اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

سیاسی  /  تشکل های دانشگاهی

آغاز سال 2021 میلادی و تداوم چالش‌های افول قدرت امریکا

دموکراسی امریکایی به صورت ویژه در زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری 2020 امریکا و اتفاقات پس از آن در این کشور، به نحو چشمگیری اعتبار خود را از دست داد.

آغاز سال 2021 میلادی و تداوم چالش‌های افول قدرت امریکا

به گزارش خبرنگار دانشگاهی خبرگزاری فارس، محسن رضایی کارشناس حوزه بین‌الملل طی یادداشتی نوشت: کشور ایالات متحده امریکا در حالی وارد سال جدید میلادی می‌شود که مسئله افول قدرت این کشور همچنان بحثی رایج در میان محافل علمی و اندیشه‌ای است. البته تلاش‌هایی در جهت پنهان نگه‌داشتن این مسئله از افکار عمومی جهانیان توسط رسانه‌ها، اشخاص و جریانات مختلف صورت گرفته اما با واقعیتی رو به رو هستیم که نمی‌توان آن را انکار نمود. همچنین در هنگام استفاده از واژه افول نباید الزاما آن را به معنای فروپاشی مانند اتفاقی که برای اتحاد جماهیر شوروری رخ داد، دانست بلکه واژه افول به معنای تضعیف جایگاه و اعتبار داخلی و خارجی یک کشور نیز به کار می‌رود.

با وجود کاهش اقتدار روزافزون امریکا در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی، دل بستن به این کشور برخلاف عقلانیت و نوعی خطای راهبردی محسوب می‌شود. در این نوشتار مطالبی در مورد تضعیف مولفه‌های قدرت امریکا بیان شده است. بررسی‌ها نشان می‌دهد که دو تصویر متفاوت نسبت به کشور امریکا وجود دارد، تصویری که در راستای منافع ایالات متحده به مردم جهان القا می‌شود و تصویری که به دور از فضاسازی‌های رسانه‌ای وقایع این کشور را آشکار می‌سازد. هدف از مطالب پیش‌رو سیاه‌نمایی جامعه امریکا نیست، بلکه هدف بیان مسائلی می‌باشد که شاید تا به حال کمتر دیده یا شنیده باشیم.

* بخش اول؛ ورودی مرگ‌آور به سرزمین سرخ‌پوستان

 هنگامی که «کریستف کلمب»، دریانورد اروپایی برای اولین‌بار وارد سرزمین سرخ‌پوستان( قاره امریکا) شد، فکرش را هم نمی‌کرد که حدود 5 قرن بعد از این ماجراجویی، مجسمه‌هایش توسط مردم امریکا به زیر کشیده شده و تخریب شوند. هرچند جشن‌هایی در امریکا تحت عنوان "روز کلمب" به مناسبت سالروز ورود کریستف کلمب به قاره امریکا در 12 اکتبر هر سال برگزار می‌شود، اما تخریب مجسمه‌های وی نشان از یک خشم عمومی برای نادیده گرفتن حقوق، تحقیر و کشتار رنگین‌پوستان سرزمین امریکا دارد که پایه و اساسش در دوره حضور کلمب در این قاره گذاشته شد.

سال‌های پیش کتابی مشهور به نام " تاریخ امریکا " به قلم «هاوارد زین» نویسنده، فیلسوف و استاد علوم سیاسی دانشگاه امریکا در خاک ایالات متحده به چاپ رسیده که در ادامه بخش‌های کوتاهی از متن کتاب برای آشنایی بهتر و واضح‌تر از دوره حضور کریستف کلمب در قاره امریکا، آورده می‌شود؛ "ملکه اسپانیا در مقابل آوردن طلا و ادویه‌جات پاداش فراوانی را به کلمب وعده داده بود، کلمب به راه افتاد و به علت محاسبات غلط خویش به جای آسیا وارد سرزمین ناشناخته‌ای شد.

سرخ‌پوستان با خوراکی، آب و هدایایی به استقبال کلمب و همراهانش آمدند. طبق گزارش کلمب سرخ‌پوستان، مردمانی بودند که به راحتی اموال و دارایی‌های خویش را به دیگران می‌بخشیدند. کلمب با فرض ساده‌لوح بودن سرخ‌پوستان، وعده آوردن طلا و برده فراوان از آن سرزمین را به ملکه اسپانیا داد. وی و افرادش در یک مورد حدود 1500 مرد، زن و کودک سرخ‌پوست را اسیر نمودند، سپس 500 نفر از بهترین‌ها را برای بردگی به کشتی‌های خویش سوار کرده که با تلف شدن 200 نفر در مسیر، در نهایت توانستند300 نفر را به فروش رسانند.

کلمب برای پر نمودن کشتی‌هایش از طلا، به همه بومیان پانزده سال به بالا دستور داد تا طلا جمع‌آوری نمایند. بعد از تحویل طلا به کلمب، هر فرد حلقه‌ای ساخته شده از مس به گردن خویش آویزان می‌نمود و اگر یاران کلمب به سرخ‌پوستی بر می‌خوردند که آن حلقه را برگردن نداشت، دو دست وی را قطع می‌کردند تا پس از خونریزی فراوان جان دهد. بومیان از خود مقاومت نشان‌دادند اما بیگانگان تفنگ، زره، شمشیر و اسب داشتند و بومیانی را که اسیر می‌گرفتند، به دار آویخته و یا زنده زنده در آتش می‌سوزاندند.

به همین علت بومیان به خودکشی دسته‌جمعی روی آوردند. عده‌ای از سرخ‌پوستان بر اثر بیماری‌های آورده شده از طرف سفیدپوستان( شامل 97 نوع بیماری مانند سرخچه، وبا، آبله، طاعون، سل و آنفولانزا) جان دادند، بسیار دیگری نیز از فرط گرسنگی و نبود خوراک، ناچار به قتل یکدیگر و خوردن جسد بی جان هم‌نوع خود شدند و... " روایت‌های تکان‌دهنده‌ای از رفتار غیرانسانی تازه واردان به سرزمین امریکا با بومیان آنجا در منابع دیگر نیز موجود است که بسیاری از آن‌ها قابل بیان نیست. نویسنده کتاب در یک جمله اظهار می‌دارد که آیا این همه جنایت، خونریزی و فریب‌کاری ضرورت داشت؟ صحبت از یک نسل‌کشی بی سابقه در طول تاریخ بشریت می‌باشد. برخی منابع تعداد سرخ‌پوستانی که به‌وسیله مهاجران اروپایی کشته شدند را 112 میلیون نفر عنوان کرده‌اند! اما فارغ از آنکه دقیقا چه تعداد سرخ‌پوست در جریان حمله اروپاییان کشته شده‌اند، آنچه که اهمیت دارد آن است که کشور ایالات متحده امریکا، بر روی دریایی از خون بنا گشته که با تکرار رفتارهای ضدبشری و مرگ‌آور با مردم رنگین پوست خود، روز به روز پایه‌های خویش را لرزان‌تر می‌کند.

* بخش دوم؛ آغازی بر پایان یک رؤیا

با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول و پایان "دکترین مونرو" سیاست خارجی امریکا که تا قبل از آن مبتنی بر عدم دخالت در جنگ‌ها و کشمکش‌های بین‌المللی بود، چهره جدیدی به خود گرفت. امریکایی‌ها که تا آن زمان منافعی حیاتی برای خویش در خارج از مرزهایشان در نظر نگرفته بودند، به فعایت‌های گسترده در عرصه بین‌المللی روی آوردند. پایان جنگ جهانی دوم مصادف شد با تقسیم جهان بین دو قدرت برتر آن زمان یعنی آمریکا و شوروی. نظامی دو قطبی در جهان شکل گرفت که اکثر مناطق و کشورها ذیل یکی از آن دو قدرت برتر تعریف می‌شدند.

اقتصاد دنیا نیز در کنفرانس "برتون وودز" با تبدیل شدن دلار به پول واحد جهانی توسط امریکا به گروگان گرفته شد. با تغییر و تحولاتی که در عرصه بین‌المللی رخ داد زمینه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی فراهم گشت و سرانجام با فروپاشی این اتحادیه در تاریخ 1991، نظام دو قطبی به نظام تک قطبی تغییر یافت و مقامات امریکایی از آغاز عصر هژمونی تمام عیار امریکا و قرن حاکم شدن فرهنگ و سبک زندگی امریکایی بر جهان که رؤیای امریکایی نیز نامیده می‌شود، خبر دادند. اگر برای هر کشوری که قصد تبدیل شدن به یک قدرت برتر یا به اصطلاح ابرقدرت شدن را دارد، 5 مولفه و ویژگی در نظر بگیریم، آن 5 مولفه قدرت عبارتند از؛ مولفه‌های اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی و فرهنگی. ایالات متحده برای چندین دهه در جهان به عنوان کشوری ابرقدرت شناخته می‌شد اما با گذشت زمان و بروز اتفاقات گوناگون، این کشور در مسیر افول قرار گرفته است. مسئله‌ای که بعضی از تحلیلگران آمریکایی( مانند کریستوفر لین، استاد دانشگاه امریکا) از آن به عنوان "افول موریانه‌ای" یاد می‌کنند.

ممکن است که نظام امریکا در ظاهر جلال، شکوه و جبروت داشته باشد اما اگر با دقت بنگریم، خواهیم دید که این نظام از درون دچار پوکی و پوسیدگی شده است. برای مشخص شدن علت تضعیف قدرت امریکا، در ادامه به بررسی هر یک از مولفه‌های 5گانه قدرت می پردازیم.

1) مولفه اقتصادی: ساختار اقتصادی ایالات متحده در طول چند دهه گذشته بحران‌های متعددی را تجربه نموده است. بحران‌هایی نظیر رکود بزرگ 1929، کاهش ذخایر طلا 1971، رکود مضاعف 1981، بحران وام1990 و همچنین عمیق‌ترین بحران اقتصادی ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم که در سال 2008 به دلیل انفجار حباب در بازار مسکن به‌وقوع پیوست. در این بحران بانک‌ها و شرکت‌های بسیاری ورشکسته شدند( نظیر ورشکستگی چهارمین بانک بزرگ امریکا به نام "لیمن برادرز" و همچنین در معرض ورشکستگی قرار گرفتن بزرگ‌ترین شرکت بیمه دنیا در امریکا به اسم "AIG")، شاخص بورس و قیمت سهام حتی در سرتاسر جهان کاهش یافت و سیستم اقتصادی امریکا به شدت دچار ضعف و اختلال شد.

جنبش اشغال وال استریت نیویورک در سال 2011 نیز که بعضی از آن به عنوان بحران یاد می‌کنند قابل توجه می‌باشد. مردمی که در این اعتراضات دامنه دار شعار " ما 99 درصد هستیم" را سر می‌دادند، خواستار مقابله با سیستم سرمایه‌داری و نظام فاسد بانکداری، بالا بردن مالیات ثروتمندان، حمایت از بیمه‌های درمانی، نابودی صنایع عظیم نظامی و پایان دادن به جنگ‌های برون مرزی ایالات متحده، مبارزه با توزیع ناعادلانه ثروت و پایین آمدن هزینه های بهداشت و درمان در این کشور بودند که به علت خشونت پلیس و سرکوب مردم، این جنبش آتشی در زیر خاکستر باقی ماند. رهبر انقلاب اسلامی ایران در مورد جنبش وال استریت فرمودند: "ریشه‌های این حرکت در آینده آن‌چنان گسترش خواهد یافت که نظام سرمایه‌داری امریکا و غرب را زمین خواهد زد." 

با وجود رهایی ایالات متحده از بحران‌های اقتصادی گوناگون، خطر رکود شدید اقتصادی که شامل ابعاد داخلی و خارجی می‌باشد همچنان این کشور را تهدید می‌نماید. در بعد داخلی ساختار اقتصادی امریکا با مشکلاتی در حوزه‌های مسکن، مالیات، توزیع نابرابر ثروت، اشتغال و بیکاری، هزینه های زندگی، رفاه و هزینه‌های درمان مواجه است که هر کدام از این موارد بحران‌هایی بالقوه‌ محسوب می‌شوند. در حوزه مسکن یکی از اصلی‌ترین معضلات در جامعه امریکا بدهی‌های مرتبط با وام مسکن می‌باشد. مصادره شدن منازل به علت ناتوانی مردم در پرداخت اقساط وام مسکن موضوعی بسیار شایع در امریکا است که در این رابطه از سال 2007 تا 2016 میلادی نزدیک به 8 میلیون خانه به دلیل ناتوانی در پرداخت وام مسکن مصادره شدند.

با شیوع ویروس کرونا و ظهور مشکلات اقتصادی، 40 میلیون امریکایی نیز در معرض تخلیه خانه قرار دارند. در حوزه توزیع نابرابر ثروت، تنها 1 درصد از جمعیت امریکا، صاحب 51 درصد از کل ثروت در امریکا می‌باشد. طبق گفته‌های رئیس جمهور امریکا در سال 2017، حدود 43 میلیون نفر در امریکا در فقر به سر می‌برند. برنی سندرز سناتور امریکایی نیز سال گذشته اعلام نمود بیش از 40 میلیون فقیر در امریکا وجود دارد. به عبارتی از هر 8 امریکایی، یک نفر در فقر به سر می‌برد.

همچنین یکی از جنجالی‌ترین آمارها در مورد وضعیت فقر در امریکا مربوط به گزارش ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد می‌باشد. این شورا در سال 2018 در گزارش خود به مقامات ایالات متحده در مورد وضعیت دشوار 40 میلیون فقیر در امریکا هشدار داد. در سال 2018 نیز مجله “TIME” امریکا روایت تاسف‌باری از وضعیت معلمانی ارائه کرد که برای امرار معاش مجبورند گاهی تا چندین شغل همزمان داشته باشند و حتی پلاسمای خون خود را بفروشند! در حوزه هزینه‌های درمان طبق تحقیقات موسسه “Prescription Justice” در سال 2016 حدود 45 میلیون امریکایی از تهیه نسخه‌های پزشکی خود به علت هزینه بالای دارو اجتناب نمودند و 34 میلیون امریکایی فاقد هرگونه بیمه سلامت هستند. آمارهای دیگری نیز در زمینه مشکلات اقتصادی جامعه امریکا در منابع گوناگون یافت می‌شود که ما به ذکر همین مقدار اکتفا می‌کنیم.

مسئولان و مقامات امریکایی طبیعتا در مورد مشکلات اقتصادی این کشور آگاهی دارند و سیاست‌هایی را برای مقابله با مشکلات دنبال خواهند نمود اما تحلیلگران اقتصادی معتقدند که اقدامات صورت گرفته نه تنها منجر به کاهش مشکلات نشده بلکه گاها بر شدت آن ها نیز افزوده و مشکلات جدیدی را پدید آورده است. اعلام ورشکستگی اقتصادی قلب صنعتی امریکا، شهر دیترویت”Detroit”  نمونه بارزی از ضعف مدیریتی در امریکاست.
در بعد خارجی نیز سیستم اقتصادی ایالات متحده از زمانی که تصمیم به چاپ دلار بدون پشتوانه یا به قول اقتصاددانان، یک کاغذ بی ارزش نمود، تا به امروز رقمی بیش از 27 هزار میلیارد دلار یعنی یک سوم کل بدهی‌های جهان به اقتصاد جهانی بدهکار است که این رقم لحظه به لحظه افزایش می‌یابد. طبق نظر کارشناسان، ایالات متحده تورم 400 درصدی را تجربه می‌کند. اما چرا دچار فروپاشی اقتصادی نمی‌شود؟ زیرا تورم خود را به کشورهای دیگر صادر می‌نماید. هر کشوری که مبنای تبادلات اقتصادی خویش را دلار قرار دهد بخشی از تورم اقتصاد امریکا را جذب خواهد کرد. به طور مثال اگر 100 کشور دلار را اساس تعاملات اقتصادی خود قرار داده باشند و هر کدام تنها 4 درصد از تورم امریکا را جذب نمایند، اقتصاد امریکا دیگر با تورم 400 درصدی مواجه نخواهد شد. امروز بزرگ‌ترین عاملی که نه تنها منجر به فروپاشی کامل اقتصاد امریکا بلکه منجر به فروپاشی کل نظام امریکا می‌شود، کنار گذاشتن دلار امریکا از صحنه تعاملات جهانی می‌باشد؛ زنگ خطری برای اقتصاد امریکا که در مقاطعی نیز به صدا درآمد. برای نمونه هنگامی که صدام در عراق قصد کنار گذاشتن دلار و استفاده از یورو برای فروش نفت خویش را داشت، با واکنش نظامی آمریکایی‌ها مواجه شد. در سال‌های اخیر تلاش‌هایی از جانب برخی کشورها مانند چین، روسیه، ایران، هند و غیره برای کاهش و در نهایت حذف استفاده از دلار در مبادلات تجاری خود با سایر کشورها صورت پذیرفته است. استدلال این دست از کشورها که سیاست "دلارزدایی" و شکستن "آقایی دلار" را در پیش گرفته‌اند آن است که اقتصاد خود را در برابر تهدیدها، تحریم‌های مستمر و شوک‌های بین‌المللی که از طریق اقتصاد امریکا به اقتصاد جهانی وارد می‌شود، بیمه نمایند. برای مثال به تازگی کشور روسیه استفاده از دلار را در مبادلات تجاری خود با سایر کشورها نظیر چین و هند نزدیک به 50 درصد کاهش داد. بانک "گلدمن ساکس" امریکا که یکی از بانک‌های نامدار این کشور به حساب می‌آید هشدار داده است که "نگرانی‌های جدی نسبت به افول جایگاه دلار به عنوان ارز قالب در حساب ارزی کشورها در حال پدیدار شدن می باشد که این مسئله منجر به از دست رفتن سلطه دلار بر بازار جهانی( و در نهایت باعث فروپاشی اقتصادی آمریکا) خواهد شد." مسئله کاهش نقش اقتصاد امریکا در اقتصاد جهانی نیز قابل توجه است. بعد از جنگ جهانی دوم حدود 50 درصد از اقتصاد دنیا متعلق به امریکا بود. اما طبق آمارهای بانک جهانی امروز فقط حدود 15درصد از اقتصاد دنیا متعلق به امریکایی‌هاست و پیش‌بینی‌های صورت گرفته در بانک جهانی نشانگر آن است که تا سال 2023، رقم 15درصد به 13درصد کاهش می‌یابد که این مسئله به معنای افول اقتصادی امریکا در جهان خواهد بود. ایالات متحده در بعد داخلی اقتصاد خویش با مشکلات مختلفی مواجه گشته، همچنین از جایگاه سابق خود در اقتصاد جهانی نیز برخوردار نیست و در صورت ادامه این روند دچار ورشکستگی اقتصادی خواهد شد.

