خبرگزاری فارس_ کتایون حمیدی: «گاهی اوقات در مسیر تردد به مدرسه با مشکلات و سختیهای زیادی مواجه میشوم اما سعی میکنم قاب زیبای طبیعت را نظارهگر باشم، زیباییهایی مثل طلوع زیبای خورشید، آسمان آبی، دشت پر از برف، قله کوهها و یا ۷ دانش آموز قد و نیم قدی که روی نیمکت های چوبی مدرسه(شما بخوانید کانکس) منتظرم هستند را در قلب و ذهنم مرور میکنم، شاید بگویند دیوانه هستم ولی حس من را تنها یک معلم عاشق میفهمد». اینها را سرباز معلم ۲۴ ساله میگوید.
گرچه با شیوع کرونا آموزشهای حضوری مدارس تا به امروز تعطیل شده و آموزش مجازی جایگزین آن شده است اما با این حال دانشآموزان برخی مناطق حتی از امکانات اولیه آموزشی در فضای مجازی هم محروم هستند. اما در این بحبوحه، کسانی هم پیدا میشوند که عاشقانه پای به میدان میگذارند تا چراغ آموزش را در این مناطق محروم همچنان روشن نگاه دارند.
روز گذشته راهداری آذربایجانشرقی عکسی از یک معلم را حین باز کردن مسیر برفی منتشر کرد که با استقبال مخاطبان و کاربران فضای مجازی مواجه شد، از اینرو با پیگیری از اداره کل آموزش و پرورش سراغ این معلم جوان را میگیریم تا صحبتهایش را بشنویم.
او متولد ۱۳۷۵ بوده و ۴ ماهی است که به عنوان سرباز معلم در روستای گرامی منطقه نظرکهریزی هشترود خدمت میکند. روستایی که ۷ دانش آموزش دارد و کلاسهای درس در یک کانکس با رعایت فاصلهگذاری اجتماعی و پروتکلهای بهداشتی برگزار میشود.
به گفته خودش با عشق و علاقه رشته معلمی را انتخاب کرده و وقتی مدرک کارشناسیاش را گرفته است بلافاصله برگه سرباز معلمی را پر کرده تا بتواند سربازی را در کسوت معلمی آغاز کند و همیشه در خدمت دانش آموزان روستایی باشد.
او که اولین سال خدمتش را در مناطق کوهستانی و صعبالبور شهرستان هشترود میگذراند از روزهای سربازمعلمیاش میگوید: «گاهی اوقات در مسیر تردد به مدرسه با مشکلات و سختی های زیادی مواجه می شوم اما سعی می کنم قاب زیبای طبیعت را نظاره گر باشم، زیبایی هایی مثل طلوع زیبای خورشید، آسمان آبی، دشت پر از برف، قله کوه ها و یا ۷ دانش آموز قد و نیم قدی که بر روی نیمکت های چوبی منتظرم هستند را در قلب و ذهنم مرور میکنم، شاید بگویند دیوانه هستم ولی حس من را تنها یک معلم عاشق میفهمد».
عبدالله زاده ادامه میدهد: «احساس سبکی جایی است که انسان احساس آرامش میکند و آرامش من در خلال کار، برف، منطقه محروم و دیدن چشمهای معصوم کودکان ایجاد میشود».
او می افزاید: «گاهی اوقات به جای ماندن در سرما، دوست دارم در خانه گرم بودم اما در حالی که دندانها از شدت سرما به هم میخورند و میلرزم به یاد چشمهای منتطر دانشآموزانم میافتم و با قدرت هر چه تمام به مسیر خود ادامه میدهم».
این سرباز معلم به وضعیت جوی منطقه و آموزش در این روزهای سرد کرونایی اشاره کرده و می گوید: «منطقه هشترود یک منطقه کاملا کوهستانی است که در خود تابستان هم این منطقه پر از برف میشود و به عبارتی قطب شمال و آلاسکای ایران است و در کنار این شرایط، متاسفانه یک منطقه بسیار محرومی هم است».
پرویز عبداللهزاده از روستای گرامی و مردمانش میگوید: «این روستا ۱۲ خانوار دارد که شغل اکثرشان دامداری و کشاورزی است، مردمانی بسیار با صفا و صمیمی که با مشکلات زیادی مواجهند، متاسفانه امکانات آموزشی در این منطقه بسیار کم است به طوریکه اگر قرار بر برگزاری کلاسهای غیرحضوری هم بود، هیچگونه امکاناتی از قبیل اینترنت، گوشی و تبلت وجود ندارد».
او میگوید: «خانوادهام مشوق اصلی من در این راه بودند و هر وقت که من احساس خستگی میکنم با انگیزه به من روحیه میدهند و من از اینکه سهم کوچکی در یادگیری کودکان این سرزمین دارم، خیلی خوشحالم».
از آقای معلم داستان آن عکس را میپرسم که میگوید: «من از شنبه تا چهارشنبه در مقطع ابتدایی تدریس میکنم و روستایی که میروم یک روستای بسیار محروم و کوهستانی و تقریبا صعبالعبور است از اینرو به اتفاق یکی دیگر از همکارانم، عازم منطقه شدیم ولی راه روستا به علت بارش شدید برف بسته شده بود، از اینرو من از ماشین پیاده شدم تا برف ها را کنار بزنم که همکارم از من عکس گرفت و به راهداری فرستاد، آنها هم این عکس را به آموزش و پرورش فرستاده بودند وگرنه من اهل عکس گرفتن و گذاشتن آن در فضای مجازی نیستم».
کوه های سر به فلک کشیده و سرمای شدید در مقابله عشق و اراده آهنین او به تدریس کمر خم کرده و زانو زدهاند. آقای عبدالله زاده هر روز حدود نیم ساعت الی ۴۵ دقیقه پیاده روی می کند تا به روستای «گرامی» برسد. هر چند بخاطر مشکلات رفت و آمد و مسدود بودن جاده های روستایی حالا مدتی است که مجبور شده در این روستا بماند.
او در این خصوص میگوید: «شدت بارش برف و سرما و طوفان تاثیری در اراده ی من ندارد چرا که با عشق این کار را انجام میدهم اما محرومیت و فقر و نبود امکانات دانشآموزان روستایی دلم را آتش میزند، حقوق من کمتر از یک میلیون تومان است، با این حال هر از گاهی مداد و پاککن برای دانشآموزهایم میخرم در حالیکه آنها از جزئیترین لوازم التحریر هم محروم هستند».
از عبداللهزاده میپرسم که چرا کلاسها با وجود کرونا حضوری تشکیل میشود، که او پاسخ میدهد: «با توجه به دستور آموزش و پرورش مبنی بر رعایت پروتکلهای بهداشتی، جمعیت کلاس ما ۷ نفر است از اینرو کلاسها را حضوری برگزار میکنیم که البته شرایط روستا در حالتی نیست که بتوان مجازی برگزار کرد چراکه آنتندهی در این روستا خیلی ضعیف است و امکان استفاده از اینترنت وجود ندارد».
خدمات آقای معلم فقط در تدریس خلاصه نمی شود، بلکه او کارهای فنی روستا را هم انجام میدهد و تقریبا همه روستائیان او را جزئی از اهالی روستا میدانند.
او خاطره ای هم تعریف میکند: «یکبار تلفن ثابت برای روستا کشیدند که نیامده قطع شد، من هم مدام چک میکردم تا ببینم وصل شده یا نه، یکی از دانشآموزانم به نام هادی که در مقطع اول ابتدایی تحصیل میکند، یک پسربچه بسیار شلوغی است تلفن را برداشت و با مادربزرگش که در شهر بستری بود، صحبت کرد، به قدری زیبا و دلنشین حرف می زد که من بخاطر وصل شدن تلفن خیلی خوشحال شدم، ولی بعد دیدم که هادی سر به سر من گذاشته است و خیالی با مادربزرگش حرف میزد».
معلم جوان از روزهای سخت کاریاش برای راضی کردن پدر یکی از دانشآموزان هم میگوید: «پدر یکی از دانشآموزهایم به علت مشکلات مالی و شرایط موجود، اجازه ثبتنام دخترش در مدرسه را نمیداد که با رفت و آمد و درخواست و خواهشهایی که کردم، بالاخره راضی به ثبتنام شد و الان هم دخترش یکی از شاگردهای زرنگ من است، از اینکه توانستهام یکی از بچهها را به چرخه تحصیل برگردانم خیلی خوشحالم».
آنطور که عبداللهزاده میگوید، مدرسه این روستا یک کانکس است، ولی با این حال دانشآموزان برای کسب علم و دانش از لحظه به لحظه ساعات درسی خود استفاده میکنند تا در آینده یک فرد مهم برای روستای و حتی کشورشان باشند. به گفته او، دانشآموزان این منطقه پر از استعداد هستند و دوست دارند در آینده معلم، خلبان و یا پزشک شوند ولی همه آنها یک آرزوی مشترک دارند، آن هم: «رهایی از محرومیت و فقر»، و این آرزو زمانی محقق میشود که مسوولان نیم نگاهی هم به مناطق محروم داشته باشند.
آرزوی آقای معلم، برخورداری همه دانشآموزها از تحصیل و امکانات آموزشی است از اینرو تصمیم دارد تا بعد از اتمام سربازی هم در مناطق روستایی خدمترسانی کند.
او میگوید: «گرچه آرزوهای بچه شهریها با بچههای روستا متفاوت است، اما دانش آموزان روستایی به همین حداقلها نیز راضیاند، اینجا ما بچه هایی داریم که داشتن یک پاک کن، مداد و یا دفتر برایشان آرزوست».
آقا معلم ۱۰ سال آینده، خود را یک معلم ۳۴ ساله و با تجربه در دل کوهستان میداند که تمام سختی ها و مشکلات این مسیر را به جان خریده است چرا که هیچ لذتی بالاتر از آموزش در مناطق محروم برای او نیست زیرا معتقد است که خودش هم روستازاده هست و شرایط این بچهها را بهتر از هر کسی درک میکند.
انتهای پیام/۶۰۰۲۷/ر