خبرگزاری فارس کردستان؛ در همان آغازین روزهای انقلاب وقتی سنندج به آشوب کشیده شد و همه جای شهر صحنه زد و خورد نیروهای ضدانقلاب شد و حوادث متعدد یک به یک روی داد، عدهای از مردمان این شهر از جان خود گذشتند تا برای رهایی مردم از دست ضد انقلاب پیشمرگ آنها شوند و اینگونه بود که سازمان پیشمرگان مسلمان کرد این ناجیان مردم سنندج به پا خواستند.
در محلات قدیمی شهر سنندج قدم میزنم آنجایی که 40 و چند سال قبل صحنه آشوب گروههای مخالف شده بود، مردم در تنگنا بودند و بسیاری از آنها صدمات جبرانناپذیری دیدند.
مراجعه به تاریخ
به تاریخ روزهای آشوب مراجعه میکنم همه جا سخن از نقش ویژه پیشمرگان مسلمان کرد است، انسانهایی که برای نجات مردم و شهر از جان و مال خود گذشتند.
در برخی از مقاطع تاریخی با انسانهایی روبه رو میشویم که ظرفیت وجودی آنها نه در مکان و نه در زمان نمیگنجد و در واقع بین آنها با نسلهای قبل و بعد از خود یک تفاوتهای ماهوی وجود دارد چرا که شیوه سلوک و رفتار آنها بر مداری میگردد که کاملا متفاوت است.
میتوان آنچه را که در سالهای بعد از انقلاب اتفاق افتاد جزو همان مقاطع استثنایی به حساب آورد ایمان، اخلاص و صداقت انسانهای آن دوره را نمیتوان به سهولت نظاره کرد اسطورههایی مانند شهید عثمان فرشتهها، شهید بارنامهها، شهید داریوش چاپاریها و عزیزان دیگر.
شهید داریوش چاپاری یکی از این چهرههای ماندگار است، سردار شهیدی که از همان ابتدا سازمان پیشمرگان کرد مسلمان را سامان بخشید و نبرد افسانهگونهای با ضد انقلاب در سنندج به راه انداخت.
چاپاری در شهریورماه 1328 در محله چهارباغ سنندج دیده به جهان گشودف وی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران ستمشاهی با عشق به اسلام و حضرت امام در صف مجاهدین و مبارزین قرار گرفت و در جریان پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی با انجام کارهایی چون پایین آوردن مجسمه شاه و کمک به آزادسازی زندانیان در بند ساواک مورد انتقام و کینهتوزی گروهکها و فرقههای ضدانقلاب قرار گرفت که در زمان ناامنی در منطقه کردستان شکل گرفته بود و این خاطره و کارهای مبارزانه ایشان هیچ گاه از خاطره پاک نشد.
این شهید بزرگوار بعد از فراغت از تحصیلات دوره ابتدایی در سن نوجوانی در بازار شهر سنندج به حرفه تعمیرکار اتومبیل مشغول شد و با شکلگیری احزاب و گروهکهای ضد انقلاب در کردستان یک سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در اسفندماه 1358 همراه جمعی از همرزمان بومی خود به سپاه کرمانشاه مراجعت کرد.
شهید چاپاری در کرمانشاه با شهید بروجردی ملاقات میکند و به اتفاق وی عازم تهران میشود و در آنجا به محضر مقام معظم رهبری که در آن سالها از طرف امام خمینی(ره) مسئولیت داشت و شهید چمران شرفیاب میشوند و بعد از این دیدار ماموریت یافتند که سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شاخه سنندج را تشکیل دهند.
این شهید عالیقدر در یکی از عملیاتها از ناحیه چشم و گوش آسیب جدی دید و به افتخار جانبازی با 55 درصد کارافتادگی نائل گشت ولی هیچ وقت دست از مبارزه برای حفظ انقلاب اسلامی بر نداشت.
شهید چاپاری چندین بار مورد سوء قصد از سوی ضد انقلاب قرار گرفت تا این که سر انجام پس از عمری مجاهدت و فداکاری و تلاش در راه حفظ و پاسداری از انقلاب اسلامی در 26 تیرماه 84 در محله فیضآباد شهر سنندج ناجوانمردانه توسط ضد انقلاب ترور و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
مهاجرت از قم دوم
عبدالله جعفری فرمانده اطلاعات پیشمرگان مسلمان کرد در سالهای نخست انقلاب و دفاع مقدس در زمانی که به مریوان، قم دوم میگفتند مردم مجبور به مهاجرت به سنندج شدند. یک هفته بعد از حمله به کمیته مریوان به کمیته شهر سنندج نیز حمله شد. آن زمان هیچ کس از مردم حمایت نمیکرد. کمیته را به آتش کشیدند و دوباره مجبور به ترک سنندج شدیم و به کرمانشاه و سپاه پاسداران رفتیم. در سپاه استان کرمانشاه اولین کسی که با او آشنا شدیم، «شهید محمد بروجردی» بود؛ فرمانده سپاه شمالغرب، مسیح کردستان بود.
مهرماه 1358 سازمان پیشمرگان کرد مسلمان با موافقت حضرت امام شکل گرفت. امام در صحیفه نور از سازمان پیشمرگان کرُد نام برده است. شاخه پیشمرگان سنندج با 60 نفر نیرو تاسیس شد و آن زمان در بین خودمان فردی را به اسم «عمو رحیم» که چند سالی پیشمرگ بارزانی بود را به عنوان مسئول خودمان انتخاب کردیم.
شهید چاپاری چهار بار مورد ترور قرار گرفت
«شهید داریوش چاپاری» به عنوان فرمانده عملیات پیشمرگان کُرد انتخاب شد. وی در مدت مسئولیت سه بار ترور شد اما به شهادت نرسید. آن روزها من از طرف شهید بروجردی به عنوان مسئول سازمان اطلاعات و عملیات انتخاب شده بودم. بعد از چند روز به یکی از پادگانهای استان کرمانشاه منتقل شدیم. یک شب شهید بروجردی به پادگان آمد و گفت قرار است فردا عملیات داشته باشیم و ما فهمیدیم قرار است یکی از شهرهای کردستان آزاد شود.
روز بعد تعدادی پاسدار مهاجر و عزیزانی که به طرف کردستان آمده بودند که اکثراً از قم، کاشان و اصفهان به کردستان میآمدند به طرف پادگان آمدند و شب بعد به طرف کامیاران رفتیم و عملیات شروع شد. بعد از 2 روز عملیات، کامیاران آزاد شد؛ در حین این عملیات قدم به قدم شهید و مجروح دادیم. در کامیاران مستقر شدیم و تعداد دیگری نیرو از استانهای مختلف به کمک ما آمدند. گروهک کومله هر شب به ما حمله میکرد، سال 58 را در کامیاران ماندیم و فروردین 59 هم دستور پاکسازی سنندج صادر شد.
آن زمان 80 کیلومتر را به همراه پاسداران طی کردیم، یک روزه به دروازه شهر سنندج رسیدیم. اولین مکانی که آزاد شد فرودگاه شهر سنندج بود. گروهکها میخواستند جنگ را به داخل شهر بیاورند و تبلیغ میکردند که نظام میخواهد شهرهای کردستان را ویران کند. امام طی پیامی فرمودند مسلمانان اهل سنت باید از اسارت کمونیستها بیرون بیایند.
نیروهای پاسدار و پیشمرگان مسلمان کرد در فرودگاه سنندج مستقر شدند؛ چند فروند هلیکوپتر نیروهای کمکی را به فرودگاه آورد. فرمانده نیروها برادر «رحیم صفوی» بود، برادر دیگری در طرح و عملیات همراه او بود به نام «ابوشریف». نیروها از نظر تسلیحات تقسیمبندی شد. اولین مکانی که از نظر فرماندهان باید آزاد میشد منطقه «دیدگاه» شهر سنندج بود. مسیر فرودگاه تا دیدگاه 5 کیلومتر است، به طرف دیدگاه حرکت کردیم. 5 کیلومتر مسیر را در 13 روز طی کردیم و قدم به قدم این مسیر را شهید و مجروح میدادیم.
پس از تصرف دیدگاه آنجا را به دست نیروهای ارتش دادیم. فرمانده نیروهای ارتشی درجهداری بود که درجه گروهبان یک بود. همان زمان به او جناب سرگرد میگفتند اما لباس سربازی به تن کرده بود. شهید چاپاری از پشت بیسیم پرسید این آقایی که همراه ماست چه کسی است.
گفتند ما نمیدانیم، ظاهراً فرمانده ارتشیهاست. از بیسیم چی پرسیدیم گفتند او شخصی به اسم «علی صیادشیرازی» است. او قدم به قدم مسیرها را به همراه نیروهای کرد و پاسدار پیشقراول بود. زمانی که دیدگاه آزاد شد شب پس از نماز مغرب و عشا نیروها دو شاخه شدند.
نیروها روی تپه (توس نوذر)، «الله اکبر» مستقر شدند. همه با تنهای خسته و لباسهایی خونی و چهرههای خندان شعار «الله اکبر خمینی رهبر» سر میدادند. غروب روز چهارم وقتی آمار پاسداران گرفته شد، 600 نفر از عزیزان به شهادت رسیده بودند. نقطه به نقطه تپه الله اکبر با خون شهدا آمیخته شده است. حضرت امام فرمودند بدون وضو وارد کردستان نشوید. ما در استان کردستان 28 هزار شهید تقدیم کردیم و 27 هزار شهید مهاجر و هزار شهید پیشمرگ کرد تقدیم انقلاب کردیم.
شب پنجم به طرف شهر رفتیم، تمام خانهها، کوچهها و خیابانها به سنگر تبدیل شده بود. بعد از 26 روز عملیات شهر سنندج آزاد شد. آن زمان رسم بود هر کدام از بچهها شهید میشد جیب او را نگاه میکردیم تا وسایل او را نگهداری کنیم. بدون استثنا همه یک قرآن کوچک در جیب داشتند که در خلوت با خدا در ارتباط باشند. به خدا قسم یک ریال هم در جیب یک رزمنده ندیدیم. زمانی که شهر آزاد شد برای امنیت مردم مقر پاسگاه تشکیل شد.
هر شب به یکی از محلات شهر حمله میشد و ترور داشتیم. هر روز مورد ترور ناجوانمردانه قرار میگرفتیم. هدف اصلی آنها رزمندگان کرد بود. بیشتر هسته اولیه پیشمرگان کرد مورد ترور قرار گرفتند که آخرین نفر آنها شهید «داریوش چاپاری» بود که سال 1384 به شهادت رسید در حال حاضر تنها بازمانده هسته 60 نفره پیشمرگان کرد من هستم که چند بار مورد سوء قصد قرار گرفتهام. یک بار خانه ما را منفجر کردند و بار دیگر مین جلوی ماشینم گذاشتند و زخمی شدم.
شهید چاپاری در کلام همسر، سخاوت بیمثال شهید
داریوش بسیار مهربان بود هرچه در توان داشت برای دیگران هزینه میکرد خیلی از زندگیم راضی بودم، همسرم انسان بسیاری دلسوزی بود وقتی به شهادت رسید تازه فهمیدم تا چه اندازه برای نیازمندان مایه گذاشته است، خیلیها در آن موقع میگفتند که با شهادت داریوش نانشان بریده شده است، سفره خیلیها را با سخاوت پر میکرد.
میگفتند بیانکه شناختی از ما داشته باشد به محض اینکه برای کمک به درب مغازهاش میرفتیم بیدریغ کمکمان میکرد بیانکه نام نشانی از کسی بپرسد دستش خیلی به کارهای خیر بود و خداوند در عوضش بهترین هدیه را به او داد.
گوش و چشم داریوش در جبهه به شدت مجروح شد اما با وجود تمام اینها هرگز دست از مجاهدت نمیکشید، زحمت زیادی برای مردم میکشید میگفت مردم در فشار هستند هرکس هرچه در توان دارد، باید برای آسایش آنها بکشد در خدمت به انقلاب سنگ تمام گذاشت.نه اینکه بگویم خودمان شرایط اقتصادی خیلی خوبی داشتیم در مغازه کار میکرد با وجود تمام مشکلاتی که خودش داشت هیچ نیازمندی را بیبهره از در مغازه باز نمیگرداند.
دختر شهید چاپاری میگوید: پدرم در شهریور ماه سال 28 در محله چهار باغ سنندج که آن زمان راننده ماشین سنگین بود و ما قبلا به دلیل ناامنیهای زمان جنگ و عضویت پدرم در سازمان پیشمرگان مسلمان کرد در دهگلان زندگی میکردیم و پدرم بعدها یک مغازه تعمیر ماشین در محله فیض آباد داشت که بر روی آن کار میکرد و حالا من در آن مغازه و در همان محله شغل پدرم را دنبال میکنم.
پدرم قبل از انقلاب و دوران ستمشاهی با عشق به اسلام و حضرت امام(ره) در صف مبارزین قرار گرفت و بعد از پیروزی انقلاب با انجام کارهای انقلابی چون پایین آوردن مجسمه شاه و کمک به آزاد کردن زندانیان در بند ساواک مورد انتقام و کینهتوزی گروهکها و فرقههایی قرار گرفت که در زمان ناامنی در منطقه کردستان شکل گرفته بود و این خاطره و کارهای مبارزانه پدرم هیچگاه از خاطر آنها پاک نشد و همیشه در پی انتقام بودند طوری که چند بار مورد سوء قصد قرار گرفت تا سرانجام توسط گرهکهای زد انقلاب به شهادت رسید.
پدرم به همه کمک میکرد تا جایکه در توان داشت و دیگران را به کمک کردن تشویق میکرد. مبارزه با دشمن در تکتک رگهای پدر تنیده بود برای دفاع از مال و ناموس مردم مجاهدانه تلاش میکرد.
نصایح پدر بهترین درس برای زندگی
ورق زدن برگهای خاطرات پدر صورتش را از اشک تر میکند، در حالی که گل و بوته بر تار و پود فرش میبافد میگوید: پدرم الگوی به تمام معنا برای تکتک فرزندان بود.
رفتار پدرم بسیار متفاوت بود با کودکان کودکی میکرد و احترام بزرگان را در حد اعلا نگه میداشت اگر چیزی داشت دوست داشت در بین دیگران تقسیم کند.
حرفهای پدرم بزگترین درس برای زندگی تک تک ماست وقتی درد داشت هرگز درد را به روی خودش نمی آورد تا نگران نشویم.
پسر شهید چاپاری هم میگوید: پدرم همیشه ما را نصیحت میکرد که مسیر مستقیم را در پیش بگیرد و مال حرام را به زندگیتان وارد نکنید به نیازمندان کمک کنید و در مسیر خدمت به مردم سنگ تمام بگذارید.
میگفت، مال محروم زندگی آدم را نابود میکند، همیشه روی پای خود بایستید و به سمت دشمن دست دراز نکنید.
در مسیر کار و تلاش خستگی ناپذیر باشید هرآنچه در توان دارید در مسیر خدمت به همنوعان به کار بگیری، دفاع از خاک و وطن دیگر نصحیت همیشگی پدر به ما بود میگفت هرگز اجازه ندهید که بیگانگان وارد خاک کشور شوند.
شهید چاپاری چهره واقعی سپاه را به مردم کردستان نشان داد
همرزم شهید هم چاپاری میگوید: شهید چاپاری یکی از زحمتکشان دوران دفاع مقدس و جنگ با گروهکهای ضد انقلاب بودند ایشان در سال 58 وارد کمیته اسلامی شد و در این کمیته فعالیت خود را آغاز کرد و در همه شرایط در راستای تامین امنیت مردم مجاهدانه تلاش کرد.
موقعی که انقلاب به پیروزی رسید، ما هیچ نیروی نظامی نداشتیم، شهربانی و ژاندارمری متلاشی شده بود و ارتش از سامان مناسبی برخوردار نبود و در این میان تنها کمیتههای مردمی به عنوان نیروی کمیته و حفاظت از مردم کردستان و حراست از ناموس و حیثیت مردم بودند که ایثارگران در صحنه تلاش میکردند.
شهید چاپاری یکی از همین بزرگ مردانی بود که در سال 57 و 58 فرماندهی کمیته برای تامین امنیت شهر تلاش کرد و فعالیتهای خوبی را در کردستان آغاز کرد تا جان و مال و ناموس مردم را از گزند ضد انقلاب نجات دهد.
در مورد مسائل کردستان عدهای فرصت طلب وارد این استان شدند براساس برنامهریزیهای بازرگان قرار بود این افراد وارد شهرهای استان شده و مذاکره بکنند، قرار نبود مسلحانه وارد شهر شوند، سران آنها قرار بود در ستاد لشکر به مذاکره بنشینند اینها وقتی وارد شهر شدند و هیئت تهران به سرپرستی داریوش فروهر و آقای روحانی به عنوان اشراقی وارد کردستان شدند در خیابان شهدای سنندج خواستند وارد ستاد شوند که درگیری آغاز شد، بلافاصله کومله آمد و رزگاری را خلع سلاح کرد و درگیری شروع شد.
جلسه بهم خورد هیئت به تهران بازگشت و کردستان ما در آن موقع دست دشمنان افتاد و از مرز کرمانشاه تا مرز همدان و مرز آذربایجان غربی و شرقی دست اینها افتاد و حتی پادگان هم سقوط کرد و اینها به مدت 6 ماه در این استان حاکمیت کردند و مردم انقلابی را میآوردند و جلوی استانداری در حالی که مردم تحصن کرده بودند افراد انقلابی را دادگاهی و اعدام میکردند.
داریوش چاپاری، رحیم احمدی و سایر نیروهای بومی در کمیتههای اسلامی کار میکردند یک سری به کرمانشاه و عدهای به همدان رفتند تا زمانی که شهید بروجردی وارد کرمانشاه شد و با این عزیزان صحبت کرد و طرح سازمان پیشمرگان کرد را پیاده میکنند تا کردستان را از چنگال دشمنان آزاد کنند.
سازمان پیشمرگان مسلمان بعد از دو ماه شرایطی که شهید چاپاری و رحیم احمدی و سایر عزیزان صحبت کردند که شهید رحمانی را از فیضآباد برداریم و مسئول عملیات و گروههای ضربت را به او بدهند.
سازمان پیشمرگان در آن زمان در سالن آزادی مستقر بود شهید رحمانی را بردند و به عنوان مسئول عملیات سازمان پیشمرگان مسلمان کرد منصوب و ایشان در عملیاهای مختلف بیرون شهری شرکت میکرد و حتی در موقع آزاد شدن آوهنگ به عنوان انسان قوی و قدرتمند برای پاکسازی شهر تلاش کرد.
شهید چاپاری چهره واقعی سپاه را به مردم نشان داد و با رفتار و منشی که داشت هرآنچه را که گروهکهای ضد انقلاب ماهها برای خدشه دار کردن و نشان دادن چهره غیرواقعی از سپاه در بین مردم تبلیغ کرده بودند بیاثر کرد به گونه ای که نقشآفرینی و مردم داری این عزیزان موجب جذب مردم به بدنه سپاه با وجود تمام تهدیدهای ضد انقلاب میشد.
روزی که ملاحیدر فهیم را گرفتند به این ملا میگفتند باید به امام فحش دهید اما این روحانی مخلص حاضر به این کار نشد و در پاسخ به آنها میگفت، ایشان (امام خمینی) آمدهاند اسلام را زنده کنند من چگونه میتوانم به چنین انسان والایی فحش بدهم، بله شهدای ما همه اینگونه بودهاند.
دلاوری در حد و اندازه داریوش سراغ ندارم
به سراغ دیگر همرزم شهید چاپاری میروم، در حالی که عکسهای شهید را نشان میدهد و میگوید این شهید چاپاری مسئول عملیات بچههای کمیته در سال 59 بود، انسان بزرگی که با وجود اینکه چندین بار مورد ترور دشمنان قرار گرفت و مجروح شد، اما هرگز حاضر به خالی کردن صحنه نشد.تا اینکه در سال 84 جلوی مغازه خودش مورد ترور قرار گرفت و به شهادت رسید.
شهید چاپاری فرمانده عملیات پیشمرگان کرد بود، دلاوری در غرب کشور در حد و اندازه داریوش سراغ ندارم غیر از شجاعت، شهامت و دلیری کاردانی این شهید والامقام در مسائل نظامی بدون اینکه هیچ دانشگاهی را تحصیل کرده باشد اطلاعات نظامی بالایی داشت و همه دانشگاه رفتههای نظامی دنیا تائید میکردند ایشان یک مرد استثنایی در مسائل نظامی است.
شهید چاپاری در عشق به مردم کردستان شبیه شهید بروجردی بود
غیر از شجاعت، شهامت و درایتاش در جنگ همه به وی علاقهمند بودند و برای نیروهای گروهکها هم انسان دلرحمی بود شاید مثل و نظیر ایشان در مهربانی و دوست داشتن تمام اهالی استان کردستان را باید در شهید بروجردی جستجو کنیم.
زمانی که سنندج از دست گروهکهای ضدانقلاب آزاد شد، شهید داریوش و مامو رحیم و عدهای برای جمع کردن اسلحه و مهمات وارد یکی از ساختمانهای مقر این گروهکها شدند خیلی هم مهمات و غیره پیدا کردند، کار آنها که تمام شد من هم در لابلای اسناد و پروندههایی که در کشوهای آن ساختمان که پشت استانداری بود میکشتم به تعدادی عکس و مدرک برخورد کردم که عکس شخص شهید چاپاری هم را در لابلای آنها بود.
داریوش بعدها که متوجه عکسها شد گفت این که عکس من هستف اینها پیش شما چکار میکنه، گفتم این عکسها را توی ساختمانی که پشت استانداری بود رفتیم پاکسازی پیدا کردم روزی که مجسمه محمدرضا شاه را پایین آوردم.
حکایت پایین کشیدن مجسمه شاه
برگهای خاطراتش را به روزهای اوایل انقلاب و صحنههای خاطره انگیزی که مردم سنندج در آن زمان خلق کردند ورق میزند و میگوید: شهید چاپاری آن روز با جرثقیل مجسمه شاه را پایین کشید در شهر چرخاند و بعد چند بار به درب ساختمان ساواک کوبید، بعد هم مجسمه را داخل حیاط ساختمان ساواک رها کرد و گفت «بیاید شاهتون تحویل بگیرد، من رفتم!»..
شهید چاپاری قلب بسیار رحیم و رئوفی داشت کم نبودند افرادی که به دلیل ناآگاهی به دام گروهکهای ضد انقلاب افتادند و این شهید دوباره آنان را به دامن نظام بازگرداند.
در عملیاتها همچون سرباز و یا نیرویی جزء رفتار میکرد یعنی هرگز نمیتوانستید او را از بین نیروها به عنوان یک فرمانده بشناسی پا به پای نیروها تلاش میکرد و در پاکسازی شهر سنندج از جان مایه گذاشت و بلاخره شهد شیرین شهادت را نوشید.
شهید چاپاری در مرد زورخانه بود و خیلی از ورزشکاران قدیمی این شهید را الگو مرام و مردانگی میشناختن، یکی از قدیمیها میدان زورخانهای در سنندج در مورد شهید چاپاری میگوید: شهید چاپاری یکی از مشوقها و موثرین در توسعه این ورزش باستانی بود، همیشه با هم همرزم بودیم.
مردانگی در وجود از شهید داریوش چاپاری موج میزد کسی بود که واقعا یک لقمه نان خودش را با دیگران تقسیم میکرد و همین مرام و معرفت موجب شده بود همه اطرافیان و دوستان عاشقانه دوستش داشته باشند الان هم هر وقت بخواهم وارد گود زورخانه شوم به تمثال شهید که بر دیوار کوبیده شده اظهار ادب میکنم.
خاطرات شهید چاپاری از آزادسازی سنندج
بعد از پاکسازی شهر کامیاران، حدود بیست روزی در آنجا ماندیم. برای پاکسازی شهر سنندج باید تمام راههای ممکن را بررسی میکردیم، وضعیت مسیر سنندج ـ کامیاران به گونهای بود که نمیشد تنها به راه زمینی اکتفا کرد و از راه زمینی برای ورود به شهر سنندج استفاده کرد، بنا بر این تصمیم بر این شد که تعدادی از نیروها از راه هوایی وارد شهر سنندج شوند.
به اتفاق تعدادی از نیروها با هواپیمای سی130 در فرودگاه سنندج که از اشغال گروهکهای ضدانقلاب در امان مانده بود، فرود آمدیم. همزمان با ورود ما به شهر سنندج، تعدادی از فرماندهان سپاه که از شهرهای تهران و اصفهان نیز به سنندج آمدند، به ما ملحق شدند.
دغدغه اصلی همه ما این بود که رزمندگان سپاه اسلام باید به گونهای وارد شهر شوند که آسیبی به مردم نرسد؛ زیرا گروهکهای ضدانقلاب مردم بیدفاع را سپر خود کرده و مسیر فرودگاه تا خیابان پاسداران و میدان آزادی را با سنگرهای بتونی تجهیز کرده بودند که عبور از آنها به راحتی ممکن نبود.
تنها راه رهایی از این بنبست، شکستن سنگرهای مسیر فرودگاه و وارد شدن به شهر بود. با توکل به خدا عملیات پاکسازی شهر سنندج را از فرودگاه آغاز کردیم و بعد از درگیریهایی که با نیروهای ضدانقلاب داشتیم توانستیم به صدا و سیما برسیم و آنجا را از لوث وجود گروهکهای ضدانقلاب پاکسازی کنیم و در محل پارک دیدگاه سنندج مستقر شویم.
پنج روزی را در دیدگاه مستقر شدیم. در طول این مدت گروهکهای ضدانقلاب نیروهای خود را از اطراف به داخل شهر منتقل کرده و در مقرها و مکانهای استراتژیک مستقر کرده بودند. بعد از پنج روز حمله دوم را شروع کردیم و به پاکسازی شهر پرداختیم.
اولین نقطهای که باید پاکسازی میشد، تپه الله اکبر بود. بعد از سه روز عملیات پیدر پی توانستیم این نقطه را که در اختیار گروهک کومله بود، پاکسازی کنیم. با آزادسازی این نقطه میتوانستیم به راحتی وارد شهر شویم و از حمایتها و کمکهای مردمی برخوردار شویم.
برای کاملتر کردن حلقه محاصره و پاکسازی کامل شهر سنندج، شهید صیاد شیرازی به همراه نیروهای تحت امرش و نیروهای سپاه قروه از جاده قروه ـ سنندج و گردنه صلواتآباد بعد از چند روز درگیری با نیروهای ضدانقلاب وارد شهر شدند و در ساختمان سیلوی گندم سنندج مستقر شدند.
نقش بیبدیل سپاه در آزادسازی سنندج
رزمندگان سپاه اسلام برای اینکه آسیبی به مردم نرسد، خود را به زحمت میانداختند و در محلههایی که امکان آسیبدیدن مردم وجود داشت، با نیروهای ضدانقلاب درگیر نمیشدند. به همین خاطر ما تعداد زیادی شهید دادیم، تا توانستیم شهر سنندج را از لوث وجود گروهکهای ضد انقلاب پاک کنیم.
فرزند شهید چاپاری در مورد نحوه شهادت پدرش میگوید: از آنجا که پدرم فرد مردمدار و در رسیدگی به امور مردم کوشا بود حدود 20 روز قبل از شهادتاش فردی با مراجعه به منزل ما و در ظاهر برای رسیدگی به مشکلاش جویای حال پدرم شد با مشکوک شدن ما و تماس با پلیس پا به فرار میگزارد بعد از آن ماجرا دیگر انتظار نداشتیم که آن فرد به دنبال پدرم باشد.
ساعت هشت و 45 دقیقه صبح شنبه من و برادرم در مغازه که در محله فیض آباد داشتیم بودیم آذر ماه بود هوا کم کم داشت سرد میشد اول هفته بود و به همین دلیل مغازه خیلی شلوغ نبود پدرم طبق معمول بعد از خوردن چای در قهوه خانه نزدیک مغازه قصد داشت وارد مغازه شود که فردی که او را تعقیب میکرد و من فکر میکردم از دوستان پدرم است چون اصلا سر و صورت خود را نپوشانده بود یک لحظه صدای شلیک تیر آمد اول به خیال اینکه صدای ترقه است خیلی توجه نکردم ولی بعد از آن پدرم را دیدم که به زمین افتاد و تیری که پشت سر به او شلیک شده بود پیشانیش را شکافته و خونریزی میکرد من در آن لحظه باور نمکردم چنین اتفاقی افتاده باشد برادرم که در آن نزدیکی بود به دنبال ضارب فرار کرد تا او را بگیرد، اما او با شلیک تیر مانع تعقیب برادرم شد و بعد از را کوچه پس کوچهها خود را به مدرسهای رسانده و فرار کرد.
پدر را با کمک مردم که تازه از ماجرا خبردار شده بودند سوار ماشین کرده در تمام طول مسیر رسیدن به بیمارستان بعثت دستش در دستم بود و نبضش را میگرفتم، اول نبضش میزد اما در بین راه تقریبا در 4 راه شهدا دیگر نبضش را احساس نکردم و متوجه شدم که دیگر در بین ما نیست.
و اما...
شهید چاپاری چندین بار مورد سوء قصد از سوی ضد انقلاب قرار گرفت تا اینکه سرانجام پس از عمری مجاهدت و فداکاری و تلاش در راه حفظ و پاسداری از انقلاب اسلامی 26 آذرماه سال 84 در محله فیض آباد شهر سنندج ناجوانمردانه توسط ضد انقلاب ترور به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
هر چند خاطرات مردم این دیار پر از تیر و ترکش و صدای خمپاره است، اما امروز کردستان با دیروزهایش بسیار تفاوت دارد اینجا امنیت پایدار و مردمی حاکم است، امنیتی که حاصل خون شهیدان این خطه است شهیدان گلگونکفنی که جویبار خون ریخته شده آنها بر زمین هنوز خیس خیس است!
اینجا کردستان است، قلب دفاع در برابر تجاوز دشمن، در روزهای آتش و خون از روزهای نخست پیروزی انقلاب تا آخرین روزهای جنگ، نه بهتر است بگوئیم اینجا قلب دفاع از انقلاب، از دیروز تا امروز است.
اینجا همه مسیح هستند، کردستان چمرانهای زیاد به خود دیده است، نمیتوان تنها این لقب را به یک فرد اختصاص داد، کردستان جادهای بیانتها به سوی شهادت است، آنجا که گوشه گوشهاش آغشته به خون دلیرمردان انصار و مهاجر است.
انتهای پیام/2330/71/ی