اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  کردستان

تنفس زندگی در ثانیه‌های تلخ/ آسیه منتظر باران مهربانی خیران+فیلم و عکس

شب‌های بارانی و برفی برایم بسان کابوس می‌گذشت، همیشه دست به دعا بودم که خانه روی سر بچه‌های یتیم ام آوار نشود، اما بارش‌‌های اخیر موجب شد این کابوس تلخ به واقعیت بپیوندد، سقف خانه دهن باز کرد و...

تنفس زندگی در ثانیه‌های تلخ/

خبرگزاری فارس کردستان/ شیرین مرادی؛ درد را از هر طرف بنویسی همان درد است، مثل درد من، درد تو، درد دیگران، اما درد این خانواده ریشه‌ای عمیق دارد، دل بزرگی می‌خواهد دقایقی با آنها سپری کردن، دردها‌یشان را شنیدن و آنگاه وانمود کرد همه چیز خوب است! کار بزرگی است در میان این همه رنج و تلخی دست و پا بزنی و هر روز بغضت را نگه‌داری که فرزندانت نبینند، کار هرکسی نیست، کاری که آسیه خانم در طول این 15 سال هر روز و هر روز تکرار کرده است.

 قصه تلخ زندگی «آسیه» را تا رسیدن به خانه‌اش بارها در ذهنم حلاجی کردم، سرنوشت حزین این زن جوان و فرزندان یتیم‌اش آنقدر حزن‌انگیز است که هیچ جمله و قلمی را یارای بیان آن نیست.

سرگذشت 

سن و سال زیادی نداشت، با هزاران امید زندگی مشترک‌ را با صادق آغاز کرد، مردی که به قول آسیه خانم همه چی تمام بود، نه اینکه مال و دارایی زیادی داشته باشد، نه، ولی از نظر اخلاق و مهربانی آنقدر برای همسر و خانواده مایه می‌گذاشت که هیچ کم و کسری به لحاظ مادی نمی‌توانست ذره‌ای از خوشبختی‌شان بکاهد.

سه بهار از آغاز پیوند عاشقانه‌اش می‌گذشت که تولد «برزان» پسرشان شادی‌هایشان را دو چندان کرد، همسرش دیپلمه بود علاقه جدی به ادامه تحصیل داشت، حتی در کنکور هم شرکت کرد، اما زندگی متاهلی هزینه داشت حرفه‌ای هم بلد نبود که شروع به کار کند، این شد که در گوشه‌ای از شهر بساط دستفروشی را پهن کرد تا نان حلال سر سفره خانواده‌اش ببرد.

فرسنگ‌ها فاصله از آرزوها

شروعی که اگر چه با آرزوهایش فرسنگ‌ها فاصله داشت، اما علاقمندی به همسر و فرزندش او را به ادامه مسیر مصمم و امیدوارتر می‌کرد، همه چیز خوب پیش می‌رفت روزهای شیرینی که امید فرداهای بهتر می‌داد، زندگی‌شان داشت پا می‌گرفت درآمدش زیاد نبود ولی دخل و خرجشان با هم همخوانی داشت.

در چنین شرایطی به یک باره ورق برگشت، بیماری بر اندام «صادق» چنگ انداخته بود، همه چیز از یک درد شکمی شروع شد، دردی که شدت گرفت و آسیه را به همراه همسرش راهی بیمارستان کرد، تشخیص نهایی بیماری صادق، سرطان بود، واقعیتی که همه آرزوهای شیرین آسیه را به یک باره بر سرش آوار کرد...

 تشخیص نهایی بیماری صادق سرطان بود، واقعیتی که همه آرزوهای شیرین آسیه را به یک باره بر سرش آوار کرد.

 

آواری که با گذشت سال‌ها هنوز از تلخی آن کم نشده است، ستون خانه‌اش رفته رفته جلوی چشمانش آب می‌شد برای نجات همسرش کفش آهنین پوشیده بود بیمارستان‌های سنندج و تهران را بارها و بارها رفت و برگشت.

تنفس زندگی در ثانیه‌های تلخ

تماشای صحنه‌هایی که همسر جوانش جلوی چشمانش ذره ذره آب می‌شد و ثانیه‌های معکوس زندگی تکیه‌گاهش به شماره افتاده بودند، تلخ‌ترین روزهای دفتر خاطرات زندگی آسیه را پر کرده‌اند.

او روزها، ماه‌ها و سال‌ها درد و رنج بیماری صادق را لمس کرد و شانه‌های شکسته‌ای که توان بر دوش کشیدن بار خانواده را نداشت. تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های زندگی چنان زخمی بر دلش نشاند که عاجزانه از خدا طلب شفای همسرش را می‌کرد.

هزینه‌های درمانی زیاد بود و توان پرداخت آن به تنهایی برای خانواده‌ای که از هیچ پشتوانه مالی بهره‌مند نبودند سخت، پزشکان معالج تنها راه درمان را پیوند مغز استخوان می‌دانستند، بدن صادق خیلی سریع تحلیل می‌رفت، دیگر قادر به کار کردن نبود این شد که به عنوان مددجو زیرپوشش خدمات کمیته امداد قرار گرفتند و مهمان سفره امام(ره) شدند.

روزهای سخت پشت سر هم گذشت در شرایطی که به سختی دنبال گزینه مناسب برای پیوند مغز استخوان در بین اقوام دور و نزدیک بودند، خداوند هدیه‌ای به آنها عطا کرد، دختری که نامش را آریسا گذاشتند، آمدن فرزند دوم امید تلاش هرچه بیشتر برای بهبود در قلب این زوج جوان را افزایش داد، اما هرچه تلاش کردند بی‌فایده بود، صادق در نوبت پیوند بود و بالاخره در شرایطی که تنها یک روز به زمان پیوند مانده بود حالش به یکباره دگرگون شد و دنیای سختش را رها کرد.

نفس‌های به شماره افتاده

آسیه خانم با دو فرزند قد و نیم قد ماند، باید بار زندگی پسر 10 ساله و دختر چهار ساله‌اش را به تنهایی به دوش می‌کشید، امیدها و دعاهای 10 ساله‌اش برای جان گرفتن گل پژمرده زندگی پدر فرزندانش به خواست خداوند مستجاب نشده بود و همسرش جلوی چشمانش آخرین نفس‌هایش را کشید و آسمانی شد.

آسیه ناامید بود، اما نمی‌توانست دست روی دست بگذارد همسفر زندگی‌اش بعد از تحمل درد و رنجی 10 ساله دستش از دنیا کوتاه شده بود و او الان به تنهایی باید جدای از مادری برای فرزندانش، مسئولیت پدر بودن را هم بر دوش می‌کشید.

همسفر زندگیش بعد از تحمل درد و رنجی 10 ساله دستش از دنیا کوتاه شده بود

 

آسیه‌ خانم سفره دل پردردش را برایم باز می‌کند و می‌گوید: در طول این سال‌ها سختی زیادی کشیده‌‌ایم شکمی سیر و شکمی گرسنه خوابیدیم، اما همین که سرپناهی داشتیم و مجبور نبودیم اجاره خانه بدهیم خدا را شاکر بودیم.

کابوس سه ساله

سه سال پیش نخستین نشانه‌های سست شدن ستون‌های خانه کلنگی‌مان رخ نمایان کرد، ترک‌هایی که گاه و بی‌گاه بر دیوارهای خانه می‌افتاد بیانگر خبرهای ناگوار بود.

بیان خاطرات تلخ روزهای سخت زندگی‌اش و یادآوری آنچه بر او و همسرش در راهروهای بیمارستان توحید و شهرهای غریب گذشت او را بی‌تاب می‌کند، اشک لگام گسیخته بر رخش بسان ابر بهاری فرو می‌ریزد و از اینکه در چنین شرایط سختی افتاده است، بی‌تاب می‌شود.

آریسای کوچک تاب دیدن اشک‌های مادرش ندارد در گوشه‌ای از خانه ویران و فروریخته‌شان کز کرده و برای ناآرامی و غمی که بر قلب مادرش سنگینی می‌کند ناآرام می‌شود.

سختی زیاد کشیده‌ایم اگر از آنچه بر ما گذشته برایتان بگویم، می‌توانید کتاب‌ بنویسید، ولی چه کنم نمی‌شود سفره دل را کاملا باز کرد و از همه دردها گفت درد مرگ همسر جوانم، یتیمی فرزندانم و یا دیوارهایی که شب هنگام برسرمان آوار شد.غم و اشک حلقه بسته در چشمان دختر 9 ساله‌اش پاهای آسیه را لرزاند، فریادهای دل پرغصه‌اش را به خاطر فرزندانش زیر آورهای فرو ریخته خانه‌ دفن کرد و آریسا را محکم در آغوش ‌فشرد، قطره اشکی را که در کاسه چشمانش جمع شده بود و تقلای جاری شدن داشت با گوشه روسری پاک کرد و گفت: تا همین دو سال پیش فرزندانم فکر می‌کردند پدرشان بیمه بوده و حقوق بازماندگی می‌گیرند.

ساز ناکوک این خانه

همان موقع که فهمیدم پی خانه کلنگی‌مان سست شده به کمیته امداد مراجعه کردم، گفتند، 50 میلیون تومان به صورت تسهیلات و بلاعوض کمکم می‌کنند که خانه را بازسازی کنم اما تخریب و بازسازی خانه نیاز به مجوز و نقشه مهندسی دارد که در توان من نیست و حتی توان بازپرداخت وام هم ندارم لذا ترجیح دادیم زیر همان سقف ناایمن بمانیم.

مسئولان کمیته امداد از وضعیت سقف سست بالای سرمان خبر داشتند پیشنهاد کمک هم دادند ولی کمک آنها نیاز به آورده دارد و ما آهی در بساط نداریم چه برسد به بازسازی خانه!

شب‌های بارانی و برفی برایم بسان کابوس می‌گذشت، همیشه دست به دعا بودم که خانه روی سر بچه‌هایم آوار نشود، کابوس چند ساله‌ام به حقیقت پیوست، اگرچه امسال زمستان بی‌بارندگی داشتیم، اما بارش‌ در آن چند روز شدت گرفته بود، به یک باره سقف خانه از یکی از گوشه‌های اتاق دهن باز کرد، به سراغ یکی از همسایه‌ها که حرفه‌اش بنایی بود رفتم و از او خواستم بیاید وضعیت را بررسی کند، استاد محمود آب پاکی روی دستم ریخت و گفت، خواهر من همین الان خانه را خالی کنید هر لحظه امکان فروریختن آن وجود دارد.

شب‌های بارانی و برفی برایم بسان کابوس می‌گذشت، همیشه دست به دعا بودم که خانه روی سر بچه‌هایم آوار نشود

 

چاره‌ای نداشتم، چند کوچه پایین‌تر سرپناهی برای فرزندانم با ماهی 300 هزار تومان اجاره و 5 میلیون تومان پیش اجاره کردم.

چندین هفته است به هر اداره و دستگاهی که می‌شد کمک کنند سر زدم ولی بی‌نتیجه بوده است.

خداوند را بابت اینکه سقف خانه برسر فرزندانم فرو نریخت اگر هر لحظه شکر کنم کم است، امیدوارم با کمک انسان‌های خوب که می‌دانم در این روزگار کم نیستند بتوانم سرپناهی برای فرزندانم بسازم، چرا که خوب می‌دانم به تنهایی قادر به این کار نخواهم بود.بلاخره برخی از آشنایان پا جلو گذاشتند کمر همت بستند و در این روزهای تلخ یاری‌گر فرزندانم شدند، کار را شروع کرده‌اند تا الان هم هرچه هزینه شده به کمک خیرین بوده است، مسئولان کمیته امداد می‌گویند زمانی می‌توانند کمک کنند که مجوز داشته باشم، اگر بخواهم دنبال مجوز و نقشه ساختمان بروم هرآنچه تا الان جلو رفته دوباره تخریب خواهد شد.

 امیدوارم با کمک انسان‌های خوب که می‌دانم در این روزگار کم نیستند بتوانم سرپناهی برای فرزندانم بسازم

 

شکر خدا فرزندانم هر دو در درس و مدرسه بسیار موفق هستند، پسرم بارها در مسابقات قرآنی و درسی حائز رتبه شده است، حق دارند خوب زندگی کنند بی‌دغدغه، اما چه کنم سرنوشت برای پدر و مادرشان اینگونه رقم خورده و آنها نیز مجبور هستند بخشی از مشکلات را به دوش بکشند.

پسرم با وجود اینکه سن و سالی ندارد، بجای تفریح و بازی در بین هم سن و سالانش آستین‌هایش را بالا زده تا گره‌ای حتی کوچک از مشکلاتمان را بگشاید.

غم پنهان برزان

برزان خیره مانده به آوار خانه، در سکوت کامل به حرف‌های مادر گوش سپرده بود، معلوم بود شنیدن این همه درد که بر سینه مادرش تلنبار شده او را ناآرام کرده است، اما کوچکتر از آن است بتواند مادر و خواهر کوچکش را از این تنگنا نجات دهد.

با درس و مدرسه در این روزهای کرونایی چه می‌کنید، این را می‌گویم و باب صحبت با برزان را باز می‌کنم، می‌گوید: تلخی‌های زیادی در زندگی گذرانده‌ایم که شاید کرونا مقابل آنها چیزی نباشد، درس و تحصیل هم بر بستر فضای مجازی جریان دارد.

زندگی چهره سختش را به ما نشان داد، خزان، بهار زندگی پدرمان را خیلی زود در خود فرو برد رنج روزهای تلخ بیماری پدر و از دست دادنش برای قلب کوچک خواهرم و من سنگین بود اما رنجی که مادرمان در این سال‌ها کشیده آنقدر زیاد است که نمی‌شود بیان کرد.

اینکه در رسانه‌ از مردم بخواهم که به من و خانواده‌ام کمک کنند از رنجی که سال‌های سال است مادرم می‌کشد، سنگین‌تر نیست.

سال‌ها رنج کشیده‌ایم ولی هرگز اجازه ندادیم کسی دردمان را متوجه شود، اما الان سقف خانه ما فروریخته است و هزینه بنای دوباره آن را نداریم کاش مسئولان صدایمان را بشنوند و به ما کمک کنند.

و اما...

هیچ قلمی نمی‌تواند بازتاب پریشانی اهل درد باشد و هیچ دوربینی نمی‌تواند به عمق آرزوی کودکی که دنیایش با درد و رنج و مرگ پدر گره خورد و آینده نامعلومشان به وجود مادر چنگ می‌اندازد، پی ‌ببرد، اما خوب است در این دریای بی‌کران زندگی نگاهمان به دست‌های غریقی باشد که «فریاد بی‌صدایش» ما را به خود می‌خواند! 

خانواده آسیه ترحم نمی‌خواهند یک مشت معرفت می‌خواهند معرفتی که از دل همیشه سبز خیران در جای‌جای ایران اسلامی جوشیدن بگیرد و روزهای خزان گرفته این خانواده را به بهار گره بزند، در این روزهای تلخ زندگی این خانواده چه کسی می‌تواند به فریادهای خاموششان پاسخ دهد؟

چه کسی می‌تواند غمناکی دل‌های به غم نشسته‌ آنها را  با تبسّمی شیرینی عوض کند و روزهای سرد زندگی و چشم‌های بارانی آسیه را به پنجره روشنایی و بهار بگشاید..

گاهی خدا می‌خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری می‌گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست...

انتهای پیام/2330/71

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول