اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  خوزستان

شیخ حسین، جوانی که تفسیر آیه‌ی لبخند بود

قلم را برداشتم، حالا هرچند دیر اما برای نوشتن از جوانمردی‌ یک بزرگمرد باید آستین کلمات را بالا میزدم، آنچه در این گزارش می‌خوانید خاطرات حجت‌الاسلام سید امیرحسین عابدین‌مطلق، یکی از دوستان نزدیک شیخ حسین است.

شیخ حسین، جوانی که تفسیر آیه‌ی لبخند بود

به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، «میگم برای این طرح توزیع اقلام کمک نمی‌خوای؟ سربازتیم، امر بفرمایی هستیم، زنگ زدم خدمتت انگار دستت بند بود، دوباره هم میزنم، فرمایشی یا امری باشه پا به رکابتم.»

حتی اگر یک دنیا آدم دور هم جمع شوند تا ثابت کنند خاک سرد است، مرور دوباره این جملات شیخ حسین برای داغ به دل یک شهر زدن کافی است، روحانی جوانی که رسمیت عکس ۳ در ۴ هم نتوانست لبخند را از رخش بگیرد.

شیخ رفت

چند روز پیش بود، حوالی صبح، یکی از دوستان از مشهد پیام داد: «سلام، شیخ حسین، مرد جهادی اهواز، به رحمت خدا رفت، دستم به قلم نمی‌رود، آه از درد تسلیت و سنگینی بار کلماتش! »

شیخ را نمی‌شناختم، اما وضعیت‌ها و پست‌های فضای مجازی چیز دیگری میگفت، شروع به مرور عکس‌ها کردم، تمام شهر با لبخند شیخ حسین یادگاری داشتند، راستش حتی کسانی که فکرش را نمی‌کردم، انگار این بنده‌ خدا چند صباحی میهمان زمین شده بود تا تفسیر آیه‌ لبخند را به امانت میانمان جا بگذارد.

قلم را برداشتم، حالا هرچند دیر اما برای نوشتن از جوانمردی‌ یک بزرگمرد باید آستین کلمات را بالا میزدم، آنچه در ادامه گزارش می‌خوانید خاطرات حجت‌الاسلام سید امیرحسین عابدین‌مطلق، یکی از دوستان نزدیک شیخ حسین است:


شیخ حسین متولد سال ۶۵ بود و ریحانه و محمدجوادش ۶ و ۱/۵ ساله هستند، یک دوره‌ از دهه هشتاد وارد حوزه شد و در فاصله‌ای به تکمیل درس‌های دانشگاهی در قم پرداخت اما بعد از آن مجددا به حوزه امام خامنه‌ای بازگشت.

تعلق روحی خاصی به مسجد و نوجوان‌ها و جوانان داشت و هیچ برنامه‌‌ای تدارک دیده نمیشد مگر اینکه زودتر از همه حضور پیدا می‌کرد.

شیخ همیشه ماشینش را جلوی درِ مسجد پارک کرده بود و هروقت گذر می‌کردیم متوجه می‌شدیم که آنجا است و حتما در حال تدارک برنامه یا مراسمی است‌‌.


دار و ندارش وقف خدمت به مردم شده بود شاید عجیب به نظر بیاید اما هر وقت شیشه ماشینش را پایین میداد پر از وسایل، لباس یا بسته‌های معیشتی بود، یک جورایی که انگار همیشه میخواست دستش برای کمک به بقیه پر باشد و یک وقت در کار خیر کم نیاورد.

طلبه‌ها

به طلبه‌ها خیلی اهمیت میداد، همیشه میگفت باید حواسمان را بیشتر به خانواده‌هایشان بدهیم چرا که تفریحی ندارند و باید یک رفاه نسبی برای آن‌ها فراهم کنیم که بر همین اساس سه سال پیش طرحی داد که سنت حسنه‌ای شد و انشالله باقیات الصالحاتش باشد.

هر سال از جان و دل مایه می‌گذاشت تا اردوی زیارتی مشهد را برای خانواده‌ی طلاب رقم بزند، اینطرف آنطرف و هرکجا که باید، میرفت تا بهترین شرایط را برای زیارت‌اولی‌ها فراهم کند و تنها وقتی آرام می‌گرفت که به امام سلام دادنشان را به چشم خودش می‌دید.


کمک معیشتی

یادم می‌آید ماه مبارک رمضان و درگیر تهیه بسته‌های کمک معیشتی بودیم که پیام داد مثل همیشه، پایه‌ به پایه برای بحث خدمت به طلاب آماده هستم و تا به این حد خودش را وقف کرده بود.

اینطور نبود که رفتارهایش حالت نمایشی داشته باشد، چون اصلا اینچنین حسی را با دیدنش دریافت نمی‌کردید و همه‌ی سکنات شیخ دلی بود و اطرافیانش این تجربه را از شخصیت او دارند.

حتی پارسال که نذری داشتیم و در منزلمان پخت و پز برقرار بود شیخ با خانواده‌شان تشریف آورده بودند اما وقتی که خواستیم دیگ‌ها را جابه‌جا کنیم سریع عمامه و قبایش را درآورد و برای کمک آمد.

در همان حین گوشی شیخ که البته نو هم بود در دیگ افتاد و حتی خانمش صدا زد که حسین، گوشی! اما شیخ خیلی با آرامش و گویی اتفاقی نیفتاده گفت فدای سر اهل‌بیت، اصلا حبی در دلش نبود که بخواهد زمین‌گیرش کند.

اختلاف سنی

علی‌رغم اینکه با طلاب حوزه امام خامنه‌ای اختلاف سنی داشت و آن‌ها دهه هفتادی و حتی کم‌سن‌وسال‌تر هم بودند اما رفتار کاملا برادرانه‌ای با آن‌ها داشت و برای همه دلسوزی میکرد.

شیخ حسین ثابت‌قدم طوری بود که هرکسی در هر زمانی کاری داشت یا مشکلی برایش پیش می‌آمد سعی میکرد اولین نفری باشد که برای حل آن مشکل پیش‌قدم می‌شود و در این مسیر براستی مانند اسم فامیلش ثابت‌قدم بود.


اینطور هم نبود که فقط دل به مشکلات بزرگ بزند، نه. چند هفته پیش بود که با هم دردودل می‌کردیم گفتم شیخ حسین این چه وضعی است، می‌بینی چقدر پوشک بچه گران شده و واقعا خرید پوشک ۹۰ هزارتومانی سخت است‌.

من را برد سمت ماشین گفت کد تخفیف آمده، چندتا پوشک برای محمدجوادم از فلان فروشگاه خریدم اما بقیه کد تخفیف‌ها را نمی‌خواهم برای دخترت باشد، یعنی در عین اینکه در ساده‌ترین مسائل میتوانست بی‌تفاوت باشد اما به فکر بقیه بود و همه را با کوچک‌ترین داشته‌هایش حتی اگر در حد یک کد تخفیف بود هم شریک میکرد.

دست پر

همیشه به خانه‌ی طلاب سر میزد و به همین اکتفا نمی‌کرد، میگفت این عزیزان برای حفظ و گسترش رسالت پیامبر در حال تلاش‌اند پس ما باید جویای حال و روزشان باشیم.

گوشت، برنج، میوه و هر چیزی که در حد توانش بود همراهش می‌آورد و میهمان خانه‌ی طلاب میشد و امکان نداشت دست خالی بیاید.


عجیب‌تر اینکه این محبت‌ها را وظیفه‌ی خودش میدانست و یکبار که من متقابلا این رفتار را نسبت به او داشتم گفت اصلا انتظار ندارم که دست پر به خانه‌ام بیایی، من اگر کاری هم میکنم وظیفه‌ی من است، همه چیز دوطرفه‌اش خوب است اما بگذارید این مورد یک طرفه باشد.

شیخ خندان

همیشه لبخند بر لب‌هایش جاری بود، همه او را به شیخ خندان می‌شناختند، شاید خیلی سخت بتوانید کسی را پیدا کنید که بگوید از شیخ حسین چهره عبوس یا بدخلقی دیده باشد.

آخرین نفس

متاسفانه چند سالی درگیر بیماری Ms بود و در برهه‌ای بین سال‌های ۹۴ تا ۹۶ برای درمان به تهران رفت و علی‌رغم اینکه استرس برایش سم بود اما به فعالیت‌های جهادی‌اش ادامه داد تا اینکه ده روز گذشته دچار تنگی نفس شد، همه نگران بودیم ولی نتیجه تست کرونا منفی شد تا اینکه حالش وخیم‌تر شد و تست دوم کرونا با مثبت شدنش کاخ امیدمان را ویران کرد.

 

 

شیخ حسین در بیمارستان بستری شد و با توجه به بیماری زمینه‌ای که داشت کرونا غلبه کرد و برادر جهادیمان از میان ما رفت.

آخرین بسته‌های کمک معیشتی و کارت‌های هدیه‌ای که تا دو روز قبل از فوتش پیگیر آن‌ها بود حالا روی دستمان مانده بود، آن هم با پاهایی که بعد از شیخ حسین نای کار جهادی نداشت تا اینکه آخرین فایل صوتی شیخ توسط پدرش به دستمان رسید:

 

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول