اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  خوزستان

از عصای موسی تا راه شهدا

راه شهدا همان راهی است که موسی با عصایش، ابراهیم با تبرش، علی با ذوالفقارش و حسین با خونش در آن قدم نهادند و شهدا نیز آن را ادامه دادند.

از عصای موسی تا راه شهدا

به گزارش خبرگزاری فارس از دزفول، مریم صاحب محمدی نژاد: آسمان امروز غبار از روی خود شسته و نسیم به میهمانی شهر آمده بود، به رسم ادب همه در مسیر به صف مانده بودند.
همین یک هفته پیش بود که شهر بوی پیراهن یوسف را گرفته بود اما امروز هم پیر و جوان آمده بودند تا عطر کربلایی عاشقان پسر فاطمه را استشمام کنند.

 

دوباره گویی و اغراق نمی‌کنم از لحظه‌ای که خبر بازگشتشان را آورده بودند شهر سرشار از حسی سراسر زیبا شده بود همه چشم انتظار رسیدنشان بودند اما... .
اما این‌بار مادری برای استقبال از پیکر فرزندش نمی‌رود، این‌بار قد خمیده پدری جلوی آمدن پسرش بلند نمی‌شود. این بار مسیر آمدن سرشار از دل‌تنگی و غربت است.

شهیدان ناصر علی بنگی، علیرضا روغنی و علی گلشن زاده پس از ۳۸ سال دوری به دیار خود بازگشتند اما اندکی دیر...
مادرانشان با چشمی منتظر و پدران‌شان با بغضی خورده شده در دنیایی که ۳۸ سالش در فراق، جدایی و گمنامی فرزندانشان گذشته بود چشم بر دنیا بسته بودند.
شاید امروز خیلی‌ها آمده بودند تا مادران شهدا دلواپس تنهای پسرانشان نباشند.

از عصای موسی تا راه شهدا
سه پیکر، سه همسفر، سه همرزم و سه همراه از سال ۶۱ تا به امروز ۱۳ بهمن ۹۹. قرار است بعد از ۳۸ سال هر کس راهی خانه خود شود. مردم دسته دسته به دنبال هر یک می‌رفتند. اشک تنها سخنی بود که از گوشه چشم‌ها جاری می‌شد، اشک از حسرت جایی که امروز شهدا ایستادند و ما شاید تنها سهم‌مان همین اشک‌ها باشد.

راه شهدا همان راهی است که موسی با عصایش، ابراهیم با تبرش، علی با ذوالفقارش و حسین با خونش در آن قدم نهادند و شهدا نیز آن را ادامه دادند.

وداع بی سلام
تابوت‌ها را در کنار مزارها بر زمین نهادند و یک‌به‌یک برای انتقال پیکر به خانه ابدی باز شدند اما به یک‌باره تابوت شهید علیرضا روغنی با نوای یازهرا دوباره بر روی دستان مردم قرار گرفت.
می‌دانی آخر او و دیگر همسفرانش مادری برای نشستن پای پیکرشان نداشتند اصلاً مادر خاک کهنه سفر را از صورت فرزند نگرفته بود چه رسد که بیاید و غزلی برای وداع بسراید.
اما انگار علیرضا رضایت نمی‌دهد که بدون تجربه در آغوش کشیدن پدر و مادر راهی شود.
پیکر را برای وداعی که سلامی نداشت به کنار مزار مادر و پدر منتقل کردند. عجب لحظه سختی بود اندکی فرصت می‌خواستم تا حس آن لحظه را با قلبم فریاد بزنم.

 

مادر چشمت روشن
همان‌طور که به تصویر جلوی چشمم زل زده بودم در خیال سرد ذهنم تصور کردم که مادر علیرضا در چند رؤیا و در چند تصویر آمدن فرزندش را تجسم کرده بود اما شاید هیچ‌گاه فکرش را نمی‌کرد روزی که پیکر نور چشمش می‌آید سنگ سرد مزار مانع در آغوش کشیدن فرزندش و گفتن حرف‌های ناگفته‌اش شود.
تقدیر داستان‌های زیادی دارد درهرصورت باید گفت مادر چشمت روشن پسرت آمده، نگران هیچ‌چیز نباش برایش سنگ تمام گذاشتیم.

وقت رفتن پیکر علیرضا شد به جای مادر، خواهر بی تابش کنارش نشسته تا اندکی از رنج چشم انتظاری‌اش کم کند چاره چیست بازهم باید رفت اما دیگر خانه علیرضا خالی نیست خواهرش می‌تواند روی بودن برادرش حساب کند.

 

 

انتظار
این گلزار هنوز پُر است از مزارهایی که از وجود صاحبش روشن نشده، در این جمعیت هنوز مادران و پدرانی هستند که آرزو دارند روزی همین چند تکه استخوان را به جای سروِ قامت کشیده‌شان بغل کنند.
این شهر هنوز می‌بیند روزهایی را که یوسف‌های گم‌گشته به کنعان خود بازمی‌گردند و چشم‌وچراغ شهر را روشن می‌کنند.

و شاید در روزهایی در همین نزدیکی لحظه‌ای را ببینیم که چشممان به جمال آمدن مردی روشن شود که سال‌هاست دل‌ها در انتظار آمدنش بیقرارند و این قلم تا روز آمدن او از انتظار خواهد نوشت... .

انتهای پیام/ر

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول