اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حماسه و مقاومت

این شهید، قبلا نوحه پای تابوتش را خودش خوانده بود

شب هنگام می‌شود و محمد بابا که آن موقع 3 سال داشته، خوابش می‌برد. وقتی بیدار می‌شود به همه می‌گوید: بابا اومد، منو بوس کرد، برام اسباب بازی خرید، آقا پلیس شده بود و با تفنگش هاپوها رو کشت.

این شهید، قبلا نوحه پای تابوتش را خودش خوانده بود

خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ آزاده لرستانی: قبل از وداع آخر، پدر شهید فرهاد خوشه‌بر از همه خواست ساکت باشند. جمعیت ساکت شد. پدر با صدای رسا گفت: فرهاد من برو. خدا به همراهت. من از تو راضیم، خدا هم از تو راضی باشد فقط به فرزندانت سر بزن! بعد هم دوباره صدای نوحه بلند شد و جمعیت پیکر شهید را تا گلزار شهدای لنگرود بدرقه کردند. شب هنگام می‌شود و محمد بابا که آن موقع ۳ سال داشته، خوابش می‌برد. وقتی بیدار می‌شود به همه می‌گوید: بابا اومد، منو بوس کرد، برام اسباب بازی خرید، آقا پلیس شده بود و با تفنگش ‌هاپوها رو کشت.

سهم من دوری و جدایی است

بخش سوم زندگی‌اش با حضور در سوریه و در دفاع از حرم عمه سادات رقم خورد. بسیجی پایگاه مقاومت کوشال شاه لنگرود و پاسدار تیپ دوم میرزا کوچک که در سوریه او را به «ابوحامد» می‌شناختند. وقتی قرار شد به سوریه برود، یک ماهی طول کشید. دو شب قبل از رفتن به همسرش گفت: اگر رفتم و شهید شدم چی؟ همسرش نیم نگاهی به چهره‌اش کرد و با شوخی و نیمچه عصبانیتی گفت: تو می‌روی شهید می‌شوی و با حوری‌ها تو بهشت می‌چرخی و من می‌مانم و کوله‌باری از غم و اندوه. دوری و جدایی و سختی و مشکلات زندگی که اصلاً برایم قابل هضم نیستند!

سوغاتی که فرهاد به دمشق برد/ نیروهای سوری نگاهشان به ما ایرانی‌هاست

در سوریه و در میدان رزم دمشق نیز سعی کرده بود همه آنچه را که در سرزمین‌های خونین جنوب روایت کرده بود، از عشق، اخلاص، ارادت، علاقه به اهل بیت (ع) و در یک کلام فرهنگ دفاع مقدس را برای آنجا سوغاتی ببرد. بی‌جهت نبود که سربازان سوری او را به شهید البطل یعنی «شهید قهرمان» صدا می‌زدند و هر کدامشان افتخار می‌کردند که خود را به ابوحامد منتسب کنند.

در اوج شدت درگیری با مزدوران تکفیری و زیر آتش شدید دشمن، با صلابت و شجاعت نیروهایش را فرماندهی می‌کرد. وقتی با اعتراض دوستانش مواجه می‌شد که یک کم در عملیات محتاط‌تر عمل کند، می‌گفت: نیروهای سوری نگاهشان به ما ایرانی‌هاست. اگر کمترین آثار ترس را در ما ببینند، قافیه را می‌بازند و دیگر جرأت مقاومت نخواهند داشت. 

دستخط شهید فرهاد خوشه‌بر

پای تابوت می‌خوانند: ‌ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

در تشییع پیکرش در لنگرود پای تابوتش می‌خواندند: «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد...» این نوحه همان چیزی بود که خود شهید دوست داشت برایش بخوانند. چرا که قبل از عملیات آخر دلش هوای کربلا کرده بود. در جمع نیروها پرسید: کربلا چند می‌گیرند تا برویم! در این حین یکی از دوستانش گفت: وقتی ما را ببرند پای جنازه‌مان چی می‌خوانند؟ ابوحامدبلند شد و شروع به سینه‌زنی کرد و گفت: می‌خوانند: ‌ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد.

سال‌ها پای پیاده به حرم امام آمد

«شهید فرهاد خوشه‌بر» هنوز سه روز به سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی باقی مانده بود که در خطه گیلان، شهر لنگرود پا به عرصه خاکی گذاشت. بخش اول زندگی‌اش در دوران کودکی و نوجوانی‌اش همانند بسیاری از متولدان ۶۰ سپری شد. شور انقلابی با علاقه وافر به شهدا از مدرسه تا پایگاه بسیج همیشه همراهش بود. او پنجم دبستان یک بسیجی تمام عیار شده بود و روزه‌هایش را از ۱۲ سالگی کامل می‌گرفت و به نماز خواندن عشق می‌ورزید.

اسمش در شناسنامه «فرهاد» بود، اما بیش‌تر ایمان صدایش می‌زدند. به عشق امام از ۱۴ تا ۱۸ سالگی همراه با کاروان‌های عاشقان ولایت با پای پیاده خودش را به حرم معمار کبیر انقلاب می‌رساند. اول به سربازی رفت. بعد وارد دانشگاه شد. در سال ۸۳ دانشجوی دانشگاه امام حسین (ع) اصفهان شد و با مدرک کاردانی در تیپ تکاوری میرزا کوچک سپاه لنگرود مشغول شد. در حین کار هم مدرک کارشناسی حقوقش را از دانشگاه امام حسین(ع) رشت دریافت کرد. 

یک ماه کار برای شهدا/ سهم زندگی تنها ۱۱ ماه در سال!

تا اینکه در بخش دوم زندگی‌اش، ۱۱ ماه از زندگی‌اش مختص همسر و فرزندش شد و یک ماه هم از آنِ شهدا. زیرا خودش را بدهکار شهدا می‌دانست. این راوی دفاع مقدس در ایام نوروز خود را حتماً به سرزمین‌های نور می‌رساند و از شهدا برای مردم می‌گفت و هر بار با روایت کردن از عشق و عاشقی شهدا، عطشش برای شهادت زیاد می‌شد و این گونه بود که در آخرین سفرش ویزای کربلایی شدن را از خاک‌های خونین جنوب گرفت.

اولین بابا نوشتن محمد

مدتی دروس حوزه را خواند و از طریق مرحوم آیت الله عباسی مدیر حوزه علمیه لنگرود به خواستگاری همسرش رفت. پدر همسرش از رزمندگان دوران دفاع مقدس و عموی همسرش نیز شهید حسن رضوانخواه فرمانده گردان کمیل لشکر قدس گیلان بود. کمتر از ۱۰ روز پای سفره عقد نشست و زندگی متاهلی اش نیز از سال ۱۳۸۷ شروع شد. بارها به همسرش گفته بود که من تو را، محمد را و همه زندگی‌ام را از همین شهدا گرفته‌ام.

حل مشکلات با آچار!

به مسأله پرداخت خمس هم خیلی حساس بود. تا خمسش را پرداخت نمی‌کرد، آرام نمی‌گرفت. در کنار آن روحیه خدمت به همنوع و کار راه بیندازی را از همین شهدا وام گرفته بود. هر جا می‌رفت و می‌دید مشکلی هست. دست به آچار می‌شد. به خاطر همین جعبه ابزارش کامل بود و مشکلات بسیاری را با همین جعبه ابزار حل کرده بود. تا وقتی ایران بود، یک جور، در سوریه هم با اینکه فرمانده بود، جور دیگر، برایش فرقی نمی‌کرد و زود دست به آچار می‌شد.

در نهایت شهید «فرهاد خوشه‌بر» سومین شهید مدافع حرم استان گیلان در بامداد روز شنبه ۹ اسفند ماه ۱۳۹۳ در استان درعا، شهر الهباریه، منطقه تل قرین با تیر مستقیم دشمن به سرش در ۳۳ سالگی به شهادت رسید. هنگامی که او را پیدا کردند، به حالت سجده روی زمین افتاده بود و لبخند رضایتی بر لب داشت. از شهید ابوحامد ۲ فرزند به نام محمد و فاطمه به یادگار مانده است که فاطمه، ۶ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا می‌آید.

دلتنگی‌های فاطمه برای پدری که ندیده است

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول