خبرگزاری فارس ـ گروه حج و زیارت: دوازده ماه سال را که میگردی، آن لحظاتی که به حسین میرسد، طور دیگری است. انگار تقویم ما مبنایش هجری حسینی است. به هر جای آن که میرسی خود را با موقعیت حسین تنظیم میکنی. همه وجاهت عملت به این است که چه نسبتی با حسین داری. حسین کجاست و تو کجائی.
قصه ما و حسین، عاشقانهترین قصه دنیاست. محبت و مودت و عاطفه با شجاعت و دلیری و حماسه طوری گره خورده که زیباترین نقاشی عالم را در آن به چشم عشق و حسرت و آه نظاره میکنی. نمیخواهی لحظهای چشم از آن برگیری. با هر سکونی، ساکن میشوی و با هر قیامی، میایستی و منتظر و آماده حرکت...
. موقف به موقف او را به دقت تعقیب میکنی. میایستد، میرود، مینشیند، صحبت میکند، راز میگوید، فاش میگوید، درددل میکند، گله دارد، نصیحت میکند، دعوت میکند، برحذر میدارد، سفارش میکند، نیایش میکند، ذکر میگوید، تسبیح میگوید، استغفار میکند، رجز میخواند، تحدی میکند، میرزمد، یاریگر میطلبد... تا صورت به صورت جوان میگذارد، برادر را در آغوش میچسبد، کودک بغل میکند، اشک میریزد، خار بیابان جمع میکند، وداع میکند... حتی و حتی در قتلگاه هم ثانیهای رهایش نمیکنیم... سنگ میخورد؛ ذکر میگوید... شمشیر میخورد؛ شکر میکند... نیزه میخورد؛ حمد میگوید... ذبح میشود؛ دعا میکند و قرآن ناطق میشود... آری! همه حجتها و حجیتها در عمل و فعل اوست. وعاشق همهاش تقلید است؛ موبهمو و نکته به نکته...
اما آه از آن لحظهای که... عاشق از معشوق جدا میشود... نه! جدا نه... بلکه پر بکشد... نه! زخمی شود... نه! بسوزد... نه! ... نه! ... امان از آن لحظهای که معشوق پیش چشم عاشق تکه تکه شود... چشمش، سرش، سینه اش... وای وای... عاشق آنجا دق میکند...
حالا عاشق میماند و یک هجرت جانسوز... یک فرقت جانکاه... ذهنش، روحش و فکرش از معشوق خالی نمیشود. راه میرود به فکر «او»ست... مینشیند "او" را میبیند... میخورد، از خوردن میافتد و "او" را یاد میآورد... میخواهد بخوابد، خیال "او" خوابش را میگیرد... کار میکند، یاد "او" رهایش نمیکند... دست از کار میکشد، کارش میشود "او"... اصلا دیگر خودش بی معنا شده و "او" همه جا، جلوهگری میکند... تلاش میکند هرچه "او" بدان سفارش کرده جامه عمل بپوشاند... به هر چه "او" دل نگران بوده، رفع نگرانی کند... و هرچه "او" میخواسته، فراهمش کند... حالا یک حسین مانده است و یک دنیا عشاق الحسین...
****
حدود هزار و چهارصد سال است که مائیم و وصایاءالحسین... عاشقان حقیقی نقطه به نقطه زندگی شان را عطر و بوی حسینی میزنند. در شادیها یاد حسین بهجت افزای بزمشان است و در غمها ذکر مصیبت حسین، آرام جانشان... یاد حسین همیشه در کارشان است. از حسین غافل نمیشوند و با حسین زندهاند... وقتی "یا حسین" میگویند، انگار روحی تازه در کالبد خستهشان دمیدهاند... اما و اما... میدانند حسین را باید در عمل شان سنجید. تا حسینی نشوی، حسینی نیستی... اصلا حسین، جنس غمش فرق میکند، نمیشود هر کاری را به اسم حسینی بودن جا زد، حسین ، امضای خود را دارد، یک امضای منحصربفرد، یک امضای سرخ؛ از خون سر و گردن و سینه...
برای حسینی شدن باید دلی ساخته باشی از نور خدا... با آب وضو جلاءش دهی و با ذکر و تسبیح و نماز ، معطرش سازی... از غفلت به دور باشی و با معرفت، به هوش... مردم یار باشی و مردمدار... دلشکستگان را دل بخشی و دلخستگان را جان... وفا پیشه کنی و با وفاداران رسم وفا برگزار کنی... برای جفاپیشگان، صبر پیشه کنی و صلوه. شاید که حاجت رواشدی... برای مظلومان عون باشی و برای ظالمان، خصم... مظلومان از شفقت تو، دلارام گردند و ظالمان از شدت تو، خائف و لرزان...
بدانیم حسین یک قصه مانده در تاریخ نیست و نینوا یک جغرافیای محدود... حسین یک حقیقت هماره زنده است و کربلا یک جغرافیای بی نهایت. حسین یک عشق ابدی است و کربلا یک مغناطیس دلربا. حسین یک عظمت بیهمتا است و کربلا یک زمین آسمانی. حسین یک محبوب عالمگیر است و کربلا یک بیابان دریائی. حسین یک مظلوم بلازمان است و کربلا یک عطشان بلا مکان...
این حسین و این کربلا دلبریها کرده اندو عاشق کشی ها. این حسین و این کربلا زمان و مکان را به حیرت و سرگردانی رسانده اند. این حسین و این کربلا، عاشقانههای عالم را مسخ خود کردهاند. این حسین و این کربلا، آزادگی را پای درس نشاندهاند. این حسین و این کربلا، خاک را هم روح بخشیدهاند. این حسین و این کربلا، همه را اهالی خود کردهاند. آخر! کربلا محله خودمان است و نمازمان درآن کامل...
******
حالا قرنهاست که نصف النهار مبدا ما کربلاست و زمان ما به وقت حسین است ، به وقت عصرعاشورا... هر چه از کربلا دور میشویم ساعت حیرت مان، آشفته مان میکند و هر چه از حسین فاصله میگیریم قطبنمای مان بنای ناسازگاری میگذارد... دیگر نه ساعت مان درست کار میکند و نه قطبنمای مان جهت را درست نشان میدهد... ساعتهای ظهورمان، روی عصر عاشورا کوک شده است و هر سال به عاشورا که میرسیم، زنگ ساعت بیداریمان به اوج میرسد.
حالا اگر میخواهی عقربههای ساعتت نخوابد و آهنربای قطب نمایت، خالی نکند، دنبال اکسیر جاودانگی اش باش. ببین چگونه ابدی میشود؟ ببین چگونه نه جلو میافتد نه عقب؟ نه شرقی میشود و نه غرب؟. با کدام رمز و رازی همیشه سر وقتیم و رو به قبله معرفت؟ کدام فرمول است که حسین را طوری به خورد گل ما میدهد که هم "حسین حسین" بگوئیم، هم کارمان «راست حسینی" باشد؟ چه کنیم که با حسین ، هم حالمان خوب شود، هم کارمان... ؟.
از قدیم دنیادیدهها سفارشمان کردهاند: هرچه میخواهید خوب، خودش را بگیرد و طاهر و صاف و سالم بماند، چلهنشینش کنید. خدا بیامرزدشان. راست میگفتند. هر دعائی، هر ذکری، هر طلبی، هر حاجتی اگر خوب خودش را بگیرد، جواب میگیرد. باید در پوست و گوشت و استخوان مان وارد شود. باید در روح مان حلول یابد. باید در جان مان جان بگیرد. اگر آن را قرین مان کنیم دیگر با خودمان است... در خودمان.
چله نشینی، پر از این همراهیهاست. حالا میخواهی حسینی بمانی. میخواهی وقتت عاشورائی باشد و مکانت کربلائی. خودت را اربعینی کن. پیاده همسفر حسین شو... پیاده با خانواده حسین همراه شو... هر چه اضافهبار داری بیانداز. سبک شو. خالص شو. خود را راهی کن. خود را در قافله حسین ببین... ببین با حسین به نینوا آمده ای... ببین با زینبی... ببین و بسوز از عطش علی اصغر شیرخواره... ببین و فریاد کن از اربا اربای علی اکبر مولا... ببین و سرنگون شو از سرنگونی علمدار کربلا... ببین و جان بده از همه سنگ و آهن و نیزه و شمشیری که بر پیکر مطهر مولا، رد خون تراشیدند... دیگر از "سر" نگویم بهتر است... قد قتل... نه! قد ذبح مظلوما عطشانا!
حالا از نینوا با اسرا راهی شو. ببین و بسوز از آتش نفاق بر خیمه ها. ببین و ویران شو از ویرانگی خاندان خدا. ببین و غیرتی شو از تنهائی و غربت زینب. ببین و بمیر از نامردی گوشواره دزدها... وای وای... باز هم همراه شو. زینب را لحظهای تنها مگذار... یک زن و این همه مصیبت... وای وای... حالا دیگر معجری نمانده... داد بزن! ... فریاد کن! ... جامه بدر! ...
باز هم همراهی کن! بیا تا عشرتکده یزید. ببین! با محترمات آل الله چه میگویند و چه میکنند... ببین با "سر" چه میکنند... اما و اما... دیو و دد در درک اسفل ، مشغول بدمستی و بی حیائیاند ولی کاروان خورشید، در عرش اعلی به سیر زیبائیها مهمانند.
اگر اربعینی شوی، خون حسین در رگهایت جاری میشود. آنوقت تازه هوای تازه میخوری... نسیم آزادگی روحت را نوازش میدهد... صبوریات جان میگیرد... نیتت ، قربت به حسین و محبینش میشود... قیامت نماز شب عاشوراست و تکبیرت ، نماز ظهر عاشورا... تسبیحت "الحمدلله که ما تو را داریم حسین! " میشود... سجدهات، روح و ریحان قمربنیهاشم به مشام میرساندت... قنوتت، تا ملکوت اعلا میبردت و سلامت، سلام بر حسین است... سلام قولا من رب رحیم.
آری! تقویم ما هجری حسینی است، زمین ما کربلا، ماه ما قمر بنی هاشم ، خورشیدمان حضرت سیدالشهداء و شب عاشورا شب قدرمان است... عاشورا همیشه آغازی دوباره و اربعین، همیشه میثاق ما با راه حسین تا ظهورشمس الشموس است؛ آماده، پیاده، مشتاق، محکم، سبکبار، منتظر ... و ان شاءالله واصل...
پس اگر اربعینی شوی، عاقبت بخیری...
مصباحالهدی باقری، پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)
انتهای پیام/