به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب «نمایندگان امر/ نمایندگان کلام» تمرکز خود را بر تاریخ و اتفاقات پیرامونی کانون نویسندگان ایران از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۷ میگذارد.
در این کتاب شما با روایتهای متفاوت و تازه براساس خاطرات و یادداشتها و اسناد تا به امروز کامل منتشرنشده سازمان ساواک مواجه میشوید؛ روایتهایی از افراد نامآشنایی همچون جلال آلاحمد، سیمین دانشور، غلامحسین ساعدی، رضا براهنی، محمود اعتمادزاده، علیاصغر حاج سیدجوادی، احمد شاملو، محمود دولتآبادی، اسماعیل خویی و تعداد دیگر از نویسندگان و شاعران. این روایتها تفاوت اصلی خود را در تازه بودن زاویه دید و مبنای روایتی در نظر میگیرند. روایتهایی براساس منابع دسته اول و کمتر دیده شده.
۲۲ دی گزارشی سرّی به ساواک میرسد. ساواک تلفن خانه کاظمیه را شنود کرده است و متوجه شده قرار است روز جمعه ۲۳ دی ساعت دو بعد از ظهر جلسه انتخابات کانون در دفتر کار مقدم مراغهای برگزار شود. اعضای کانون میخواهند جدا از تعهداتی که دادهاند، انتخابات را برگزار کنند.
مسئولان ساواک کنار این گزارش مینویسند: «به عرض مقام معاونت دوم اداره کل سوم رسید. ایشان که آدرس را به تیمسار سجادیان دادند. تیمسار سجادیان اظهار داشته است که منوچهر هزارخانی، علی اصغر حاج سیدجوادی، اسلام کاظمیه، به آذین و رحمت الله مقدم مراغهای را احضار کرده و غیر از مقدم مراغهای بقیه تعهد کردهاند که خودداری کنند ولی مقدم مراغهای به این امر اعتراض کرده است. تیمسار سجادیان اضافه نمودند که یک کامیون پلیس در محل مستقر خواهد شد تا هر کسی که مراجعه کرد به او گفته شود برنامهای برگزار نمیشود. (به کمیته سازمان تهران نیز گفته شد).
کیان کاتوزیان درباره این اتفاق در خاطراتش مینویسد: «گویا از همه تعهد خواسته بودند که جلسه عمومی تشکیل نشود و در غیر این صورت ساواک و پلیس عکس العمل نشان میدهند و عواقب کار معلوم نیست. اصغر مقاومت کرده و تعهدی نداده بود، به بهانه اینکه کانون نویسندگان هیئت رئیسه دارد که باید دست جمعی تصمیم بگیرد.»
محمد محمدعلی یکی از داستان نویسان تازه به میدان آمده است. او هنوز نتوانسته عضو کانون نویسندگان شود؛ چراکه شرایط عضویت را ندارد. با این حال، او از علاقهمندان کانون است و دوست دارد کنار نویسندگان بنشیند. او جمعه از ساعت یک ربع به دو در اطراف دفتر کار مقدم مراغهای حاضر میشود. محمدعلی چون از شهرستان برای شرکت در این جلسات میآید، از جزئیات پیش آمده خبر ندارد.
ساعدی به او گفته است اگر برنامه عوض شود به او خبر میدهد. ساعدی خبری نداده است. او هم به گمان اینکه جلسه برگزار میشود، آمده است. محمدعلی بی خبر از همه جا از راه میرسد. به نظرش وضعیت کمی غیرعادی است. در جلسات دیگر معمول است که نویسندگان بیرون محل جلسه دور هم جمع شوند و گفت وگو کنند.
این جمعه این طور نیست. محمدعلی میرود از بقالی نوشابه بخرد. او متوجه حضور دو نیروی پلیس شهربانی شیک و تنومند میشود. آ نها هم کنار بقالی ایستادهاند و دارند حلواشکری میخورند. محمدعلی نوشابههاش را سر میکشد و بیرون میآید. او شک کرده است. به اطراف نگاه میکند. چشمش به پنجره ساختمان روبه روی دفتر میافتد. یک لوله مسلسل از پنجره مشخص است. همان طور که دارد به اطراف نگاه میکند، متوجه میشود پنج نفر از نویسندگان دارند به دفتر نزدیک میشوند. خود را به آنها میرساند و جریان را توضیح میدهد.
نویسندگان در گیرو دار ماندن و نماندن هستند که کامیون ارتشی از راه میرسد. ساواک از شب قبل خواسته است این کامیون در محل حاضر شود. یک افسر ارتشی از ماشین پیاده میشود و به طرف آنها میآید. آ نها سعی میکنند دور شوند؛ ولی افسر سوار جیپی میشود و آنها را تعقیب میکند.
آنها آنقدر میدوند تا دیگر احساس میکنند کسی در تعقیبشان نیست. از میدان سنایی تا میدان فردوسی را یک نفس دویدهاند. بعد از این اتفاق است که خبر میرسد امروز جلسه نیست و هیئت دبیران به ساواک احضار شدهاند. با اینکه انتخابات نمیتواند رسمی باشد، ایده برگزار کردن یا نکردن، ایجاد حوزههای کوچک و بزرگ و چه کسی جزو فهرست باشد یا نباشد، مطرح است و مورد بحث و گفتوگو.
همه اینها از تخیل یک آینده قابل تصور میآید. آیندهای که در آن احتمالاً حکومت مشروطهای در کار است و احزاب آزاد هستند؛ از جمله حزب توده. در این آیندهای که از راه نمیرسد، کانون نویسندگان ایران بعد از مبارزه سیاسی طولانی به یک نهاد صنفی تبدیل میشود و به وظیفه اصلی خودش، یعنی رسیدگی به امور صنفی نویسندگان و شاعران میپردازد. به رغم اینکه کانون نویسندگان و جامعه ایران هر دو تا این آینده فاصله دارند، اهالی کانون نمیخواهند در مقابل رژیم پهلوی نشان دهند
کوتاه آمدهاند.
انتهای پیام/