2) مولفه سیاسی: قدرت سیاسی کشورها در دو بخش تعریف می‌گردد، سیاست داخلی و سیاست خارجی. قوی بودن کشوری در هر دو بخش به معنای اقتدار و ثبات سیاسی آن کشور به شمار می‌رود. در بخش سیاست داخلی استحکام، کارایی و قابل اعتماد بودن نظام سیاسی و در بخش سیاست خارجی توانایی اثرگذاری و نفوذ مطرح می‌باشد. کشوری به نام ایالات متحده امریکا که زمانی با دخالت در امور داخلی کشورها برای آن‌ها تعیین تکلیف می‌نمود، امروز خود دچار مشکلات فروانی در حوزه سیاست داخلی و خارجی شده است. در بخش سیاست داخلی، سال‌هاست که مردم امریکا بیشتر از رقم 30 درصد نسبت به صحت عملکرد دولت خود، رضایت و اعتماد کافی را نداشته‌اند. طبق داده‌هایی که مرکز تحقیقاتی “Pew Research Center” مستقر در شهر واشنگتن، در سال 2017 منتشر نمود، تنها 19 درصد مردم نسبت به دولت خود رضایت کلی داشته، 55 درصد مردم ناامید، 22 درصد از دولت خود عصبانی و 4درصد بی تفاوت بوده‌اند. مقدار رضایت مردم از دولت در سال 2019 و در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ نیز به رقم 17درصد کاهش یافت.

یکی از اصلی‌ترین معضلاتی که ایالات متحده مانند بعضی کشورهای دیگر با آن روبرو بوده، معضل شکاف میان مردم و دولت این کشور می‌باشد. بر اساس میانگین نتایج تحقیقاتی که توسط مراکز افکارسنجی مختلف مانند “Real clear politics” ، “Rasmussen Reports” و یا “USA TODAY/Suffolk” از سال 2010 تا سال 2019 منتشر گشته، در طی هریک از این سال‌ها حداقل بیش از نیمی از مردم امریکا اعتقاد داشته‌اند که کشورشان در مسیری غلط گام بر می‌دارد و در سال 2020 نیز 62 درصد از نظردهندگان امریکایی به این مسئله معتقد بودند. مسئله مهم دیگر در ایالات متحده، دیدگاه مردم این کشور در مورد میزان فساد مقامات و صاحب منصبان دولتی می‌باشد. بر اساس تحقیقاتی که در سال 2017 توسط سازمان جهانی شفافیت بین‌المللی به نام “Transparency International” صورت گرفت، مشخص شد که 44 درصد از مردم امریکا اعتقاد به فراگیر شدن فساد در کاخ سفید دارند، 38 درصد از مردم اعضای دو مجلس خود و 32 درصد مدیران تجاری را فاسد می‌دانند. تقریبا از هر 10 امریکایی 7 نفر معتقدند که دولت در مبارزه با فساد با شکست مواجه شده و نزدیک به یک سوم سیاه‌پوستان این کشور، پلیس امریکا را بسیار فاسد ارزیابی می‌نمایند. اما نحوه مواجهه پلیس ایالات متحده با مردم جنجال‌های متعددی در این کشور به راه انداخته است. ششمین علت مرگ جوانان امریکایی بعد از مواردی همچون تصادفات رانندگی، سرطان و سکته قلبی، قتل توسط پلیس می‌باشد! طبق منابع موجود در مرکز اطلاع‌رسانی “Mapping Police Violence” طی سال‌های 2017 تا 2020 میلادی، نزدیک به 4 هزار و 500 فرد امریکایی توسط پلیس این کشور به قتل رسیده‌اند. متخصصان جرم‌شناسی، یکی از دلایل رفتار خشونت‌آمیز پلیس امریکا با مردم این کشور را مسئله رواج جرایم خطرناک و قانون آزاد بودن حمل سلاح در میان مردم می‌دانند که پلیس را مجبور به اعمال رفتارهای خشونت‌آمیز در قبال افراد می‌کند. اما رفتارهای مرگبار پلیس حاکی از آن است که این قوه قهریه در موارد متعددی در استفاده از ابزار خشونت، افراط کرده و به افراد زیادی، خصوصا سیاه‌پوستان این کشور صدمات جدی وارد نموده‌است. اتفاقا مسئله برخورد پلیس با سیاه‌پوستان در مناظرات انتخاباتی 2020 امریکا مطرح گشت، مجری مناظره در مورد این مسئله اظهار نمود: "والدین احساس می‌کنند که هیچ گزینه‌ای ندارند جز اینکه فرزندانشان را برای این تقدیر آماده کنند که امکان دارد توسط پلیس مورد هدف قرار بگیرند، تنها به خاطر رنگ پوستشان!" رفتارهای خشن علیه سیاه‌پوستان، سابقه‌ای نزدیک به 500 سال یعنی اولین روزهای حضور کریستف کلمب در قاره امریکا دارد که نمونه جنجالی اخیر آن، رفتار غیرانسانی پلیس امریکا با یک فرد سیاه‌پوست به نام جورج فلوید می‌باشد که در حالی که زانوی پلیس به مدت 8 دقیقه بر روی گردن وی قرار داشت، به علت تنگی نفس جان باخت. کارشناسان این مسئله را یک نوع برخورد سیستماتیک در استفاده افراطی پلیس از خشونت می‌پندارند. در همین راستا براساس نظرسنجی “Pew Research Center” در سال 2020، مشخص گردید که 62 درصد از مردم امریکا خوستار ایجاد تغییرات اساسی در ساختار دولت ایالات متحده می‌باشند. مطالبه‌ای از طرف مردم برای ایجاد نوعی از تغییرات که به خصوص بعد از رفتار خشونت‌آمیز پلیس با معترضان به قتل جورج فلوید و رفتار تحقیرآمیز چندین ساله با سیاه‌پوستان این کشور مطرح گشت. مطالبه مردم برای ایجاد تغییرات، نه صرفا در نظرسنجی‌ها بلکه در کف خیابان‌های ایالات متحده نیز به وضوح نمایان بوده به طوری که مردم متعرض امریکا با انجام کارهایی نظیر به آتش کشاندن پرچم امریکا، سردادن شعار مرگ بر امریکا، تخریب نمادها و مجسمه‌های اشخاص مشهور امریکایی مانند جرج واشنگتن( اولین رئیس جمهور امریکا)، توماس جفرسون( سومین رئیس جمهور امریکا) و دیگر مشاهیر، مخالفت خود را حتی با اصل نظام سیاسی ایالات متحده به نمایش درآوردند و اینبار نتایج چنین حرکاتی نشان‌دهنده انگیزه‌های مردمی بسیار بالا برای به چالش کشاندن دموکراسی امریکایی می‌باشد.

دموکراسی در واقع همان مولفه‌ سیاسی ایالات متحده است که سیاستمداران این کشور از آن به عنوان وجه تمایز و برتری نظام سیاسی امریکا با دیگر کشورهای جهان یاد می‌کنند. دموکراسی در امریکا وجود دارد، اما نه برای همه! آزادی در امریکا وجود دارد، اما نه برای همه! امریکایی که شعار دموکراسی سر می‌دهد و از برابری نژادها سخن می‌گوید، امروز 45 میلیون نفر در خاک خود را فقط به علت آنکه رنگ پوستشان سفید نیست، تحت رفتارهای نژادپرستانه سیستماتیک قرار می‌دهد. امریکا ادعای دموکراسی دارد اما در وهله اول نه تنها آن را نقض می‌کند، بلکه پا را فراتر می‌گذارد و واژه دموکراسی و حقوق بشر را ابزاری برای سرکوب ملت ها و دولت های دیگر نیز به کار می‌برد. ایالات متحده در حالی در مورد عدم وجود دموکراسی، حقوق بشر، انتخابات آزاد و سالم، برخورد مسالمت آمیز با معترضان و آزادی بیان و عقیده در کشورهای مخالف خود مانند ایران و ونزوئلا سخن می‌گوید که خود و هم‌پیمانان خود را ملزم به رعایت موارد فوق نمی‌داند. به عنوان مثال امریکا از لزوم برگزاری انتخابات آزاد و شفاف در ایران و کشورهای دیگر صحبت می‌کند اما مردم هیچکدام از 7 کشور دوست و هم‌پیمان امریکا در منطقه غرب آسیا به نام‌های امارات، عربستان، بحرین، قطر، اردن، کویت و عمان حتی با واژه‌ای به نام انتخابات آشنا نیستند. به علت پادشاهی و دیکتاتوری بودن نظام آن کشورها نه انتخابات و جابه‌جایی قدرتی در نظام سیاسی‎‌شان وجود دارد که طبق خواست و رای مردم صورت گیرد، نه حقوق بشری رعایت می‌شود، نه تحمل شنیدن صداهای مخالف خود را دارند( به عنوان یک نمونه قتل فجیع جمال خاشقچی) و اگر قصد حمله به یک ملت دیگر را هم داشته باشند، نه تنها مورد انتقاد امریکایی‌ها و مجامع بین‌المللی قرار نمی‌گیرند، بلکه سلاح و تجهیزات نظامی نیز از آن‌ها دریافت می‌نمایند( به عنوان یک نمونه، حمله کشورهای امارات، بحرین، قطر، کویت، اردن تحت رهبری عربستان به مردم مظلوم یمن). این برخوردهای دوگانه به معنای آن است که مفاهیمی نظیر دموکراسی و حقوق بشر، ابزاری در دستان سیاستمداران امریکایی به منظور سرکوب و تحت فشار قرار دادن مخالفانشان می‌باشد.

اما دموکراسی امریکایی به صورت ویژه در زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری 2020 امریکا و اتفاقات پس از آن در این کشور، به نحو چشمگیری اعتبار خود را از دست رفته می‌بیند.

روزنامه انگلیسی«The Times» پس از برگزاری اولین مناظره انتخاباتی ریاست جمهوری 2020 امریکا نوشت: "مشخص‌ترین بازنده مناظره بین ترامپ و بایدن، امریکا بود." روزنامه « Liberation» فرانسه، مناظره را آشفته و بچگانه خواند. روزنامه امریکایی «POLITICO » نیز مناظره را یک شرمساری ملی خواند که در آن دو طرف، مانند حیوانات باغ وحش به سمت یکدیگر آشغال پرتاب می‌نمودند! یکی از مهم‌ترین واکنش‌ها نسبت به اولین مناظره انتخاباتی 2020  امریکا، مربوط به واکنش "ریچارد هاس" رئیس اندیشکده روابط خارجی و مدیر اسبق برنامه‌ریزی‌های وزارت امور خارجه امریکا می‌شود که در جملاتی بیان داشت: " دعا می‌کنم جهان آن مناظره را ندیده باشد! در غیر این‌صورت باقیمانده نفوذ امریکا در جهان تضعیف خواهد شد و آرمان دموکراسی را به عقب می‌راند. این اتفاق، تصویری تباه از سیاست‌های امریکا بود که ما به جهان عرضه می‌کردیم! کشورهای اروپایی از آنکه امنیت خود را به دستان چنین افرادی بسپارند بسیار ناراحتند و چینی ها نیز از غیرقابل اعتماد بودن دموکراسی(امریکایی) سخن خواهند گفت." هر فردی که مناظره‌های 2020 ترامپ و بایدن را دیده باشد به خوبی معنای جملات ریچارد هاس را دریافت می‌کند.

دو شخصی که به عنوان عصاره و نماد یک ملت و یک کشور کاندیدای نهایی پست ریاست‌جمهوری شده بودند، هم خود و هم کشورشان را به صورت پخش مستقیم از تلویزیون بی‌آبرو کردند. این مناظره دو پیام را در مورد نظام امریکا به دنیا ارسال نمود. پیام اول آنکه خیلی واضح و مشخص، واقعیت درونی جامعه امریکا را به دنیا نمایش داد. وقتی سیاستمداران برآمده از دل یک ملت، در مناظره‌های خود انواع و اقسام توهین‌ها، تهمت‌ها و دروغ‌ها را علیه یکدیگر به کار می‌برند، یعنی آنکه مجبورند تا با انجام اعمالی هرچند به دور از اخلاق، نظر و اعتماد رای‌دهندگان امریکایی را جلب نمایند که این مسئله نشانگر میزان انحطاط اخلاقی و سیاسی جامعه امریکا می‌باشد. پیام دوم حاوی این نکته بود که امریکا به شدت گرفتار مشکلات و مسائل متعدد داخلی خود شده و تا اندازه قابل ملاحضه‌ای قدرت تمرکز، مدیریت و تاثیرگذاری خویش را در مورد مسائل جهانی از دست داده، مسئله‌ای که پیام ناخوشایندی را برای هم‌پیمانان امریکا در سرتاسر جهان مخابره می‌کند.

اما به زیر سوال بردن دموکراسی امریکایی به همین‌جا ختم نمی‌شود بلکه از همان ساعات ابتدایی شمارش آرای انتخاباتی ریاست جمهوری 2020، هجمه مقامات و مسئولان دولتی امریکا علیه سیستم انتخاباتی کشورشان توجه رسانه‌های جهان را به خود جلب نمود. تقلب گسترده، ثبت آرای افرادی که مدت‌ها پیش مرده‌اند!، دزدیده شدن رای مردم، دستکاری نتیجه آرای ایالت‌ها، توزیع برگه‌های رای غیرقانونی و عنوان سرقت انتخاباتی قرن! تنها بخشی از عناوینی هستند که مقامات دولتی ایالات متحده علیه نظام انتخاباتی خودشان در چند وقت اخیر به کار بردند. عجیب‌ترین اظهار نظر مربوط به وکیل رئیس جمهور امریکا می‌باشد که اعلام نمود: "هر کسی که فکر کند انتخابات امریکا سالم بوده، باید به دار آویخته شده و سحرگاهان به او شلیک شود!!" امریکایی‌ها روزی انتخابات در دیگر کشورها را زیر سوال می‌بردند، اما امروز حرف از بی آبرو و تکه‌پاره شدن انتخابات در کشور خود می‌زنند. تلویزون “BBC”  انگلیسی در گزارشی اعلام می‌کند امریکایی‌ها همیشه به دموکراسی خود می‌بالیدند اما با وجود اتفاقات رخ‌داده در انتخابات امریکا، به اعتقاد رئیس جمهور این کشور و دیگران، دموکراسی امریکایی دیگر قابل اعتماد نیست. رئیس جمهور ایالات متحده نیز در کنفرانس خبری می‌گوید " کل دنیا در حال خندیدن به پروسه انتخاباتی امریکاست!"

جدای از مسئله تقلب گسترده در انتخابات امریکا، حتی سیستم رای‌گیری در این کشور نیز جداً مورد سوال واقع شده است. دو نوع رای گیری در امریکا وجود دارد؛ رای مستقیم مردم و رای الکترال. رئیس جمهور در ایالات متحده نه توسط رای مستقیم مردم، بلکه توسط آرای الکترال که شامل 538 رای است، انتخاب می‌گردد. در نمونه اخیر آن در سال 2016 با آنکه هیلاری کلینتون حدود سه میلیون رای مستقیم مردمی بیشتری نسبت به دونالد ترامپ به دست آورده بود، اما در نهایت دونالد ترامپ با آرای الکترال رئیس جمهور امریکا شد. این مسئله باعث شده تا کارشناسان مختلفی نظام انتخابات ایالات متحده را غیردموکراتیک بنامند. همزمان با وضعیتی که ایالات متحده از لحاظ سیاسی در داخل مرزهای خود با آن روبروست، وضعیت این کشور در بعد سیاست خارجی نیز با چالش‌هایی مواجه است. در سال 2019 نشریه « Foreign Policy» با تیتر « America Ignored»  ضمن بررسی رفتار ایالات متحده در زمینه سیاست خارجی بیان می‌کند "در حال حاضر در بسیاری از مناطق مهم جهان، اعتبار بین‌المللی امریکا کاملا خدشه‌دار شده و ملت‌ها به نحوی رفتار می‌کنند که انگار امریکا (در جهان) وجود ندارد." این نشریه معتبر بار دیگر در سال 2020 نیز با عنوان "شکست کامل سیاست خارجی امریکا در دوره ترامپ" سیاست خارجی ایالات متحده را بی هدف و بدون راهبرد ارزیابی نمود. روزنامه معروف انگلیسی “The Guardian” نیز با عنوان " 2019 سالی که سیاست خارجی ایالات متحده از هم پاشید" سیاست خارجی امریکا را ناکارآمد و شکست خورده ارزیابی می‌کند. مسئله تضعیف سیاست خارجی امریکا را در واقع نمی‌توان محدود به یک عامل و یا حتی مربوط به اقدامات یک فرد دانست، بلکه عوامل و اقدامات گوناگونی در طول یک بازه زمانی دراز مدت منجر به تضعیف سیاست‌خارجی این کشور شده‌اند.

گاهی یک فرد توان آن را دارد که عمق و دامنه ضعفی را بیشتر کند اما خطای محاسباتی آنجایی رخ می‌دهد که علت ایجاد آن ضعف را تماماً به اقدمات یک نفر نسبت دهیم. شخص دونالد ترامپ با اقدامات نسنجیده، بی‌پرده و قمارگونه خود سیاست خارجی امریکا را به قول تحلیلگران تا مرز فروپاشی پیش‌راند، با این وجود ریشه ضعف در سیاست خارجی امریکا را باید در اقدامات گذشته و فعلی این کشور جست وجو کرد. کشوری که روزی برای کشور‌های دیگر تعیین تکلیف می‌نمود، امروز کارش به جایی رسیده که موقع تصویب قطعنامه‌ای ضدایرانی در سازمان ملل متحد، فقط رای و حمایت جمهوری دومینیکن را به دست می‌آورد. الگو و مدل دموکراسی امریکایی چه در داخل و چه در خارج از مرزهای این کشور اعتبار و آبروی خود را از دست داده، کشورها دیگر کمتر از گذشته روی توان امریکایی‌ها در زمینه سیاست خارجی حساب باز می‌کنند و قدرت از غرب در حال انتقال به سمت شرق جهان می‌باشد. جهان پس از افول امریکا، به کدام الگو و مدل سیاسی نوین اعتماد خواهد کرد؟ 

3) مولفه نظامی: برخورداری از یک توان نظامی پیشرفته، همواره مورد توجه قدرت‌های برتر جهان به منظور اعمال قدرت و نفوذ در سایر سرزمین‌ها بوده است. کشور ایالات متحده نیز از این قاعده کلی مستثنی نبوده و مسئولان این کشور سال‌ها تلاش داشته‌اند تا به عنوان یک قدرت نظامی برتر و بدون رقیب در مقیاس جهانی مطرح باشند. بر اساس گزارش سایت “Global Fire Power” در سال 2020، کشور امریکا با اختصاص بودجه 750 میلیارد دلاری به بخش نظامی، همانند سال‌های گذشته رتبه نخست را در مقایسه با بودجه‌ نظامی سایر کشورها کسب نمود.

کشور چین نیز با اختصاص بودجه 237 میلیارد دلاری در جایگاه دوم این رتبه‌بندی قرار گرفت و در فاصله بین رتبه های سوم تا دهم به ترتیب کشورهای، عربستان، هند، انگلیس، آلمان، ژاپن، روسیه، کره جنوبی و فرانسه جای گرفته‌اند. اما علت فاصله چندبرابری بودجه نظامی ارتش امریکا با بودجه نظامی سایر کشورها در چیست؟ پاسخ این سوال واقعا به ذات استکباری این کشور بر می‌گردد.

ایالات متحده سال هاست که مطابق میل خویش کل دنیا را به 6 منطقه نظامی تقسیم نموده و هر منطقه را تحت پوشش یک واحد نظامی ارتش خود قرار داده است. تمام واحدهای ارتش در مناطق 6 گانه نیز زیر نظر ستاد فرماندهی مشترک کل ارتش امریکا مدیریت می‌شوند.، پس طبیعتا برای اداره و مدیریت مناطق به بودجه‌های هنگفت نیاز خواهد داشت. نام مناطق عبارتند از؛

الف) « US CENTCOM» شامل مناطق غرب آسیا و آسیای مرکزی.

ب) « US EUCOM» شامل قاره اروپا و کشور روسیه.

پ) «US PACOM» شامل مناطق آسیای شرقی، اقیانوس هند و آرام.

ت) « US AFRICOM» شامل قاره آفریقا.

ث) « US SOUTHCOM» شامل منطقه امریکای جنوبی.

چ) « US NORTHCOM» شامل منطقه امریکای شمالی.

بیش از 800 پایگاه نظامی و جاسوسی نیز توسط ارتش امریکا در مناطق فوق تاسیس شده‌است. همچنین طبق سند یا همان دکترین نیروهای مسلح امریکا که سال 2013 در سایت ستاد مشترک ارتش ایالات متحده در دسترس عموم قرار گرفت( سندی که تمام نیروهای مسلح امریکا باید طبق آن عمل نمایند)، سازمان ملل متحد با تمام زیر مجموعه‌ها و آژانس‌هایش موظف است که زیر نظر فرماندهی ارتش ایالات متحده عمل نماید.

با این وجود عملا سازمان ملل متحد جزئی از ارتش امریکا محسوب می‌شود! واقعیتی غیرقابل باور اما انکار ناپذیر. شاید بهتر بتوان علت دشمنی‌های ایالات متحده را با جمهوری اسلامی ایران دریافت. اگر پیشینه تاریخی ایران را بررسی نمائیم، درمی‌یابیم که مردم ایران در طول تاریخ کهن خود به ندرت زیربار حرف زور و رفتار قلدرمآبانه قدرت‌های خارجی رفته‌اند. امروز هم مانند گذشته، رفتار و گفتار ایرانیان نشان‌دهنده آن است که نمی‌پذیرند کشوری به خود اجازه تقسیم جهان و تعیین تکلیف برای سایر کشورها و ملت‌ها را بدهد لذا تحت شدیدترین تحریم‌ها‌ و ظلم‌های تاریخ بشریت قرار گرفته‌‌اند. اما یک مسئله مهم در زمینه قدرت نظامی آن است که کشورهای قوی، در کنار تقویت توانمندی‌های نظامی، نسبت به تصویرسازی‌های حرفه‌ای از میزان توانایی‌های ارتش خود دقت ویژه‌ای دارند.

ایالات متحده امریکا نیز چندین دهه با استفاده از رسانه‌های مختلف مانند سینمای هالیوود و بازی‌های رایانه‌ای، قدرت نظامی خود را یک قدرت شکست‌ناپذیر، خارق‌العاده، ابرقهرمان و پرابهت نشان داده تا از این طریق هم افکار عمومی جهان را تحت تاثیر قرار دهد و هم دشمنان و مخالفان خود را مقهور سازد. به عنوان مثال در سری فیلم‌های « Rambo» که از سال 1982 تا 2019 میلادی 5 قسمت از آن انتشار یافت، مخاطب با کهنه سرباز امریکایی روبرو می‌شود که به ‌وسیله مهارت‌های نظامی فوق‌العاده و اغراق‌آمیز، بدون آنکه مغلوب و یا زمین‌گیر شود با دشمنان خود در سرتاسر جهان مبارزه می‌کند و یا آنکه در سری بازی‌های رایانه‌ای «Call of Duty» و « Battlefield» ارتش ایالات متحده، یک نیروی شکست ناپذیر، برتر و صلح‌جو جلوه داده شده که نیروی دیگری توانایی مقابله با او را ندارد. اما در سال‌های اخیر موارد متعددی باعث شکست هیبت نیروهای مسلح امریکا در جهان شده است.

مواردی از قبیل ناکامی‌ ارتش امریکا در نبردهای مختلف نظیر جنگ ویتنام، کنترل پهپاد پیشرفته امریکایی ها به‌ نام «RQ-170» و انهدام فوق‌پیشرفته‌ترین پهپاد نظامی امریکا به نام «Global Hawk» توسط ایران، اجبار نظامیان امریکایی به فارسی حرف زدن با نظامیان ایرانی در خلیج فارس، ناتوانی امریکا در حمایت نظامی از شرکای منطقه‌ای خود مانند اسرائیل و عربستان در برابر نیروهای مقاومت و مواردی مشابه منجر به فرو ریختن هیبت ارتش ایالات متحده گشته که دو نمونه از سنگین‌ترین ضربه‌های وارد شده بر پیکره نیروی نظامی این کشور مربوط به موشک ‌باران پایگاه نظامی امریکایی‌ها در عراق و دیگری مربوط به ماجرای دستگیری نظامیان این کشور در خلیج فارس توسط سپاه‌پاسداران انقلاب اسلامی ایران می‌شود.

