اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  فارس

پنج‌شنبه‌های شهدایی| شهیدی که بعد از شهادتش، پدرِِ شهید شد

پنج‌شنبه دیگری از راه رسید، آمده‌ایم تا بگوییم شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاک، مهمان این هفته پنجشنبه‌های شهدایی، شهیدی است که بعد از شهادتش پدر شهید نیز شد.

پنج‌شنبه‌های شهدایی| شهیدی که بعد از شهادتش، پدرِِ شهید شد

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، ستوان‌یار سوم بود و فرمانده دسته، روستازاده بود و با انگیزه، تحصیلاتش ششم قدیم بود اما روش تربیتی‌اش آنقدر دقیق بود که فرزند ۱۸ ساله‌اش محمدجواد نیز با فاصله کمی به او پیوست، بدنش کاملا سوخته شده و آنقدر سبکبال بود که زمین را نیز به زحمت نینداخت.

شهید معصومعلی جهانی در روستای فیروزی مرودشت متولد شد، از همان ابتدای زندگی وقتی که کودکی۶ ساله بود، خوب و بد و مزه فقر و نداری را چشید.

 او به‌خاطر فقر مالی و کمبود در روستاها تا ششم قدیم تحصیل کرد و به کار و تلاش در روستا مشغول شد.

خصوصیات اخلاقی او از دوران کودکی تا سال ۴۲ که به سربازی رفت برای همگان الگو و زبانزد بود، نه تنها ایمان او بلکه خوبی‌ها و صبر و استواری‌اش در مقابل سختی‌های زندگی آن زمان برای همه روشن بود.

سال ۱۳۴۲ همزمان با سربازی، وارد ارتش شد، بعد از دو سال که خدمت سربازی تمام شد با اجازه پدر و مادر به خدمت ارتش در آمد و در همان سال بود که ازدواج کرد.

سفارش همیشه آشنایش این بود: به فکر پیرمردان و پیرزنان مستمند و مخصوصا بچه‌های یتیم و مستضعف جامعه باشید و به آنها احترام بگذارید

خدمت او به این آب و خاک از شیراز شروع شد و پس از مدتی به فراشبند و کازرون اعزام شد و بعد از یک سال به مریوان رفت و سه سال طول کشید و بعد از آن به خلیج فارس و بعد از مدتی به آباده و از آنجا به گیلان و بندر لنگه و پاسگاه‌های مناطق مختلف و‌دور از دسترس  مثل بندچارک رفت.

بعد از بند چارک دوباره به شیراز اعزام شد و مدت دوسال در پارکینگ این شهرستان به خدمت پرداخت و سپس به گروهان ضربت تخت جمشید منتقل شد.

 بعد از ۲۰ سال سختی، نزدیک زادگاه خود به خدمت پرداخت که در این موقع دارای پنج فرزند بود (چهار پسر و یک دختر) او بچه‌ها را خیلی خوب تربیت کرد و همیشه بر درس و مشق آنها نظارت کامل داشت و می‌گفت سعی کنید درس بخوانید تا فردی مفید برای جامعه باشید.

بعد از انتقال به گردان ضربت به ماموریت‌های قیر و کارزین و فیروزآباد و بوشهر رفت تا اینکه در سال ۱۳۵۷ همزمان با انقلاب اسلامی، به جهرم رفته و در همان اول انقلاب پشتیبانی خود را از انقلاب و امام اعلام کرد و با مخالفت فرمانده‌های خود روبرو شد که باز هم به گردان ضربت آمد.

در سال ۱۳۵۸ بود که جنگ تحمیلی عراق شروع شد، او در همان شروع جنگ می‌گفت که جنگ ما جنگ امام حسین(ع) است و همه ما باید در آن شرکت کنیم تا از دین اسلام حراست و حفاظت کنیم. 

وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تشیع جنازه شهیدان شرکت می‌کرد و در مورد گروه‌های ضد انقلاب می‌گفت: چه پست هستند این خود‌فروخته‌ها که انسان‌های با ارزشی چون بهشتی‌ها، رجائی‌ها  و مطهری‌ها را شهید کردند و می‌گفت اینان از پشت به این ملت ضربه می زنند

پس از مدتی اولین ماموریت او در جبهه جنوب آغاز شد که در عملیات شرکت داشت و باز بار دوم هم به جبهه جنوب و آخرین بار یعنی برای بار سوم به کردستان رفت.

 به هر حال کسانی که او را می‌شناختند چه در جبهه و چه در پشت جبهه از او خیلی تعریف می‌کردند، از رشادت‌هایی که در طول عملیات از خود نشان داد، زندگی او هم مانند مستضعفان بود و به فکر مال دنیا نبود.

یکی از آخرین خاطراتی که از او به یاد مانده، چنین است:

"برای آخرین بار که از خانه خارج شد بچه‌هایش به دنبال او رفتند اما او بچه‌ها را به خانه برگرداند و مانند کسانی که خودشان خبر دارند به آن‌ها گفت شما را به خدا می‌سپارم و شما هم برای من دعا کنید تا شهادت که ارمغان بزرگی است نصیبم گردد و بعد از آن به روستای فیروزی رفت که از پدر و مادر و برادرها و خواهرش خداحافظی کند، همگی را در آغوش گرفت و گریه کرد و گفت: دیگر همدیگر را نمی‌بینیم. چهره او با دفعات قبل که عزم جبهه داشت خیلی فرق کرده بود، واقعا شهادت از چهره‌اش می‌بارید."

چگونگی شهادتش را یکی از فرماندهان او اینگونه ترسیم کرده است:

" ما صبح زود که برای صبحانه رفتیم پادگان، شهید معصومعلی جهانی راننده بود و من بغل دست او نشسته بودم، به یک رودخانه رسیدیم. او گفت جلوی ما میدان مین است و بعد از این که این را گفت با سرعت دور شد و از جای دیگر رفت و بعثی‌ها که دیدند ما وارد میدان مین نشدیم ما را به رگبار بستند که شهید اسلحه را برداشت آمد که از ماشین پیاده شود که هنوز پای او در رکاب بود که او را زدند و بعد آمدند و او را حدود ۲۰ متری روی زمین کشیدند. آن ها گروهی بودند و من هم که در همین هنگام به پایم تیر خورده بود از روی صندلی افتاده بودم.

همین طور که او را می‌بردند ماشین دیگر از خودمان رسید و یک سرباز به‌نام دهقان آن بعثی را که معصومعلی را به شهادت رسانده بود زد و دهقان را هم یک عراقی دیگر به شهادت رساند.

در این هنگام درگیری شروع شد و بعثی‌ها که خود را شکست خورده دیدند، یک تیر خلاص به پیشانی شهید زدند که این اتفاق مقارن با ساعت ۸ صبح ۲۰ خرداد ۶۱ بود و او به درجه رفیع شهادت نائل شد و به لقاء الله پیوست."

چهار سال بعد فرزند دلبندش نیز در حالی که ۱۸ ساله بود راه پدر را در شلمچه از زمین به آسمان ادامه داد و هر دو شهید در گلزار فیروزی تا همیشه ماندگار شدند، یاد و نام این شهیدان گرامی وجاودانه باد.

انتهای پیام/ن

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول