اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

جامعه  /  سلامت

با «ام اس» تا «اورست»/ وقتی یک ایرانی، دومین فاتح «بام دنیا» با بیماری خاص می‌شود

در 100متری قله اورست مدام با خودم تکرار می¬کردم:«من صعود هیچ قله‌ای رو به کسی بدهکار نیستم.» با اینکه می‌دانستم شاید تا آخر عمرم دیگر این شانس نصیبم نشود،از شدت خستگی و به دلیل احتمال آسیب‌دیدگی تصمیم گرفتم برگردم! به خودم می‌گفتم:«من بابت انصراف از صعود قرار نیست به کسی توضیح بدم. جانم از همه‌چیز باارزش‌تره.» و از همه مهم‌تر؛ من به خانواده‌ام قول داده‌بودم زنده برگردم.

با «ام اس» تا «اورست»/ وقتی یک ایرانی، دومین فاتح «بام دنیا» با بیماری خاص می‌شود

گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ به حساب روز و ماه و سال، امروز سه سال و 9 روز از لحظه‌ای که بر بام دنیا ایستاد، می‌گذرد؛ درست همین امروز که انگار در تقویم ثبت شده تا هر سال به او یادآوری کند چیزی در وجودش، او را از همه انسان‌های اطرافش «خاص» کرده. قهرمان داستان ما اما از یک جایی به بعد تصمیم گرفت خاص بودن را نه در محدودیت جسمانی و آسیب‌پذیر بودن سلامتی، بلکه آن‌طور که خودش دوست دارد، معنا کند. پاشنه‌های همتش را که ورکشید، جاده و کوهستان و تو بخوان «تمام دنیا» در مقابلش سر تعظیم فرود آورد و این تازه برای او شروع ماجرا بود؛ ماجرایی که 25 سال بعد در باشکوه‌ترین شکل ممکن، در بلندترین قله جهان به نقطه اوجش رسید.

امروز، روز جهانی «ام اس»، شاید مغتنم‌ترین فرصت برای بازخوانی داستان زندگی «مهرداد شهلایی» و خاطره فراموش‌نشدنی صعودش به قله «اورست» باشد؛ هموطن بلندهمتی که از ابتلا به ام اس برای خودش نردبانی ساخت برای رسیدن به آرزوهای بلندبالا و روی پله‌های این نردبان، این جمله هر لحظه ورد زبانش بود: «ام اس هرگز مرا متوقف نخواهد کرد». با ما در این گفت‌وگوی دلپذیر همراه باشید.

 

«مهرداد شهلایی»، عضو انجمن ام اس و فاتح قله اورست

من هنوز جشن پایان خدمت نگرفته‌ام...

«یک ماهی می‌شد از خدمت سربازی ترخیص شده‌بودم. مشغول امور شخصی بودم و در این میان داشتم دنبال کار هم می‌گشتم. در همان گیر و دار، سر و کله علائم آنفلوانزا پیدا شد اما هرچه گذشت، تب و سرفه و سینه‌دردی که گرفتارش شده‌بودم، خوب نشد. بارها دکتر رفتم و آنها هم با یک بغل داروهای مربوط به آنفلوانزا روانه‌ام کردند اما هیچ‌کدام افاقه نکرد. از این حالت که طولانی شده‌بود، کلافه بودم که در یک شب، دچار حمله‌های شدید شدم؛ ظرف یک شب، به‌یکباره بینایی‌ام را از دست دادم، از سینه به پایین فلج شدم، قدرت بلع نداشتم، کنترل عضلات روده و مثانه از اختیارم خارج شد و عملاً دیگر کنترل ادرار و مدفوع را نداشتم و...!»

مثل این است که پای یکی از داستان‌های شب رادیو نشسته‌ام و با شروع غافلگیرکننده‌اش در جا میخکوب شده‌ام. انگار زورم به کلمات نمی‌رسد که راضی‌شان کنم بپرسند: «خب، بعدش؟» فقط نگاه می‌کنم. «مهرداد شهلایی» سئوالم را نپرسیده، از نگاهم می‌خواند و در جواب می‌گوید: «شوک بزرگی بود. اصلاً نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده و چرا دچار این حالات شده‌ام. مرا به بیمارستان رساندند. 2 روز در آنجا بودم اما متاسفانه نتوانستند مشکل را تشخیص دهند. این معما اما با انتقال به بیمارستان امام خمینی حل شد. در بدو ورود به بیمارستان، آقای دکتر «دولت آبادی» تا مرا دید و در جریان شرایطم قرار گرفت، گفت: «شما مبتلا به ام اس هستی»...

چه اسم غریبی! تا به حال اسم این بیماری را نشنیده بودم. آن روزها (سال 71) از اینترنت و فضای مجازی هم خبری نبود که مثل امروز بتوانی با یک سرچ ساده، کلی مطلب درباره موضوعات جدید پیدا کنی. اما اسم بیماری، فرع قضیه بود. آنچه اهمیت داشت، این بود که متوجه شدیم ام اس، یک بیماری ناشناخته است که اطلاعات بسیار محدودی درباره آن وجود دارد. آن روزها حتی دستگاه ام‌آرآی وارد ایران نشده‌بود و امکان دستیابی به اطلاعات دقیق و مشخص درباره این بیماری وجود نداشت. اما هرچه بود، ام اس از 22 سالگی وارد زندگی من شد.»

 

پسر جان! از 2 چیز غافل نشو؛ کلسیم و ورزش

«دکتر دستور بستری داد و شوک‌درمانی با کورتن را برایم شروع کرد. در 45 روزی که در بیمارستان بودم، با دارودرمانی، بخش زیادی از توانایی‌های جسمی‌ام برگشت و موقع ترخیص توانستم با واکر از بیمارستان به خانه بروم. اما بخشی از عوارض آن حملات در بدنم ماندگار شد و تا امروز هم با من است. همه افراد وقتی می‌خواهند به جلسه یا مهمانی و... بروند، قبل از خروج از منزل، از روی اختیار به سرویس بهداشتی می‌روند تا در آن فضا دچار مشکل نشوند. اما من مثل همه نمی‌توانم برای این موضوع به‌صورت ارادی رفتار کنم چون کنترل عضلات روده و مثانه در اختیارم نیست. نمی‌دانم الان که دارم از خانه بیرون می‌روم، کجا و چه زمانی نیاز به سرویس بهداشتی پیدا می‌کنم. و این برایم تبدیل به فوبیا شده که در آن لحظه چه باید بکنم؟ آن هم در کشور ما که اساساً مشکل سرویس بهداشتی عمومی داریم. فقط مساجد، سرویس بهداشتی مناسب دارند که آن هم فقط در اوقات نماز قابل استفاده است.»

اما جوان داستان ما، چیزهای دیگری را هم از بیمارستان با خود به خانه برد؛ توصیه‌های دکتر حاذقی را که به لطف خدا با تشخیصش، او را دوباره به جاده زندگی برگردانده‌بود. همان چراغ‌هایی که مسیر زندگی جدیدش را روشن کرد: «دکتر دولت آبادی موقع ترخیص، 2 موضوع مهم را با تاکید به من گوشزد کرد و گفت: «یادت باشد از حالا به بعد در درجه اول، مواد غذایی دارای کلسیم فراوان استفاده کن چون استفاده از کورتن درمانی با دُز بالا، تو را مستعد پوکی استخوان کرده. در درجه دوم، ورزش را از زندگی‌ات جدا نکن. عضلاتت باید آنقدر قوی باشد که کمک کند استخوان‌هایت دیرتر به سمت پوکی برود.» توصیه‌های آقای دکتر تا همین امروز آویزه گوش من بوده...»

 

خانواده شهلایی

فقط جاده و کوهستان از من ناراحت نمی‌شدند...!

«من هم مثل اغلب افرادی که دچار بیماری‌های خاص مانند ام اس می‌شوند، آن اوایل بارها دچار افسردگی و ناامیدی شدم اما دیدم جز بلند شدن و تلاش کردن، راه دیگری ندارم. دست روی زانو گذاشتم و برای بازگشت به زندگی، سراغ ورزش رفتم و کم‌کم ام اس را به عنوان جزیی از زندگی‌ام پذیرفتم. 5 سال بعد از ابتلا به ام اس، ازدواج کردم و حالا یک پسر 24 ساله و یک دختر 19 ساله دارم. همسر و فرزندانم در تمام این سالها حامی و مشوق من بوده‌اند و کمک کرده‌اند با آرامش بتوانم به فعالیت‌هایم بپردازم. وقتی تصمیم گرفتم به طور جدی ورزش را شروع کنم، برای تقویت عضلات و استخوان‌ها و حفظ سلامتی‌ام، ورزش‌های مختلفی را امتحان کردم. مثل خیلی از جوان‌ها، از فوتبال و ورزش‌های سالنی شروع کردم اما یک مشکل وجود داشت. وسط بازی، نیاز به سرویس بهداشتی پیدا می‌کردم و به دفعات از زمین خارج می‌شدم. هم‌تیمی‌هایی که با شرایط من آشنایی نداشتند، ناراحت می‌شدند که چرا مدام تیم را رها می‌کنم و می‌روم و آنها را به دردسر می‌اندازم!

اینطور بود که به دوچرخه‌سواری رو آوردم؛ آن هم دوچرخه‌سواری جاده. با دوچرخه به دل جاده می‌زدم و از شهر خارج می‌شدم. این ورزش انفرادی غیر سالنی، دیگر آن محدودیت آزاردهنده را برایم نداشت. کمی که گذشت، از سال 79 پایم به کوه هم باز شد. کوهستان هم یک محیط دلپذیر بود که نگرانی‌های همیشگی‌ام به آن راه نداشت. سال 83 با ورود به باشگاه کوهنوردی دماوند، ورزش حرفه‌ای را شروع کردم. از این مقطع، دوره‌های مختلف مربیگری را هم گذراندم و موفق به کسب مدرک مربیگری درجه 3 کوهپیمایی، سنگ‌نوردی طبیعت و دوچرخه کوهستان شدم.»

 

وقتی روی قله دماوند برای رویاهای بالابلند نقشه می‌کشی

«سال‌ها گذشت و صعودهای موفقی را به تمام قله‌های مهم داخلی در فصول مختلف تجربه کردم. حتی دماوند را همان اوایل و قبل از ورود به باشگاه کوهنوردی فتح کردم و این تجربه بعدها به دفعات، در فصول مختلف و از مسیرهای مختلف برایم تکرار شد. این تجربیات باعث شد به سطحی از آمادگی برسم که کم‌کم به فکر صعود به قله‌های مرتفع خارج از ایران بیفتم. واقعیت این بود که دلم می‌خواست خودم را وارد چالش‌های بزرگ‌تر کنم. می‌خواستم ببینم در آن قله‌های مرتفع‌تر با آن اختلاف ارتفاع و اختلاف فشار که آمادگی جسمی و روحی بیشتری را می‌طلبد، عملکردم چطور خواهد بود...»

مهرداد شهلایی بر قله «موستاق آتا» در کشور چین

به تصویری که از ام اس در ذهن عموم مردم نقش بسته، فکر می‌کنم و هرچه می‌گردم، هیچ شباهتی میان آن تصویر و زندگی ورزشکاری که در مقابلم نشسته، پیدا نمی‌کنم. ماجرا از این قرار بود که برای مهرداد شهلایی از میانه‌های راه، از ام اس فقط یک اسم باقی مانده بود. اسمی که هر وقت در ذهنش جرقه می‌زد، یادش می‌آورد باید بیشتر تلاش کند: «بالاخره تیرماه سال 96 در اولین تجربه خارجی‌ام، موفق شدم به قله «موستاق آتا» به ارتفاع 7546 متر در چین صعود کنم. کسی نمی‌دانست این صعود، مقدمه‌ای برای یک کار بزرگتر است. درواقع قبل از اجرای برنامه صعود به موستاق آتا، تصمیمم را برای صعود به قله اورست گرفته بودم اما نمی‌دانستم در ارتفاعات بلندتر از دماوند، با توجه به بیماری‌ام اس، چه شرایطی خواهم داشت و چه فشاری را باید تحمل کنم. بنابراین این صعود را به‌عنوان پیش‌برنامه فتح اورست اجرا کردم تا خودم را محک بزنم.»

 

اورست را فتح کنی، دست برمی‌داری؟!

آقای کوهنورد جوری از اورست می‌گوید انگار نه انگار دارد از بلندترین قله جهان یاد می‌کند، انگار نه انگار نام یک بیماری خاص – حتی در ظاهر – دست و پایش را برای فعالیت‌های پرخطر و پرفشار بسته است، انگار... کنجکاوم بدانم این بلندپروازی و اراده از کجا نشأت می‌گیرد. می‌پرسم و شهلایی لبخندبرلب می‌گوید: «هر رشته ورزشی، یک نهایت و نقطه اوج دارد؛ اتومبیلرانی، مسابقات فرمول یک. فوتبال، جام جهانی. ژیمناستیک، المپیک و... نقطه اوج ورزش کوهنوردی هم، فتح اورست است. من هم از وقتی به صورت حرفه‌ای کوهنوردی را دنبال کردم، به فتح اورست فکر می‌کردم و البته با خودم قرار گذاشته‌بودم که اجازه ندهم ام اس مرا متوقف کند.

«کیوان شهلایی»، برادر و حامی مالی مهرداد شهلایی در فتح قله اورست

اما ماجرای این ورزش، یک طرف دیگر هم دارد. کوهنوردی در این سطح، با مخاطرات زیادی همراه است. به همین دلیل، خانواده همیشه در صعودها نگران من بودند و بیشتر از همه، برادر بزرگترم که از زمان ابتلایم به ام اس، جور دیگر پیگیر امور من و نگرانم بود. حق هم داشتند چون در موقعیت عادی هم، شرایط فردی که یک بیماری زمینه‌ای دارد و دائماً این علائم همراهش است، با یک فرد عادی متفاوت است، چه برسد به اینکه بخواهد اقدام به کوهنوردی در سطح حرفه‌ای کند. اینطور بود که برادرم از یک جایی به بعد از من خواست این فعالیت‌های پرخطر را کم کنم. و انگار بخواهد چیزی بگوید که نه نگویم، یک روز گفت: «اگر اورست بروی، دست برمی‌داری؟» فوری در جوابش گفتم: از خدا می‌خواهم اما پولش را ندارم! وقتی برادرم قبول کرد حامی مالی من در صعود به اورست باشد، یک قدم بزرگ به آرزویم نزدیک‌تر شدم.»

 

مهرداد شهلایی بعد از پایان مرحله «هم هوا» شدن مقدماتی برای صعود به اورست در حال شست و شوی لباس هایش

از خانه تا بام دنیا در 50 روز

«بعد از اجرای موفقیت‌آمیز صعود به قله موستاق آتا، به این نتیجه رسیدم که امکان تلاش برای فتح اورست را دارم. به‌این‌ترتیب، بعد از انجام هماهنگی‌های لازم و با اسپانسرینگ برادرم، کوله‌بارم را بستم و 16 فروردین سال 97 عازم نپال شدم تا تلاشم برای صعود به اورست را شروع کنم. سفری که 50 روز طول کشید.»

در مقابل من که با هیجان، مشتاقانه از جزییات این سفر خاص و آن صعود فراموش‌نشدنی سئوال می‌کنم، قهرمان این داستان با آرامش و طمأنینه برگ‌های دفتر خاطرات آن تجربه شیرین اما سخت را ورق می‌زند. از فرآیند صعود به قله اورست که می‌پرسم، مهرداد شهلایی می‌گوید: «صعود به اورست، مثل صعود به قله‌های معمولی و کوتاه نیست. اصطلاحاً صعود مرحله‌ای و دوره‌ای می‌طلبد چون برای فتح آن، باید چند بار بروید بالا و به پایین برگردید تا به‌لحاظ تکنیکی با محیط کوهستان هم‌هوا شوید. صعود من به اورست، 40 روز طول کشید و در روز 28 اردیبهشت سال 97 ساعت 7 صبح موفق به فتح قله اورست شدم.»

 

در میدان جنگ، خبری از لذت نیست

منتظرم از لذت صعود به بلندترین قله جهان و ایستادن بر بام دنیا، خاطره‌های ناب بشنوم و ثبت کنم اما آقای قهرمان، آب پاکی را روی دستم می‌ریزد و می‌گوید: «در تجربه سخت و پرخطری مثل صعود به اورست، هیچ لذتی منتظر شما نیست! بگذارید جور دیگری ماجرا را برایتان توصیف کنم. شاید شعاری به نظر برسد اما واقعیت این است که مرز بین شجاعت و حماقت، از تار مو باریک‌تر است. یعنی در مسیر صعود، آن موقعی که باید تصمیم بگیرید به پایین برگردید تا زنده بمانید یا اینکه تصمیم می‌گیرید ادامه می‌دهید و احتمالاً با مرگ مواجه می‌شوید، فقط یک لحظه است. خیلی‌ها متاسفانه جانشان را در همین لحظه از دست داده‌اند. ماجرا این است که خیلی اوقات، کوهنوردان به خاطر جو روانی ه پشت سرشان است، این راه را با علم به برگشت‌ناپذیر بودنش، ادامه می‌دهند. چون نگران هستند اگر بدون موفقیت در صعود برگردند، اطرافیان درباره‌شان چه خواهند گفت، اعتبارشان را از دست می‌دهند و...

اما خوشبختانه من خودم را گرفتار چنین دغدغه‌هایی نکرده‌بودم. اسپانسرم، برادرم بود و تمام تلاشم را هم کرده بودم که بدون حاشیه وارد این عرصه شوم. موقع اعزام هیچ نمایشی به راه نینداختم که می‌خواهم فلان کار را انجام دهم و در مسیر هم غیر از خانواده، فقط با یکی از همنوردان قدیمی در ارتباط بودم و او را از شرایطم باخبر می‌کردم. اینطور بود که کاملاً با آرامش این اتفاق بزرگ را تجربه کردم.»

 

شادی و لذت بماند برای وقتی که زنده برگشتی!

مهرداد شهلایی انگار ناباوری‌ام را از پشت سکوتم تشخیص داده که لبخندبرلب دوباره برمی‌گردد سر حرف اولش: «در آن شرایط، در ارتفاع 8848 متری، هیچ لذتی در انتظار شما نیست. هیچ سرخوشی و شادابی وجود ندارد. وقتی در آن ارتفاع هستید، صرفاً دارید برای بقا و زنده ماندن می‌جنگید. آنقدر شرایط سخت است که فقط می‌خواهید زنده بمانید. شرایط درست شبیه جنگ است. مثل این است که وسط میدان مین گرفتار شده باشید و از بالا هم شما را به رگبار بسته باشند. بنابراین فقط به این فکر می‌کنید که خودتان را از آن مهلکه، زنده بیرون بکشید. به همین دلیل است که افرادی وارد این چالش می‌شوند که به‌لحاظ ذهنی، مرگ را پذیرفته باشند و چیزی به نام ترس از مرگ در ذهنشان وجود نداشته باشد. چون آنجا که می‌روید، درست وسط مرگ هستید!

پس یادتان باشد در تجربه صعود به اورست، اصلاً چیزی به نام شرایط خوب و ایده‌آل و لذت بردن از صعود وجود ندارد. همه اینها مال بعد از فرار کردن از آن میدان جنگ است. وقتی زنده برگشتید، تازه می‌توانید حس لذت را درک کنید و بفهمید کجا بودید.»

 

وقتی مهرداد شهلایی می خواست از 100متری قله اورست به پایین برگردد

من صعود هیچ قله‌ای را به کسی بدهکار نیستم

می‌گویم: تازه دارم معنای آن پست اینستاگرامی‌تان را درک می‌کنم؛ همان که گفته بودید: «من صعود هیچ قله‌ای رو به کسی بدهکار نیستم...» آقای کوهنورد انگار پرتاب می‌شود به یکی از سخت‌ترین لحظه‌هایی که در مسیر صعود به اورست تجربه کرده و می‌گوید: «من این جمله را در 100 متری قله اورست با خودم تکرار کردم. با اینکه می‌دانستم فاصله چندانی با قله آرزوهایم ندارم، از شدت خستگی و اینکه اگر ادامه بدهم، احتمال دارد آسیب ببینم، تصمیم گرفتم برگردم! با اینکه می‌دانستم به دلیل هزینه‌های سنگین حدود 50 هزار دلاری! – که نه فقط برای ما بلکه برای تمام مردم دنیا مبلغ هنگفتی محسوب می‌شود - شاید تا آخر عمرم دیگر شرایط حضور در این مکان برایم فراهم نشود، باز هم از 100 متری قله نزدیک بود برگردم. می‌دانید چرا؟ چون بدهکار کسی نبودم. به خودم می‌گفتم: «من بابت انصراف از صعود قرار نیست به کسی توضیح بدم. جانم از همه‌چیز باارزش‌تره.» و یک نکته مهم؛ «من به خانواده‌ام قول داده‌بودم زنده برگردم.»

فتح قله اورست توسط مهرداد شهلایی با شعار «ام اس هرگز مرا متوقف نخواهد کرد»

همیشه این اصل کلی را به خودم و دیگران یادآوری می‌کنم؛ هیچ افتخاری، ارزش ریسک بی‌مورد و هیچ صعودی، ارزش آسیب رساندن به خودمان و به خطر انداختن جانمان را ندارد. درست است کسی که وارد میدانی مانند فتح اورست شده، نباید چیزی به نام ترس از مرگ در ذهنش باشد، اما ما برای مردن هم اقدام به صعود اورست نمی‌کنیم. آنجا می‌رویم که از تجربیات، اطلاعات و تجهیزاتمان استفاده کنیم و خودمان را به چالش بکشیم و زنده برگردیم. برای من، تنها چیزی که در نهایت باعث شد مسیر را ادامه دهم، استراحت مناسب، هوای صاف و عالی و تشویق همراه بومی‌ام (شِر پا) بود. وقتی بعد از استراحت به شرایط نرمال برگشتم، شروع به ادامه مسیر کردم و به لطف خدا موفق به فتح اورست شدم.»

 

استقبال از فاتح اورست در فرودگاه

از پاداش معادل قهرمان المپیک تا حراج تجهیزات کوهنوردی برای جبران بدهی!

سفر پر فراز و نشیبی که مهرداد شهلایی از 16 فروردین سال 97 از تهران به مقصد کشور نپال و با هدف فتح بام دنیا شروع کرده‌بود، بعد از موفقیت در صعود به قله اورست، در روز 7 خرداد و بازگشت به تهران به پایان رسید. از حمایت و همراهی همیشگی خانواده که این بار به اوج خود رسید، لطف دوستان و تشویق‌های مردم به‌ویژه اهالی انجمن ام اس که بگذریم، صحبت از حمایت و تقدیر مسئولان ورزش کشور از قهرمان بااراده‌ای که در سطح جهانی کاری کرده‌بود، کارستان، حکایت دیگری است.

این قصه اما انگار، قصه غافلگیری‌هاست و آقای کوهنورد، راوی این روایت‌های غیرمنتظره. بحث که به واکنش مدیریت ورزش کشور به این اتفاق بزرگ می‌رسد، شهلایی می‌گوید: «هیچ‌کس از من حمایت نکرد. برای فتح قله اورست، قرار بود پاداش معادل طلای المپیک (150 سکه تمام بهار آزادی) را به من بدهند اما این اتفاق نیفتاد. فدراسیون کوهنوردی، صعود مرا تأیید کرد و نامه فدراسیون و نامه انجمن ام اس را شخصاً به وزارت ورزش بردم و تحویل دادم اما متاسفانه ترتیب اثر ندادند. در طول تاریخ ورزش کوهنوردی جهان، قله اورست فقط توسط 2 نفر مبتلا به ام اس فتح شده که من، یکی از آن دو نفر هستم اما این اتفاق در کجای افتخارات ورزش کشور ما ثبت شد؟ چه بهایی به آن داده شد؟ از رسانه‌ها انتظار داشتم این کم‌لطفی و اجحاف را انعکاس دهند و پیگیری کنند اما اینطور نشد.

مهرداد شهلایی بعد از بازگشت از قله اورست و ترخیص از بیمارستان

پاداش و تقدیر به کنار، مدیریت ورزش کشور از کمترین حمایت از من در این زمینه هم دریغ کرد. در مسیر برگشت از قله اورست، من متاسفانه دچار سانحه‌ای شدم که به «برف‌کوری» معروف است و به همین دلیل تا پایین هِلی بُرد شدم که هزینه سنگینی برایم داشت. مسئولان ورزشی حتی از من حمایت نکردند که این هزینه را با ارز دولتی پرداخت کنم. اینطور شد که برای تأمین این هزینه، تا فروش تجهیزات کوهنوردی‌ام هم رفتم.

اما وقتی دوستانم از ماجرا مطلع شدند، پای کار آمدند و نگذاشتند کام من بیش از آن تلخ شود. آن‌ها با راه‌انداختن پویش «هر کوهنورد، یک دلار»، در روزهایی که دلار 10 هزار تومان بود، 70 میلیون تومان جمع کردند. دوستانم در یک حرکت قشنگ، اغلب تجهیزات کوهنوردی‌ام را از من خریدند و دوباره آنها را به‌عنوان کادوی فتح اورست به من هدیه دادند و به‌این‌ترتیب، آن بدهی را هم با ارز آزاد تسویه کردم و مشکل رفع شد. اما برخلاف این دوستان بامعرفت که برای حمایت از من به آب و آتش زدند، نه فدراسیون و نه وزارت ورزش هیچ کمکی به من نکردند. و این برای همیشه ثبت شد که مدیریت ورزش کشور از نفر دوم جهان که با بیماری‌ام اس موفق به فتح اورست شد، هیچ‌گونه حمایتی نکرد.»

 

مهرداد شهلایی در جمع اعضای انجمن ام اس

فقط به خاطر بچه‌های ام اس، حاضرم دوباره با اورست مبارزه کنم

با این اوصاف و با سختی‌هایی که از صعود به اورست و بی‌مهری‌های بعدش دستگیرمان شد، نباید انتظار داشته باشیم مهرداد شهلایی بار دیگر تن به این سفر پرماجرا و تجربه پرخطر بدهد. یک علامت سئوال در آخر جمله می‌گذارم و می‌پرسم. آقای قهرمان اما از زاویه دیگری به ماجرا نگاه می‌کند. او مکثی می‌کند و لبخندبرلب می‌گوید: «فقط به یک دلیل حاضر هستم این صعود را یک بار دیگر انجام دهم و آن اینکه تاثیری که صعود من به اورست روی بیماران ام اس داشت، بسیار فراتر از چیزی بود که خودم تصور می‌کردم. من با شعار «ام اس هرگز مرا متوقف نخواهد کرد» اورست را فتح کردم و این اتفاق برای بچه‌های ام اس، الهام‌بخش و امیدآفرین شد. به همین دلیل، فقط برای ایجاد انگیزه و امید در این عزیزان، شاید اگر شرایطش فراهم شود، برنامه مشابهی را اجرا کنم البته حتماً در شرایطی بهتر و باثبات‌تر. می‌دانید، اینکه کاری انجام دهید که بتواند در زندگی خیلی‌ها یک نقطه عطف ایجاد کند و زندگی‌شان را متحول کند، خودش می‌تواند یک نقطه انگیزشی جدید برای شما باشد.

مهرداد شهلایی، بام دنیا و تحقق شعار شکست ام اس

من با بسیاری از بچه‌های ام اس بعد از فتح اورست آشنا و دوست شدم. عضویت من در انجمن ام اس به دهه 70 برمی‌گردد اما به دلایلی هیچ‌وقت نتوانستم فعالیتی در این مرکز داشته باشم. اما بعد از ماجرای فتح اورست، دوباره ارتباطم با انجمن برقرار شد و دوستان جدیدی در آنجا پیدا کردم. خیلی‌ها در دیدارهای حضوری یا پیام‌هایی که در صفحه شخصی‌ام ارسال می‌کردند، می‌گفتند با شنیدن خبر صعود من به قله اورست، دوباره امید به زندگی و انگیزه برای تلاش پیدا کرده‌اند و این برای من بسیار خوشایند بود. بعضی‌هایشان که علاقه‌مند به کوهنوردی بودند و شرایط جسمی و روحی موردنیاز برای این کار را هم داشتند، به گروه ما ملحق شدند و در صعودها همراهی‌مان کردند. همچنان هم این دوستی‌ها و همراهی‌ها ادامه دارد و بچه‌های ام اس در این فعالیت‌ها برای من در اولویت هستند.»

 

در روزگار تحریم و کرونا، بیماران ام اس را در مشکلات تنها نگذارید

قصه فتح بام دنیا که به سر می‌رسد و از مهرداد شهلایی می‌خواهم یکی از مهم‌ترین تجربیات زندگی‌اش را برای ما و مخاطبان این گفت‌وگو به یادگار بگذارد، باز هم دلش هوای بچه‌های ام اس را می‌کند. انگار در یک لحظه، رنج‌ها و سختی‌های آنها را در ذهنش مرور می‌کند و یک‌بار دیگر آرزو می‌کند آنها هم مثل خودش بتوانند از گردنه پرخطر ناامیدی بگذرند و دوباره به زندگی سلام کنند. آقای قهرمان چشم‌هایش را تنگ می‌کند و می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین تجربیاتی که در تمام این سال‌ها کسب کرده‌ام، این است که انسان‌ها بیماری‌شان را خودشان انتخاب نمی‌کنند اما روش زندگی با آن بیماری را چرا، خودشان انتخاب می‌کنند. و اگر در این مسیر روش غلطی را انتخاب کنند، کسی جز خودشان مقصر نیست.»

شهلایی حرف‌های دیگری هم دارد اما این بار مخاطبش، آن‌هایی هستند که دستی بر آتش دارند و اختیار و قدرتی برای رفع مشکلات: «بیماران ام اس در جامعه ما، بسیار مظلوم و مهجور هستند؛ چه به لحاظ تأمین دارو و خدمات درمانی و چه به لحاظ بیمه و دیگر مسائل. اغلب بچه‌های ام اس، مشکلات فراوان و هزینه‌های بسیار هنگفتی بابت دارو و درمان متحمل می‌شوند که این مشکلات در روزگار تحریم و کرونا، مضاعف هم شده‌است. درست است که همه بیماران شرایط سختی دارند اما مشکلات اهالی جامعه‌ام اس شاید کمی متفاوت‌تر باشد. امیدوارم در این شرایط، مسئولان گوشه چشمی به بیماران ام اس داشته باشند. انتظار نداریم کمک کنند، فقط کافی است شرایط را به لحاظ دسترسی به دارو، پوشش بیمه و شرایط شغلی برای بیماران ام اس تسهیل کنند. همین!»

 

انتهای پیام/

         

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول