گروه خانواده؛ نعیمه موحد: شرکتی که یک خانم رئیس هیئت مدیره آن است آنقدرها هم متفاوت با مابقی شرکتها به نظر نمیرسد به جز اینکه از اتاق جلسات صدای پرحرارت و اقناعگر یک خانم بیرون میآید. نسیم توکل را بعد از خستگی یک جلسه طولانی ملاقات کردم. درحالی که هنوز سرحال بود و آماده بود برایمان از روزگار زنی بگوید که یک دهه شصتی، مادر سه فرزند، رئیس هیئت مدیره یک شرکت تامین قطعات الکترونیک و دارنده دو عنوان کارآفرین نمونه کشوری و همچنین صاحب یک کسب و کار با رویکرد کارآفرینی خانوادگی است.
خانم توکل متولد سال1362 در اصفهان است. او تا 22سالگی یعنی زمان فارغالتحصیلی از دانشگاه اصفهان و ازدواج در شهرستان میمه و اصفهان زندگی کرده است و با شروع یک زندگی مشترک، این روزها علاوه بر موفقیتهای شغلی صاحب یک 2قلوی پسر10ساله و یک دختر 5ساله است.
در این مصاحبه با خانم توکل از فراز و نشیبهای زندگی یک دختر دهه شصتی، سختیها و لذت مادری در کنار اشتغال، دنیای مهندسی قطعات الکترونیک، کارآفرینی خانوادگی و آرزوهای او برای پنجاه سالگیاش گپ زدیم.
واژه کارآفرینی این روزها تعاریف متفاوتی پیدا کرده است. اما شما مفهومی به نام کارآفرینی خانوادگی را مطرح کردهاید. درباره این سبک کارآفرینی برایمان بگویید.
اول باید این را بگویم که در کل کارآفرینی کار یک تیم است. درست است که به سرپست آن تیم عنوان کارآفرین داده میشود اما حاصل کار از یک تیم به دست میآید. حتی حمایت خانواده و مساعد بودن محیط هم در موفقیت یک کارآفرین دخیل است. بنده این افتخار را داشتم که دوبار در سالهای 1397 و 1398 عنوان کارآفرین نمونه کشوری را کسب کنم. هردوی این موارد زمانی بود که ما در توسعه و رشد محصولات نوآوری به عنوان یک شرکت دانشبنیان، توانستیم حرفی برای گفتن داشته باشیم و پیشرفتهایی در کارمان ارائه بدهیم. این را هم بگویم که کارآفرینی لزوما مترادف با اشتغالآفرینی نیست. ممکن است شما در یک شرکت هزاران کارمند هم داشته باشید اما شرکت ارزشآفرینی نباشید. مثل خیلی از شرکتها تحریم میشوند چون فناوری ندارند و دانشبنیان فعالیت نمیکنند.
من 15سال گذشته را در این شرکت سپری کردم و قدم به قدم بالا آمدم تا به امروز و کار کارآفرینی درون سازمانی رسیدم. خیلیها تصور میکنند کارآفرینی فقط به یک کارآفرینی مستقل گفته میشود اما همین که شما صاحب یک شرکت هستید یعنی یک کارآفرین درون سازمانی هستید. کارآفرین کسی است که نقشی در ارزشآفرینی سازمانی که برای آن کار میکند داشته باشد و برای آن سازمان خلاقیت و نوآوری به خرج بدهد.
اما بحث کارآفرینی خانوادگی از آنجایی شروع شد که من در سال 1392 موسسهای برای کار مشاوره در حوزه مدیریت بحران و حفاظت الکترونیک و ایمنی تاسیس کردم. نکتهای که بعد از تاسیس این موسسه متوجه آن شدم این بود که من در فرهنگ کشورم به عنوان یک زن، مادر سه فرزند و تمام حواشی که پیرامون کار یک زن در جامعه وجود دارد کار سختی پیش رو داردم. مثلا بسیاری از افراد به خاطر اینکه نمیتوانند از ماندگاری یک زن دارای مسئولیت در حوزه صنعت مطمئن باشند به کار مستقل یک زن در این حوزه اطمینان نمیکنند.
من در مطالعاتم متوجه شدم که بسیاری از زنان صاحب کار موفق در دنیا در واقع یک مادر، یک دختر و یا حتی یک عروس در جمع یک کسب و کار خانوادگی هستند. در آن موسسه، من به شدت جای خالی شریکی مثل همسرم که به من مشاوره بدهد و از من حمایت کند را حس میکردم. بنابراین تصمیم گرفتم به موقعیتی که قبلا داشتم برگردم و موسسه مذکور را علیرغم مسیر رو به پیشرفتی که داشت منحل کردم و سعی کردم کسب و کارم در همین شرکت فعلی را با کمک همسرم توسعه بدهم.
یعنی با ایجاد یک کسب و کار خانوادگی دیگر مشکلات سابق مربوط به زن بودن در محیط کار برایتان تکرار نشد؟
این مسیر هم بی مشکل نبود و درس دیگری برای من داشت. در طول چندسال دیدم که وقتی زنی با همسر، پدر و یا هر مردی شریک است و کار میکند، افراد دیگر دوست دارند موفقیتهای او را حتی اگر مستقلا باعث و بانی آن موفقیت باشد به مردان در کنار او نسبت بدهند و دستاوردهایش را اجازهای، ناشی از پول پدر، حضور همسر و... معرفی کنند. انگار حضور زن به یک جزئی که فقط «هست» تقلیل پیدا میکند نه کسی که موثر و یکی از چرخدندههای سیستم گروهی است.
در کنار این ایراد بزرگ که من بعد این مدت معتقدم هر زنی در این موقعیت باید به حرف و حدیثها بیتوجه باشد و کار خودش را پیش ببرد، هنوز هم معتقدم بهترین کسب و کارها در دنیا آنهایی هستند که بر پایه کسب و کار خانوادگی هستند. یک نفر چه شریک بهتری از همسرش پیدا خواهد کرد که همدیگر را درک کنند، شرایط خانوادگی یکدیگر را بدانند، در سود و ضرر کنار هم باشید؛ حرف همدیگر را بفهمند و... .
این کسب و کار خانوادگی به مادر بودن شما چه کمکی کرده است؟
بسیار کمک کرده است. چون عملا همسر من به عنوان شریک کاری من از اوضاع خانوادگی و وضعیت فرزندان مطلع است. پس من را حمایت میکند و پشتیبان من است. در زمانبندی و اولویتبندی به شرایط هم واقف هستیم و با هم کاری را پیش میبریم. در واقع الان با خیال راحت بخشی از کار که پایه فنی دارد به عهده همسرم هست و مدیریت سیستم و کار شرکت با من است.
شما سال آخر دانشگاه ازدواج کردهاید. با توجه به اینکه حتما در همان سالها تصویری از کار و فعالیت شغلی در ذهن داشتید، تصور نکردید ازدواج در آن سن ممکن است جلوی این پیشرفت را بگیرد؟
شما نباید سن ازدواج یک دهه شصتی را با الان مقایسه کنید(میخندد). من در سن 22سالگی شاید بین همکلاسیهایم جزو 5نفر آخری بودم که ازدواج کردم. البته اصفهان را هم نباید با تهران که فرهنگ و مقتضیات متفاوتی در زمینه سن ازدواج دارد مقایسه کرد.
من با اینکه در دوران مدرسه فوقالعاده دانشآموز درسخوانی بودم و حتی در مسابقات و المپیادهای مختلف هم همیشه مقام میآوردم برای کنکور نتوانستم رشته مورد علاقهام را پیدا کنم. آنموقع توقع از بچهها مخصوصا من که مادر فرهنگی داشتم بهترین بودن در همه چیز و البته پزشک شدن بود. هیچوقت پزشک شدن را دوست نداشتم اما نمیدانستم چه چیزی هم دوست دارم. اگر دست من بود شاید رشتههایی مثل علوم سیاسی و فلسفه را دوست داشتم اما جامعه آن زمان از دانشآموزانی که درسشان خوب بود انتظار نداشت این رشتهها را بخوانند.اینطور شد که من در سال پیش دانشگاهی و در رشته تجربی به بیهدفی مطلق رسیده بودم و حتی در کنکور هم با اینکه جواب همه سوالات را بلد بودم اما به دلیل همان استرس و بیهدفی آزمون خوبی ندادم. در نهایت هم زمینشناسی دانشگاه اصفهان قبول شدم. به این ترتیب تبدیل شدم به ضعیفترین شاگرد بین ورودیهای رشتهام که هشت ترم تمام برگه انصرافم در دستم بود!( میخندد)
پس چهطور از زمینشناسی به فعالیت در زمینه الکترونیک رسیدید؟
همانطور که گفتم سال آخر دانشگاه ازدواج کردم. همسرم همان اوایل ازدواج فهمید که من آدم بیکار ماندن نیستم! گفت بیا و هفتهای سه یا چها روزبرای اینکه حوصلهات سرنرود، برو سرکار. این تفریحی به سرکار رفتن همانا و 15سال کار در شرکت همانا( میخندد).
من با کارشناسی کارم را در همین شرکت و در بخش تحقیقات و بازرگانی خارجی شروع کردم. بعد از یک سال درخواست دادم که بتوانم برای توسعه در بخش الکترونیک فعالیت مجزا داشته باشم و سطح اختیار در حد هیئت مدیره وقت به من داده شد. با برنامهریزیهایی که انجام دادم من سعی کردم مهارت تخصصی خودم را در بخشهایی که مربوط که کارم هست بالا ببرم. همین باعث شد امروز که در خدمت شما هستم بتوانم رئیس هیئت مدیره این شرکت با 20درصد سهام باشم و در شرکت دیگری هم سمت مدیرعامل داشته باشم.
پس میشود گفت حمایت همسر شما نقش مهمی در رسیدن به جایگاه فعلی داشته است؟
در واقع مردان زندگی من یعنی هم پدرم و هم همسرم حامی من در این رشته و شغل بودند. مادرم هم همینطور. به نظرم خانمهایی که برای شاغل بودن حمایت خانواده و همسر را ندارند برای جنگیدن و ثابت کردن خود کار بسیار دشواری پیش رو دارند.
شاید بعضیها تصور کنند خانوادههای مذهبی به طور کلی با اشتغال زن مخالف هستند اما در فامیل مادری من خانوادههای بسیار مذهبی بودند که معتقد بودند اگر دخترشان فوق لیسانس دارد و در مدرسه دولتی درس خوانده است باید دینش را به کشور، دولت و سیستمی که در آن به رایگان درس خوانده، با اشغال ادا کند. معتقد بودند زن هم باید ارزشآفرینی شغلی داشته باشد و هم مادر و همسر باشد چون درس خوانده و از امکانات رایگان تحصیلی دولتی استفاده کرده است. این حرف را من زمانی شنیدم که هنوز دانشگاه نرفته بودم و خیلی روی من تاثیر گذاشت.
با تولد بچهها در نوع نگاه و فعالیت شغلی شما تغییری ایجاد نشد؟
من در طول دوبار بارداری تقریبا تا روز آخر به دنیا آمدن فرزندانم سرکار میآمدم. اما حدود یکسال ونیم بعد از تولد بچهها در خانه ماندم و دورکاری انجام میدادم. اما سعی کردم از این فراغت نسبی از کار استفاده کنم و ادامه تحصیل بدهم. این بار تحصیلات مرتبط با کارم را شروع کردم. مقطع ارشد و دکترا در زمینه کسب و کار و مدیریت صنعتی و انتقال تکنولوژی پیش بردم. اما از آنجایی که خیلی از اوقات تحصیلات هم باعث افزایش مهارت به خصوص در شرکتهای خصوصی نمیشود سعی کردم در دورههای تخصصی داخلی بینالمللی هم شرکت کنم و مهارت بیشتری کسب کنم. درحال حاضر هم در حال تحصیل در مقطع ارشد کارآفرینی فناوری اطلاعات دانشگاه تهران هستم.
از آنجایی که مادرم به شغل و پیشرفت ما بسیار اهمیت میداد، تمام هشت ماه اول تولد دوقلوها پیش من بود. برای دخترم هم همین کار را انجام داد. در این بازه هم من کارهایی که دوست داشتم اما با اشتغال امکانش نبود را انجام میدادم. مثلا در دوران بارداری نزدیک به هفت کتاب درباره چیزهایی که از کار یاد گرفته بودم و تجربیاتی که در این زمینه داشتم نوشتم. این کاری بود که همیشه دوست داشتم انجام بدهم و آن ایام فرصت مناسبی برای آن بود.
همسرم هم در کنار مادرم در کار بچهداری به من کمک میکردند. این را هم بگویم که شیوه تربیت من اینطور نبود که اعتقاد داشته باشم بچه حتما باید تمام 24ساعت روز در کنار مادر باشد و لحظهای از او جدا نشود. درحالی که من معتقدم بچه میتواند ساعاتی از روز را پیش دیگر مراقبین باشد اما در نهایت با شیوه والدین و نوع تربیت خانواده خودش بزرگ بشود. من مادری را برای خودم اینطور تعریف نکردم که صفر تا صد کارهای بچه را خودم انجام بدهم و خودم را کامل در اختیار فرزندانم قرار بدهم. من از کمک دیگران برای بزرگ کردن بچهها استفاده کردم و به همین خاطر توانستم جایگاه اجتماعی خودم و جایگاه شغلی خودم را هم داشته باشم.
خیلیها میگویند این شعار است که یک خانم هم بتواند جایگاه شغلی داشته باشد هم مادر و همسر خوبی باشد. شما به عنوان مثال نقض این ماجرا، این دو را چهطور در کنار هم پیش بردید؟
شاید آن عده تصور میکنند این کار شدنی نیست چون سخت است. من سختی مادر بودن در کنار شاغل بودن را هیچوقت انکار نمیکنم. بعضیها به خاطر علائقشان خود را به این سختی میاندازند و لذت هم میبرند و بعضی دیگر نه. مثلا من به عنوان یک مادر نمیتوانم تا 10شب به خاطر یک جلسه مهم در شرکت بمانم در حالی که مردها راحت میتوانند. یا باید حتی در حین کار حواسم به تعطیل شدن مدرسه بچههایم، اینکه کدام یکی الان کلاس دارد، آن یکی چه ساعتی به خانه میآید و... هم باشد. اما من در کل سعی کردم بچههای مستقلی تربیت کنم. وقتی بچهها کوچکتر بودند شاید تا نیم ساعت هم جلوی درب خانه منتظر میماندم تا خودشان بندهای کفششان را ببند و یاد بگیرند. یا مثلا الان پسرهای من خودشان میتوانند برای خودشان عصرانه درست کنند و اینطور نیست که اگر من یکساعت دیر به خانه برسم گرسنه بمانند. من هیچوقت اتاق بچههایم را تمیز نمیکنم و با اینکه در خانه فوقالعاده مرتب و وسواسی هستم، هرچقدر هم که طول بکشد فرصت میدهم تا خودشان اتاقشان را جمع کنند. یا درباره امور درسی آنقدر پیگیر نمیشوم که بچهها حس کنند حتما باید با پیگیری من درس بخوانند. من حتی اگر در خانه هم بودم عقیده داشتم یکی از برادرها باید برای آن یکی دیکته بگوید نه من. البته قرار هم نیست همه سطوح زندگی همیشه عالی پیش بروند. بالاخره هم مادر تمام وقت و هم مادر شاغل یک وقتهایی ممکن است کم بیاورد، یک جایی دچار از جان گذشتگی بیش از اندازه و یا حتی خودخواهی بشود. مهم این است که دوباره بتوانیم به چرخه تعادل برگردیم.
بخشی از این ماجرا فرهنگی هم هست. من زمانی تجربه زنان موفق در امر کسبوکار را میخواندم و به این نتیجه رسیدم که تجربه آنها مربوط به فرهنگ خودشان است. مثلا میگویند تا زمانی که شرکت و کسب و کار قائم و وابسته به شخص تو نشده حتی اگر چهل ساله هم شدهای هنوز برای ازدواج زود است. اما این مدل برای من سازگار نیست. مدلی که من دنبال آن بودم یک برنامهریزی بود که با نوع کارم، زندگی همسرم، تعداد فرزندانم، خانواده ساکن شهرستان و... تطابق داشته باشد. نمونه این تطابق دادن همان چیزی بود که درباره پرورش فرزندان مستقل گفتم. خداروشکر تا الان هم بچههای من در درس و تحصیل و آداب اجتماعی بچههای بدی نیستند.
شرکت شما دقیقا چه کاری در زمینه الکترونیک انجام میدهد؟
ماموریت شرکت زنجیره تامین و تسهیلگری در صنعت الکترونیک است. مدیریت زنجیره تامین با واژه بازرگانی بسیار متفاوت است. بازرگانی به این معناست که کالای آمادهای را از خارج از کشور بخرم و در داخل بفروشم. اما ما طراحی مهندسی انجام میدهیم. ما محصول و برندی از خودمان نداریم و بازوی اجرایی شرکتهای تولیدکننده هستیم.یعنی یک شرکت تولیدکننده در صنایع الکترونیک که محصولات متنوعی مثل صنعت مخابرات، تابلوفرمان آسانسور، قطعات الکترونیک خودرو، تجهیزات پزشکی، اتوماسیون صنعتی و... دارد. اینها یک بر پایه محصول الکترونیکی هستند که ما به محصول نهایی آنها کاری نداریم.
در نظر بگیرید شخصی دستگاهی را پیش ما میآورد که میگوید میخواهد 2هزار قطعه از این تولید کند اما چون ظرفیت ندارد، تولید هزارقطعه از آن را به شرکت ما میسپارد. یا بخشی از محصول را تولید میکند و تولید بخش دیگرش را که قطعه الکترونیکی است از ما میخواهد. یا مثلا برای تهیه یک محصول نیاز به قطعه الکترونیکی دارد که اصلا خودش آن را تولید نمیکند و کار ساخت و تولید آن را به ما میسپارد و مهندسین شرکت ما کار طراحی آن را انجام میدهند.
گاهی اوقات کارهای تحریمی نیاز به مهندسی معکوس دارد. مثلا تکنولوژی یک دستگاه تنفسی در اتاق عمل که اجازه واردات آن را نداریم با مهندسی معکوس ساخته میشود. قطعات الکترونیک آن که ممکن است فقط یک شرکت در دنیا آن را تهیه کند وارد میشود، برد آن ساخته میشود در شرکت ما مونتاژ میشود، برنامهنویسی و دیگر کارهای لازم برای آن انجام میشود و نهایتا دستگاهی که با عملکرد و نوع کار مشتری سازگار باشد به او تحویل داده میشود. این کاری است که ما در این شرکت انجام میدهیم. به ما شرکتی که خدمات فنی و اجرایی به تولیدکننده ارائه میدهند و یا شرکتهایی که تولید بخش برونسپاری شده تولیدکننده را به عهده میگیرند، گفته میشود.
شرکت دومی هم که در آن مشغول به کار هستم، مرکز آموزش جامع غربالگری، تشخیص هویت و آزمون قطعات الکترونیکی ایران است که بخش تست و آزمایشگاه آن در جهت تشخیص قطعات تقلبی از اصل و بشخیص خرابکاری صنعتی فعالیت میکند.
در قسمت معرفی واتسآپ خود یک جمله جالب نوشته بودید. اینکه «در پنجاه سالگی قویترین زن جهان شدم». در پنجاه سالگی قرار است برای خانم توکل چه اتفاقی بیفتد؟
راه من هنوز خیلی طولانی است و هنوز به خیلی از چیزهایی که در زمینه کسب و کار میخواهم نرسیدهام. خیلیها وقتی این جمله را از من میشوند فکر میکنند برنامهای برای سیاست و مثلا نماینده مجلس شدن دارم (میخندد) اما هدف من اینها نیست. برای من حضرت خدیجه الگوی بسیار خوبی است. ایشان تجارت داشتند و به عنوان یک زن صاحب پول و درآمد بودند. اما وقتی ازدواج کردند به خاطر دین، همه سرمایه خود را خرج تبلیغ اسلام کردند. این نمونه یک کارآفرینی اجتماعی است.
من هم در ذهنم هست که در پنجاه سالگی آنقدر کسب و کارم را گسترش بدهم و به سرمایه برسم و این سرمایه را در راهی که به آن اعتقاد دارم خرج کنم. من این را قدرت واقعی میدانم.
به نظرم ریشه تمام بدبختیها چه در ایران و چه در کشورهای دیگر فقر و فقر ناشی از بیسوادی است. سواد به تصمیمگیری درست و رشد فرهنگی انسان کمک میکند. دوست دارم در پنجاه سالگی آنقدر سرمایه و قدرت داشته باشم که برای این مناطق دورافتاده و محروم کاری در جهت مهارتآموزی و یاد دادن«ماهیگیری» انجام بدهم.
انتهای پیام/