حمله موشکی ایران به بزرگ‌ترین پایگاه نظامی امریکا در عراق، در واقع اولین حمله رسمی یک دولت به یک پایگاه نظامی امریکایی بعد از جنگ جهانی دوم است. بعد از حمله جنگنده‌های کشور ژاپن به پایگاه دریایی امریکا در سال 1941 میلادی، تا به حال هیچ کشوری جرئت حمله به پایگاه‌های نظامی امریکا در جهان را به خود نداده بود اما ضربه موشکی ایران برای اولین بار پس از نزدیک به 80 سال، قدرت پوشالی ارتش امریکا را شکاند. در ماجرای دستگیری امریکایی‌ها در خلیج فارس نیز، فیلم زانو زدن سربازان امریکایی در برابر سربازان ایرانی و جاری شدن اشک از چشمان سربازان امریکایی به علت وحشتی که از قدرت ایران داشتند، به سرعت در رسانه‌های جهان بازتاب یافت و تحقیر نیروی‌های مسلح ایالات متحده را به همراه آورد. جدای از فرو ریختن هیمنه ارتش امریکا، مسائلی مانند رسوایی‌های به‌وجود آمده توسط نظامیان این کشور در عراق و افغانستان مانند ارتکاب جنایات‌ جنگی، مفاسد اخلاقی، کشتار کودکان و زنان بی‌دفاع و تصاویر منتشر شده از شکنجه‌های مخوف در زندان‌های ارتش امریکا نوعی از تنفر و بیزاری را در افکار عمومی جهان و حتی در افکار بخشی از مردم امریکا نسبت به نیروهای مسلح ایالات متحده ایجاد نمود. ارتش امریکا با چالش‌هایی از درون خود نیز مواجه است.

روزنامه امریکایی « The New York Times» بر اساس تحقیقات اندیشکده « RAND » سال 2019 در گزارشی تحت عنوان "خودکشی مرگبارتر از جنگ برای ارتش(امریکا) بوده‌است" عنوان نمود طی 6 سال گذشته بیش از 45 هزار سرباز امریکایی خودکشی کرده‌اند که با احتساب آمار کلی خودکشی‌ها، روزانه 20 تن از نظامیان امریکایی خودکشی می‌کنند که این رقم بیشتر از تمام نظامیان کشته شده ایالات متحده در جنگ افغانستان و عراق است. پرتیتراژ‌ترین روزنامه انگلیس به نام «Daily Mail» نیز در سال 2011 در گزارشی تحت عنوان " هر 80 دقیقه یک جانباز امریکایی اقدام به خودکشی می‌کند: فاجعه پنهان جنگ‌های افغانستان و عراق " بیان می‌کند که فقط در سال 2009 دست‌کم 1868 سرباز امریکایی اقدام به خودکشی کردند.

کارشناسان درباره علت آمار بالای خودکشی در میان سربازان به دلایل مختلفی از جمله وجود فشارهای روانی و عصبی اشاره دارند و در طی سال‌های گذشته نیز شماری از سربازان امریکایی در این زمینه دست به افشاگری زدند. به عنوان مثال"براندون بریانت" سرباز بخش کنترل پهپاد ارتش امریکا، پس از استعفا از سمت خود بیان می‌کند که هنگام خدمت در ارتش، شاهد تیراندازی به 1626 هدف از جمله زنان و کودکان (در افغانستان) بوده و اکنون از بیماری‌های عصبی و روانی رنج می‌برد. به احتمال زیاد علت اکثر خودکشی ها در میان سربازان امریکایی عذاب وجدان باشد! عذاب وجدان‌ ناشی از کشتار کودکان و زنان بی دفاع در سرتاسر دنیا، عذاب وجدان‌ ناشی از تجاوز و اشغالگری‌های ویران‌کننده!

4) مولفه اجتماعی: در دنیای کنونی، ثبات جوامع به عوامل تاثیرگذاری مانند همبستگی اجتماعی بستگی دارد. هر چه وحدت و همبستگی بیشتری میان مردم و دولت و همچنین میان مردم با یکدیگر برقرار باشد، قدرت و استحکام جوامع نیز افزایش می‌یابد و بالعکس، هرچه میان قشرهای مختلف یک جامعه گسست و شکاف ایجاد شود، در نهایت قدرت ملی یک کشور کاهش خواهد یافت.

امریکا نیز در طول زمان گسست‌های اجتماعی گوناگونی را تجربه نموده که همچنان بر اثر آن‌ها قدرت ملی خود را در معرض تهدید می‌بیند؛ گسست‌های جنسیتی، فرهنگی، مذهبی و از همه مهم‌تر گسست نژادی. در قسمت‌های قبل راجع به رفتار خشونت‌آمیز پلیس امریکا با سیاه‌پوستان مطالبی بیان شد، اما مسئله تبعیض نژادی در امریکا صرفا محدود به سیستم پلیسی و قضایی این کشور نیست، بلکه به عنوان یک معضل ریشه‌ای و باسابقه، از یک طرف از سوی نظام سیاسی و از طرف دیگر از سوی بخشی از مردم سفیدپوست بر سیاه‌پوستان تحمیل می‌شود.

عمق و دامنه نژادپرستی در امریکا به اندازه‌ای است که عده‌ای مانند کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد «میشل باشله» و «جو بایدن» از آن به عنوان "نژادپرستی ساختاری" یاد نمودند. در همین راستا گروه‌‌های مختلف طرفدار نژادپرستی در دل جامعه امریکا شکل گرفتند که یک نمونه از آن‌ها گروه «Proud Boys» نام دارد.

افراد این گروه هر دفعه با انواع مختلفی از سلاح‌ها و تجهیزات نظامی در تظاهرات خیابانی حاضر می‌شوند! و در مقابل نیز، گروه‌های ضد نژادپرستی تشکیل یافته‌اند که « Anti-Fa» نام یک نمونه از آنهاست. فضای ایجاد شده در میان این دو گروه به شدت خشونت‌آمیز و همراه با درگیری بوده که این مسئله بر عمق شکاف‌های اجتماعی جامعه امریکا می‌افزاید.

موضع‌گیری‌ها و اقدامات مقامات امریکایی نیز در زمینه افزایش شکاف‌های اجتماعی بی تاثیر نبوده، به عنوان مثال در همین قضیه تبعیض نژادی، مسئولان امریکایی حاضر به برخورد با گروه های طرفدار نژادپرستی نشدند، و یا آنکه در زمان انتخابات ریاست جمهوری 2020 عملا فضای سیاسی- اجتماعی جامعه را به سمت دو قطبی شدن هدایت کردند.

حاصل دو قطبی نمودن جامعه در آن مقطع، زد و خوردهای به شدت خشن در میان هواداران دو طیف بوده‌ که فیلم‌های آن نیز در رسانه‌ها به نمایش درآمد. حتی با رفتن «ترامپ» و روی کار آمدن «جو بایدن»، شکاف اجتماعی حاصل شده از فضای انتخاباتی نه تنها کمرنگ نشد بلکه به صورت آتشی در زیر خاکستر باقی ماند.

«سوزان رایس» دیپلمات ارشد و مشاور سابق امنیت ملی امریکا در دو یادداشت خود به نام‌های "ما با دشمن ملاقات کردیم، دشمن همان ما هستیم!" و " امریکای از هم جدا شده، یک تهدید برای امنیت ملی است"، مهم‌ترین خطر طولانی مدت برای امنیت ایالات متحده را دو قطبی شدن سیاسی دانست، خشونت داخلی در امریکا را یکی از مهم‌ترین تهدیدات امنیت ملی برای این کشور ارزیابی نمود و همچنین اعمال گروه‌های برتری طلب را تروریسم داخلی نامید. اما اصطلاح امنیت ملی که «سوزان رایس» هم در یادداشت خود به آن اشاره نموده، پیشتر در مورد موضوعاتی مانند جنگ و تروریسم بین‌المللی به کار می‌رفت.

اما اکنون مسائل داخلی مانند خشونت‌های افراطی و قطب‌بندی‌های سیاسی نیز به عنوان عواملی برای تهدید امنیت ملی امریکا به شمار می‌روند. عواملی که باعث کاهش ماجراجویی‌های امریکا در عرصه بین‌المللی و معطوف شدن تمرکز سیاستمداران این کشور از مسائل خارجی به مسائل داخلی خواهند شد. در ادامه، شکاف‌های‌ اجتماعی و طبقاتی ایجاد شده در امریکا به علت ضعف سیستم اقتصاد سرمایه‌داری را نباید از یاد برد.

«باراک اوباما» سال گذشته در مصاحبه تلویزیونی با شبکه «BBC» اعلام می‌کند: "در حال حاضر امریکا خیلی از هم گسسته شده که بخشی از آن ناشی از اقدامات «ترامپ» است ولی این شکاف‌ها پیش از او بوده و پس از او هم ادامه خواهند داشت. برخی از رویدادها که باعث ایجاد شکاف‌ها شده‌اند شامل عوامل گسترده اجتماعی-اقتصادی و نابرابری‌های فزاینده می‌باشند. مردم فکر می‌کنند که دستشان در حال جدا شدن از نردبان اقتصادی است." بحران‌های اقتصادی رخ داده در جامعه امریکا مانند بحران سال 2008 که در بخش مولفه اقتصادی به آن اشاره شد، نشانگر آن است که شکاف طبقاتی یک مسئله جدی در امریکا محسوب می‌شود. با ادامه روند افزایش شکاف‌های اجتماعی و همچنین تداوم توزیع نابرابر ثروت میان مردم، نظام اجتماعی امریکا دچار اضمحلال خواهد شد.

5) مولفه فرهنگی: فرهنگ یکی از اجزای مهم در ساختار هر کشور محسوب می‌شود، در واقع کشورها با هویت فرهنگی خویش شناخته خواهند شد. مواردی شامل اخلاق، الگوهای رفتاری، نوع و سبک زندگی نیز از عنصری به نام فرهنگ سرچشمه می‌گیرند. به همین جهت خصوصیات فرهنگی یک کشور را می‌توان در رفتارهای اجتماعی مردم مشاهده نمود. مسئولان ایالات متحده سال‌ها با ادعای برتری فرهنگ و سبک زندگی امریکایی، رؤیای امریکایی‌سازی جهان را در سر خود می‌پروراندند. رؤیایی که با هدف تاثیرگذاری فرهنگ و سبک زندگی این کشور بر فرهنگ کشورهای دیگر شکل گرفت، اما به نظر می رسد که این روزها حال چندان خوشی ندارد.

کارشناسان امریکایی نیز خود خبر از بیمار شدن فرهنگ کشور خویش می‌دهند. «گلن گرینوالد» روزنامه‌نگار امریکایی در برنامه “The Intercept” بیان می‌کند: " جامعه امریکا در حال بیمار شدن است، منظور از بیماری یک معنای استعاره‌ای نیست، بلکه بر اساس داده‌های علمی، روانشناسی و آماری سخن می‌گوییم. حجم نگران کننده‌ای از داده‌ها نشان می‌دهد که چگونه مقدار زیادی از آسیب‌ها و بیماری‌ها در فرهنگ امریکا به مرحله بی‌سابقه‌ای رسیده." با گذشت زمان و آشکار شدن حقایقی در زمینه‌های خشونت، فساد اخلاقی، وضعیت نهاد خانواده، وضعیت روحی و روانی افراد، خودکشی و مواردی از این دست شاید بهتر بتوان معنای بیمار شدن فرهنگ و سبک زندگی امریکایی را دریافت. «کریس مورفی» سیاستمدار و سناتور معروف امریکایی، به تازگی با انتشار کتابی به نام "خشونت درون ما" به بررسی ریشه‌های خشونت در ایالات متحده پرداخته است. وی در مصاحبه با شبکه تلویزیونی “MSNBC” اظهار داشت: " اسم کتابی که نوشتم، خشونت درون ما نام داره چون من به این نتیجه رسیدم که امریکا واقعا یک مکان خشنه! ما همیشه یک کشور خشن و غرق در خشونت بودیم.

از زمانی که مهاجران، قبایل بومی امریکا را قتل عام کردند، یک مکان خشن بودیم." شاید خشن بودن و خشن رفتار کردن بخشی از فرهنگ امریکایی باشد اما عدم وجود قوانین لازم در زمینه حمل سلاح نیز باعث شده تا با چهره خشن‌تری از امریکا مواجه شویم. بر پایه گزارش خبرگزاری“REUTERS”  تقریبا نیمی از سلاح‌های کل جهان در دستان شهروندان ایالات متحده قرار دارند. وقتی این حجم از سلاح تنها تحت اختیار 4 درصد از جمعیت جهان باشد، تصور اعمال مرگبار توسط مردم عادی دور از ذهن نیست و شاید به همین خاطر است که رئیس جمهور امریکا کشور افغانستان را امن‌تر از شیکاگو دانست! مجموع آمار کشته‌شدگان در امریکا به وسیله سلاح از سال 2000 میلادی تا سال 2013، از تعداد افرادی که در همین 13 سال در اثر بیماری ایدز و مصرف مواد مخدر جان باختند و یا سربازانی که در جنگ‌های برون‌مرزی ایالات متحده کشته شدند، بیشتر است. مجله امریکایی“TIME” نیز در سال 2015، اعلام نمود که 31 درصد از کل تیراندازی‌های جمعی جهان در داخل خاک امریکا صورت می‌گیرد.

مرگ‌بارترین تیراندازی جمعی تاریخ معاصر امریکا در لاس وگاس را به‌ خاطر بیاورید. جایی که یک فرد مسلح با تیربار خود حدود 60 شهروند امریکایی را به قتل رساند و 500 تن را نیز زخمی نمود. و یا تیراندازی در دبستان“Sandy Hook”  که در نتیجه آن 26 دانش‌آموز و کارمند جان سپردند. این سطح از خشونت در میان تمام کشورهای توسعه یافته، تنها مشکل امریکاست و تا وقتی سلاح به آسانی در این کشور یافت شود، وضعیت کشتارهای دسته‌جمعی و اعمال خشونت‌امیز به همین ترتیب ادامه پیدا خواهد کرد. علت دیگر بیمارشدن فرهنگ امریکا را می‌توان در فساد اخلاقی جست وجو نمود.

اسناد فراگیر شدن فساد اخلاقی در کشور امریکا فروان است که ما در این‌جا به بخش کوچکی از آن‌ها اشاره خواهیم کرد. بر اساس اسناد سازمان “RAINN” هر 73 ثانیه یک تجاوز جنسی در امریکا رخ می‌دهد! از هر 6 زن امریکایی 1 زن حداقل یکبار مورد سواستفاده جنسی قرار گرفته و هر 9 دقیقه یک کودک در امریکا قربانی آزار جنسی می‌شود. فساد اخلاقی در ارتش ایالات متحده نیز مسئله‌ای آشکار و رایج است تا جایی که وزارت دفاع امریکا "پنتاگون" خود نیز آمارهای رسمی در این رابطه منتشر می‌کند که به عنوان نمونه اول در سال 2012 حدود 26 هزار تجاوز جنسی در ارتش امریکا به ثبت رسیده که 53 درصد از آن‌ها تجاوز مردان علیه مردان بوده! و در نمونه دوم طبق گزارش سال 2018 میلادی حدود 24 درصد از زنان ارتش ایالات متحده آزار جنسی را تجربه نموده‌اند.

فساد جنسی در مراکز آموزشی و دانشگاهی نیز مطرح است به گونه‌ای که بر اساس گزارش " کاخ سفید" به نقل از رئیس جمهور «باراک اوباما» از هر 5 زن در دانشگاه‌های امریکا به یک نفر تجاوز جنسی شده است‌. طبق گزارش “World Family Map” نیز، حدود 40 درصد از مردم امریکا به‌وسیله روابط نامشروع متولد شده‌اند، یعنی حدودا از هر دو امریکایی، یک نفر حرام‌زاده است! همین مسئله باعث شده تا عده‌ای تمدن امریکا را تمدن حرام‌زادگان بدانند. در جامعه‌ای که فساد اخلاقی فراگیر شده باشد، اصلی‌ترین نهاد فرهنگ‌ساز جامعه یعنی نهاد خانواده به آرامی بی‌ارزش می‌شود و اگر نهاد خانواده بی ارزش شود، جامعه از فرهنگ تهی خواهد شد. در مورد آمار افسردگی، طبق گزارش سایت امریکایی“U.S News” ایالات متحده یکی از افسرده‌ترین کشورهای جهان به حساب ‌می‌آید. به ویژه در میان نوجوانان و جوانان این مسئله بسیار رواج یافته است. بر اساس گزارش سایت “CNN health” همچنین“The New York Times” که قبل از رواج بیماری کرونا تهیه شده، از هر 6 امریکایی 1 نفر داروی روانپزشکی (ضدافسردگی) مصرف می‌کند. البته جامعه‌ای که دچار مشکلات و بیماری‌های مختلف شده، احتمالا به خودکشی روی می‌آورد. بر اساس گزارش “CDC” موسسه ملی بهداشت عمومی ایالات متحده، خودکشی یک مشکل بزرگ و روبه رشد در امریکا محسوب می‌شود. طبق آمار همین مرکز در سال 2018 میلادی در هر 11 دقیقه یک اقدام برای خودکشی در ایالات متحده به ثبت رسیده است! همانطور که در ابتدای متن بیان شد مسئولان ایالات متحده سال‌ها با ادعای برتری فرهنگ و سبک زندگی امریکایی رؤیای امریکایی‌سازی جهان را در سر خود می‌پروراندند. رؤیایی که با گذشت زمان و آشکار شدن معایب و نقاط ضعف آن در حال تبدیل شدن به توهم امریکایی است.

* بخش سوم؛ تضعیف قدرت امریکا از نگاه متفکران امریکایی 

شاید پذیرش واقعیتی به نام تضعیف قدرت امریکا از زبان تحلیلگری که خارج از جامعه امریکا زندگی می‌کند به آسانی نباشد، اما این واقعیت وقتی باور پذیرتر به نظر می‌رسد که آن را از نگاه تحلیلگران و صاحب نظران امریکایی نظاره کنیم. در سال‌های اخیر تحلیلگران متعددی در داخل جامعه امریکا صحبت از به پایان رسیدن دوران هژمونی و کاهش قدرت این کشور به میان آورده‌اند که در ادامه به نظرات چند تن از آنان اشاره خواهیم کرد. 
«کریس هجز» تحلیلگر و نویسنده امریکایی در پاسخ به سوال مجری، وقتی از او پرسیده می‌شود که آیا امپراطوری امریکا در حال افول است؟ می‌گوید " نشانه‌های فیزیکی افول این امپراطوری در اطراف ما وجود دارد و ما به همان شکلی که امپراطوری‌های تاریخی مردند، در حال مردن هستیم! مواردی همچون یورش علیه مراکز شهری، زیرساخت‌های فرسوده، رها شدگی کامل اقشار جامعه، شکست در مهار بیماری فراگیر(کرونا) به خاطر ناکارآمدی دولت و خدمات بهداشتی سودمحور، آمار بالای بیکاری در این کشور و کاهش میانگین درآمد خانوارهای امریکایی نشانگر یک آشفتگی و نابسامانی عمیق در امپراطوری(امریکا) هستند." 

وی در جای دیگری اظهار می‌دارد "وضعیت امریکا بدتر از آن است که می‌اندیشید! دموکراسی سرمایه‌دارانه ما بیشتر از دو دهه است که کارایی خود را از دست داده، نیمی از کشور در فقر زندگی می‌کند. مراکز تولیدی پیشین ما به ویرانه هایی تبدیل می‌شوند، حقوق ما در قانون اساسی از جمله طی شدن رویه های قضایی و دادرسی از ما سلب شده، شرکت‌ها و طبقه میلیونرها از امتیازات مالیاتی برخوردار می‌شوند. پلیس شهروندان غیرمسلح را در خیابان‌ به خاک و خون می‌کشد. نژادپرستی، زن‌ستیزی، اسلام‌هراسی، نابردباری، برتری سفیدپوستان، تعصب مذهبی، جنایات مبتنی بر نفرت و... معرف گفتمان سیاسی و فرهنگی ما خواهد شد."

«مایک شارپ» در کتاب خود به نام " امریکا در افول" این واقعیت را بیان می‌کند که نابرابری‌های درآمد و ثروت در امریکا به سطح فاجعه باری رسیده که این مسئله باعث فروپاشی از درون در جامعه امریکا می‌شود.
در نمونه دیگر «ریچارد ولف» اقتصاددان و استاد دانشگاه امریکا اعتقاد دارد که " همه نشانه‌های افول امریکا نمایان شده، قصور نظام سرمایه‌داری در مهار کرونا نشانه یک سو عملکرد عمیق است، شما فقط نمی‌توانید ترامپ را سرزنش کنید بلکه مشکل، ساختاری است که دیگر کارایی ندارد."

نظریه‌پرداز و تحلیلگر مشهور امریکایی«نوام چامسکی» نیز در مورد افول قدرت امریکا اظهار داشته "آمریکا اکنون از درون در حال فروپاشی است. این کشور در حال از دست دادن تمام قدرت و اعتبار بین‌المللی خود می‌باشد."
«جوزف نای» عضو اکادمی دیپلماسی امریکا و نظریه‌پرداز قدرت نرم در مقاله‌ی خود که در نشریه اندیشکده شورای روابط خارجی در سال 2010 انتشار یافت، سقوط هژمونی و سلطه امریکا را در آینده نزدیک پیش‌بینی نمود. 
«مایک مالن» رئیس سابق ستاد مشترک ارتش امریکا در مصاحبه ای بیان می‌کند " امریکا رو به افول است، سوال این است که آیا رهبران کشور قیام خواهند کرد و ما را پیش از آن که نابود شویم از این گرداب سقوط نجات خواهند داد یا دچار بحرانی فاجعه‌بار خواهیم شد." 

«کریستفر لین» استاد دانشگاه تگزاس امریکا و همچنین «تد گالن کارپنتر» تحلیلگر امریکایی هر یک صحبت از افول موریانه‌‌وار قدرت ایالات متحده به میان آورده‌اند. به این معنا که امریکا از درون دچار پوسیدگی شده است.
«جیمز پتراس» استاد دانشگاه امریکا، حرکت سیاستمداران امریکایی به سمت تامین منافع صهیونیست‌ها را عامل زوال قدرت امریکا در جهان می‌داند.

«امانوئل والرشتاین» جامعه‌شناس و استاد دانشگاه مشهور امریکایی نیز از دهه 70 میلادی، زمانی که امریکا در باتلاق جنگ ویتنام گیر افتاده بود بر افول قدرت امریکا و قرار گرفتن این کشور در مسیر سقوط تاکید داشت و به اعتقاد او مولفه‌های افول امریکا مربوط به عواملی همچون افت جدی ارزش دلار، ترکیدن حباب‌های اقتصادی مانند بدهی دولت امریکا، ناتوانی این کشور در کنترل غرب آسیا و تقویت پیوندهای ژئوپلتیک کشورهای شرقی می‌شود.
مسئله فروپاشی امریکا در رسانه‌های اصلی این کشور نیز مطرح است. به عنوان نمونه روزنامه معروف امریکایی “The Washington Post” در سال 2020 میلادی به نقل از کارشناسان سابق سازمان جاسوسی امریکا که در زمینه ارزیابی شاخص‌های فروپاشی مهارت دارند، بیان می‌کند که امریکا مطابق شاخص‌ها و ناآرامی‌های موجود، در مسیر فروپاشی قرار گرفته است.

* بخش پایانی؛ جهان پسا امریکا

سیر افول و تزلزل ابرقدرت‌ها نه به یکباره بلکه به آهستگی و آرامی طی خواهد شد. امریکا نیز به همین ترتیب با از دست دادن جایگاه خویش، به یک کشور معمولی تبدیل خواهد شد. با این وجود از نظر اندیشمندان سوال واقعی این نیست که آیا ایالات متحده دچار افول می‌شود یا خیر! زیرا مسئله افول مسئله‌ای غیرقابل تردید است، بلکه سوال اصلی این است که جهان پس از افول امریکا، چه نوع جهانی خواهد بود و سوالاتی از این دست مانند چه نوع نظمی برای جهان آینده قابل پیش‌بینی است، چه نوع سیستم‌ها و الگوهایی جایگزین سیستم‌های رایج اقتصادی و سیاسی و غیره خواهند شد، کدام کشورها در جهان پسا امریکا قصد پرنمودن ﺧﻸ قدرت این کشور را خواهند داشت، آیا ایالت‌های کشور امریکا نیز اعلام استقلال خواهند کرد، در صورت اعلام استقلال ایالات آیا کشور امریکا تجزیه خواهد شد، با وجود تجزیه امریکا به دست تجزیه طلبان تکلیف صدها بمب هسته ای موجود در خاک این کشور چه خواهد شد، آیا دنیا به سمت مسابقه تسلیحاتی و در نهایت نابودی پیش خواهد رفت و.....

پیش‌بینی رهبر انقلاب اسلامی در مورد سرنوشت امریکا: " همچنان که شکوه و جلال کشتی معروف تایتانیک مانع از غرق شدن آن نشد، شکوه و جلال امریکا هم مانع از غرق شدنش نیست و امریکا غرق خواهد شد.

انتهای پیام/
 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول