخ گوشه های ناگفته ای نیز دارد. گوشه هایی که اگر ذهن جویای حقیقتی به طرف آنها برود، خواهد دید که ایران بی پناه و مظلوم در جایی دور از آتش جنگ دوم، چگونه غارت میشود و چگونه نقشی قطعی و مسلم و غیر قابل انکار در پیروزی برنده های جنگ و افزایش قدرت و ثروت آنان دارد. نقشی که البته هرگز از سوی استعمارگران گفته نمیشود و دردناکتر آنکه از سوی خود ایرانیان هم مسکوت میماند. اما این حق ایران است که مصیبتهایش روایت شوند، رنجهایش به تصویر کشیده شوند، مردمش با سرگذشتش آشنا باشند و دوست و دشمنش را بشناسند.
انتهای پیام/