اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

آذربایجان شرقی

آئینه عبرت: دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم!

حکایت جوانی که فکر نمی‌کرد به این سادگی معتاد شود!

آئینه عبرت: دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم!

خبرگزاری فارس، محمدامین خوش‌نیت: جوانی لاغر اندام با موهایی مجعد و چشمانی که به گودی افتاده‌اند، چهره‌ای تکیده با صورتی لاغر که تا حرف نزده باشد، او را به عنوان یک جوان پرشور و حال می‌شناسی. اما وقتی ماسک را از روی دهانش بر می‌دارد و می‌خواهد از خود و از زندگی‌اش بگوید در میان آن دندان‌های زرد و فاسد، بوی سیگار و .... و لرزش هماهنگ دست و صدا، گم کردن واژه‌ها، حکایت دیگری است که پشت این چهره جوان و این چشمان درشت اما در هم شکسته پنهان شده است.

«اکبر» 36 سال دارد. دیروز با همسر و پسر نوجوانش دیداری داشتم. نوجوانی مودب و خوش چهره و مادری اهل یکی از شهرهای دور که هیچ آشنا و فامیلی در تبریز ندارد. این دو جوان 15 سال پیش زمانی که در دانشگاه  یکی از شهرستان‌های اطراف تبریز، هم دانشکده‌ای بودند باهم آشنا شدند.

آشنایی کوتاه آنها به ازدواج منتهی شد و دختر دانشجو، به ناچار در تبریز ماندگار شد. دختر جوان موفق شد درس و دانشگاه را به پایان برساند. اما پسر جوان عاشق پیشه در نیمه راه اسیر «دام اعتیاد» شد در حالی که یک ترم بیشتر برای پایان دانشگاهش نمانده بود. قید درس، دانشگاه و مهندس شدن را زد و با چند واحد باقی مانده، ترک تحصیل کرد.

«اکبر»، علاقه زیادی به کارهای فنی و مهندسی داشت. حتی زمانی که دانشجو بود به سرعت وارد بازار کار شد و به عنوان کارشناس ناظر، به رغم نداشتن مدارک دانشگاهی و سن کم، توانمندی‌های خود را در زمینه شبکه آبرسانی که محل آن اغلب در خارج از شهر بود، نشان داد. 10 سال پیش در یکی از همین ماموریت‌ها، حادثه ای برای اکبر اتفاق افتاد که به طور کلی، مسیر زندگی‌اش را تغییر داد. دست و شانه اکبر در حادثه سقوط از بلندی، شکست و به بیمارستان منتقل شد.

اما به جای تحمل درد و چشیدن طعم تلخ دارو و سپری کردن دوره نقاهت، فریب حرف‌های  یکی از دوستان و همکاران را خورد. یکی از دوستان ناباب اکبر به او پیشنهاد کرد که برای کاهش درد و رنج بیماری، اندکی مواد مخدر (هروئین) مصرف کند و این‌گونه بود که به سادگی در دام اعتیاد افتاد.

خودش با جملاتی شکسته بسته در این باره می‌گوید: «قبلاً در مورد اثرات مخرب موادمخدر چیزهای زیادی شنیده بودم. آنقدر به خودم اطمینان داشتم که فکر می‌کردم که هرگز معتاد نمی‌شوم. اما درد شانه شکسته، صبر و تحمل را از من ربود.

پیش خودم گفتم، بگذار یک بار امتحان کنم! و برای خودم بهانه آوردم که با یک بار معتاد نمی‌شوم! اما همان یک بار کار خودش را کرد. درد و عذاب شکستگی به سرعت رفع شد و من، فردا و فرداهای بعد هم بنا به پیشنهاد آن دوست غیربومی، هروئین مصرف کردم و متاسفانه به شدت درگیر شدم!»

حالا این جوان معتاد بعد از آن که از محل کار خود تعدیل شده، روبه روی من نشسته تا از اتفاقات و سرنوشت تغییر یافته‌اش برایمان  بگوید:

• از پدر و مادر و خانواده‌ات بگو:

پدرم مدیر بازنشسته یکی از کارخانجات بزرگ تبریز است و مادرم، استاد دانشگاه بود که بازنشسته شده و الان در یکی از موسسات آموزشی به تدریس مشغول است. یک برادر کوچکتر از خودم هم دارم. وضع مالی خوبی داشتیم.

• از همسرت بگو:

 همسرم واقعاً انسان شریف و مهربانی است. او یک مدت در مدارس غیرانتفاعی تدریس می‌کرد. اما متاسفانه، «ام اس» گرفت و دیگر توانایی کار و تدریس ندارد.

• فکر می‌کنی مقصر اصلی بیماری وی کیست؟

سری تکان می‌دهد و می‌گوید: من! ... اعتیاد من! 

• چه مدت است که اعتیاد داری؟

حدود 10 سال

• هر روز چند بار استعمال می‌کنی؟

قبلا دوبار، اما حالا روزی یک بار!

• هر روز به طور متوسط چقدر هزینه مواد می‌کنی؟

حدود یکصد هزار تومان!

• در چه تخصص‌های دیگری کار کردی؟

من دانشجوی فعالی بودم. حتی از استرالیا پذیرش داشتم. دو سال در باکو کار کردم. یک مدت هم در کار نصب جایگاه‌های CNG بودم. هم درآمد خوبی داشتم و هم موقعیت شغلی و اجتماعی خوب. حتی تا قبل از اعتیاد، لب به سیگار هم نمی‌زدم. اما کار زیاد در کوه و بیابان و تنهایی و دوری از خانواده، سبب شد به این راه کشیده شدم.

• مگر هر کس که در بیرون از شهر و دور از خانواده کار می‌کند، معتاد می‌شود؟

(سرش را پایین می‌اندازد و با تاسف می‌گوید: نه، ولی من ....!

آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: همه چیزم را از دست دادم. خانه، خانواده، زندگی، سرمایه .... چایی‌ش را با  دستانی لرزان سر می‌شد و می‌گوید: هنوز هم باورم نمی‌شود که من معتاد شده باشم. خانواده‌ای اصیل و تحصیل کرده، همسری وفادار و عاشق پیشه، اما این بلای خانمانسوز همه چیزم را بر باد داد.

• به پزشک نرفتی تا حالا؟

چرا ! یکی دو بار رفتم، اما داروهای تجویزی نیز، اثرات مخرّبی بر روی جسم و روان معتادان به جای می‌گذارد!

• تو از کجا می‌دانی؟

برای اینکه یک مدت هم در داروخانه کار کردم و نسخه پیچ بودم و اشرافیت کافی نسبت به داروها و اثرات و عوارض آنها دارم! مثلاً شربت متادون و قرص‌های زیر زبانی، بعد از مدتی کبد و اعضای داخلی را تخریب می‌کند.

• تا حالا شده دستگیر شوی؟

بله، یکبار مأموران کلانتری در خیابان مرا گرفتند. از من تست گرفتند، مثبت شد. مرا به کمپ ارجاع دادند، اما چون در کمپ آشنا داشتم، آزاد شدم!

*حالا چی؟ دوست نداری پاک شوی و به زندگی خوب گذشته‌ات برگردی؟ دوست نداری پسرت، از این بوی کثیف مواد راحت شود؟

چشمانش‌تر می‌شود و با پشت دستش اشک گوشه چشم‌اش را پاک می‌کند و می‌گوید: به خدا دیگر خسته شدم! از نگاه‌های بد مردم، از بی‌اعتمادی و ناراحتی همسرم. از اینکه رابطه‌ام با پسرم قطع شده و.... دوست دارم!

• حالا حاضری به کمپ بازتوانی و اصلاح و ترک اعتیاد بروی؟!

همین حالا، حاضرم!

گوشی تلفن را برمی‌دارم با یکی از دوستان هماهنگ کرده و بالاخره با کمپ ترک اعتیاد معتادان، تماس گرفته و او را به کمپ ارجاع دادیم. نور امید در چشمانش برق می‌زد. این بار امیدوار بود که با اراده ای راسخ بتواند بر اهریمن بنیان کن اعتیاد غلبه کند.

هنگام خداحافظی از او خواستم که بعد از پاک شدن و  آوردن برگه آزمایش‌اش، دوباره پیش من بیاید. 

او باید به سر شغل قبلی خود برگردد و سایه‌اش را بر سر خانواده اش بیفکند. او تکنسین و جوان ماهری است که اگر به خاک دست بزند طلا می شود، منتظر او می‌مانیم....!

انتهای پیام/60002/س

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول