اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  همدان

خانم! رفیق شهید من ابراهیم هادیه...

امیرحسین گفت: «خانم! رفیق شهید من که باهاش حرف می‌زنم و درددل می‌کنم شهید ابراهیم هادی». من هم با بغض او بغض کردم و گفتم: پس شما امشب مهمان ویژه شهید هستی، قدر خودت و پاکی این دوران رو بدون و از رفیق شهیدت هم بخواه به ما کمک کنه».

خانم! رفیق شهید من ابراهیم هادیه...

خبرگزاری فارس ـ همدان، دنبال یک ایده برای ماه رمضان امسال و انجام یک کار ویژه برای نوجوانان بودیم که یکی از بچه‌های قرارگاه پیشنهاد داد برای چند نفر از روزه‌اولی‌های پسر که امسال مکلف شدند بدون اینکه خبر داشته باشند یک افطاری تهیه کنیم با کادو... پیشنهاد خوبی بود اما حالا باید دنبال این پسرهای نوجوان باشیم در گروهی که داشتیم به اعضا اعلام کردیم هر کس نوجوان پسر روزه اولی می‌شناسد با ذکر نام و آدرس به ما معرفی کند،‌ نیتمان هم ۱۴ نفر بود.

کم کم اسامی با آدرس محل زندگی برایمان ارسال شد اکثرا در مناطق پایین و حاشیه شهر بودند. بعد از اینکه اسم‌ها را دسته‌بندی کردیم با توجه به بودجه‌ای که داشتیم قرار شد برایشان دو پرس غذا، کتاب «سلام بر ابراهیم» و یک کارت هدیه بدهیم.

روز مقرر به سه گروه تقسیم شدیم و هر کس چند آدرس و بسته‌های تشویقی را به دست گرفت و راهی شد که تا قبل از اذان مغرب و تا غذا گرم است، آنها را به دست این پسران بهشتی برساند. جالبی قضیه اینجا بود که خود این پسرها خبر نداشتند و اکثر خانواده‌ها هم در جریان نبودند و ما از طریق دوستان و همسایه‌های آنها توانسته بودیم اسم و آدرس آنها را به دست بیاوریم.

سهم من چهار آدرس در چهار نقطه شهر که از هم فاصله داشتند، بود. تا اذان ۴۷ دقیقه مانده بود، با توسل به خود شهید که بسته‌ها را سر موقع برسانیم راه افتادیم.
اولین آدرس شهرک چمران بود، خیابان‌ها را پشت سر گذاشتیم تا به شهرک رسیدیم و حالا کوچه به کوچه دنبال آدرس بودیم. شماره موبایل امیرحسین،‌ خود نوجوان را داشتم. زنگ زدم و از او خواستم که جلوی دربیاید. چشمی گفت و بعد از چند دقیقه پسری سوار بر دوچرخه با سرعت از بالای کوچه رکاب‌زنان آمد. با تعجب به ما نگاه کرد و گفت: «بفرمایید امری داشتید؟». خودم را معرفی کردم و گفتم که از طرف قرارگاه شهید ابراهیم هادی برای شما یک بسته تشویقی به خاطر اینکه امسال روزه‌اولی هستید، آوردیم. چشمانش از تعجب گرد شد و گفت: « شما از کجا می‌دونستید من امسال مکلف شدم؟»، با تبسم گفتم: خب، این یک رازه. بعد در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و سعی می‌کرد سرازیر نشود گفت: «خانم! رفیق شهید من که باهاش حرف می‌زنم و درددل می‌کنم شهید ابراهیم هادیه». من هم از بغض او بغض کردم و گفتم: پس شما امشب مهمان ویژه شهید هستی، قدر خودت و پاکی این دوران رو بدون و از رفیق شهیدت هم بخواه به ما کمک کنه».

وقتی سوار ماشین شدم نمی‌توانسم جلوی اشکم را بگیرم. با خودم فکر می‌کردم که دادن یک کادوی ساده به نوجوانی پاک و مومن که از همین سن ۱۴ سالگی رفیق شهید داره، چقدر باعث خوشحالیش شد و شاید این اتفاق را هرگز فراموش نکنه.
نگاه به ساعت کردم نیم ساعت به اذان مانده بود به سرعت خیابان‌ها و کوچه‌های شهر را طی کردیم تا به محله‌ و کوچه مورد نظر رسیدیم، تا کوچه آدرس را داشتیم اما شماره پلاک را نه، به شماره‌ای که داشتیم زنگ زدم. خانمی جواب داد. خودم را معرفی کردم و گفتم با آقا محمدعلی کار دارم. صدای پشت گوشی گفت: «من مادرش هستم، بفرمایید. امرتان». گفتم از طرف قرارگاه شهید ابراهیم هادی یک بسته برای پسر شما که امسال روزه اولی است آوردم. اگر ممکنه بگویید بیاید جلوی در تا بسته را به او بدهم. مادر محمدعلی که احساس کردم شکی آمیخته با تعجب داشت با کمی مکث گفت: «کمی صبر کنید الان می‌آید» بعد از دقایقی پسری ریزنقش در چارچوب در ظاهر شد، بعد از سلام و احوالپرسی و معرفی خودم بسته را به دست او دادم و گفتم «این یک این هدیه‌ تشویقی است از طرف قرارگاه شهید ابراهیم هادی برای شما که امسال روز‌اولی هستید. حتما موقع افطار برای ما هم دعا کن» همانطور که بسته را می‌گرفت همان سوال امیرحسین را پرسید: « شما اسم و آدرس من رو از کجا آوردید؟» من هم همان جواب را دادم، «این یک رازه». مادر که کمی نگران از این مهمان ناخوانده و ناآشنا بود از پشت آیفون صدای ما را می‌شنید. موقع خداحافظی گفت: ببخشید خانم من اولش کمی ترسیدم یعنی اصلا تعجب کردم، حلال کنید برای افطار بفرمایید بالا. تشکر کردم و التماس دعایی گفتم و بعد هم خداحافظی.

دو آدرس بعدی مربوط به یک محله محروم از شهر و نزدیک به هم بودند. وارد کوچه شدیم، کوچه‌ای  که خانه‌ها در آن بدون هیچ نظمی عقب و جلو ساخته شده بودند و در آن اصلا اصول شهرسازی و نظم و قانونی حاکم نبود. تک و توک هم بعضی خانه‌ها پلاک‌های رنگ و رو رفته‌ای داشتند. آدرس انتهای کوچه خانه یکی به آخر سمت چپ طبقه دوم بود، جلوی خانه رسیدیم. خانه‌ای کوچک و دو طبقه که به نظرم ۵۰ متر هم نبود. شماره موبایلی که داشتم را گرفتم، بعد از چند بار بوق زدن مرد مسنی جواب داد. خودم را معرفی کردم و توضیح دادم برای چه کاری جلوی درب منزلشان هستم و خواستم که پسرشان جلوی در بیاید. با چشمی محکم گوشی را قطع کرد. بعد از چند دقیقه پسری قدبلند و آرام جلوی در آمد. با او احوالپرسی کردم و گفتم از طرف قرارگاه شهید ابراهیم هادی برای شما یک بسته تشویقی داریم چون روزه‌اولی هستید. تعجب را در چشمانش دیدم. قبل از اینکه سوال کند که چرا و چطوری...خودم پیشقدم شدم و گفتم: « امشب مهمان شهید ابراهیم هادی هستی. ما رو هم دعا کن» بدون اینکه پاسخ سوالش را بگیرد گفت: «محتاجیم به دعا. خانم من کتابش رو خوندم ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم مهمونش بشم». گفتم: « فاتحه‌ای نثار روحش کن و همیشه ازش کمک بخواه. دست به کمکش خیلی خوبه.»

صدای مناجات قبل از اذان از مسجد محله بلند شد. فقط یک بسته دیگر مانده بود. وارد کوچه شدیم. این کوچه وضعش بهتر بود کمی بازتر بود و خانه‌ها هم پلاک داشتند. جلوی در خانه امیرحسین ایستادیم. به شماره‌ای که داشتم زنگ زدم. خانمی جواب داد،‌ مادر امیرحسین بود. بعد از معرفی خواستم که امیرحسین جلوی در بیاد. مادرش گفت: «امیرحسین رفته نان بخره برای افطار.».  گفتم: « پس لطفا شما جلوی دربیاین. یک بسته تشویقی برای امیرحسین که روزه‌اولیه آوردیم». صدای الله اکبر فضا را پر کرد. صلواتی دادم. بعد از چند دقیقه خانمی محجبه با دختری ناز که چادر گل گلی سرش بود جلوی در ظاهر شدند. بسته را دست مادر دادم. با صدای بغض‌آلود گفت: « خانم آدرس ما رو از کجا آوردید؟ کی گفته امیرحسین روزه‌اولیه. آخه امسال نزدیک ماه رمضان به تکلیف رسیده و خیلی ذوق داره که روزه می‌گیره. حالا بیاد خونه و این بسته رو ببینه خیلی خوشحال میشه. دست شما درد نکنه. خدا اجرتان بده.» گفتم: مهم نیست «چه کسی و ما از کجا می‌دونستیم. فقط دعامون کنید. ان شاءالله که همه جوانهامون به حق این وقت اذان عاقبت به خیر بشن و هیج وقت از شهدا جدا نشن.»...آمینی گفت و از هم خداحافظی کردیم.
وقتی سوار ماشین شدم، اذان تمام شده بود با خرمایی که در کیفم گذاشته بودم با همسرجان افطار کردیم. چقدر روزه امروز به من چسبید. یک حس خوب تمام وجودم را گرفته بود.

تازه داشتم ذره‌ای از طعم و مزه همه حرف‌های و صحبت‌هایی را که از در مورد شاد کردن و کمک کردن به دیگران شنیده و خوانده بودم احساس می‌کردم. این روز برای من درسی بزرگ داشت اینکه تمام این سیستم دنیا و کائنات را خدا طوری چیده که وقتی کسی را خوشحال می کنی اول خودت چند برابر پر از شعف و خوشحالی میشوی. یعنی اصل این کمک کردن و شاد کردن این است که اول حال دل خودت خوب باشد.

با بقیه بچه‌های گروه تماس گرفتم و پایان ماموریت را اعلام کردم. آنها هم کارشان تمام شده بود و راهی خانه بودند. درست است این مأموریتی کوتاه در حد 45 دقیقه بود اما حس و تجربه‌ای که به دست آوردم را نمی‌توانم در قالب چند جمله بیان کنم خصوصا وقتی چند نفر از آن نوجوانان روزه‌اولی به من و دوستانم پیامک دادند و از شادیشان از اینکه چقدر این افطاری و کادو برایشان لذت‌بخش و شیرین بوده، از اینکه کارت هدیه را می‌خواهند نهج‌البلاغه بخرند، از اینکه این به یادماندتی‌ترین روزه برایشان بوده گفتند. حال بعد از این پیام‌ها می‌دانم این زمینی که روی آن قدم می‌زنیم ملک همه آدم‌هاست از فقیر و غنی از زشت و زیبا از مسئول و عوام و ...که برای بهتر زیستن باید همه ما زیر یک سایبان برویم به نام محبت و نیکی.

فهمیدم بندگی کردن برای خدا همان رضایت خلق خداست، اینکه در کوچه و پس کوچه‌ و محله‌ای که زندگی‌ می‌کنی دستگیر باشید حتی شده با یک کار کوچک، باید وارد میدان شوی و آستین امدادت را بالا بزنی و در حد وسع و توانت به مردمی که هر روز آنها را در همسایگی‌ات، در کوچه و محله‌ات می‌بینی و در کنارشان قدم می‌زنی و نفس می‌کشی خیری برسانی، دلی شاد کنی حتی شده با دادن بشقابی حلوا یا پیاله‌ای شله زرد به همسایه‌ات، با گرفتن سنگکی برای پیرزن و پیرمردی که در کوچه‌ و محله‌ات زندگی می‌کنند و نمی‌توانند در این شرایط کرونایی سر صف نان بایستند. با دادن هدیه‌ای کوچک درحد یک مداد مشق به دخترهایی ریزه میزه محله که روزه می‌گیرند حتی روزه کله گنجشکی، با دادن لقمه‌‌ای غذا هنگام افطار یا سحری به پاکبان محله که هر روز صدای جارویش را می‌شنوی که آرام و بدون توقع جلوی پایت را تمیز می‌کند.

من دانستم خداوند هزاران راه و کار جلوی من بنده گذاشته که با انجامش اول حال خودم را خوب کند. من فهمیدم گاهی خداوند می‌خواهد با دستان من و تو دست دیگران را بگیرد و دل بندگانش را شاد کند، من با همه وجودم درک کردم ما هرگز در زندگیمان احساس خوشبختی نخواهیم کرد مگر اینکه قدمی برای خوشبختی و خوشحالی هم‌نوعمان برداریم.

انتهای پیام/89001/س

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول