به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، پنجشنبه داغ دیگری از راه رسید و این صفحه طبق روال هر هفته میزبان شهیدی است از دنیای خاص افلاکیان خاک.
آنها که عابر شبگرد کوچههای عاشقی بودند و معلمان مکتب انتظار و مزد پاکی دل و صفای وجودشان مقام شهادت بود و عند ربهم یرزقون شدن.
مهمان این هفته ما مهربانی است از قافله شهدای شهرستان نیریز.
در سحرگاه پنجم فروردین ماه 1366 همزمان با روز عید قربان، روزی که حضرت ابراهیم(ع) شاد و خرسند از عنایت الهی در رسیدن قربانی به جای اسماعیل(ع) بود؛ حسین، خانه کوچک و باصفای خانوادهای ساده و زحمتکش را پر از شادی کرد.
6 ساله بود که راهی مدرسه شد، دوران تحصیلی خود را تا کلاس پنجم در مدرسه اهلی نیریزی گذراند و پس از آن ترک تحصیل کرد و به کار آزاد پرداخت.
آخرین حرفه او نقاشی ساختمان بود؛ در ۱۹ سالگی روانه خدمت سربازی شد و پس از اتمام دوره آموزشیاش در کرمان، به تهران منتقل و در گارد شاهنشاهی مشغول به خدمت شد.
حسین به دلیل نفرت از رژیم پهلوی، حاضر به ادامه خدمت نشد و به نیریز برگشت و با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، کارت پایان خدمت خود را دریافت کرد.
زندگی جاری بود و او به کارهای هنری و نقاشی ادامه داد و در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند میباشد.
سال ۱۳۶۴ با فوت پدر، سرپرستی خانوادهاش را نیز به عهده گرفت. در سال ۱۳۶۵ با اصرارو اشتیاق فراوان، از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و به گردان کمیل پیوست.
حسین مرد تلاش و عمل بود، و سرانجام پس از رشادتهای فراوان، در تاریخ 19 مهر ماه ۱۳۶۶ در جبهه شلمچه به فیض بزرگ شهادت نایل آمد. پیکر مطهر این شهید که نه فقط در اسم بلکه در رفتار هم الگوی مهربانی بود، در گلزار شهدای نیریز به خاک سپرده شده است.
یکی از همرزمانش میگوید: مدتی قبل از آنکه به خط شلمچه برویم، یعنی در مهرماه ۱۳۶۶ قرار شد یک کانالی در منطقه شلمچه زده شود تا بتوان از آنها به عنوان سنگر کمین استفاده کرد. به گردان مأموریت داده شد که یک دسته از نیروها را جهت حفر این کانال به شلمچه اعزام نماید.
آقای ماهوتی به اتفاق یک دسته از نیروها از جمله شهید حسین مهربان، شهید محمدجواد همتایی و شهید علیاصغر تمنادار به منطقه شلمچه رفتند. یک روز جمعی از بچهها از جمله حاج عبدالرحیم بناکار، هادی فردایی، حاج علی اکبر همتایی و....
در دفتر گردان نشسته بودیم، دیدیم شهید حسین مهربان که از خط شلمچه به اهواز آمده و استحمام کرده بود لباسها و حوله را روی طناب انداخت و نزد ما آمد و گفت: بچهها همه با هم گفتیم: بله، گفت اگر یک چیز بگویم خدا وکیل نمیخندید؟ همه گفتیم: نه، گفت: نه، من اول شرط میکنم که هیچکس نخندد، بعـد مـن صحبـت مـیکنم.
بچهها همه شوخی گرفتند، ولی او داشت جدی میگفت، گفت: من دیشب خواب دیدم که من و جواد همتایی و علی تمنادار شهید شدهایم، بچهها خندیدند و هر کس چیزی گفت.
بالاخره گذشت و فردا عصر بود که ماهوتی از خط تماس گرفتند و خبر دادند که مهربان، تمنادار و همتایی به شهادت رسیدهاند، آری او دقیقا میدانست اما ما غافل بودیم.
یاد و نام شاهدان شهید، زنده و جاودان باد و راهشان پر رهرو باد.
انتهای پیام/س